eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.3هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
پروردگارا🌷 سپاس از صبح امروز🌷 که باز هم سلامت عزیزانم قشنگترین هدیه زندگی من است و دل انگیز ترین نغمه است شنیدن صدای نفسهایشان🌷 برحریر زندگی و این همه را سپاس سلام صبحتون بخیر🌷 @dastane_amozande
شخصی میگوید نزد پیامبر اکرم نشسته بودیم، آن حضرت فرمود: «اکنون شخصی بر شما وارد می شود که از اهل بهشت است.» پس مردی از انصار درحالی که آب وضو از محاسنش می چکید وارد شد و سلام کرد و مشغول نماز شد. فردای آن روز نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن سخن را تکرار فرمود. باز همان مرد انصاری وارد شد و روز سوم نیز همین داستان تکرار شد. بعد از خارج شدن آن حضرت از مجلس، یکی از یاران به دنبال آن مرد انصاری رفت و سه شب در نزد او به سر برد؛ ولی از شب بیداری و عبادت [فراوان] چیزی ندید، جز اینکه هنگام رفتن به رخت خواب ذکر خدا را می گفت و بعد می خوابید و برای نماز صبح بیدار می شد. بعد از سه شب آن صحابی گفت: من از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله درباره تو چنین سخنی شنیدم، خواستم بفهمم که چه اعمال و عباداتی انجام می دهی که باعث شده پیامبر صلی الله علیه و آله تو را بهشتی بخواند؟ مرد انصاری در جواب گفت: غیر از آنچه دیدی از من بندگی [بیشتری] سر نمی‌زند، جز آنکه بر احدی از مسلمانان در خود غشّ و خیانتی نمی‌بینم و بر خیر و خوبی که خدای تعالی به او عنایت کرده، حسدی نمی‌ورزم (و در یک کلام خیرخواه مردم هستم). آن صحابی گفت: این حالت است که تو را به این مرتبه (عالی) رسانده و این صفتی است که تحصیل آن از ما (و از هر کسی) بر نمی‌آید. 🌹 ما چقدر خیرخواه مردم هستیم؟ @dastane_amozande
✍امام علی علیه السَّلام می‌فرمایند: خداوند متعال برای هر انسانی روزی مقدر فرموده است و از او خواسته است تا برای کسب آن تلاش و کوشش کند. پس بدانید! آن روزی که بدون کوشش به کسی عطاء نشود، با کوشش هم به او بخشیده نخواهد شد. 📚نهج البلاغه @dastane_amozande
✍‍ نوافل (نمازهای مستحبی روزانه) نوری دارد که انسان را به انجام واجبات بلکه به ترک محرمات می‌کشاند ، لذا از آثار مثبت آن نباید غافل بود و نباید خود را از آن محروم ساخت. ببینید یک روز که به نماز شب موفق می‌شوید با شبی که موفق نمی شوید چه قدر فرق دارد. 🔆 ملاحظه نمایید شبی که به نماز شب موفق می‌شوید چه قدر در انجام کارهای خیر موفق هستید و کار ها در آن روز برای شما روبه راه است ، به خلاف شبی که موفق به نماز شب نشده اید ، که به هر کاری دست می‌زنید و به هر چیز که رو می‌آورید می‌بینید که به بن بست می‌خورد. 📝در محضر علامه ، ص ۳۸۱ @dastane_amozande
🌹داستان آموزنده🌹 یکی از شاگردان کلاس به معلممان گفت : من چیزهای زیادی بخشیدم ولی در قبال آن فقط یک نگاه توهین آمیز دریافت کردم! معلممان گفت: بیایید وقتی چیزی بخشیدیم به فرد و شخص ندهیم؛ بلکه آن را به خدا بدهیم. آن شخص فقط برایمان مانند یک صندوق پست و رابطی بین ما و خدایمان باشد. وقتی چیزی را برای خدا بفرستیم دیگر عکس العمل واسطه برای ما مهم نیست و از او توقعی هم نداریم؛ خداوند، خود عوض آن را هم در دنیا به ما می‌دهد و هم به طور بهتر، در قیامت، زمانی که به آنها احتیاج داریم. یادمان باشد مقصد ما خداست...👌 @dastane_amozande
💌 خودت را جمع کن! اگر در کوهسار خود را رها کنی، جاذبه زمین تو را به اعماق دره‌ها خواهد کشاند. خودت را جمع کن تا جاذبه آسمانی قله‌ها تو را بالا ببرد. «استاد » @dastane_amozande
پروردگارا🌷 سپاس از صبح امروز🌷 که باز هم سلامت عزیزانم قشنگترین هدیه زندگی من است و دل انگیز ترین نغمه است شنیدن صدای نفسهایشان🌷 برحریر زندگی و این همه را سپاس سلام صبحتون بخیر🌷 @dastane_amozande
؟ روزی ملک الموت پیش حضرت موسی (ع) آمد، همین که چشم موسی به او افتاد پرسید: برای چه آمده ای؟ منظورت دیدار من است یا قبض روح من؟ گفت: برای قبض روح آمده ام. موسی مهلت خواست تا مادر و خانواده ی خود را ببیند و با آنها وداع کند. ملک الموت گفت: نمی توانم اجازه بدهم. گفت: آن قدر مهلت بده تا سجدهای بکنم. پس او را مهلت داد و موسی به سجده رفت و گفت: خدایا! ملک الموت را امر کن مهلت دهد تا با مادر و خانواده‌ام وداع کنم. خداوند به عزرائیل امر کرد: قبض روح موسی علی را به تأخیر انداز تا مادر و خانواده اش را ببیند. موسی (ع) نزد مادرش آمد و گفت: مادر جان! مرا حلال کن، سفری در پیش دارم. پرسید: چه سفری در پیش داری؟ جواب داد: سفر آخرت. مادرش گریست و با او وداع کرد. پس از آن نزد زن و فرزند خود رفت و با همه ی آنها وداع کرد. بچه ی کوچکی داشت که بسیار مورد علاقه اش بود، پیراهن حضرت موسی را گرفت و زار زار گریه کرد، حضرت موسی نتوانست خودداری کند و گریست. خطاب رسید: موسی! اکنون که نزد ما می‌آبی چرا این قدر گریه میکنی؟ عرض کرد: پروردگارا! برای بچه هایم گریه میکنم چون آنها را بسیار دوست دارم. خطاب رسید: موسی! با عصای خود به دریا بزن. حضرت موسی (ع) عصایش را به دریا زد، شکافته شد و سنگ سفیدی نمایان گشت. کرم ضعیفی را در دل سنگ مشاهده کرد که برگ سبزی به دهان داشت و مشغول خوردن بود. خداوند خطاب کرد: ای موسی! من این کرم را در دل این سنگ فراموش نکرده‌ام آیا اطفال تو را فراموش میکنم؟ آسوده خاطر باش، من آنها را نیکو محافظت خواهم کرد. موسی (ع) به ملک الموت گفت: مأموریت خود را انجام بده. آن گاه او را قبض روح کرد. 📙پند تاریخ ۱۸۱/۵ -۱۸۲: به نقل از: شجره ی طوبی / ۲۷۹. @dastane_amozande
نقل است برادران حضرت یوسف علیه السلام با نیرنگ خود، ایشان را که نوجوانی بود از پدر جدا کردند و تصمیم گرفتند او را در میان چاه بیندازند. هنگامی که آنها حضرت یوسف علیه السلام را به ریسمانی بسته و به داخل چاه روانه کردند، ناگاه لبخندی بر لبان یوسف نقش بست! یکی از برادرانش با تعجب گفت: اکنون وقت خنده نیست، چرا یوسف می خندد؟! حضرت راز خنده اش را چنین بیان کرد: من گاهی فکر می کردم چندین برادر نیرومند دارم و در حوادث روزگار پشتیبانان خوبی خواهم داشت، ولی اکنون می‌بینم که همان ها مرا به چاه می‌افکنند! خنده من به خاطر این است که چرا به جای تکیه نمودن به برادرانم، به خدا توکل نکردم؟ یعنی خنده ام خنده شادی نیست، بلکه خنده عبرت است. @dastane_amozande
پای حرف هر کسی ننشین! آدم‌های شکست خورده و غمگین غالبا ناله می‌زنند، شکوه دارند و درد دل می‌کنند! پای حرف‌هایشان نشین که نگاه تو را هم به عالم سیاه می‌کنند؛ هر چند با صدای خوش و نغمه زیبا ترانه‌سرایی کنند. تنها صدای شاد آدم‌های خوشبین را بشنو که به جای درد دل، درک خود را از خوشبختی بیان می‌کنند و قدرت می‌دهند. استاد @dastane_amozande
‼️عبرت بگير! برادرم ! 🔹🔸دست توسل به دامن خاتم اوصياء و اولياء امام زمان مهدى موعود حجة بن الحسن العسكرى (ع ) دراز كن كه گردنه هاى سهمگين و هولناك در پيش دارى و آن بزرگوار امير كاروان است. قدّس‌سرّه 📖نامه‌ها و برنامه‌ها @dastane_amozande
ابن ملجم نزد امیرالمؤمنین (ع) آمد و از ایشان، اسبِ قرمزِ خوش‌ رنگی خواست. حضرت هم به او هدیه داد، بی‌ چشم داشت و کریمانه. وقتی سوار بر آن اسب شد و رفت، امیرمؤمنان این شعر را خواند: «أُریدُ حیاتَهُ و یُریدُ قَتلی، عذیرَکَ مِن خلیلِکَ مِن مُرادِ» یعنی «من برای او حیات و سلامتی را آرزومندم، اما او قصد کشتن مرا دارد». کسی را از قبیله مراد بیاورید که عذر مرا (در اینکه به بدخواه خود محبت می‌ کنم) بپذیرد. سپس رو به دوستان خود فرمود به خدا قسم که این مرد قاتل من است! مردم بارها دیده بودند درستی پیش‌ بینی‌ هایش را، با تعجب پرسیدند پس چرا او را نمی‌ کشی؟ پاسخ داد پس چه کسی مرا بکشد؟ او که دست رد به سینه قاتلش نزد، چگونه ممکن است محبان امیدوارش را ناامید کند؟ 📚 منبع: بحارالانوار، جلد ۴۲، صفحه ۱۸۶ @dastane_amozande