eitaa logo
داستان راستان
11.4هزار دنبال‌کننده
396 عکس
106 ویدیو
3 فایل
مدیریت کانال: @salmanzadeh57 لینک کانال تبلیغات ارزان: https://eitaa.com/joinchat/3347906861C14c82f0d0b
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 داستان واقعی در یک کتاب استانبولی می‌خواندم که بهتر دیدم دوستان هم بخوانند. آمینه (آمنه) دختری بود که در سال 1984 در یکی از روستاهای شهر سینوپ در شمال ترکیه که علوی‌مذهبِ متعصب هستند، زندگی می‌کرد. تاجری به نام یلماز برای خرید چای به روستای آن‌ها می‌آمد. یلماز، تاجر ثروتمندی بود که دل از کف آمینه ربود و عاشق او شد. آمینه که از قول او برای ازدواج مطمئن بود روزی اختیار از کف داد و تسلیم او شد. یلماز بعد از این موضوع، از روستا برای همیشه فراری شد. موضوع هتک حیثیت آمینه را، برادرانش فهمیدند و از ترس آبروی خود نتوانستند شکایت کنند. یک شب آمینه پشت در، از نقشه برادرانش مطلع شد که قصد کشتن و انداختن او در چاه را در سر داشتند. آمینه همان شب، از ترس جانِ خود، از روستا به طرف شهر فرار کرد. نصف شب بود که تنها جایی که در آن شب می‌توانست پناه بگیرد بیمارستان شهر سینوپ بود. آمینه با لباس خانگی در راهرو بیمارستان نشسته بود. علی پزشک آن بیمارستان شیفت خود را عوض کرده بود که با دیدن آمینه به او مشکوک می‌شود. به او نزدیک شده و او را متقاعد می‌کند شب را در خانه آن‌ها سپری کند. آمینه شب را در خانه علی استراحت می‌کند و صبح، علی و همسرش از داستان زندگی او خبر‌دار می‌شوند. علی تصمیم می‌گیرد او را به روستا ببرد ولی آمینه که می‌دانست رسیدن دست برادرانش به او، مساوی با مرگ اوست، التماس می‌کند او را نگه‌دارند. می‌گوید: مرا به عقد خود اگر در بیاورید برادرانم دیگر با من کاری ندارند. من قول می‌دهم اسمی همسر شما باشم و هرگز در حقوق همسران تجاوز نکنم. مانند پیش‌خدمتی در منزل شما تا زنده‌ام کار کنم. تحمل شنیدن التماس‌های آمینه برای علی و همسرش سخت بود. در برزخ عجیبی گرفتار شده بودند. همسرِ علی، گادر، زن مهربانی بود که از بیماری سرطان سینه رنج می‌برد. نوع سرطان او متاستاز بود و شیمی‌درمانی هم اثر نمی‌کرد و در انتظار مرگ بود. گادر به علی پیشنهاد می‌دهد آمینه را عقد کند. علی، آمینه را عقد می‌کند و یکی از برادران آمینه را برای عقد دعوت می‌کند تا این داستان انتقام خاتمه پیدا کند. آمینه مانند پیش‌خدمت در خانه کار می‌کرد و به خود هرگز اجازه نمی‌داد از پیش گادر دور شود و به قول خود وفادار بود. شبی گادر از آمینه خواست پیش علی باشد. آمینه که شرم می‌کرد، گفت: شما خانمِ من هستید و من به خود اجازه نمی‌دهم در حریم شما وارد شوم. علی، اسمی شوهر من است. گادر گفت: وقتی سرنوشت، زندگی تو را با من نوشت، حتما تو هم سهمی در این زندگی داری. من هرچند دوست داشتم بعد از مرگم، همسرم با خواهرم ازدواج کند تا بچه‌های من زن‌بابا نداشته باشند ولی حالا می‌بینم تو را خدا رسانده. بعد از دو ماه که منتظر بودند بدن گادر بر اثر ضعف، عفونت کند، هیچ علامت خاصی دیده نشد. علی گمان می‌کرد رشد سلول‌های سرطانی کند شده است. به پزشک مراجعه کردند و بعد از آزمایش، متوجه شدند سلولهای سرطانی در حال از بین رفتن است. گادر آن روز که تازه انگار متولد شده بود، برای یک‌ماه مسافرت رفت و علی و آمینه را تنها گذاشت. بعد از 5 سال که آمینه یک پسر و دختر برای علی به‌دنیا آورد، صدای تلفن خانه آمینه به‌صدا در‌آمد. پشت خط تلفن صدای لرزان مردی بود که پشیمان به نظر می‌رسید او یلماز بود که برای پیوند کبد عازم بیمارستان برای بستری شدن بود. یلماز برای جبران مافات و ترک عذاب دنیا و مرگ، بخشی از ثروت خود را به آمینه وصیت کرده بود که آمینه نپذیرفت. آمینه گفت: تو چیزی از من گرفتی که با پول جبران‌کردنی نیست. یلماز روز بعد مرد. یلماز زندگی آمینه را ویران کرد، سالم بود، مریض شد و مرد. گادر زندگی آمینه را به او بخشید، مریض بود و دمِ مرگ، شفا پیدا کرد و زنده شد @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 خدایا عطیۀ سکوت را برقلبم بباران تا بدانم که در هنگام نیایش باید که سکوت کنم تا پاسخ تو را بشنوم به من خاموش بودن را بیاموز تا شنوای نجوای پنهان تو در جهان باشم @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را رفیق و مونس شد امروز روز میلاد حضرت ختمی مرتبت (به روایت اهل سنت) و آغاز هفته وحدت بر همه مسلمانان جهان مبارک باد @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 یکی از دلایل توقف رشد، "مقایسه" است. همیشه خود را با "هدف" های خودتان مقایسه کنید نه با دوستان و همکارانتان. باید ببینید توانایی های شما چیست و خواسته های شما کدام است؟ نه اینکه دیگران چه کرده و می کنند. همیشه کسانی هستند که دارایی کمتر یا بیشتر از شما دارند. هیچ یک از اینها ملاک نیست. خود را فقط با هدف ها و تواناییهای خود مقایسه کنید. @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 در مكه هنگامي كه پيامبر ( ص ) ديده به جهان گشود ، يكي از يهوديان آگاه ، در مكه نزد ، بزرگان قريش ( كه از سران مكه بودند ) آمد ، و با تعجب گفت : آيا امشب ، در ميان شما كودكي به دنيا آمده است ؟ پاسخ دادند : نه . يهودي گفت : پس او در فلسطين به دنيا آمده كه نامش احمد است و از نشانه هاي او اينكه خالي به رنگ ابريشم خاكستري ، در بين شانه هايش قرار دارد . قريشيان متفرق شدند و به جستجو پرداختند . دريافتند كودكي در خانه عبدالله بن عبدالمطلب به دنيا آمده است ، جريان را به دانشمند يهودي گفتند ، يهودي خود را به آن كودك رسانيد ، كودك را از مادرش آمنه گرفت ، سپس بين شانه اش را ديد ، ناگاه بي هوش شد . هنگامي كه به هوش آمد ، حاضران از يهودي پرسيدند : چرا حالت دگرگون شد ؟ او در پاسخ گفت : ( مقام نبوت تا روز قيامت از بني اسرائيل بيرون رفت ، سوگند به خدا ، اين كودك همان پيامبر ( ص ) است كه بني اسرائيل را به هلاكت مي رساند ) . قريشيان از اين مژده شادمان شدند . يهودي به آنها گفت : ( سوگند به خدا ، اين نوزاد ، آنچنان به شما عظمت و آبرو مي بخشد ، كه عظمت شما در همه جاي دنيا ، به زبان مردم مي افتد ) . @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 رسول خدا (صلی الله علیه آله) فرمودند هر مردی که به زن خود در خانه کمک کند، خدا ثواب یک سال عبادتی که روزها روزه بگیرد و شب ها به قیام و نماز ایستاده باشد به او می دهد. یا علی (ع) یک ساعت خدمت کردن در خانه از عبادت هزار ساله و هزار حج و هزار عمره بهتر است @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 بیهقی از عبدالحمید بن محمود نقل می کند که نزد ابن عباس بودیم که مردی آمد و گفت: به حج می آمدیم که در محلی به نام صفاح یکی از همراهان ما از دنیا رفت، برایش قبری کندیم، که دفنش کنیم، دیدیم مار سیاهی لحد را پر کرد، قبر دیگری که کندیم باز دیدیم مار آن قبر را پر کرده، قبر سوم کندیم باز مار در آن نمایان شد، جنازه ای را بی دفن گذاشته پیش تو برای چاره جویی آمدیم.  ابن عباس گفت: آن مار عمل اوست، بروید او را در یک طرف قبر بگذارید، اگر تمام زمین را بکنید مار در آن خواهد بود برگشته و او را در یکی از قبرها انداختیم، چون از سفر برگشتیم پیش همسرش رفته و خبر مرگ او را داده و از کارهای شخص مرده سوال کردیم، زن می گفت: او آرد می فروخت، غذای خانواده خود را از خالص آن بر می داشت، سپس به مقداری که بر می داشت کاه و نی خرد کرده قاطی نموده، می فروخت در اسلام خیانت در امانت، نکوهیده و زشت است و در ردیف گناهان کبیره جا گرفته است. پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرموده است: «لیس منا من خان مسلماً فی اهله و ماله» آنکه به ناموس و مال مسلمانی خیانت کند، از ما نیست. @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 اسحاق بن عمار از امام صادق (ع) راجع به مردی که لباس های مختلفی دارد و چند تای از آنان را برای پوشاندن بدن خود و چند تا برای زینت کردن و شیک شدن قرار داده پرسید آیا اسراف است؟ امام فرمود خیر، اسراف نیست. زیرا خداوند در قرآن کریم فرموده است هر که زندگی اش وسعت دارد، به اندازه توانایی اش خرج کند. @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 امام رضا علیه‌السلام فرمودند: كُلَّما اَحْدَثَ الْعِبادُ مِنَ الذُّنُوبِ ما لَمْ يَكُونُوا يَعْمَلُونَ، اَحْدَثَ اللّه ُ لَهُمْ مِنَ الْبَلاءِ ما لَمْ يَكُونُوا يَعْرِفُونَ هـرگاه كه بندگان، گناهان تازه پـديد آورنـد كه قبلاً مرتكب نمی‌شدند، خداوند بلاى تازه‌اى برايشان پيش می‌آورد كه قبلاً نمی‌شناختند. وسائل الشيعه، ج ۱۱، ص ۲۴۰ @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 شغالي مرغ پيرزني را دزديد. پيرزن در عقب او نفرين کنان فرياد زد: «واي! مرغ دو مني (6 کيلويي) مرا شغال برد.» شغال از اين مبالغه به شدت غضبناک شد و با نهايت تعجب و غضب به پيرزن دشنام داد. در اين ميان روباهي به شغال رسيد و گفت: «چرا اين قدر برافروخته اي؟» شغال جواب داد: «ببين اين پيرزن چقدر دروغگو و بي انصاف است. مرغي را که يک چارک (750 گرم) هم نمي شود، دو من مي خواند.» روباه گفت: «بده ببينم چقدر سنگين است؟» وقتي مرغ را گرفت، پا به فرار گذاشت و گفت: «به پيرزن بگو مرغ را به پاي من چهار من حساب کند!» @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 مولای متقیان امام العارفین حضرت علی (ع)، آن شب زنده‌دار ابدی و بخشنده‌ی بی‌همتای مال، باغی در مدینه داشت، قصد کرد باغ خود را بفروشد، مرد ثروتمندی در مدینه حاضر شد آن باغ را به قیمت دوازده هزار درهم از او بخرد. در بین فقرای مدینه این سخن پیچید که علی (ع) قصد فروش باغی را دارد. شادمان گشتند چون می‌دانستند علی (ع) اهل جمع کردن درهم و دینار نیست. دور او فقرا و ایتام و زنان بیوه و مساکین حلقه زدند، حضرت همه دوازده هزار درهم را در ساعتی در بین آن نیازمندان تقسیم کردند. از آن مبلغ هنگفت فقط 7 درهم برای خود نگه داشت تا با آن گندمی خریده و خانه خود ببرد. در راه گرسنه‌ای دید که دیر خبردار شده بود که سمت ایشان آمد و حضرت شرم کرد آن 7 درهم را برای خود نگه دارد و آن هفت درهم را هم به او بخشید. علی (ع) در وسط بازار شهر بدون هیچ پولی مانده است. عربی را می‌بیند که سمت او آمده و می‌گوید: «این شتر را از من به 100 درهم می‌خری؟» حضرت می‌فرمایند: «پولی ندارم.» عرب می‌گوید: «به قرض به تو فروختم هر وقت داشتی قرض خود برگردان.» حضرت قبول کرده و افسار شتر می‌گیرد و به سمت خانه حرکت می‌کند که عرب دیگری او را می‌بیند و شتر را به مبلغ 170 درهم از او می‌خواهد به او بفروشد. حضرت شتر را به مبلغ 170 درهم می‌فروشند و دنبال عربی که شتر را به قرض از او خریده بود می‌رود تا قرض خود را بپردازد. در این حال نبی مکرم اسلام (ص) را می‌بیند که در گوشه‌ای به حضرت تبسم می‌کند. نبی مکرم اسلام (ص)، شرف و فخر زمین و زمان، از ایشان سؤال می‌پرسند: «یا علی (ع)! دنبال فروشنده شتر می‌گردی؟» حضرت می‌فرمایند: «بلی جانم به فدایت یا رسول الله.» حضرت می‌فرمایند: «دنبال فروشنده شتر نباش، آن کس که شتر به تو فروخت جبرییل بود و آن کس که خرید، میکاییل و آن شتر هم از بهشت بود و درهم‌ها هم بهشتی بودند.» @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 خدایا با داشته های اندکمان آنگونه بزرگمان بدار که جز تو به در هیچ خانه ای رهسپار نشویم.زبانمان را از هر قضاوت و غیبتی محفوظ گردان تا بی اختیار در چنگال کلام های نادرستمان اسیر نشویم. خدایا یقینی در دلهایمان قرار ده تا از یادمان نرود به هنگام بیچارگی و ناامیدی باید صبور بود و تنها چشم به درگاه تو داشت. خدایا هرکه بر ما ستم روا داشت،از حقیقت آگاهش گردان و محبتی در دلش براه بیانداز تا از یاد بَرَد طمع ها،حسد ها و جفاهای فردا را... @DastaneRastan