eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 ✍ دریاب کزین جهان گذر خواهد بود 🔹عارفی از بازاری عبور می‌کرد که دید پیرمردی با کارگرِ باربری بر سر یک درهم جنگ می‌کند و با شلاق بدهی خود را از او می‌خواهد. 🔸جمعی آن صحنه را نگاه می‌کردند. عارف شلاق از دست پیرمرد گرفت و بدهی جوان را در دستش گذاشت. 🔹سپس گفت: ای پیرمرد! بر خود چقدر عمر می‌بینی که چنین در سن پیری به دنبال درهم و دیناری؟! 🔸به خدا قسم من می‌ترسم ذکر ‌«لا إله إلّا الله» را بر زبان بیاورم و نمی‌گویم. چون‌ ترس دارم «لا إله» را بگویم و بقیه را اجل امانم ندهد تا بر زبان آورم و کافر بمیرم. 🔹من به اندازۀ فاصله «لا إله» تا «إلّا الله» گفتن که چشم برهم‌زدنی زمان لازم دارد، بر خود عمری نمی‌بینم. 🔸در این بین، جوانی چون این سخن شنید بی‌هوش شد و افتاد و جان داد. 🔹عارف گفت: ای پیرمرد برو و در کسب دنیای خود مشغول باش، آن کس که باید پند مرا می‌گرفت، گرفت. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
📚 👈 كشتی‌رانی مگس 🌴مگسی بر پرِكاهی نشست كه آن پركاه بر ادرار خری روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی می‌راند و می‌گفت: من علم دریانوردی و كشتی‌رانی خوانده‌ام. در این كار بسیار تفكر كرده‌ام. ببینید این دریا و این كشتی را و مرا كه چگونه كشتی می‌رانم. 🌴او در ذهن كوچك خود بر سر دریا كشتی می‌راند آن ادرار، دریای بی‌ساحل به نظرش می‌آمد و آن برگ كاه كشتی بزرگ, زیرا آگاهی و بینش او اندك بود. 👌جهان هر كس به اندازه ذهن و بینش اوست. آدمِ مغرور و كج اندیش مانند این مگس است. و ذهنش به اندازه درك ادرار الاغ و برگ كاه. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
📚 🌴شاه عباس از وزیر خود پرسید: "امسال اوضاع اقتصادی كشور چگونه است؟" وزیر گفت:"الحمدالله به گونه ای است كه تمام پینه دوزان توانستند به زیارت كعبه روند!" 🌴شاه عباس گفت:"نادان! اگر اوضاع مالی مردم خوب بود می بایست كفاشان به مكه می رفتند نه پینه دوزان، چون مردم نمی توانند كفش بخرند ناچار به تعمیرش می پردازند، بررسی كن و علت آن را پیدا نما تا كار را اصلاح كنیم."  کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🌺🍃 🌺 ❇️ سلام امام زمانم 🌤 تو کیستی که ز دستت بهار می‌ریزد بهار در قدمت برگ و بار می‌ریزد... ز چشم گرم تو خورشید،نور می‌گیرد چو مِهرِ روی تو بر شام تار می‌ریزد... به زیر پای تو، ای یاس گلشن یاسین نسیم عشق، گل انتظار می‌ریزد... 🤲 اللّهُمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّکَ‌ الْفَرَج 🤲 🤲 اللَّهُمَّ اجْعَلْنٰا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ 🤲
📚 🌴روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه می‌کند. شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند: «استاد، چه شده كه این‌گونه اشك می‌ريزيد؟ آيا کسی به شما چیزی گفته؟» 🌴شیخ جعفر در میان گریه‌ها گفت: «آری، یکی از لات‌های این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.» همه با نگرانی پرسیدند: «مگر چه گفته؟» 🌴شیخ در جواب می‌گويد: «او به من گفت شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من می‌گویند. آیا تو هم همانی هستی که همه می‌گویند؟! و اين سئوال حالم را عجيب دگرگون كرد.» کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
<📖☕> دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می کاشتند. اسماعیل همیشه زمین اش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می شدند و یا خوشه های خالی داشتند. ابراهیم گفت: بیا زمین هایمان را عوض کنیم، زمین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصول اش همان شد. زمان گندم پاشی زمین در آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی کند و همان کاری می کند که او می کرد و همان بذری را می پاشد که او می پاشید. در راز این کار حیرت ماند. اسماعیل گفت: من زمانی که گندم بر زمین می ریزم در دلم در این فصل سرما ،پرندگان گرسنه راکه چیزی نیست بخورند، آنها را هم نیت می کنم و گندم بر زمین می ریزم که از این گندم ها بخورند و لی تو دعا می کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیاد تر شود. دوم این که تو آرزو می کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود. پس بدان انسان ها نان و میوه دل خود را می خورند. نه نان بازو و قدرت فکرشان را .برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت ، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
「°♥🖇.」 ‌ فردی مسلمان همسایه ای کافر داشت هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد : خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر, مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد کافر می شنید) زمان گذشت و مسلمان بیمار شد،دیگر نمی توانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد! مسلمان سر نماز می گفت خدایا ممنونم ک بنده ات را فراموش نکردی و غذای مرا در خانه ام ظاهر می کنی و لعنت بر آن کافر خدا نشناس! روزی از روزها که خواست برود غذا را بر دارد ،دید این همسایه کافر است ک غذا برایش می آورد. از آن شب ب بعد، مسلمان سر نماز می گفت: خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی که برای من غذا بیاورد، من تازه حکمت تو را فهمیدم ک چرا جانش را نگرفتی! حکایت خیلیاست 💡با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی ‎‎ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌ ‎ ‎‎‌‌‎ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا