✨﷽✨
#حتما_بخونید ♥️
✨شخصى نزد امام صادق رفت و گفت
من ازلحظه مرگ بسيارميترسم،چه کنم؟
🌸امام صادق(ع) فرمودند:
زيارت عاشورا را زياد بخوان..
آن مرد گفت: چگونه با خواندن زيارت
عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟
امام صادق فرمود: مگر
در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد؟
•{ اَللّهُمَّارْزُقْنیشَفاعَهَالْحُسَیْنِیَوْمَالْوُرُودِ }•
یعنی خدايا شفاعت حسين(ع)
را هنگام ورود به قبر روزى من کن...
کانال داستان و رمان مذهبی
باذکرصلوات بزن روی لینک عضوشو
👇🌹👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃
💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃
🔹من از محاسبه ثواب عاجزم🔹
✨🌹رسول خدا (صلىاللهعلیهوآله) فرمود: در معراج ، ملکی را دیدم که هزار هزار دست دارد( یعنی یک میلیون ) و هر دستی هزار هزار انگشت دارد و هر انگشتی هزار هزار بند دارد . آن ملک گفت : من حساب دانه های قطرات باران را می دانم که چند تا در صحرا و چند دانه در دریا می بارد. تعداد قطرات باران را از ابتدای خلقت تا حال را می دانم ، ولی حسابی است که من از محاسبه آن عاجزم .
✨🌹رسول خدا (صلےاللهعلیهوآله) فرمودند: چیست؟ عرض کرد: هرگاه جماعتی از امت تو با هم باشند و با هم بر تو صلوات بفرستند ، من از محاسبه ثواب صلوات عاجزم.
💙اللّٰهمَّ صَلِّ عَلی مُحَمّدٍ وآل مُحمّد
وَ عَجّل فَرَجهُم💙
آثار و برکات صلوات ص ۳۰
↶کانال داستان و رمان مذهبی
باذکرصلوات بزن روی لینک عضوشو
👇🌹👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_دوازدهم
بارقه اي از امید در دلم روشن شد. شاید پدر و مادرم راضی شده اند. از شدت ضعف بی حال بودم و زود خسته می شدم.به بازویم سرم وصل بود و براي ناهار و شام برایم کباب یا جوجه می آوردند که با اشتها می خوردم. آخر شب وقتی همه رفتند به فکر فرو رفتم. مادرم می خواست شب پیش من بماند که به اصرار خودم رفت. رفتارش خیلی نرم و ملایم شده بود به گمانم حسابی ترسیده بود و می ترسید باز هم کار دست خودم بدهم. احتمال می دادم سهیل و گلرخ حسابی پخته بودنش و از آینده و جنون من و رفتار بچه گانه ام ترسانده بودنش. در فکر بودم که در اتاق آهسته باز شد فکر کردم پرستار باشد سرم را برگرداندم در میان تعجب من حسین داخل شد. دسته گلی در دست داشت. به نظرم او هم لاغرترشده بود. با دیدن چشمان باز من جلو آمد و سلام کرد . با لبخند گفتم : تو چطور آمدي ؟ .... وقت ملاقات خیلی وقته تموم شده ...حسین خندید : انقدر پایین منتظر شدم تا پدر و مادرت رفتند. بعد سبیل نگهبان دم در را چرب کردم و آمدم خانم خودم را ببینم.با ضعف دستم را جلو آوردم وگفتم : لطف کردي . حسین روي مبل نشست صدایش غمگین بود همه اش تقصیر منه تو به خاطر من اینهمه مدت به خودت سخت گرفتی و روزه دار بودي...متعجب پرسیدم : کی بهت گفت ؟حسین سرش را تکان داد : لیلا اومده بود برات ثبت نام کنه من هم آمده بودم تورو ببینم. اونجا بهم گفت آوردنت بیمارستان چون دو هفته است که به جز نون و آب هیچی نخوردي. الهی من بمیرم که به خاطر من روسیاه تو این گرفتاري گیرکردي ....حرفی نزدم. دوباره صداي بغض آلود حسین بلند شد : - مهتاب تصمیم گرفتم همین الان برم پیش پدر و مادرت و بگم حاضرم خودمو از زندگی دخترشون بکشم کنار من راضی به رنج تو نیستم.عصبی گفتم : دوباره شروع کردي حسین ؟ تو همینطوري می جنگیدي ؟ اگه یک کم رنج و زحمت می کشیدي حاضربودي خودتو تسلیم کنی ؟حسین دماغش را بالا کشید : مهتاب من براي تو ناراحتم وگرنه خودم حاضرم هر بدبختی رو تحمل کنم به خدا حاضرم از گرسنگی بمیرم تو دست دشمن اسیر باشم چه می دونم ... ولی تو اذیت نشی .خندیدم و گفتم : لازم نکرده من هم دیگه اذیت نمی شم فکر کنم پدر و مادرم کمی نرم شدن فردا از بیمارستان مرخص میشم. تو بعد از ظهر یک زنگ به بابام بزن و دوباره باهاش حرف بزن احتمالا این بار جوابش فرق می کنه.حسین از جا پرید : راست می گی ؟ از کجا فهمیدي ؟دستم را بالا آوردم : مادر و پدرم حرفهایی می زدن که معنی اش رضایت بود. می ترسن این بار دیگه من بمیرم و داغم به دلشون بمونه .
حسین صدایش می لرزید :- خدا نکنه از خدا می خوام هیچ روزي رو بدون تو نبینم.دیگه احساس ضعف و بی حالی نداشتم از عشق حسین سرشار بودم و دلم می خواست زودتر از بیمارستان مرخص شوم و تکلیفم مشخص شود.صبح فردا پدرم دنبالم آمد و پس از پرداخت صورتحساب بیمارستان با کمک سهیل مرا سوار ماشین کرد و به طرف خانه راه افتاد. در میان راه سهیل با ملایمت گفت : - خدا خیلی رحم کرد مهتاب تو رو خدا بچه بازي رو کنار بذار. بی حال گفتم : وقتی به حرفهاي منطقی ام کسی گوش نمی ده مجبورم با این کارهاي بچگانه توجه بقیه رو به خودم و خواسته هاي معقولم جلب کنم.صداي پدرم غمگین و گرفته بلند شد : مهتاب انقدر حرف بیخود نزن من و مادرت اگه حرفی میزنیم چون آینده رو می بینیم نه مثل تو که از روي احساس فقط همین امروزت رو می بینی این پسر بچه خوبیه حرفی نیست ولی مهتاب مریضه می فهمی ؟ هیچ معلوم نیست تا کی زنده بماند.عصبی گفتم : عمر دست خداست از کجا معلوم شاید من زودتر بمیرم شاید دارویی براي امثال حسین کشف بشه و نجات پیدا کنن.
پدرم پوزخندي زد : شاید اما اگر ! با این حرفها نمی شه زندگی کرد. باید واقعیت رو درك کنی .به میان حرف پدرم دویدم : واقعیت اینه که من انتخاب خودم رو کردم و پاي همه چیز هم وایستادم اینو بدونید اگه موافقت نکنید باز هم من سر حرفم هستم انقدر صبر می کنم تا بمیرم یا شما راضی بشید !پدرم نگاهی به سهیل انداخت و حرفی نزد . وقتی به خانه رسیدیم عمو فرخم گوسفندي را میان کوچه کشید و قصاب سر زبان بسته را جلوي ماشین پدرم برید با اشمئزاز روي خون رفتم و وارد خانه شدم. حوصله صحبت کردن با کسی را نداشتم به اتاقم رفتم و در رو قفل کردم. چند دقیقه بعد صداي گلرخ بلند شد : - مهتاب تلفن رو بردار ...گوشی را برداشتم : بله ؟صداي لیلا بلند شد : چطوري دختر ؟- تو چطوري عروس خانم ؟ - همه اش نگران تو بودم اون شب سر میز شام غش کردي انقدر ترسیدم که نگو راستی برات ثبت نام هم کردم.- خیلی ممنون چند واحد برداشتی ؟ - مثل همیشه بیست تا .با تعجب پرسیدم : معدلم بالاي دوازده شده بود ؟لیلا خندید : حواس جمع ترم تابستون مهم نیست معدلت چند بشه ولی ترم قبل معدلت نزدیک چهارده شده
کانال داستان و رمان مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻گناه مانع طول عمر می شود:
اگر چه مرگ در اختیار انسان نیست،
👈 لیکن اعمال ما در طولانی شدن یا کوتاه شدن عمر ما دخالت دارند؛ یعنی اعمال و رفتار ما در زندگی ما تأثیر می گذارند.
💚حضرت علی (ع) می فرماید:
«اعوذ باللّه من الذنوب الّتی تعجّل الفناء؛ از گناهانی که در نابودی شتاب می کنند به خدا پناه می برم».
📚:اصول کافی، ج 2،ص 347.
💠بعضی کارها از قبیل: قطع رحم، قسم دروغ، سخنان دروغ، آزردن پدر و مادر و… عمر را کوتاه
💠و کارهایی از قبیل: صدقه پنهانی، نیکی به پدر و مادر و صله رحم و… عمر را طولانی می کند
💯 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✅1- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ خــداوند ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺯﻳﺎﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ.
🌱١ - ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﺎﺭ
🌱٢- چشمان پاک
🌱٣- ﻗﻠﺐ فروتن و زلال
✅2- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ .
🌱١- ﭼﺎﭘﻠﻮﺳﻲ
🌱٢- ﺍﺳﺮﺍﻑ
🌱٣- ﻏَﻤّﺎﺯی
✅3- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﻧﮕﻬﺪﺍﺷﺘﻦ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ .
🌱١- ﺯﺑﺎﻥ
🌱٢- ﺍﻋﺼﺎﺏ
🌱٣- ﻧَﻔﺲ
✅4 - ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺁﺭﺯﻭ کن .
🌱 ١- ﻫﺪﺍﻳﺖ
🌱٢- ﻓﺮﺯﻧﺪ خوب
🌱٣- سلامتی و شفا
✅5 - ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﻋﻼﻣﺖ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
🌱١- ﻋﺸﻖ
🌱٢-آرامش
🌱٣- ﺳﺎﺯﮔﺎﺭی
✅6 - ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﮔﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭ .
🌱١- ﻋﻠﻢ ﺳﻮﺩﻣﻨﺪ
🌱٢- ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺻﺎﻟﺢ
🌱٣- ﺻﺪﻗﻪ ﺟﺎﺭی
✅7- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺯﻳﺎﺩ ﻓﻜﺮ ﻛﻦ .
🌱١- ﺍﺯ ﭼﻪ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻩ ﺍی و از کجا آمدی.
🌱٢- ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻪ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻩ ﺍی.
🌱٣ - ﺑﻪ ﻛﺠﺎ ﻣﻴﺮﻭی.
✅8 - ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺣﺘﻤﺎً ﺣﺎﺻﻞ ﻧﻤﺎ .
🌱١- ﻋﻔﺖ ﻭ ﭘﺎﻛﺪﺍﻣﻨﻲ
🌱٢- ﻋﺰﺕ ﻧﻔﺲ
🌱3- اخلاق ﻧﻴﻜﻮ
✅9- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﻋاقبت ﺧﻴﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
🌱١- ﺭﺷﻮه گرفتن
🌱٢- ﻓﺮﻳﺐ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ
🌱٣- ﺳﻮﺩ حرام ﺧﻮﺭﺩﻥ
✅10- ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﺍﺳﺖ .
🌱١- فرزند
🌱٢- ﺷﻬﺮﺕ
🌱٣- ﻣٌﺼﻴﺒت
✅#نشر_دهید_برای_آگاهی_صدقه_جاریست
💯 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
خدایا
من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود ان نداری
من چون تویی دارم
توچون خود نداری
دعا میکنم به حق خانم بی بی دوعالم خانم فاطمه الزهرا س
همه دوستان گروه عاقبت بخیر بشوند
خدایابه حق خانم فاطمه الزهرا س مریض ها رو شفا بده
خدایا به حق خانم فاطمه زهرا س این جمع را اربعین به کربلا برسان
خدایا به حق خانم فاطمه الزهرا س اموات همه دوستان گروه رو ببخش و بیامرز
خدایا به حق خانم فاطمه الزهرا س ما را با امام حسین ع محشور کن وشفاهت امام حسین ع را شامل همه دوستان قرار بده
خدابه حق ابوالفضل ع گره از مشکل همه باز کن
در اخر بیایید همواره در حق هم دعا کنیم بیایید به هم رحم کنیم تا خدا هم به ما رحم کنه
التماس دعا
انشاءالله همتون عاقبت بخیر بشوید
انشاءالله🙏
باذکرصلوات بزن روی لینک عضوشو
👇🌹👇
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
شیخ حسنعلی #نخودکی (ره) :
❤️✨حضرت محمد صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: هرکس که خواهد خانه اش به نعمت آبادان باشد، به ذکر شش گانه زیر بپردازد:
❶ اول آنکه در آغاز هرکار بگوید:
〖بسم الله الرحمن الرحیم.〗
❷ دوم آنکه چون نعمتی از راه حلال نصیبش شد، بگوید:
〖 الحمدالله رب العالمین.〗
❸ سوم آنکه چون خطا و لغزشی کند بگوید:
〖استغفرالله ربی و اتوب الیه.〗
❹ چهارم آنکه چون غم و اندوه براو هجوم آورد بگوید :
〖لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.〗
❺ پنجم آنکه چون تدبیرکار کند،گوید:
〖ماشاالله.〗
❻ ششم آنکه چون از ستمگری هراسی کند بگوید:
〖حسبناالله و نعم الوکیل〗
📚 نشان از بی نشان ها،علی مقدادی اصفهانی
🍁
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
💛 داستان آموزنده 💛
🍃🌸 بد خلقي فشار قبر مي آورد🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💠 به رسول خدا صلي الله عليه و آله خبر دادند كه سعد بن معاذ فوت كرده. پيغمبر صلي الله عليه و آله با اصحابشان از جاي برخاسته، حركت كردند. با دستور حضرت - در حالي كه خود نظارت مي فرمودند - سعد را غسل دادند.
پس از انجام مراسم غسل و كفن، او را در تابوت گذاشته و براي دفن حركت دادند.
🔷🔸 در تشييع جنازه او، پيغمبر صلي الله عليه و آله پابرهنه و بدون عبا حركت مي كرد. گاهي طرف چپ و گاهي طرف راست تابوت را مي گرفت، تا نزديكي قبر سعد رسيدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسايل ديگر را بياورند! سپس با دست مبارك خود، لحد را ساختند و خاك بر او ريختند و در آن خللي ديدند آنرا بر طرف كردند و پس از آن فرمودند:
🔹 من مي دانم اين قبر به زودي كهنه و فرسوده خواهد شد، لكن خداوند دوست دارد هر كاري كه بنده اش انجام مي دهد محكم باشد.
در اين هنگام، مادر سعد كنار قبر آمد و گفت:
- سعد! بهشت بر تو گوارا باد!
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
- مادر سعد! ساكت باش! با اين جزم و يقين از جانب خداوند حرف نزن! اكنون سعد گرفتار فشار قبر است و از اين امر آزرده مي باشد.
آن گاه از قبرستان برگشتند.🔸
🔻مردم كه همراه پيغمبر صلي الله عليه و آله بودند، عرض كردند:
يا رسول الله! كارهايي كه براي سعد انجام داديد نسبت به هيچ كس ديگري تاكنون انجام نداده بوديد: شما با پاي برهنه و بدون عبا جنازه او را تشييع فرموديد.
رسول خدا فرمود:
ملائكه نيز بدون عبا و كفش بودند. از آنان پيروي كردم.
عرض كردند:
گاهي طرف راست و گاهي طرف چپ تابوت را مي گرفتيد!
حضرت فرمود:
چون دستم در دست جبرئيل بود، هر طرف را او مي گرفت من هم مي گرفتم!
عرض كردند:
- يا رسول الله صلي الله عليه و آله بر جنازه سعد نماز خوانديد و با دست مباركتان او را در قبر گذاشتيد و قبرش را با دست خود درست كرديد، باز مي فرماييد سعد را فشار قبر گرفت؟
حضرت فرمود:
❌- آري، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همين است!🔺
📚 بحار الانوار....جلد
🔷🔸 فشار قبر 🔹🔶
❌چه خوب بود که دوربین بود!
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
اون موقعی که بیرانوند پنالتی بهترین بازیکن جهان رو مهار کرد و توپ و جوری محکم بغل گورفت که شهره خاص و عام شد
خدا رو شکر دوربین بود!
دوربین بود که ثبت کنه این رشادتها رو!
❌اما یه جاهایی هم بود که فرزندان این مرز و بوم جای توپ فوتبال، مین فسفری رو محکم تر بغل میکردن
مین ها به قدری حرارت داشت که هرچیزی رو تو خودش ذوب میکرد!
داغ بود، خیلی داغ، ولی عملیات نباید لو میرفت!
اما تو اون بیابان و میدون مین، زیر نور ماه، جز خدا و ملائکش هیچ دوربینی و هیچ تماشاگری نبود که ببینه و زوم کنه رو صورت این رزمنده ها، این شیر بچه ها که ثبت بشه برای حفظ وطن چه ها که نکشیدن!
❌اونجا که میلاد محمدی توپ و جلو انداخت جوری دویید که همه از جون مایه گذاشتن رو دیدیم!
خدا رو شکر دوربین بود!
یه جاهایی هم یه عده جوون رعنا و تازه داماد بودن، تیربار و آرپیجی روی دوششون میزاشتن و زیر بارون گلوله از سینه خاکریز جوری بالا میرفتن، جوری پائین میومدن و جوری به قلب دشمن میزدن که حسرت ندیدن این صحنه ها تا قیامت روی دل ماست!
حیف اونجا دوربین نبود!
❌اونجایی که بچه های تیم ملی با غیرت عجیبی روی خط دروازه جلوی اسپانیا دیوار گوشتی درست کرده بودن و روی هم افتادن تا دروازه ایران باز نشه!
خدا رو شکر دوربین بود!
❌یه روز هایی هم تو تاریخ این سرزمین بود که تو مرز شلمچه، همین جوون های بیست 25 ساله ایران، جلوی موتور جنگی عراق، جلوی لشگر زرهی، جلوی توپ و تانک دیوار گوشتی ایجاد کردن تا پای اجنبی به شهرها نرسه!
اونجا راوی تو شلمچه میگفت، دیگه کار از نفر و دسته گروهان گذشته بود، گردان گردان جوون میرفت و برنمیگشت، آخه صحبت ناموس و وطن بود!
ای کاش، ای کاش دوربین بود ما میدیدیم مردامون چجوری جنگیدن!
❌یه جاهایی بود تو تاریخ ایران که جای کف و سوت و هورای تماشاچی ها، گاز شیمیایی خردل و عامل اعصاب بود!
یه جاهایی بود سه نفر بودن و دوتا ماسک!
یه جاهایی بود سیاهی زمستون غواص ها به شط میزدن!
یه جاهایی بود که تیربار ضد هوایی رو به موازات زمین افقی گذاشته بودن و مثل داسی که گندم درو میکنه، هرچیزی که ارتفاع داشت و از زمین بلند می شد رو درو میکرد!
ولی یه عده از همین شیر پاک خورده ها بلند میشدن، سر و سینه شونو سپر سرب داغ میکردن تا تیربار و از کار بندازن!
قهرمان بود!
ولی دوربین نبود!
خدا رو شکر تو جام جهانی دوربین بود
✍سرباز گمنام