eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
📜حكايت و تلنگر ✍پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت:تو نگران چی هستی؟ دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور که خودت می‌دونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره... باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد، اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان. پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت... هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد. پسر جوان رو به مادرش گفت: بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟ مادر پیرش با عصبانیت گفت: مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟ خودم تا موقعی که زمین‌گیر نشدم ازش مراقبت می‌کنم. پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد. زن جوان انگار با نگاهش به او می‌گفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن!خيلى شرمنده ام! کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌱هزار بار هم که بهار بیاید کافی نیست! 🌱تویی...ربیع الأنام همان بهار که قرار است تیشه ای باشد برای شکستنِ انجماد دل هایی، که سالهاست یخ زده اند! به گمانم حلول تو،نزدیک است! 🤲 ‎‎
🌸🍃🌸🍃 🍃 💠داستانی از نهج البلاغه👇 💠دین به دنیا فروش سرشناس 🔹🔹هنگامی که امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ از مدینه به کوفه آمد، برای معاویه که در شام بود، نامه ای نوشت و او را به بیعت دعوت کرد، معاویه از این دعوت، پریشان شد، چرا که حاضر نبود زیر پرچم علی ـ علیه السلام ـ برود، در این باره با برادرش «عتبه بن ابی سفیان» صحبت کرد، او گفت: در این راه باید از «عمروعاص» که یک سیاست باز کهنه کار است کمک بگیری، او کسی است که اگر در برابر دینش، بهای دنیا را به او بدهی، دین خود را خواهد فروخت. معاویه نامه ای برای «عمروعاص» نوشت و او را به شام دعوت کرد، عمروعاص دعوت او را پذیرفت و به شام آمد، و معاویه در مورد جریانات با او به این ترتیب مذاکره نمود: معاویه ـ می خواهم تو را به جنگ کسی که فتنه و آشوب به پا کرده و بین مسلمانان اختلاف افکنده و خلیفه مسلمین (عثمان) را کشته بفرستم. عمروعاص ـ او کیست؟ معاویه ـ علی! عمروعاص ـ به خدا سوگند تو هیچ یک از فضائل او را نداری و هم طراز او نیستی، و در همه امتیازات، مانند علم، هجرت، جهاد، مصاحبت با پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و علم و تقوی، او بر تو مقدم است. سوگند به خدا او آن چنان در جنگ برتری دارد که هیچ کس را یارای جنگیدن با او نیست. در عین حال اگر من بخواهم از نعمت های خدا روی بگردانم (و دینم را به دنیا بفروشم) و دست به خطر جنگ با علی ـ علیه السلام ـ بزنم، چه امتیازی به من می دهی؟ معاویه ـ هر چه بخواهی می دهم. عمروعاص ـ حکومت بر ایالت مصر را می خواهم. عمروعاص ـ به خدا سوگند تو هیچ یک از فضائل او را نداری و همطراز او نیستی، و در همه امتیازات، مانند علم، هجرت، جهاد، مصاحبت با پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و علم و تقوی، او بر تو مقدم است معاویه ـ من دوست ندارم این موضوع شایع گردد که تو به خاطر دنیا به من پیوسته ای! عمروعاص ـ دَعنی عَنکَ: «این حرف ها را کنار بگذار».[1] به این ترتیب عمروعاص دین به دنیا فروش، به عنوان یک همکار و مشاور نیرنگباز در خدمت معاویه درآمد. وقتی این خبر به امام علی ـ علیه السلام ـ رسید، به افشاگری پرداخت و مردم را به جهاد بر ضد این سالوسگران دین فروش دعوت کرد، و در ضمن خطبه فرمود: «ولَمْ یُبَایِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ یُؤْتِیَهِ عَلَى الْبَیْعَهِ ثَمَناً فَلَا ظَفِرَتْ یَدُ الْبَائِعِ وَ خَزِیَتْ أَمَانَهُ الْمُبْتَاعِ فَخُذُوا لِلْحَرْبِ أُهْبَتَهَا وَ أَعِدُّوا لَهَا عُدَّتَهَا؛ عمروعاص با معاویه بیعت نکرد، مگر این که بر او شرط کرد که در برابر آن بهایی بگیرد، و در این معامله، هیچ گاه دست فروشنده به پیروزی نرسد، و آرزوی خریدار به رسوایی کشد، اکنون که چنین است، خود را برای نبرد با این ناکسان آماده سازید، و تجهیزات جنگ را فراهم کنید».[2] پی نوشت ها : [1]. اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج2، ص62 و 65؛ وقعه الصفین، ص42ـ52. [2]. نگاه کنید به خطبه 26 نهج البلاغه. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🤲 💠 توفیق انجام کار خیر به نیابت از امام زمان علیه السلام 🔹 مرحوم کافی نقل می کرد که: ✅ شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه میخواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است. میخواست کمکش کنم. لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم : با خودت چکار کردی حاج احمد؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین. رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجه بن الحسن (عج) را خواب دیدم... فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر میزنی؛ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری؟ آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت عج به من دارند... ⬅️ وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش بدست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی؛ خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز میکنی؛ ولو به جواب دادن سوال رهگذری.. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
مرد خسیسی، خربزه‌ای خرید تا به خانه برای زنِ خود بِبَرد. در راه به وسوسه افتاد که قدری از آن بخورد، ولی شرم داشت که دست خالی به خانه رود ... عاقبت فریب نَفس، بر وی چیره شد و با خود گفت، قاچی از خربزه را به رسم خانزاده‌ها می‌خورم و باقی را در راه می‌گذارم، تا عابران گمان کنند که خانی از اینجا گذشته است و چنین کرد ... البته به این اندک، آتش آزِ او فرو ننشست و گفت گوشت خربزه را نیز می‌خورم تا گویند خان را چاکرانی نیز در مُلازِمت بوده است و باقی خربزه را چاکران خورده‌اند ... سپس آهنگ خوردن پوست آن را کرد و گفت : این نیز می‌خورم تا گویند خان اسبی نیز داشته است ... و در آخر تُخم خربزه و هر آن چیز که مانده بود را یکجا بلعید و گفت : " اکنون نَه خانی آمده و نَه خانی رفت است! " (خسیس نباشید) 😉 استاد علی اکبر دهخدا کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
غافلانِ از گذر عمــر زيــانكارانند ⇩ " اَلْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ عُمْرَهُ سٰاعَةً بَعْدَ سٰاعَةٍ " ✍️ مغبون كسى است كه ساعت به ساعت از عمرش مى گذرد و او هيچ استفاده اى نمى كند و زيان مى كند . عمر خود را به دور هم نشستن و گفتن حرف هاى متفرقه مى گذارند . اگر طلبه است ، مباحثه نمى كند ، اگر غير طلبه است ، عمرش را ضايع مى كند . چه قدر در شبانه روز ساعت هاى عمر ما از بين مى رود. يكـ روز ( حاج ميرزا على محدث زاده ) در شبستان راجع به زيان عمر صحبت مى كردند و مى گفتند كه خيلى از عمرهاى ما تلف مى شود ،ايشان فرمودند: يكى از اروپاييان كتابى نوشته كه ترجمه نام آن كتاب به زبان فارسى مى شود : ( يكـ دقيـقه قبل از غذا ) بعد در توضيح اينكه چرا نام اين كتاب را گذاشته "يكـ دقيـقه قبل از غـذا " گفته : من مى خواستم كتابى بنويسم ، ولى با اين حال وقت نداشتم و تمامى شب و روزم مستغرق بودم. روزى به طور ناگهانى به ذهنم رسيد كه من زمانى كه سر سفره مى نشينم تا وقتى كه همسرم غذا را بياورد ، يكـ دقيقه بيكار هستم ، خوب است كه در همين يكـ دقيقه دو سه خط كتاب را بنويسم . بعد از آن روزى دو سه خط از كتابم را نوشتم و تمام شد. ببينيد اين اروپايى حتى از يكـ دقيقه عمرش هم استفاده كرده و كتابى نوشته است .حالا ما چه طور عمرمان را تلف مى كنيم . ما نمى توانيم اين كارها را بكنيم؟ نمى توانيم يكـ حديث پاكنويس كنيم ؟ تا سفره انداخته مى شود يكـ حديث براى خواهر يا برادرمان بگوييم ؟ يكـ مسئله شرعى يادشان بدهيم ؟ حمد و سوره ى خواهرمان را بپرسيم ؟ كارى كنيم كه عمرمان تلف نشود؟ 📚"از بیانات آیت الله (ره) کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🟣 گزارش کارهای شیعیان به امامان موسی بن یسار میگوید: من در خدمت علیه السلام بودم؛ وارد کوچه‌های شهر طوس شدیم (شهر مشهد امروز) سر و صدایی شنیدم به طرف آن صدا رفته دیدم جنازه ای است می‌برند ناگاه امام علیه السلام از مرکب پیاده شدند و تابوت را گرفتند و از پی آن به راه افتادند. آنگاه فرمودند: «ای موسی بن یسار! هر کس جنازه یکی از دوستان ما را تشییع نماید چنان گناهانش می‌ریزد گویا اینکه تازه از مادر به دنیا آمده است و آثار گناه در پرونده او نمی ماند.» امام همچنان از پی جنازه رفتند تا اینکه او را در کنار قبر گذاشتند. حضرت جلو رفتند و مردم را از جنازه کنار زدند، تا میت را مشاهده کردند سپس دستشان را روی سینه میت گذاشتند و فرمودند: «فلانی پسر فلان! تو را به بهشت بشارت می‌دهم؛ دیگر از این ساعت، ترسی نخواهی داشت.»عرض کردم: فدایت شوم این مرد را می‌شناسید؟! شما که تا کنون به این منطقه قدم نگذاشته اید! حضرت علیه السلام فرمودند: «مگر نمی دانی "تعرض علینا اعمال شیعتنا صباحا و مساء"؛ اعمال شیعیان هر صبح و شام بر ما پیشوایان عرضه می‌شود هرگاه کوتاهی داشته باشند، از پروردگار تقاضا می‌کنیم از آن چشم پوشی نماید، و هر کار خیری را انجام داده باشند، از خداوند درخواست میکنیم اجر آنها را بدهد.» 📚 بحار،ج 49، ص 98 کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🔅 ✍ مراقب سخت‌جان‌های زندگی هم باشیم منتظر آسانسور ایستاده بودیم. سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد. تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگ‌تر بود و جدیدتر به نظر می‌آمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی می‌کرد. آن یکی که کوچک‌تر بود و قدیمی‌تر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود. باتری‌اش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر. از افتادن گوشی ناراحت نشد. خونسرد خم شد و اجزای جداشده را از روی زمین جمع کرد. لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت: خیلی موبایل خوبی‌ست، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته. موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد: اگر این یکی بود همان دفعه اول سقط شده بود. این یکی اما سخت‌جان است. دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد. گفتم: توی زندگی هم همین کار را می‌کنیم، همیشه مراقب آدم‌های حساس زندگی‌مان هستیم. مواظب رفتارمان، حرف‌زدنمان، چه بگویم چه نگویم‌هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم. اما آن آدمی که نجیب است، آنکه اهل مداراست و مراعات، یادمان می‌رود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است. حرفمان، رفتارمان، حرکتمان چه خطی می‌اندازد روی دلش. چیزی نگفت و فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار می‌دهد. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
✨ «شهید ثانی» در یک رؤیای صادقه، یکی از بزرگان را دید و احوالش را پرسید: 🍃 او گفت: «از وقتی که از دنیا رفته‌ام، تاکنون یک سال است، به علّت کاری که کرده‌ام، گرفتار هستم.» 🍃 شهید ثانی، ماجرا را پرسید. او ادامه داد: «روزی در راهی عبور می‌کردم که فردی یک بار کاه وارد شهر کرد ⚠️ من بدون اینکه به او اطلاع دهم و اجازه بگیرم، یک پر کاه از بارش برای تمیز کردن دندان‌هایم برداشتم و نزد خود گفتم که یک ذرّه کاه دیگر رضایت گرفتن نمی‌خواهد ✨ امّا به خاطر همین پر کاه یک سال است که در گرفتاری هستم.» 📚 اخلاق و احکام در داستان‌های شهید آیةاللَّه دستغیب. ج ۴/ ۴۸ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا