🌸🍃
#حتما_بخونید
❣قلـــب انسان
❣همانند حوضی است ڪه چهار
❣جویبارهمیشه آبشان درآن می ریزند...
💠اگر آب چهار جـویبار پاڪ باشد،
💠قلب انسان را پاڪ و زلال میڪنند
💠اما اگر آب یڪی یا دو
💠تا یا چهارتاے این جویبارها
💠آلوده باشند قلب را هم آلوده میڪنند.
💌جویباراول: چشم است
💌جویبار دوم: گوش است
💌جویبار سوم: زبان است
💌جویبار چهارم: فڪرو ذهن
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
۶ تیر ۱۳۹۷
#داستانک 📚
#حتما_بخونید👌
جواني نزد شیخی آمد واز او پرسيد:
من جوان كـم سني هـستم امـا آرزو هـاي
بزرگـي دارم و نميتوانم خـود را از نگاه كردن
بـه دختـران جـوان منـع كـنم، چـاره ام چـيست؟
شیخ نيز كوزه اي پر از شير به او داد و
بـه او توصـيه كـرد كـه كوزه را بـه سـلامـت
به جـاي معـيني ببـرد و هـيچ چـيز از كوزه نريزد
واز یکی از شاگردانش نیز درخواست كرد
او را هـمراهي كند واگر یک قطره از شـير را
ريخت جلوي همه مردم او را حسابی كتك بزند!
جوان نيز شير را به سلامت به مقصد
رساند و هيچ چيز از آن نريخت. وقتي شیخ
از او پرسـيد چند دختـر را در سـر راهـت ديدي؟
جوان جواب داد هيچ، فقط به فكرآن بودم
كه شير را نريزم كه مبـادا در جـلوي مردم كتك بـخـورم و در نـزد مـردم خـوار و خـفـيـف شـوم..
شیخ هم گفت: اين حكايت انسان مؤمن است
كه هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند
وحواسش را جمع میکند تا سمت
گناه کشیده نشود و از روز قيامت بيم دارد...
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
۶ تیر ۱۳۹۷
زیبایی رایگان است 🌹
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت.
زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد.
بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرح های ظریفی داشتند. زن قیمت گلدان ها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آن ها یکی است. او پرسید: ” چرا گلدان های نقش دار و گلدان های ساده یک قیمت هستند؟! چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است همان پول گلدان ساده را میگیری؟!”
فروشنده لبخندی بر لبانش نشست و گفت:” من هنرمندم، قیمت گلدانی را که ساخته ام میگیرم. زیبایی رایگان است!
زنها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمیشوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر میرسند.
بچهها هرگز مادرشان را زشت نمیدانند؛
سگها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمیکنند.
اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمیآید.
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت.
زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است ❤️
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
۶ تیر ۱۳۹۷
💟داستان کوتاه
روزی پادشاهی ولخرج هنگام عبور
از سرزمینی با دو دوست جوان
ملاقات كرد
💟
➖این دو دوست بینوا كه تا آن زمان
با گدایی امرار معاش میكردند
همچون دو روی یك سكه جدا نشدنی
به نظر میرسیدند
🔹پادشاه كه آن روز سرحال بود
خواست به آنها عنایتی كند
پس به هر كدام پیشنهاد كرد
آرزویی كنند
ابتدا خطاب به دوست كوچكتر گفت:
به من بگو چه میخواهی
قول میدهم خواستهات را برآورده كنم
اما باید بدانی من در قبال هر لطفی
كه به تو بكنم دو برابر آن را
به دوستت خواهم كرد❗️
💟
دوست كوچكتر پس از كمی فكر
با لبخندی به او پاسخ داد:
یك چشم مرا از حدقه بیرون بیاور..❗️
☝️یادتون باشه حسادت رفیق
از رقابت رقیب خطرناک تره.....
داستان ها و مط💟الب زیبا
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
۶ تیر ۱۳۹۷
بعضي ها خودشان
دليل دوست داشتنشان مي شوند...
آنهايي كه مي گويند:
باهم حرف بزنیم!
با هم برويم!
با هم درستش كنيم !
باهم بسازیم !
با هم ...
💕🌹💕🌹💕
امیر المومنین علی علیه السلام
وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ
و از مردم براي خود آن را بپسند كه از خود مي پسندي در حق آنان...
نهج البلاغه، نامه ۳۱
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
۶ تیر ۱۳۹۷
🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿
چــنــــــد حــدیــث زیــبــــا 👌
💎پــيغــمــبــر اڪــرم صــلــّي الــلــه عــلــيه وآلــه فــرمــود:
خــوشابــه حــال ڪــســي ڪــه قــائم اهل بــيت مــرا درڪ ڪــنــد و بــه او اقــتــدا ڪــنــد قــبــل از قــيامــش،پــيرو او و تــابــع ائمــه ي هدايت قــبــل از او بــاشــد و از دشــمــنــان ايشــان بــه ســوي خــدا پــنــاه آورد،ايشــان رفــيقــان مــن هســتــنــد و گــرامــي تــرين افــراد امــّت،نــزد مــن مــي بــاشــنــد .
🔹وعــن أبــي عــبــد الــلــّه عــلــيهالــســلــام قــال:قــال رســول الــلــّه صــلــّي الــلــّه عــلــيه وآلــه:طــوبــي لــمــن أدرڪ قــائم أهل بــيتــي وهو مــقــتــد بــه قــبــل قــيامــه يأتــمــّ بــه وبــأئمــة الــهدي مــن قــبــلــه ويبــرئ الــي الــلــّه مــن عــدوّهم أُولــئڪ رفــقــايي وأڪــرم أمــّتــي عــلــي.
📖ڪــمــالــالــدينــ،صــ۲۸۷
🌿💐🌿💐🌿💐
💎امــیــرالــمــومــنــےنــ عــلــیــه الــســلــامــ:
هرڪــه تــلــاش ڪــنــد بــه آنــچــه مــے خــواهد مــے رســد.
📖غــررالــحــڪــمــ،جــ۴،صــ۴۹۴
🌿💐🌿💐🌿💐
💎پــیــامــبراڪــرم صــلــے الــلــه عــلــیــه وآلــه:
رعــاےتــ حــرمــت همــســایــه همــانــنــد احــتــرام مــادر لــازم اســتــ.
📖ڪــافــیــ،جــ۲،صــ۶۶۶
🌿💐🌿💐🌿💐
💎امــامــ رضــا عــلــیــه الــســلــامــ:
هےچــیــڪ از شــیــعــیــان عــلــے نــیــســت ڪــه روز مــرتــڪــب عــمــل زشــت یــا گــنــاهے شــود،مــگرآنــڪــه شــب انــدوهے بــه او مــے رســد ڪــه آن گــنــاه را فــرو ریــزد.
📖بــحــارالــانــوار،جــ۶۸،صــ۱۴۶،حــ۹۴
🌿💐🌿💐🌿💐
💎قــالــالــإمــامــُ الــصــّادقــُ عــلــيه الــســلــام :
مامــِن يومــٍ يَأتــِي عــلــى ابــنــِ آدَمــَ إلــاّ قــالــَ ذلــكَ الــيومــُ ;يا بــنــَ آدَمــَ ،أنــا يَومــٌ جــَديدٌ و أنــا عــلــَيكَ شــَهيدٌ ،فــافــعــَلــْ بــِي خــَيرا ،و اعــمــَلــْ فــِيَّ خــَيرا ،أشــْهَدْ لــكَ يَومــَ الــقــِيامــَةِ ،فــإنــّكَ لــَن تــَرانــِي بــَعــدَها أبــدا .
🔹امــامـ صــادق عــلــيه الــســلــام فــرمــود:
هيچ روزى بــر فــرزنــد آدم نــيايد،جــز اينــكه آن روز بــگــويد ;اى پــســر آدم!مــن روزى نــو هســتــم و بــر تــو گــواهم ،پــس بــه وســيلــه مــن كار نــيك كن و در مــن نــيكى بــه جــاى آر ،تــا در روز قــيامــت بــه ســود تــو گــواهى دهم ؛ چــه ،ديگــر مــرا هرگــز نــخــواهى ديد .
📖بــحــارالــأنــوار ،جــ۷،صــ۳۲۵،حــ۲۰
🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿
#آدرس_کانال_در_پیام_رسان_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
۶ تیر ۱۳۹۷
💖🍃🌸🍃💖🍃🌸🍃
🌸 هرروز صبح
پربرکت میکنیم روزمان رابا سلام بر گلهای هستی:
🌷سلام بر
محمد(ص)
علی(ع)
فاطمه(ع)
حسن (ع)
حسین(ع )
پنج گل باغ نبی،
🌷سلام بر
سجاد(ع)
باقر(ع)
صادق (ع)
گلهای خوشبوی بقیع،
🌷سلام بر
رضا(ع)
قلب ایران و ایران
🌷سلام بر
کاظم(ع)
تقی (ع)
خورشیدهای کاظمین
🌷سلام بر
نقی (ع)
عسکری(ع )
خورشید های سامراء
🌷و سلام بر
مهدی (عج)
قطب عالم امکان،
ا. مام عصر وزمان
🌸 که درود وسلام خدا بر این خاندان نور و رحمت باد.
🌸خدایابه حق این ۱۴ گل روزمان را پر برکت گردان
آمین یارب العالمین
🌷کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖🍃🌸🍃💖🍃🌸🍃💖
۷ تیر ۱۳۹۷
۷ تیر ۱۳۹۷
👆🌹👆
🔶عاقبت شوخی با نامحرم 😰
یکی از علمای مشهد می فرمود :
روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم ، جوانی آمد و مسئله ای پرسید .
گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم
و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند ، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت .
بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید ، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد .
بعد از آنکه دوباره اصرار کردند گفت : وقتی قبر را نبش کردم دیدم مار سیاه باریکی دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نیش می زند ، چنان منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم .
از او پرسیدم آیا کار زشتی از مادرت سر می زد ؟
گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را نفرین می کرد زیرا او در ارتباط با نـــامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد . با نامحرمان شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد عتاب و سرزنش پدرم بود.
.
حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) :
یکی از گروهی که وارد جهنم می شوند زنان بدحجابی هستند که
برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می کنند .
📚( کنزالعمال ، ج 16 ، ص 383 )
👇🌹👇🌹👇
https://eitaa.com/yaZahra1224
۷ تیر ۱۳۹۷
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_هشتم
تمام جرأت و جسارتم را جمع کردم و گفتم: دقیقا می خوام همین کارو بکنم.احساس کردم دنیا متوقف شد. همه خشکشان زده بود. لبهاي کوچک مادرم می لرزید. ناگهان به خودش آمد و با پشت دست محکم توي صورتم زد. سهیل با عجله مادرم را گرفت و عقب کشید. صورتم می سوخت. ناباورانه به مادرم که داشت جیغ می زد، نگاه کردم. به گلرخ نگاه کردم که مظلومانه اشک می ریخت. از روي تخت بلند شدم و از اتاق بیرون آمدم. مادرم هنوز داشت جیغ می زد و گریه می کرد. پدرم و سهیل داشتند با هم صحبت می کردند. به نظرم همه چیزدرهم و آشفته می رسید. پرده اشک، جلوي چشمم، همه جا را تار کرده بود. مادرم تا چشمش به من افتاد، گفت: مهتاب،به خداي بالاي سر، اگه این پسره رو رد نکنی هر چی دیدي از چشم خودت دیدي!پدرم فوري گفت: مهتاب خودش عقلش می رسه، مطمئن باش زن این آدم نمی شه...
با حرص جواب دادم: یعنی اگه به دلخواه شما رفتار کنم، عاقلم؟سهیل نیم خیز شد: بس کن مهتاب، نمی بینی مامان حالش بده؟خشمگین سرم را برگرداندم: حال من هم بد است! ولی بهتره همین الان حرفهام رو بزنم، چون حوصله کش آمدن این ماجرا رو ندارم.پدرم در حالیکه دست در جیب، عصبی قدم می زد، ایستاد و گفت: خوب، حرف بزن، ما گوش می کنیم.دستانم را روي سینه ام گره کردم، نفس عمیقی کشیدم و گفتم:- من تصمیم خودم رو خیلی وقته که گرفتم. می خوام با حسین ازدواج کنم. مهم نیست چقدر باهام دعوا کنید، کتکم بزنید، حبسم کنید... انقدر صبر می کنم تا موفق بشم. من، دوستش دارم و به هیچ عنوان اجازه نمى دم پشت سرش حرف بزنید و تحقیرش کنید. خودم می دونستم حسین جبهه رفته و مجروح شده، عمر هم دست خداست. همین فردا، اصلا همین الان، ممکنه من بمیرم، حسین هم همینطور، هیچ آیه اى نازل نشده که حسین به این زودى ها بمیره... ولى اگر حتى بدونم فقط یک ماه دیگه زنده است، باز هم زنش مى شم تا همین یک ماه رو در کنارش باشم. براى من نه پول اهمیت داره نه عنوان، فقط و فقط شخصیت و اخلاق برام مهمه، من در حسین صفاتى سراغ دارم که تا به حال درهیچکدام از آدمهاى به ظاهر باکلاس و با شخصیت ندیده ام. بهتون بگم که اصلا مهم نیست که طردم کنید، برام مهم نیست که بهم جهیزیه ندید، باهام قطع رابطه کنید... هیچ اهمیت نداره، حرف اول و آخر من اینه مى خوام به هر قیمتى شده با حسین ازدواج کنم. حالا یا آنقدر براى دخترتون ارزش قایل هستید که به خواستۀ دلش توجه کنید و یا نه، براتون مهم نیست و فرض مى کنید اصلا چنین دخترى نداشته و ندارید! حالا خود دانید.
سکوت عذاب آور خانه را صداى زنگ شکست. سهیل با عجله به طرف در دوید. مى دانستم حسین است و در کمال تعجب، دلم آرام گرفته بود. چند لحظه بعد سهیل همراه حسین وارد شدند حسین با متانت سلام کرد و گوشه اى ایستاد.پدر و سهیل زیر لب جوابش را دادند. من به طرفش رفتم و با آرامش گفتم: سلام، خوش آمدید.مادرم هیچ تلاشى نمى کرد، اشکهایش را پنهان کند. حسین نگاهم کرد و شمرده گفت: - من آمدم اینجا که نظر شما رو در مورد خودم بدونم، چون پدر و مادرتون انگار موافق خواسته من نیستند. امشب مزاحم شدم تا تکلیفم روشن بشه... سهیل با صدایى گرفته گفت: حسین آقا، الان موقعیت مناسبى نیست...حسین میان حرف سهیل رفت: آخه آقا سهیل، من تقریبا یک ماهه منتظر جواب هستم. خوب به من حق بدید بخوام در مورد آینده ام نگران باشم.
مصمم و جدى گفتم: جواب همونى است که چندین بار گفتم. من موافقم.
مادرم شروع به داد و فریاد کرد و روى دست پدرم از حال رفت. خانه شلوغ شده بود و گلرخ بى صدا اشک مى ریخت. اما
من فقط و فقط لبخند زیبا و چشمان معصوم حسین را مى دیدم که مرا نگاه مى کرد.
#کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
۷ تیر ۱۳۹۷
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_نهم
بی توجه به صداي زنگ،مشغول خواندن دعا شدم.نمازم تمام شده بود،اما دلم نمی آمد از سر سجاده بلند شوم.از آن روز پرهیاهو،دو هفته گذشته بود.دو هفته اي که به نظرم چند سال می رسید.پدر و مادرم با من قهر کرده بودند و من هم دراعتصاب غذا بودم.البته چیزهایی می خوردم ولی بر سر میز شام و نهار حاضر نمی شدم.گلرخ و سهیل تقریبا روزي یک ساعت تلاش می کردند یا مرا از خر شیطان پیاده کنند یا پدر و مادرم را راضی کنند،اما در هر دو حال شکست خورده بودند.صداي ضرباتی به در اتاق،مرا از افکارم بیرون آورد.با صدایی خشک گفتم:بفرمایید.در باز شد و در میان بهت و تعجب من،پرهام وارد اتاق شد.او هم از دیدن من در چادر و در حال دعا خواندن،متعجب شده بود،اما حرفی نزد و روي تخت نشست.بی اعتنا به تعجبش گفتم:کارم داشتی؟ پرهام از جا برخاست.صورتش رنگ پریده و چشمانش سرخ بود.با صدایی گرفته گفت: - شنیده ام هردو پا رو تو یک کفش کردي که زن این پسره بشی...جدي گفتم:گیرم که اینطور باشه،منظور؟
چهره در هم کشید و گفت:مهتاب،از تو انتظار نداشتم...تو منو جواب کردي ولی به این پسره جواب مثبت دادي؟یعنی واقعا از من بهتره؟حالا من نه،شنیدم خواستگاراي خوب،کم نداري،پس چرا؟چرا میخواي خودتو بدبخت کنی؟اون هم با علم وآگاهی...عصبی گفتم:اولا اون پسره اسم داره،اسمش هم حسینه،ثانیا من خوشبختی رو تو یه چیزهایی می بینم که توو امثال تونمی فهمین...ثالثا به تو چه ارتباطی داره؟پرهام لحظه اي چیزي نگفت.بعد سري تکان داد و گفت: - دلم می خواست کمکت کنم، ولی تو انقدر لجوج و خیره سري که به همه لگد می اندازي!واقعا هم لیاقتت بیشترازاین حسین نیست. خداروشکر که به من جواب مثبت ندادي واقعا شانس آوردم.با این اخلاق و رفتار تو،بدبخت می شدم.با غیظ گفتم:پس برو دو سجده شکر به جا بیارکه شانس آوردي.دیگه هم در کاري که به تو مربوط نیست دخالت نکن. پشتم را به پرهام کردم و شروع به صلوات فرستادن کردم.پرهام همانطور که به طرف در می رفت گفت:تو به جاي من هم سجده کن،مثل اینکه خیلی تو نقشت جا افتادي!جوابی ندادم.اهمیتی نداشت چه فکري درباره ام بکند.با حوصله چادرم را تا کردم و سجاده ام را گوشه اي گذاشتم.صداي مادرم به طور مبهمی به گوش می رسید،معلوم بود که پرهام دارد گزارش حرفها و حرکات مرا به مادرم می دهد.در خلال این دو هفته،مادرم هزار نفر را واسطه کرده بود،بلکه عقل رفته را به سر دخترش باز گرداند،خودش از روبه رو شدن با من پرهیز می کرد.پدرم هم به تبعیت از مادرمبا من صحبت نمی کرد.اما باز برایم مهم نبود.می دانستم که از غذا نخوردن من در رنجند،اما آنها هم مصر بودند تا مرا منصرف کنند.هفته بعد به عروسی لیلا دعوت داشتم،دعا می کردم تا آن روز،اوضاع تا حدودي تغییر کند.بدجوري بلاتکلیف مانده بودم،تا کی می خواستم به این وضع ادامه بدهم؟گاهی در نبود پدر و مادرم با حسین تماس می گرفتم.او هم صبورانه ونگران،منتظر بود.چند بار هم می خواست با پدرم صحبت کند که منصرفش کرده بودم.دلم گواهی می داد که در چند روزآینده،تغییري پدید می آید.به جاي شام و نهار و صبحانه،تکه اي نان همراه آب می خوردم.روز به روز ضعیفتر می شدم ولی محکم سر قولی که به خودم داده بودم ایستاده و پافشاري می کردم.یکی،دو روز مانده به عروسی لیلا،خودش تلفن زد.بی حال گوشی را برداشتم،تا صدایم را شنید،گفت: - تو کجایی دختر؟مثلا عروسی بهترین دوستته،باید همراه من بیاي خرید،کمکم کنی...کجایی؟
لیلا از قضیه باخبر بود و می دانستم این حرفها را از روي نگرانی می زند.بی حال گفتم: - ببخش لیلا جون،حسابی حال و روزم بهم ریخته،اما قول میدم عروسی بیام.صداي غمگین لیلا بلند شد:هنر می کنی...مگه می خواستی نیاي؟وقتی حرفی نزدم،ادامه داد:مهتاب،بس کن،با خودت لج نکن،دیگه چرا غذا نمی خوري؟...از دست می ري ها! افسرده گفتم:باید پدر و مادرم رو مجبور کنم رضایت بدن،این بهترین راهه! لیلا فوري گفت:خوب حالا چرا غذا نمی خوري؟اینطوري ضعیف می شی...خسته جواب دادم:چون اگه این کارو نکنم مادر و پدرم باز خودشون رو می زنن به اون راه،انگار نه انگار حسینی آمده ورفته،حالا که اینطوري شده باید تکلیفم روشن بشه،فوقش می میرم،راحت میشم. لیلا حرفی نزد.وقتی گوشی را گذاشتم احساس سرگیجه بدي داشتم.دهانم خشک شده بود و سرم درد می کرد.به سختی بلند شدم و به طرف حمام رفتم.کسی در هال نبود،جرعه اي آب از شیر دستشویی خوردم و دوباره به اتاقم بازگشتم و به کارت عروسی لیلا زل زدم.همه خانواده را دعوت کرده بود.سهیل و گلرخ می آمدند،اما پدر و مادرم را مطمئن نبودم.چشمانم را بستم و در رویاهاي طلایی ام غرق شدم.
#کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
۷ تیر ۱۳۹۷
1_2952613.m4a
25.49M
امشب شب زیارتی ارباب است
التماس دعا محسن🌷
زیارت عاشورا با صدای خادم کانال حضرت زهرا س 🌷👇🌷👇🌷👇
https://eitaa.com/yaZahra1224
۷ تیر ۱۳۹۷
۷ تیر ۱۳۹۷
💐🍃🌿🌸🍃🌾
🍃🌺🍂•┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈•
🌿🍂
🌸 •┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈•
❣
«تـاوان دل ســوزاندن»
☘ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ: ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﭼﻪ ﺣﻜﻴﻢ ﻭ ﺩﻭﺍ ﻛﺮﺩﻩﺍﻡ ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﻓﻜﺮﻯ بکنید.
☘ ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ!!
پیرزن ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻛﺸﺘﻪ.
ﻭ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ،
ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺁﻧﻬﻢ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺁﻧﻬﻢ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ....
☘ پیرزن ﮔﻔﺖ: ﺁﺷﻴﺦ ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﺑﻜﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﻧﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ. ﺁﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻛﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺁﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ... ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ.
☘ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺷﺮﻑ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺭﻧﺠﺎﻧﻰ ﻭﺑﺪﺭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ،
ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﺪ.....
از بیانات آیت الله فاطمی نیاء
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
۷ تیر ۱۳۹۷
#خواص_آیات_قرانی
🍂چند آیه ی مجرب از سوره های مختلف قرآن🍂
🌷💥 برای #پیداشدن_کار 🌷💥
💫👈وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ (۵۰)
👈قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلّهِ ماعَلِمْنَا عَلَیْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (۵۱)
👈ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ (۵۲)
👈وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ (۵۳)
👈 وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مِکِینٌ أَمِینٌ (۵۴)
👈قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ (۵۵)
👈وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (۵۶)
هر کسی که بیکار باشد و معطل باشد و هیچ کار از دست او بر نیاید روز پنجشنبه اول ماه روزه بدارد
(اولین روز پنج شنبه ماه قمری)شب جمعه وقت خواب این آیات را بخواند ,بعد از افطار هم بخواند.بعد از نماز خفتن(نماز عشا) هم بخواندو در جامه خواب هم بخواند.
و سپس هنگام خواب( صد مرتبه لا اله الا الله) و (صد مرتبه الله اکبر) و (صد مرتبه سبحان الله) و (صد مرتبه استغفرالله) و (صد مرتبه صلوات) فرستد. و بخواب رود,در روز جمعه بعد از نماز صبح بنویسد این هفت آیه را در کاغذی و سپس نیت کند بر هیچ کسی که ظلم نکند و آنچه راستی و حق باشد را بیان کند و سپس این آیه نوشته شده را در بیرون سرای بالای در بیاویزد .در همان هفته مقصودش حاصل شود.
💥قاعده:💥
✅روز پنجشنبه را به نیت پیدا شدن و گشایش کار روزه بگیرد
✅هنگام افطاری قبل از افطاری کردن این هفت آیه را بخواند.
✅و بعد از نماز عشا همان شب دوباره این هفت آیه را بخواند.
✅هنگام خواب هم یه بار دیگر هفت آیه سوره یوسف را بخواند
✅و بعد از خواندن ذکرهای فوق را هر کدام صد بار بگوید.
سپس بخوابد
صبح روز جمعه بعد از نماز صبح این هفت آیه را در کاغذی بنویس.کاغذ یا سفید یا زرد مرکب یا جوهر مشکی یا آب زعفران و سپس بعد از نوشتن نیت کن که بر هیچ کسی ظلم نکن و دروغ نگو
و بعد آیه نوشته شده را در بالای درخانه آویزان کن(یا آویزان کن یا در لای دیوار یا در قرار بده.)
در هنگام روزه و در هنگام نوشتن و خواندن آیه سعی کن دائم الوضو باشی عطر به خود بزن و جامه پاک بپوش.:
منبع👈 بخش قران درمانی سایت تبیان
#التــــــماس_دعــــــــا
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
۷ تیر ۱۳۹۷
توصیه های بزرگان در مورد مجلس روضه و اشک بر امام حسین علیه السلام
⚫️
🌹ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻗﺎﺿﯽرحمه الله علیه: ﺩﺭ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ علیه السلام ﻣﺴﺎﻣﺤﻪ ﻧﻨﻤﺎﯾﯿﺪ ، ﺭﻭﺿﻪ ﻫﻔﺘﮕﯽ ﻭﻟﻮ ﺩﻭ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﺳﺒﺎﺏ ﮔﺸﺎﯾﺶ ﺍﻣﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻫﻔﺘﮕﯽ ﻫﻢ ﻧﺸﺪ ﺩﻫﻪ ﺍﻭﻝ ﻣﺤﺮﻡ ﺗﺮﮎ ﻧﺸﻮﺩ.
🌹ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻪ ﺑﻬﺠﺖرحمه الله علیه: ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺮ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍ علیه السلام ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ .
🌹ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﯾﯽرحمه الله علیه: برای رسیدن به عرفان کامل دو راه و دو مکان بیشتر وجود ندارد ؛ یا در حرم اباعبدالله یا در مجلس ابا عبدالله…
🌹شیخ جعفر شوشتری رحمه الله علیه: کسانی که نام این بزرگوار را می شنوند و تغییر حالی در خود نمی بینند، جداً نگران ایمان خود باشند! نام آقا امام حسین علیه السلام محک ایمان است.
🌹آیت الله آشیخ عبدالکریم حائری رحمه الله علیه: روضه خوانی و گریه بر سیدالشهدا علیه السلام عمل مستحبی است که هزار واجب در آن است.
🌹حاج میرزا اسماعیل دولابی رحمه الله علیه: محبت و عزاداری برای امام حسین علیه السلام انسان را زود به مقصد می رساند همه ی اهلبیت کشتی نجاتن ولی کشتی امام حسین علیه السلام سریعتر است . هنگام عزاداری انسان در دلش را باز میکند و امام حسین علیه السلام داخل میشوند
🌹آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﯾﯽرحمه الله علیه: ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﻌﻨﻮﯾﺖ ﻧﺮﺳﯿﺪ، ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﻣﻄﻬﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ علیه السلام ﻭ ﯾﺎ ﺩﺭ ﺗﻮﺳﻞ ﺑﻪ ﺁﻥ...
✨«این کتیبه های سیاه که بر در و دیوار حسینیه و محل عزاداری نصب کرده اند، ما را شفاعت میکنند».
🌹آیت الله بهاءالدینی رحمه الله : دستگاه امام حسین علیه السلام فوق فقه است… نباید به دستگاه امام حسین علیه السلام اهانت شود، این عزاداری ها احیا کننده نماز و مساجد است.
🌹آیت الله بروجردی رحمه الله علیه:
به مقداری که امام حسین علیه السلام ، بزرگ و واجب الاحترام است، منسوبین (سادات)به آن حضرت هم لازم الاحترام می باشند.
🌹ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﻤﭙﺎﻧﯽ رحمه الله علیه: ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻣﻘﯿﺪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﭘﺎﯼ ﺳﻤﺎﻭﺭ ﺑﻨﺸﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﺭﺍ ﺟﻔﺖ ﮐﻨﻨد
https://eitaa.com/yaZahra1224
۷ تیر ۱۳۹۷
۷ تیر ۱۳۹۷
💠سه چيز برادر را از برادر جدا ميڪند:
➊زن
➋زر
➌زمین
💠سه چيز در زندگے يکبار به انسان داده مے شود:
➊والدین
➋جوانی
➌شانس
💠سه چيز دلتنگے می آورند:
➊مرگ والدین
➋مرگ برادر
➌مرگ فرزند
💠سه چيز را هرگز نخور:
➊غصه
➋حرام
➌حق
💜 تفکر در قرآن💖
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
۷ تیر ۱۳۹۷
⚠ اگر در نماز، کلمات به صورت صحیح تلفظ نشوند معنی آنها تغییر می یابد و نمازمان مشکل خواهد داشت!
✅ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ: ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ
❌ ﺍﻟﺮﻫﻤﻥ ﺍﻟﺮﻫﯿﻢ: ﻣﺮﻫﻢ ﮔﺬﺍﺭ
✅ ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ: ﺳﺘﺎﯾﺶ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺧﺪﺍﺳﺖ
❌ ﺍﻟﻬﻤﺪ: ﻫﻼﮐﺖ و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ
✅ ﺍﻟﻌﺎﻟَﻤﯿﻦ: جهانیان
❌ ﺍﻟﻌﺎﻟِﻤﯿﻦ: ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ
✅ ﻧﻌﺒﺪ: ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
❌ نئبد: ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯿﻢ
✅ ﻧﺴﺘﻌﯿﻦ: ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺟﻮﯾﯿﻢ
❌ ﻧﺴﺘﺌﯿﻦ: ﻃﻠﺐ ﻭﻗﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
✅ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ: ﺭﺍﺳﺖ
❌ ﻣﺴﺘﻐﯿﻢ: ﻃﻠﺐ ﺍﺑﺮﯼ ﺷﺪﻥ ﺁﺳﻤﺎﻥ
✅ ﺍﻧﻌﻤﺖ: ﻧﻌﻤﺖ ﺩﺍﺩﻩ ای
❌ ﺍﻧﺌﻤﺖ: ﻧﺎﻟﻪ ﺿﻌﯿﻒ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﯼ
✅ ﺍﻟﻤﻐﻀﻮﺏ: ﻏﻀﺐ ﺷﺪﻩ
❌ ﺍﻟﻤﻘﻀﻮﺏ: ﺷﺎﺧﻪ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ
✅ ضاﻟّﯿﻦ: ﮔﻤﺮﺍﻫﺎﻥ
❌ ﻇﺎﻟﯿﻦ: سایه افکنان
❌ ﺫﺍﻟﯿﻦ: خوار کنندگان
❌ ﺯﺍﻟﯿﻦ: ﺑﻪ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺩچارشدگان
✅ ﻗﻞ: ﺑﮕﻮ
❌ ﻏﻞ: ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻫﻼﮎ ﮐﻦ
✅ ﺍﺣﺪ: ﯾﮕﺎﻧﻪ
❌ ﺍﻫﺪ: ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻮد
✅ ﺻﻤﺪ: ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ
❌ ﺳﻤﺪ و ﺛﻤﺪ: ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﻣﺘﺤﯿﺮ
ﺁﺏ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻧﺎﻣﻄﺒﻮﻉ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ
✅ ﺳﺒﺤﺎﻥ: ﻣﻨزه می دانیم
❌ ﺳﺒﻬﺎﻥ: ﻋﻘﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﯿﺮﯾﺶ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ
✅ ﻋﻈﯿﻢ: ﺑﺰﺭﮒ
❌ ﻋﺰﯾﻢ: ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﻨﻨﺪﻩ
❌ ازیم: ﺳﺨﺘﯽ، ﻗﺤﻄﯽ
✅ ﺑﺤﻤﺪﻩ: ﺑﻪ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻣﺸﻐﻮﻟﻢ
❌ ﺑﻬﻤﺪﻩ: ﺑﻪ ﻫﻼﮎ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﻣﺸﻐﻮﻟﻢ
✅ ﺣﻤﺪﻩ: ستاﯾﺶ ﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ
❌ ﻫﻤﺪﻩ: ﺧﻔﻪ ﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ، ﺑﻪ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺍﺩﺍﺭﺵ ﮐﺮﺩ
✅صلّ: دﺭﻭﺩ فرست
❌ ﺳﻞ: ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺑﮑﺶ، ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺳﻞ ﻣﺒﺘﻼ ﮐﻦ
✅ ﻣﺤّﻤﺪ: ﺳﺘﻮﺩﻩ ﺷﺪﻩ
❌ ﻣﻬﻤﺪ: ﻫﻼﮎ ﺷﺪﻩ، ﺧﻔﻪ ﺷﺪﻩ
✅ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ: ﺷﺎﯾﺴﺘﮕﺎﻥ
❌ﺳﺎﻟﺤﯿﻦ: ﻏﺎﺋﻂ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎن
🌻
❌ نئبد: ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯿﻢ
✅ ﻧﺴﺘﻌﯿﻦ: ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺟﻮﯾﯿﻢ
❌ ﻧﺴﺘﺌﯿﻦ: ﻃﻠﺐ ﻭﻗﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
✅ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ: ﺭﺍﺳﺖ
❌ ﻣﺴﺘﻐﯿﻢ: ﻃﻠﺐ ﺍﺑﺮﯼ ﺷﺪﻥ ﺁﺳﻤﺎﻥ
✅ ﺍﻧﻌﻤﺖ: ﻧﻌﻤﺖ ﺩﺍﺩﻩ ای
❌ ﺍﻧﺌﻤﺖ: ﻧﺎﻟﻪ ﺿﻌﯿﻒ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﯼ
✅ ﺍﻟﻤﻐﻀﻮﺏ: ﻏﻀﺐ ﺷﺪﻩ
❌ ﺍﻟﻤﻘﻀﻮﺏ: ﺷﺎﺧﻪ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ
✅ ضاﻟّﯿﻦ: ﮔﻤﺮﺍﻫﺎﻥ
❌ ﻇﺎﻟﯿﻦ: سایه افکنان
❌ ﺫﺍﻟﯿﻦ: خوار کنندگان
❌ ﺯﺍﻟﯿﻦ: ﺑﻪ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺩچارشدگان
✅ ﻗﻞ: ﺑﮕﻮ
❌ ﻏﻞ: ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻫﻼﮎ ﮐﻦ
✅ ﺍﺣﺪ: ﯾﮕﺎﻧﻪ
❌ ﺍﻫﺪ: ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻮد
✅ ﺻﻤﺪ: ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ
❌ ﺳﻤﺪ و ﺛﻤﺪ: ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﻣﺘﺤﯿﺮ
ﺁﺏ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻧﺎﻣﻄﺒﻮﻉ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ
✅ ﺳﺒﺤﺎﻥ: ﻣﻨزه می دانیم
❌ ﺳﺒﻬﺎﻥ: ﻋﻘﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﯿﺮﯾﺶ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ
✅ ﻋﻈﯿﻢ: ﺑﺰﺭﮒ
❌ ﻋﺰﯾﻢ: ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﻨﻨﺪﻩ
❌ ازیم: ﺳﺨﺘﯽ، ﻗﺤﻄﯽ
✅ ﺑﺤﻤﺪﻩ: ﺑﻪ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻣﺸﻐﻮﻟﻢ
❌ ﺑﻬﻤﺪﻩ: ﺑﻪ ﻫﻼﮎ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﻣﺸﻐﻮﻟﻢ
✅ ﺣﻤﺪﻩ: ستاﯾﺶ ﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ
❌ ﻫﻤﺪﻩ: ﺧﻔﻪ ﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ، ﺑﻪ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺍﺩﺍﺭﺵ ﮐﺮﺩ
✅صلّ: دﺭﻭﺩ فرست
❌ ﺳﻞ: ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺑﮑﺶ، ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺳﻞ ﻣﺒﺘﻼ ﮐﻦ
✅ ﻣﺤّﻤﺪ: ﺳﺘﻮﺩﻩ ﺷﺪﻩ
❌ ﻣﻬﻤﺪ: ﻫﻼﮎ ﺷﺪﻩ، ﺧﻔﻪ ﺷﺪﻩ
✅ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ: ﺷﺎﯾﺴﺘﮕﺎﻥ
❌ﺳﺎﻟﺤﯿﻦ: ﻏﺎﺋﻂ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎن
💜 تفکر در قرآن💖
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
•┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
۷ تیر ۱۳۹۷
آیا می دانید⁉️
چرا در مکه مکرمه فرودگاه وجود ندارد؟
✈️ یا چرا هواپیماها در آسمان مکه پرواز نمی کنند؟
👈مطلبی بسیار مهم است که سؤالات زیادی در این باره از اندیشمندان مسلمان شده است...
🌐 به این دلیل که کعبه مبارک در مرکز زمین قرار دارد،نیروی مغنا طیسی زیادی دارد
👈به خاطر این است که هیچ هواپیمایی نمی تواند بر روی آن پرواز کند،چون موتور آن از کار می افتد.
🕊 و حتی پرندگان هم نمی توانند بر روی آن پرواز کنند.
👈شاید بگویید مگر این نیست که مکه مملو از کبوتر و پرندگان دیگر است.
👈بله درست است؛ پرنده در آنجا هست،
ولی (سبحان الله )هیچ پرنده ای نمی تواند بر روی کعبه مبارک پرواز کنند. فقط در اطراف آن می چرخند.
#اشتراک_حداکثری
💜
🆔http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
•┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
۷ تیر ۱۳۹۷
✅ ابزارهای اخلاقی مدیریت خانواده در اسلام
#امام_صادق علیه السلام فرمودند:
«مرد در اداره خانه و خانوادهاش به سه خصلت نیاز دارد که باید آنها را به کار گیرد، اگر چه این ویژگیها در طبع و ذات او نباشند:
🌺 #خوش_رفتاری و برخورد زیبا (با همسر و فرزندان)؛
🌺 خرج کردن و #گشاده_دستی سنجیده و به مقدار؛
🌺 داشتن #غیرت حفظ و نگهداری ناموس.»
💠 «قال الصّادق عليه السّلام: إِنَّ الْمَرْءَ يَحْتَاجُ فِي مَنْزِلِهِ وَ عِيَالِهِ إِلَى ثَلَاثِ خِلَالٍ يَتَكَلَّفُهَا وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ فِي طَبْعِهِ ذَلِكَ مُعَاشَرَةٌ جَمِيلَةٌ وَ سَعَةٌ بِتَقْدِيرٍ وَ غَيْرَةٌ بِتَحَصُّن.»
📚 سفینة البحار، ج ۶، ص ۷۱۱
#حدیث_روز #تربیتی #سبک_زندگی #خانواده
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
۷ تیر ۱۳۹۷
هدایت شده از کانال حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﴾ ﷽ ﴿
👆 فتوکلیپ بسیار زیبا 👆
#شب_جمعه_است
#_هوایت_نکنم_میمیریم
الهم الجعل محیای محیای من
#نـــوای_مـــــهدی_دادخــــواه
═════✿═════
#بهترین_گلچین_مذهبی_در_کانال_حضرت_زهرا_س^👇👇
https://eitaa.com/yaZahra1224
۷ تیر ۱۳۹۷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍎 داستان کوتاه
مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود میگفت در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود.
♦️💭
هر چه غلام او را از این کار بر حذر میداشت مرد توجه نمیکرد تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد.
وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد، ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن رهایی یابند.
آن مرد از ترس جان، خیکها را یکی یکی به دریا میانداخت، در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی.!!!»
♦️http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
۷ تیر ۱۳۹۷
۷ تیر ۱۳۹۷
✨﷽✨
✨شخصى نزد امام صادق رفت و گفت
من ازلحظه مرگ بسيارميترسم،چه کنم؟
🌸امام صادق(ع) فرمودند:
زيارت عاشورا را زياد بخوان..
آن مرد گفت: چگونه با خواندن زيارت
عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟
امام صادق فرمود: مگر
در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد؟
•{ اَللّهُمَّارْزُقْنیشَفاعَهَالْحُسَیْنِیَوْمَالْوُرُودِ }•
یعنی خدايا شفاعت حسين(ع)
را هنگام ورود به قبر روزى من کن...
#شب_زیارتی_اباعبدالله❣
#شب_جمعه
آدرس کانال در #پیام_رسان_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
۷ تیر ۱۳۹۷
هدایت شده از کانال حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
✍ هرگاه به هر
امامی سلام دهید
خــــــود آن امام جواب
ســـــــلام تان را میدهـــــد...❤️
ولی اگر کسی بگوید:
💚 “السلام علیک یا فاطمه الزهرا”💚
همهی امامان جواب میدهند …
میگویند: چه شده است که این
فرد نام مادرمان را برده است !؟
السلام علیکِ
یا فاطمهُ الزهراء(س)
تا ابد این نکته را انشا کنید
پای این طومار را امضا کنید
هر کجا ماندید در کل امور
رو به سوی حضرت زهرا کنید...
#یا_زهرا
https://eitaa.com/yaZahra1224
۸ تیر ۱۳۹۷
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_دهم
صداي گلرخ بلند شد:مهتاب جون،آماده شدي؟با ضعف و سستی بلند شدم و در آینه نگاهی به خود انداختم.پیراهنی که براي عروسی سهیل به تنم اندازه بود،حالا انگار به چوب لباسی آویزان شده به تنم زار می زد. موهایم را روي شانه هایم رها کرده بودم.آرایش هم نتوانسته بود گودي زیر چشمانم را بپوشاند.روي هم رفته قیافه افسرده و بی رمقی داشتم،اما باید می رفتم.لیلا بهترین دوستم بود،براي عقدش نتوانسته بودم از رختخواب بلند شوم،اما حالا باید می رفتم.در اتاق را باز کردم،سهیل و گلرخ لباس پوشیده،منتظر من بودند.مادرم روي کاناپه دراز کشیده و دستش را روي چشمانش گذاشته بود.سهیل دلجویانه گفت:مامان شما هم بیایید،بهتون خوش می گذره...صداي خشک مادرم بلند شد:باید روحیه اش رو هم داشته باشم؟...این چشم سفید براي من حال و روزي نذاشته که پاشم بیام عروسی...بی اعتنا به حرف هاي مادرم از در بیرون آمدم و سوار ماشین سهیل شدم.چند لحظه بعد گلرخ و سهیل هم سوار شدند وحرکت کردیم.عروسی در یک هتل بزرگ و معروف برگزار می شد.سهیل به طرف اتوبان راه افتاد.چند لحظه اي سکوت حکم فرما شد،از پنجره به خیابان زل زده بودم.صداي سهیل مثل یک زمزمه بلند شد: - مهتاب تا کی میخواي با مامان لجبازي کنی؟ به زحمت گفتم:تا وقتی به خواسته ام برسم.- آخه خواسته تو چیه؟واقعا ارزش این همه رنج و زحمت رو داره...قاطعانه گفتم:ارزش این خواسته بیشتر از تمام این به قول تو رنج هاست.
گلرخ به آرامی گفت:مهتاب جون،این راهش نیست،داري خودتو از بین می بري،بشین منطقی با مامان صحبت کن،مطمئن باش نتیجه می گیري.با پوزخند گفتم:منطقی؟...منطق من با مامان،زمین تا آسمون فرق می کنه.اون نمی تونه هیچ نقطه مثبتی در حسین ببینه،من هم نمی تونم هیچ نقطه منفی در حسین پیدا کنم.چطور به نتیجه می رسیم؟ سهیل دوباره گفت: - مهتاب،به مامان و بابا حق بده که نگران آینده تو باشن،حسین پسر خیلی خوبیه،من هم قبول دارم،ولی مریضه،می دونی چی میخوام بگم...ممکنه خیلی کم بتونید با هم زندگی کنید،اون وقت تکلیف تو چیه؟ فوري گفتم:سهیل،عشق و محبت حدومرز نداره. باور کن من وقتی گفتم حتی اگه بدونم حسین فقط یک روز زنده است زنش می شم،راست گفتم.همین خود تو،یادت نیست سر گلرخ چقدر با مامان و بابا جرو بحث کردي؟...حالا چون تیپ خونه وزندگی و خانواده گلرخ مثل خود ما بود،مامان و بابا راضی شدند،ولی اگه گلرخ مثل ما نبود،چی؟فقط به خاطر اینکه طرز فکرش یا پول و موقعیت خانواده اش با ما فرق می کرد،ازش می گذشتی؟...هان؟سهیل جوابی نداد و بقیه راه در سکوت طی شد.سالن زنانه از مردانه جدا شده بود و من و گلرخ جلوي در از سهیل جدا شدیم.سالن غرق نور و روشنایی بود.میزهاي گرد با چند صندلی اطرافش،در گوشه و کنار سالن به چشم می خورد.
روي میزها انواع میوه و شیرینی در دیس هاي چینی و طلایی چیده شده بود.بی حال روي اولین صندلی خالی ولو شدم و گلرخ هم کنارم نشست.چند دقیقه به دور و برم خیره شدم.زنها غرق آرایش و ،با موهاي درست کرده و لباسهاي فاخر،مشغول صحبت کردن و برانداز یکدیگر بودند.ناگهان شادي را دیدم که برایم دست تکان می دهد.لباس مشکی وبلندي از جنس ابریشم به تن داشت.موهایش را روي شانه رها و آرایش اندکی هم کرده بود.قیافه اش خیلی با شادي دانشگاه فرق داشت.آمد و بعد از سلام و احوالپرسی با من وگلرخ کنار ما نشست و گفت:- تو چرا براي عقد نیامدي؟بدون اینکه منتظر جواب من باشد،ادامه داد:جات خالی بود!چه کادوهایی به این لیلا چسونه دادن...بعد با لبخند پوزش خواهانه اي به گلرخ که می خندید،زد و گفت:انقدر خوشگل شده که غیرممکنه بشناسیش.بی حال پرسیدم:لباسش قشنگه یا نه؟ شادي با آب و تاب شروع کرد:قشنگه؟محشره...مهرداد لباسش رو از امریکا آورده،می گن نزدیک دو میلیون تومن پولشه،ساعت رولکس تمام برلیان،سرویس طلاي چهار میلیونی،حلقه اش رو ندیدي!به قدري شیک و خوشگله که نگو!خودش می گفت سفارش کارتیه است.گلرخ مشتاق پرسید:چقدر شده؟شادي ابرویی بالا انداخت و گفت:یک میلیون و چهارصد تومن!با لبخندي بی رمق گفتم:دخترتو در یک ساعت مراسم عقد،تمام جیک و پوك لیلا رو در آوردي؟شادي خنده اي کرد و گفت:من ذاتا فضول هستم،اگه نفهمم دق می کنم.حالا اینو بهت بگم...بعد روي صندلی به جلو خم شد:فقط غذاش نفري بیست هزارتومن تموم شده...گلرخ با تعجب پرسید:راست میگی؟مگه منوش چیه؟شادي آب دهانی قورت داد و گفت:اینو دیگه نفهمیدم!سرم گیج می رفت و حرفهاي شادي برایم مهم نبود.چند دقیقه بعد جلوي در سالن شلوغ شد.شادي با هیجان گفت:لیلا آمد.
#کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
۸ تیر ۱۳۹۷
🌷شیطان به رسول خدا(ص)گفت:
👈من طاقت دیدن شش خصلت را در انسانها ندارم ...
1... وقتی به هم میرسند سلام میکنند .
2... با هم مصافحه " رو بوسی " میکنند .
3... برای هر کاری انشاالله می گویند .
4... از گناه استغفار می کنند .
5... ابتدای شروع هر کاری بسم الله می گویند .
6... تا نام حضرت محمد ص را میشنوند صلوات میفرستند .
🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
•┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
۸ تیر ۱۳۹۷
20 راز خوشبختی در خانواده
1. خوشبختی خانه در خدا پرستی است.
2. عزت خانه در دوستی است.
3. ثروت خانه در شادی است.
4. زیبایی خانه در پاکیزگی است.
5. پاکی خانه در تقوا است.
6. نیاز خانه در معنویات است.
7. استحکام خانه در تربیت است.
8. گرمی خانه در محبت است.
9. صفای خانه درمحبت است.
10. پیشرفت خانه در قناعت است.
11. لذت خانه در سازگاری است.
12. سعادت خانه در امنیت است.
13. روشنایی خانه در آرامش است.
14. رفاه خانه در حرمت و تفاهم است.
15. ارزش خانه در اعتماد و اطمینان است.
16. سلامتی خانه در نظافت و پاکیزگی است.
17. صفت خانه در انصاف و گذشت است.
18. شرافت خانه در لقمه حلال است.
19. زینت خانه در ساده بودن است.
20. آسایش خانه در انجام وظیفه است.
❖
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
۸ تیر ۱۳۹۷