eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.4هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤امام علیه السلام: شهوت‌ها را رها و با هوای نفس مخالفت کن و بدان که تو از چشم خدا دور و پنهان نیستی. پس مواظب باش که در چه حالتی خواهی بود. 📖 بحار الانوار، ج ۷۵،ص۳۵۸ @dadtane_amozande
انسان که غرق شود قطعا می میرد .،چه در دریا ،چه در رویا ،چه در دروغ ،چه در گناه، چه در خوشی، چه در حسد، چه در بخل ،چه در کینه و چه در انتقام. مواظب باشیم غرق نشویم @dastane_amozande
به بهلول گفتن: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ.ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ. ﮔﻔﺘند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ. ﮔﻔﺘند : ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ. ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ. ﮔﻔﺘند : ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ. ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ. ﮔﻔﺘند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟ ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر یهودی ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ. ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجریهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟ ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿم ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ. ‌ ‌@dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚🎞 داستان زیبای پیرمرد دامدار از گرگی که در آغل گوسفندان او زاییده بود و یکی از بچه های گرگ یکی از گوسفندانش را خورده بود! اما در انتها ببینید رفتار گرگ را که پیرمرد دامدار و هر بیننده و شنونده ای را شوکه می کند! ‎‎‌‌ @dastane_amozande
📚عمر طولانی روزی یکی از پادشاهان به سیر و سیاحت رفت، تا این که به روستایی رسید. کمی در آنجا توقف کرد، تا قدری استراحت کند. پادشاه به همراهان خود گفت: بساط طعام را آماده کنید، کمی توقف می کنیم و سپس به راه خود ادامه می‌دهیم. پادشاه گفت: آن پیرمرد هم که در حال کار کردن هست را بگویید تا بیاید (و با تعجب با خود زیر لب می‌گفت: چگونه این شخص با این کهولت سن هنوز سر پاست) پیرمرد جلو ‌آمد و گفت: بله، با من کاری بود؟!پادشاه گفت: ببینم تو چند سال از عمرت سپری شده؟ پیرمرد گفت: یکصد و بیست سال پادشا‌ه: و هنوز سر پا هستی و کار می‌کنی. پیر مرد: بله پادشاه: ما با داشتن وسایل عیش و نوش و استراحت، نصف عمر شما را هم نداریم !! شما که وسایل عیش و نوش به قدر ما ندارید، چطور این همه عمر می‌کنید؟ پیرمرد در جواب پادشاه گفت: هر یک از انسانها سهم مشخصی از اطعام را دارند. هیچکس در این دنیا بیشتر از اندازه خود نمی‌تواند مصرف کند. شما در عرض چند سال با پرخوری و زیاده‌روی، سهم خود را مصرف می کنید. بنابراین وقتی که تمام شد دیگر سهمی ندارید و می‌میرید، ولی ما چون سهم خود را کم کم مصرف می‌کنیم، بیشتر از شما عمر می کنیم، قربان!!! @dastane_amozande
🌹 مرد ثروتمندی با لباس‌های پاکیزه و تمیز خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و نشست. بعد از او مرد فقیری با لباس‌های کهنه و مندرس وارد شد و پهلوی همان ثروتمند نشست. ثروتمند لباس آراسته خود را از کنار مستمند تازه وارد جمع کرد. پیامبر فرمودند: ترسیدی لباست را کثیف نماید؟ عرض کرد: خیر. پرسید: پس برای چه این عمل را انجام دادی؟ (با حال شرمندگی) گفت: مرا همنشینی(نفسی) است که هر کار خوب را در نظرم بد و هر کار بد را در نظرم خوب جلوه می‌دهد؛ (و ادامه داد): یا رسول الله حاضرم نصف مال خود را برای کیفر عملم به او ببخشم. پیامبر به فقیر فرمودند: آیا می‌پذیری؟ عرض کرد: نه یا رسول الله. ثروتمند گفت: چرا؟ گفت: می‌ترسم آنچه را از تکبر و خودپسندی تو را فرا گرفته، مرا هم فرا گیرد. @dastane_amozande
🔊🔊 🌹درود بر شماخوش‌آمدید🌹 🌺صبح بوی زندگی ، 🌼بوی راستگویی ، بوی دوست داشتن 🌺و بوی عشق و مهربانی می‌دهد 🌼دوست خوبم ; هر کجا هستی باش... 🌺آسمانت آبی ، دلت از غصهٔ دنیا خالی 🌼لطف خدا شامل حالت و 🌺روزتون سراسر خیر و برکت @dastane_amozande
‌‌‌‌‌‌‌✨﷽✨ 🔴تلنگر ✍مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانه اش را بفروشد، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند. دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحبخانه خواند. خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع، کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار. صاحب خانه گفت دوباره بخوان! مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت : این خانه فروشی نیست!!! در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی ، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم. خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم را نمی بینیم چون به بودن با آنها عادت کرده ایم ، مثل سلامتی، مثل نفس کشیدن، مثل دوست داشتن، مثل پدر، مادر، خواهر و برادر، فرزند، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم. 💥قدر داشته های خود را بدانیم ‌‌‌‌@dastane_amozande
🌹 مراقب دهانت باش🌹 حضرت علامه می فرماید: نمازگزار خیلی باید مواظب دهانش باشد تا آن را همیشه پاک نگه دارد. او که در هنگام نماز می ایستد و «بسم الله الرّحمن الرّحیم» می گوید،این کلام او باید از کانال صحیحی عبور کند. زیرا گاهی آب پاک است، امّا از آن جایی که آن مجرا و کانالی که آب از آن عبور می کند آلوده است، آب نیز آلوده می شود. «بسم الله الرّحمن الرّحیم» پاک است، امّا از آن جا که دهان و زبان نمازگزار آلوده است، این نیز از پاکی به در می آید و آلوده می شود، لذا نمازش نتیجه نمی دهد. این جا است که معلوم می شود مجری آلوده بوده و طهارت نداشته. @dastane_amozande
از اولِ خلقتِ جهان و کائنات تا آخرِ زندگی و پایانِ حیات اندازه ی ذراتِ تمامی کرات بر حیدر و زهرا و محمّد @dastane_amozande
امام علی علیه السلام: خدا شما را رحمت كند، بدانيد كه همانا شما در روزگاري هستيد كه: گوينده حق اندك و زبان از راستگويي عاجز و حق طلبان بي ارزشند مردم گرفتار گناه و به سازشكاري هم داستانند جوانشان بداخلاق و پيرانشان گناهكار و عالمشان دورو و نزديكشان سودجويند نه خردسالانشان بزرگان را حرمت مي نهند و نه توانگرانشان دست مستمندان را مي گيرند. 📚خطبه ٢٣٣نهج البلاغه @dastane_amozande
عذاب قبر به خاطر آزردن شوهر! . یکی از شاگردان نقل می‌کند : زنی بود که شوهرش سید و از دوستان جناب شیخ بود. او خیلی شوهرش را اذیّت می‎کرد پس از چندی آن زن فوت کرد هنگام دفنش جناب شیخ حضور داشت با چشم برزخی مشاهداتی کردند بعد فرمودند : روح این زن جدل می‌کند ، وقتی که خواستند او را دفن کنند اعمالش به شکل یک سگ سیاه درنده‎ای شد . همین که خانم فهمید این سگ باید با او دفن شود متوجه شد چه بلایی در مسیر زندگی بر سر خود آورده شروع کرد به التماس و نعره زدن ، دیدم خیلی ناراحت است لذا از این سید خواهش کردم که حلالش کند او هم بخاطر من حلالش کرد . سگ رفت و او را دفن کردند. 📚منبع : کیمیای محبت ، ص ۱۴۱ @khodaya_Shahidam_kon