eitaa logo
داستان راستان
11.6هزار دنبال‌کننده
403 عکس
107 ویدیو
3 فایل
مدیریت کانال: @salmanzadeh57 لینک کانال تبلیغات ارزان: https://eitaa.com/joinchat/3347906861C14c82f0d0b
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 پــــــــروردگـــــارا . . . كمک كن درمسیری باشیم که سرانجامش به تو ختم شود.. پــــــــروردگـــــــارا . . . آزاد،رها،خود،زندگی و تمام لحظه هایمان را به تو می سپاریم.. پــــــــروردگــــــارا . . . چشمانمان مي بينند بزرگيت را . گوشهايمان مي شنوند صداى عظمتت را. پــــــــروردگـــــــارا دستانمان لمس مي كنند زيبايی هاي خلقتت را . . خـــــدایـــــا به خاطر خـــــداييت تو را شكر . .! ما را،هر چند آلوده،بنده خود بدان . . . پـــــــــــروردگـــــــارا . . . تـو خیلی بزرگی و ما خیلی کوچک . تو را به بزرگیت،فراموشمان نکن پس مهربان خـــــدای ما. هیــــــــچگاه رهایمان نکن! @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 چرا خوشبخت بودن مشکل است؟ چون از رها کردن چیزهایی که باعث غمگینی ما می شود، سرباز می زنیم ! چون کلید خوشبختی خودمان را، در جیب دیگران قرار داده ایم و باور نداریم که خوشبختی مان در دستان خودمان است ! کلید خوشبختی، درک این واقعیت است که آنچه برای شما رخ می دهد مهم نیست بلکه چگونگی پاسخ شما مهم است؛ خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد بلکه کسی است که با مشکلاتش، مشکلی ندارد...! @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 دعا کردن از نظر حجت الاسلام قرائتی: ما وظیفه داریم دعاکنیم چه اجابت بشه چه نشه.. مگه شما شیرجه تو آب میزنی هر دفعه چیزی از زیر آب میاری بالا.. دعا هم همینطوره.. قرار نیس هرچی بخوای از خدا بهت بده.. ادعونی یعنی منو بخوان تا اجابتت کنم نه اینکه هم بمن بگی هم به دیگران رو بزنی. در دعا تکلیف مشخص نکن! حضرت یوسف(ع) گفت خدایا زندان بهتره واسه من تا اینکه اسیر دام زنان بشم. یوسف(ع) تو زندان فهمید با دعایی که خودش کرده افتاده زندان.. بایدمیگفت خدایا نجاتم بده از شر زنان. حضرت موسی(ع) گفت خدایا من به خیری که ازجانب تو بهم برسه نیازمندم. خدا جریان را طوری چید که بخاطر آب دادن به بزغاله ها هم صاحب زن شد. هم مسکن.هم شغل.هم سرمایه.هم امنیت.. موسی بخاطر خدا رفت جلو کمک دختران شعیب کرد خدا هم کمکش کرد همه چی بهش داد.. این یه قانونه ان تنصرالله....ینصرکم خدارو یاری کن تا خدا یاریت کنه.. حدیث داریم از دعا خسته نشو یا اجابت شود. یا مشابهش بهت میدن. یا دفع بلا میکنن. یا اونو به نسلت میدن یا بجاش نسل صالح میدن. یا ذخیره آخرت میکنن. یا کفاره گناهات میکنن. و قیامت که میبینی چی بجای دعاهای اجابت نشدت دادن آرزو میکنی ایکاش هیچ حاجتمو نمیدادن.. هیچ دعایی پیش خدا گم نمیشه.. تو صلاحت رو نمیدونی همیشه بگو خدایا اگر اینکار خیر داره برام بهم بده.. @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 شیخ رجبعلی خیاط از جمله عارفان بزرگی بوده دارای چشم برزخی و در برخورد بامردم از درونشان با خبر میشده است. نقل میکنند که: يكي ازدوستان شيخ به قصد زيارت شيخ از منزل خارج مي شود. در بين راه انديشه گناهي به سرش مي زند. تا اینکه به منزل شيخ مي رسد و مي نشيند. شيخ تا او را میبیند مي گويد :فلاني! در چهره تو چه چيزي مي بينم...؟! آن شخص هول میکند و ازترس رفتن آبرو سریعا دردل تکرار ميکند: يا ستار العيوب..!(ای پوشاننده گناهان) در همان لحظه شيخ مي خندد و مي پرسد : چه كار كردي که آنچه که داشتم مي ديدم محو و ناپديد شد...؟ @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 قاضی مَرْو وقتی خواست دخترش را شوهر دهد، با یکی از همسایگانش که زرتشتی بود مشورت کرد.او گفت:«تعجب انگیز است، مردم پیرو رأی تو هستند و تو از من نظر می خواهی! قاضی با اصرار گفت:«باید نظرت را بگویی.»مرد زرتشتی گفت:«نظر شخصّ اول کشور ایران که کسرا باشد در مقام ازدواج دختر، به مال و ثروت داماد است.و نظر شخص اوّل کشور روم که قیصر باشد به زیبایی و جمال اوست و نظر شخص اول اسلام که حضرت محمّد باشد، توجه به دین و ایمان داماد است.حال تو خود نگاه کن و ببین از کدام پیروی می کنی، پس به روش او عمل کن.» @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 روزى ابراهیم ادهم که پادشاه بلخ بود، بار عام داده ، همه را نزد خود مى پذیرفت . همه بزرگان کشورى و لشکرى نزد او ایستاده و غلامان صف کشیده بودند . ناگاه مردى با هیبت از در درآمد و هیچ کس را جراءت و یاراى آن نبود که گوید: تو کیستى ؟ و به چه کار مى آیى ؟ آن مرد، همچنان آمد و آمد تا پیش تخت ابراهیم رسید . ابراهیم بر سر او فریاد کشید و گفت : این جا به چه کار آمده اى ؟ مرد گفت : این جا کاروانسرا است و من مسافر .کاروانسرا، جاى مسافران است و من این جا فرود آمده ام تا لختى بیاسایم. ابراهیم به خشم آمد و گفت : این جا کاروانسرا نیست ؛ قصر من است . مرد گفت : این سرا، پیش از تو، خانه که بود؟ ابراهیم گفت : فلان کس . گفت : پیش از او، خانه کدام شخص بود. گفت : خانه پدر فلان کس . گفت : آن ها که روزى صاحبان این خانه بودند، اکنون کجا هستند؟ گفت : همه آن ها مردند و این جا به ما رسید. مرد گفت : خانه اى که هر روز، سراى کسى است و پیش از تو، کسان دیگرى در آن بودند، و پس از تو کسان دیگرى این جا خواهند زیست ، به حقیقت کاروانسرا است ؛ زیرا هر روز و هر ساعت ، خانه کسى است . @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند إِذا تَفَقَّهَ الرَّفیعُ تَواضَعَ؛ انسان بلند مرتبه چون به فهم و دانایی رسد، متواضع می شود. غررالحکم، ص۲۸۵ @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 در آیه 12 سوره انعام می‌فرماید: ...قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلى‌ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ... بگو: براى خداوند است كه بر خود، رحمت را مقرّر كرده است. پس خدا از فضلش بر خود رحمت نوشته است و این جای هزاران شکر دارد. اگر خدا بر خود غضب مقرر می‌کرد چه کسی را توان آن بود که او را به رحمت وادارد؟ دیدگاه انسان‌ها به رحمت الهی دو نوع است: انسان با این دیدگاه که خدا گناهان را می‌بخشد و رحیم است، گناه کرده و از گناه لذت می‌برد و نادم نمی‌شود. مثَل چنین کسی مانند این است که خانه ما می‌آید و چیزی از خانه ما می‌دزدد؛ بعد در پاسخ به این سوال که چرا از خانه ما دزدی کردی می‌گوید: من دیدم شما انسان ساده و خوبی هستی و با من کاری نداری دزدیدم. این دزدی او با این نیت برای ما سنگین است، چون ما را انسان عاجز و حقیری تصور می‌کند و ما از گناه او نمی‌گذریم. خدا نیز در این حالت از بنده نمی‌گذرد. در حالت دوم، انسان به رحمت خدا امید دارد و از رحمت خدا سوءاستفاده نمی‌کند؛ بلکه در یک موقعیت گناه قرار می‌گیرد که نمی‌تواند بر شیطان غلبه کند، نادم و پشیمان می‌شود، اینجا به رحمت خدا امیدوار می‌شود که خدا او را می‌بخشد پس توبه می‌کند؛ چون اگر امیدوار نشود، توبه نمی‌کند و در گناه می‌ماند. رحمت خدا هم دقیقا در اینجا نمود پیدا می‌کند. به طور مثال: کسی میهمان باشد گوشیِ ما را بدزدد و بگوید نیاز داشتم، نتوانستم جلوی نفسم را بگیرم! شما انسان بزرگی هستید، امیدوارم مرا ببخشید. اینجا احتمال دیدن رحمت میهمان از سوی میزبان متصور است. قلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿53 - زمر﴾ بگو اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏‌روى روا داشته‏‌ايد از رحمت‏ خدا نوميد مشويد در حقيقت ‏خدا همه گناهان را مى‌‏آمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است. اگر در این آیه دقت کنیم، خداوند مژده‌ی رحمت را به کسانی داده است که معصیت کرده و احتمال می‌دهند خدا آنها را به‌خاطر بزرگیِ گناه‌شان، نبخشد و امیدی توبه ندارند. هیچ جایی نفرموده گناه کنید و به رحمت من امیدوار باشید. @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 روزی عزرائیل نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت سلام بر تو ای هم سخن خدا. حضرت موسی (ع) پس از پاسخ سلام پرسید تو كیستی؟ عزرائیل گفت من فرشته مرگ هستم. حضرت موسی (ع) پرسید برای زیارتم آمده‌ای یا برای قبض روحم؟ عزرائیل گفت برای قبض روحت آمده‌ام. حضرت موسی (ع) گفت ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم. عزرائیل گفت مهلتی در کار نیست. حضرت موسی (ع) به سجده افتاد و از خداوند خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند. خداوند به عزرائیل فرمود به موسی (ع) مهلت بده. عزرائیل مهلت داد. حضرت موسی (ع) نزد مادرش آمد و گفت سفری در پیش دارم. مادر گفت چه سفری؟ حضرت موسی (ع) فرمود سفر آخرت. مادر گریه کرد. حضرت موسی (ع) نزد همسرش آمد. کودکش را در دامن همسرش دید و با همسر وداع کرد. کودک دست به دامن حضرت موسی (ع) زد و گریه کرد. دل حضرت موسی (ع) از گریه کودکش سوخت و گریه کرد. خداوند به حضرت موسی (ع) وحی کرد ای موسی (ع)، تو به درگاه ما می ‌آیی، این‌گریه و زاری ات چیست؟ حضرت موسی (ع) عرض کرد دلم به حال کودکانم می ‌سوزد. خداوند فرمود ای موسی (ع)، دل از آنها بکن، من از آنها نگهداری می‌کنم و آنها را در آغوش محبتم می‌پرورانم. دل حضرت موسی (ع) آرام گرفت و به عزرائیل گفت روحم را از كجای بدنم خارج می سازی؟ عزرائیل گفت از دهانت. حضرت موسی (ع) گفت چرا از دهانم، با اینكه من با همین دهانم با خدا گفتگو كرده‎ام؟ عزرائیل گفت از دست هایت. حضرت موسی (ع) گفت چرا از دست‌هایم، با اینكه تورات را با این دست‌هایم گرفته‎ام؟ عزرائیل گفت از پاهایت. حضرت موسی (ع) گفت چرا از پاهایم، با اینكه با همین پاهایم به كوه طور برای مناجات رفته‎ام؟ عزرائیل گفت از چشم هایت. حضرت موسی (ع) گفت چرا از چشم‌هایم، با اینكه همواره چشم‌هایم را به سوی امید پروردگار كشیده‎ام؟ عزرائیل گفت از گوش‌هایت. حضرت موسی (ع) چرا از گوش‌هایم، با اینكه سخن خداوند متعال را با گوش‌هایم شنیده‎ام. خداوند به عزرائیل وحی كرد روح حضرت موسی (ع) را قبض نكن تا هر وقت كه خودش بخواهد. (این گفتگو حاکی از عبودیت محض ظاهری و باطنی آن حضرت می‌باشد) عزرائیل از آنجا رفت و حضرت موسی (ع) سال ‌های دیگری زندگی كرد تا اینكه روزی یوشع بن نون را طلبید و وصیت ‌های خود را به او نمود، سپس به تنهایی به سوی كوه طور رفت. در آنجا مردی را دید که مشغول كندن قبر است، نزد او رفت و گفت آیا می‎خواهی تو را كمک كنم؟ او گفت آری، حضرت موسی (ع) او را كمك كرد. وقتی كه كار كندن قبر تمام شد، حضرت موسی (ع) وارد قبر گردید و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه لحد قبر درست است یا نه؟ در همان لحظه خداوند پرده را از جلوی چشم او برداشت. حضرت موسی (ع) مقام خود در بهشت را دید تا به مرگ خود راضی، خشنود و راغب شود. حضرت موسی (ع) عرض كرد خدایا، روحم را به سویت ببر. همان‎ دم عزرائیل روح او را قبض كرد و همان قبر را مرقد حضرت موسی (ع) قرار داد و آن قبر را پوشانید. آن مرد قبر كن، عزرائیل بود كه به آن صورت درآمده بود. در این وقت منادی حق در آسمان با صدای بلند گفت: «مات موسی كَلِیمُ اللهِ، فَاَی نَفْسٍ لا تَمُوتُ موسی»، موسی كلیم خدا مرد، چه كسی است كه نمی‎ میرد؟ پس از مرگ حضرت موسی (ع)، فرشتگان به او گفتند ای کسی که در میان پیامبران از همه راحت‌تر جان دادی، مرگ را چگونه یافتی؟ حضرت موسی (ع) گفت مرگ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند یافتم. مطابق برخی روایات، قبر حضرت موسی (ع) در کوه طور واقع در نجف و یا در سرزمین سینا است. ١٣ص٣٦٥_٣٦٦ ٧٠ ٥ @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 خدایا..... رهایم نکن ! تو را غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم ! تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم ! تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم ! تو را گرم دیدم و سردترین لحظه ها به سراغت آمدم ! تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی ؟؟! نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی گاهی حجم دنیای درونم از وجودت تهی میشود، آنوقت من می مانم و تنهایی و ترس تنها نور وجود توست كه دلم را آرام نگاه میدارد ، پس نورت را هر روز به دلم بتابان و دستم را رها نکن @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 زمان آن رسیده که در کنار تربیت فرزندان، بر روی تربیت خود هم تمرکز کنیم: داد نزنیم زور نگوییم برای تخلیه خشم و عصبانیت مان بچه ها را تنبیه نکنیم مقایسه نکنیم توهین نکنیم ناسزا نگوییم برچسب نزنیم از اشتباهات بی خطر کودکان نترسیم خستگی خود را روی آنها خالی نکنیم آنها را مقصر ناکامی های خود ندانیم. @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 زمان ساخت کاخ کسری به انوشیروان اطلاع دادند که برای پیشبرد کار برخی از خانه ها را باید ویران کنند تا دیوار کاخ از آنجا بگذرد، اما در این میان پیرزنی هست که در خانه ایی گلی و کوچکی زندگی می کند و ما با توجه به اینکه حاضر شدیم منزلش را چند برابر قیمت واقعی اش از او خریداری کنیم باز راضی نمی شود.چه باید کرد؟ انوشیروان گفت از من نپرسید که چه باید کرد.خودتان بروید و بنا به رسم عدالت با او رفتار کنید.کسانی که از ویرانه های کاخ دیدن کردن حتما دیوار اصلی کاخ را دیده اند که در نقطه ای خاص به شکل عجیبی کج شده و پس از طی کردن مسیری اندک باز در خطی راست به جلو رفته است.این نقطه از دیوار همان جاییست که خانه پیرزن بود و بنای کاخ را کج ساختند تا خانه اش ویران نشود و تا روزی هم که زنده بود همسایه دیوار به دیوار پادشاه ماند.از آن زمان هزاران سال گذشته است اما دیوار کج کاخ کسری باقی مانده است تا نشانه جوانمردی ایرانیان و عدل انوشیروان دادگر باشد .این جمله معروف از انوشیروان عادل هست که یکی از بزرگان با دیدن این کجی در کاخ به انوشیروان گفت: این کجی از بهر چیست؟ انوشیروان گفت : این کجی از راستی ماست @DastaneRastan