#حکایت_وصل_مهدی_عج🌴#تشرفات (قسمت اول)
💥شیخ زاهد عابد شمس الدین محمدبن قارون می گوید: در حله حاکمی بود که او را مرجان صغیر می گفتند، او مرد ناصبی و مخالف شیعه بود. روزی بعضی از مغرضین به او گفتند که ابوراجح حمامی که شیعه است، دائما بعضی از صحابه را لعن می کند. مرجان دستور داد تا او را حاضر کنند وقتی او حاضر شد دستور داد او را بزنند.
✨💫✨
مأمورین به قدری او را زدند که نزدیک به هلاکت رسید، تمام بدن او را مجروح کردند و آنقدر با چوب و تازیانه به صورتش زدند که دندانهای او ریخت و زبان او را بیرون آوردند و به سیمهای آهنی آن را بستند و بینی او را سوراخ کردند و ریسمانی از مو داخل سوراخ بینی او کردند و سر آن ریسمان را به دست مأموران دادند تا او را در کوچه های حله بگردانند و خلاصه بقدری او را اذیت کردند که به زمین افتاد و مشرف به هلاکت بود، خبر وضع او را به حاکم(مرجان) دادند آن ظالم دستور داد که او را بکشند.
✨💫✨
حاضرین گفتند او پیرمرد است و بقدری مجروح شده که خود به خود همین امشب خواهد مرد و آنها زیاد اصرار کردند که او را نکشد. فرزندانش جسد مجروح و بیهوش ابوراجح را به منزل بردند و تردیدی نداشتند که در همان شب تواهد مرد. ولی صبح وقتی که مردم به نزد او رفتند دیدند او ایستاده و مشغول نماز است! بدنش سالم و دندانهایش که ریخته بود دوباره درآمده و دندانهای سالم دارد و اثری از جراحتهایی که روز قبل بر او وارد شده دیده نمی شود...
ادامه دارد
#تشرفات (قسمت دوم)
💥مردم تعجب کردند، از او پرسیدند چه شد که آنهمه جراحت از بدن تو برطرف شدد. گفت: من در نیمه های شب، به حالی افتاده بودم که مرگ را در یک قدمی خود می دیدم، در دل از خدا طلب دادرسی و استغاثه کردم، از مولایم حضرت بقیة الله ارواحنافداه کمک خواستم، اتاق تاریک بود، ناگهان دیدم اتاق پر از نور شد، حضرت ولیعصر علیه السلام را دیدم که به اتاق من آمدند و دست مبارک خود را به روی من کشیدند و فرمودند از منزل بیرون برو و برای مخارج عیالت کاری کن، که خدا تو را عافیت عنایت فرموده است. و حالا می بینید که من بحمدلله صحیح و سالم شده ام.
✨💫✨
شیخ محمد بن قارون راوی این قضیه می گوید: به خدا قسم من دائما با ابوراجح در تماس بودم، او مردی لاغراندام و زردرنگ و بدصورت و کوسه ای بود. آن روز صبح با آن جمعی که به خانه او رفتند منهم بودم، او را بقدری سرحال و چاق و خوش صورت و ریش او بلند و صورت او سرخ دیدم که فوق العاده تعجب کردم و عجیبتر اینکه تا آخر عمر در همان قیافه بود مثل یک جوان بیست ساله و تغییر نکرد!
✨💫✨
وقتی قضیه او بین مردم پخش شد حاکم او را خواست و وقتی دید روز گذشته او را با آن حال دیده و امروز علاوه بر آنکه اثری از آن جراحت در وجودش نیست، بلکه در سیمای یک جوان سرحال آمده و حتی دندانهایش روییده است فوقالعاده ترسید و از آن به بعد حتی در کاخش پشت به مقام حضرت ولیعصر علیه السلام که در حله بود نمی نشست و به شیعیان و اهل حله محبت و نیکی می کرد و پس از مدت کوتاهی مورد غضب واقع شد و به درک واصل گردید.
📗ملاقات با امام زمان ص ١۵٠
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
🌸🍃🌸🍃
اعتراف به گناه در نزد پروردگار همان توبه است
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام:
المُقِرُّ بِالذُّنوبِ تائبٌ.
کسی که به گناهان خود اعتراف میکند، او دیگر توبه کرده است.
#غررالحكم_ص١٠٦٥
نکته: منظور حضرت با توجه به دیگر روایات اقرار و اعتراف به گناه در نزد پروردگار است و نه در نزد بندگان خدا و اعتراف به گناه در نزد بنده نه تنها توبه نیست بلکه خود گناه است.
@DastaneRastan_ir
"روزی چـــهارشــمع درخانه ای تاریک روشن بودند"
اولین آنها که ایمان بود گفت:دراین دور و زمـــانه مردم دیگر چندان ایمان ندارند و با گفتن این جمله خاموش شد.
شمع دومی که بخـــشش بود،گفت:دراین زمانه مردم دیگر به هـــم کـــمک نمی کنند و بخشش ازیاد مردم رفته است.و او هم خاموش شـــد.
شمع سوم که زندگی بود،گفت: مردم ،دیگر به زندگی هم ایمان ندارند و با گفتن آن خاموش شد.درهمین هنگام پسرکی وارد اتاق شد و شمع چهارم رابرداشت و سه شمع دیگر را روشن کرد.
سه شمع دیگر از چهارمین شمع پرسیدند تو چه هستی؟
گفت:من امیدم.وقتی انسانها همه درهارابه روی خود بسته می بینند من تمام چراغهای راهشان را روشن می کنم تا به راه زندگی خودادامه دهند...
دوست خوب من :خوشبختی نگاه خداست ،آرزو دارم ،خداوند هرگز از تو چشم بر ندارد،و شعله شمع امیدت همواره روشن
🍁♡
📌 #آثــار_ســوره_یــس
☆قسمت اول☆
💢اغلب مؤمنین شناخت عمیقی از «سوره یس» ندارند و از مناقب و فضائل و آثار دنیوی و اخروی آن غافل هستند. لذا در دام مشكلات، غمها و غصهها و كدورتها گرفتار می مانند . اما در مجلس محبّت و مودّت مقرّبان درگاه خداوند ،از «سوره یس» سخن بسیار است .
♻️انسان با اندك توجّهی به بیانات پیامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) و بزرگان مكاشفه و سیر و سلوك، به این حقیقت پی می برد كه سوره یس از موقعیت ویژه و مرتبهای بس بلند برخوردار است واگر آدمی بتواند با آن فضایل و مناقب آشنا شود، خواهد توانست فواید كاملی را از آن خود سازد.
✨امامان (ع) برای این كه مؤمنان را از موقعیت ممتاز این سوره كه چونان قلّهای پوشیده از فضایل است ،آگاه كنند، فرموده اند: «یس قلب قرآن است».
موقعیت ممتاز و جایگاه برتر و منحصر به فرد بودن قلب در بدن انسان بر كسی پوشیده نیست.
📚منبع:مقاله محمد عبداللهیان پیرامون "سوره یس "
⭕️ڪپـی بـرداری بـدون ذڪر لینـڪ شراعا حــرام استــ⭕️
#شیــخ_نخـودکی_اصفهانی
💠✨ #یک_داستان_یک_پند
🌙 روزی شیخ عارفی در یکی از روستاهای کربلا زندگی میکرد.
🏇 شیخ در مزرعه کار میکرد که از روستای دوردستی پیکی با اسب آمد و گفت:
🌙 در روستای بالا فلانی مرده است، حاضر شو برای دفن او با من برویم. شیخ اسم آن متوفی را که شنید، به شاگرد طلبه خود گفت، با پیک برود.
🌙 شاگرد طلبه رفت و دو روز بعد که مراسم ختم آن مرحوم تمام شد، برگشت.
❗️پسر آن متوفی، شاگرد طلبه را آورد و در میدان روستا به شیخ با صدای بلند گفت:
🌙 ای شیخ، تو دیدی من مرد فقیری هستم به دفن پدر من نیامدی و شاگرد خود فرستادی!!!
🌙 کل روستا بیرون ریختند و شیخ سکوت کرد و درون خانه رفت. شاگرد شیخ از این رفتار آن مرد ناراحت شد و درون خانه آمد و از شیخ پرسید، داستان چیست❓
🌙 شیخ گفت: پسر آن مرد متوفی که در روستا داد زد و مرا متهم ساخت، یک سال پیش دو گوسفند از من خرید و به من بدهکار است و من از اینکه او با دیدن من از بدهی خود شرمنده نباشد، نرفتم تا چشم در چشم هم نشویم.
🌙 ولی او نه تنها قرض خود یادش رفت مرا به پولپرستی هم متهم کرد. من بهجای گناه او شرمنده شدم. و خواستم بدانم، خدا از دست ما چه میکشد که ما گناه میکنیم ولی او شرمش میشود، آبروی ما را بریزد. بلکه بهجای عذرخواهی از گناه، زبان به ناسپاسی هم میگشاییم...
🌙 گویند شیخ این راز به هیچکس غیر شاگرد خود نگفت و صبح بود که از غصه برای همیشه بیدار نشد.
❖ کرم بین و لطف خداوندگار
❖ گنه بنده کرده است و او شرمسار
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌸🍃🌸🍃
#گنجشکی_که_با_خدا_قهر_بود !
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:
می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ...
گنجشک هیچ نگفت ...
و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.
تو همان را هم از من گرفتي
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟
لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه کلامش را بست ...
سکوتی در عرش طنین انداخت.
فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود.
باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.
آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود...
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...
چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانی .
#سوره_بقره_آيه_٢١٦
@DastaneRastan_ir
📚داســــتان کــــوتاه📚
جاااالب است
چهار برادر
چهار برادر خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و آدم های موفقی شدند. چند سال بعد، بعد از میهمانی شامی که با هم داشتند در مورد هدایایی برای مادر پیرشان که دور از آنها در شهر دیگری زندگی می کرد، صحبت میکردند.
اولی گفت : من خانه بزرگی برای مادرم ساختم.
دومی گفت : من یک سالن سینمای یکصد هزار دلاری در خانه ساختم.
سومی گفت : من ماشین مرسدس با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره.
چهارمی گفت : همه تون میدونید که مادر چه قدر خواندن کتاب مقدس را دوست داشت و می دونین که دیگر هیچ وقت نمی تونه بخونه، چون چشمهاش خوب نمیبینه. من راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که می تونه تمام کتاب مقدس رو از حفظ بخونه. این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال اینو یاد گرفته. من تعهد کردم برای این طوطی به مدت بیست سال، هر سال صدهزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو بگه و طوطی از حفظ براش می خونه.
برادران دیگر تحت تاثیر سخنان برادر چهارم قرار گرفتند...
پس از تعطیلات، مادر یادداشت تشکری فرستاد. اون نوشت:
میلتون(اولی) عزیز، خانه ای که برایم ساختی خیلی بزرگه... من فقط تو یک اتاق زندگی می کنم ولی مجبورم تمام خانه رو تمیز کنم. به هر حال ممنونم.
مایک (دومی) عزیز، تو برای من یک سینمای گرانقیمت با صدای دالبی ساختی که گنجایش 50 نفر رو دارد. ولی من همه دوستانمو از دست داده ام، همچنین شنواییم رو از دست دادم و تقریبا ناشنوام. هیچ وقت از آن استفاده نمیکنم، ولی از این کارت ممنون هستم.
ماروین (سومی) عزیز، من خیلی پیرم که به سفر بروم. پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی کنم. خیلی تند میره اما فکرت خوب بود ممنون هستم.
ملوین (چهارمی) عزیزترینم، تو تنها پسری هستی که با فکر کوچیکت و با هدیه ات منو خوشحال کردی. جوجه ی خیلی خوشمزه ای بود! و من هیچ وقت مزه آن را فراموش نخواهم کرد.!
🌺✨✨🌺✨✨🌺✨✨🌺
🌸🍃🌸🍃
آیت الله فاطمی نیا :
شخصی گرفتاري و مشکل مهمی برایش پیداشده بود. کسی به او عملی یاد داده بود که چهل روزانجام دهد تا مشکلش حل شود. عمل را انجام میدهد و چهل روز تمام میشود اما مشكل برطرف نميشود.
میگوید : روزی اضطرابی دردلم افتاد و از منزل خارج شدم، پیرمردی به من رسید و گفت: آن مرد را میبینی (اشاره کرد به پیرمردی که عبا به دوش داشت و عرقچین سفیدی بر سر) ؛ گفت : مشکلت به دست او حل ميشود! (بعدا معلوم شد که آن شخص آقاشیخ رجبعلی خیاط است) آقاشیخ رجبعلی آدم خاصی بود، خدابه او عنایت کرده بود.مجتهدین خدمت او زانو میزدند و التماس میکردند نظری به آنها بکند!
میگوید: خودم را باسرعت به شیخ رساندم و مشکلم را گفتم! تا سخنم تمام شد گفت : چهار سال است که شوهر خواهرت مرده و تو یک سری به خواهرت نزده ای! توقع داری مشکلت حل شود!؟ میگوید: رفتم به خانه ی خواهرم ، بچه هایش گریه کردند و گله کردند؛ بالاخره راضیشان کردم و خوشحال شدند و رفتم.
فردا صبح اول وقت مشکلم حل شد.
@DastaneRastan_ir
🌷🌷🌷
#داستان_واقعی
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند بود. یک روز او از باتلاقی که نزدیک مزرعهاش بود صدای درخواست کمکی را شنید. فورا خود را به باتلاق رساند، پسری وحشتزده که تا کمر در باتلاق فرورفته بود فریاد میزد و تلاش میکرد تا خود را آزاد کند. کشاورز با تلاش زیاد بهوسیله طناب و چوب او را از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد.
فردای روز حادثه کالسکهای مجلل جلوی منزل محقر کشاورز توقف کرد و مرد اشرافزادهای از آن پیاده شد و به خانه پیرمرد رفت. او خود را پدر همان پسر معرفی کرد و پس از سپاسگزاری خواست که کار او را جبران کند، چون کشاورز زندگی تنها فرزندش را نجات داده بود.
کشاورز اما قبول نکرد که پولی بگیرد. در همین موقع پسر کشاورز وارد خانه شد. اشرافزاده گفت:اجازه بدهید به منظور قدردانی، فرزندتان را همراه خود ببرم تا تحصیل کند اگر همانند خودت شرافتمند و نوعدوست باشد به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار میکنی.
پس از سالها پسر کشاورز از دانشکده پزشکی فارغالتحصیل شد و همین طور به تحصیل ادامه داد تا در سراسر جهان بهعنوان الکساندر فلمینگ کاشف پنیسیلین مشهور شد. سالها بعد پسر همان اشرافزاده به ذاتالریه مبتلا شد و تنها چیزی که توانست برای بار دوم جان او را نجات دهد، داروی کشف شده توسط فرزند آن پیرمرد کشاورز بود.
🌸🍃🌸🍃
#توبه_حيوان
مرحوم حاجي نوري در دارالسلام ميفرمايد:
از يكي از علماي نجف نقل ميكند كه در منزل كبوتري داشتيم گربهاي هم گاهي در منزل ميآمد و ميرفت روزي گربه به كبوتر مزبور كه مورد علاقة ما بود حمله كرد، گرفت و برد و خورد و بچهها هم تعقيبش كردند ولي نتوانستند او را دريابند.
من هم عصا را نزديك خودم گذاشته بودم تا وقتي گربه رسيد او را تنبيه نمايم امّا تا چند روز نيامد چون شعور دارد هشيار است ميفهمد جايي كه دزدي و خيانت كرده نبايد به اين سادگيها آفتابي شود.
روزي متوجه شدم كه آهسته آهسته ميآيد خيلي مقدس وار عمل به احتياط ميكند خودم را پنهان كردم كه نفهمد در كمينش هستم و فرار كند.
داخل حجره خودم را پشت پرده پنهان كردم وارد كتابخانه شد من هم داخل شدم و درب را بستم تا گربه متوجه شد كه در بسته و من هم با عصا باو حملهور شدم متوجه شد كار از كار گذشته است و اينطرف و آن طرف رفتن فايده ندارد يك مرتبه جستن كرد و روي كتابها اين طرف و آن طرف رفت تا روي رحل قرآن دستها و پوزهاش را روي قرآن گذاشت و به اصطلاح به قرآن پناهنده شد.
من وقتي چنين ديدم كه حيوان به قرآن پناهنده شد، چوب را كنار گذاشتم و درب اطاق را باز كردم تا برود، گربه هم آهسته بيرون جهيد ولي توبهاش صادقانه بود چون از آن به بعد ديگر در خانه ما خيانت نكرد نه كبوتر نه ماهي نه گوشت، هيچ كدام را نبرد، اين است وضع حيوانات.
#داستانهاي_پراكنده_ص٣٠
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#آثارگناه
امام صادق (ع) :
هيچ رگي نزند و پائي به سنگ نخورد و سر درد و مرضي پيش نيايدمگر به جهت گناهي که انسان مرتکب شده است.
و براي همين است که خداي عزوجل در قرآن ميفرمايد :
هر مصيبتي که به شما مي رسد براي کاري است که به دست خود کرده ايد
و خدا از بسياري ( از معصيت ها ) هم گذشت ميکند.
#سوره_شوري_آيه٣٠
امام (ع) فرمودند :
آنچه خدا از آن مي گذرد از آنچه از آن مواخذه ميکند بيشتر است.
شرح : يعني آن گناهاني که خدا از آن ميگذرد بيشتر است از آن گناهاني که خدا بوسيله آن گناه عذاب ميکند.
پیوست:
مجازات کردن در همین دنیا،نشانه لطف و رحمت خداوند به بندگانش هست که با مجازاتهای دنیایی مارا تنبیه و گناهانمان را ذوب میکند تا بار پرونده برای قیامت سنگین نباشد.
#اصول_كافي_ج٣ص٣٧٠
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
#انسان_خوشحال
خوشحال بودن یعنی توانمندي بالاي ما در شكيبايي و استقامت در برابر سختی ها.
خوشحالی یعنی اطمینانی درونی به این که درد و رنج و سختی و بیماری و مرگ، جزء لاینفک زندگی ست اما هیچ کدام از آنها نمی تواند مرا از پا بیاندازد.
خوشحالی یعنی میل به زندگی علی رغم علمِ به فانی بودنِ همه چیز؛
خوشحالي یعنی در سختی ها لبخند زدن؛
خوشحالی یعنی آگاهی از توانمندی بزرگ ما براي به دوش کشیدنِ مشکلات؛
خوشحالی یعنی بعد از هر زمین خوردن همچنان بتوانیم بلند شویم، بعد از هر گریه همچنان بتوانیم بخندیم و لبخند بر لبِ دیگر همنوعان بیاوریم؛
خوشحالی یعنی حضورِ کاملِ ما در هستی،
خوشحالی یعنی همچون رود، جاری بودن و در حرکت بودن، عبور کردن و به عظمتی بی پایان چشم دوختن؛
خوشحالی یعنی توانایی ما به گفتنِ یک آريِ بزرگ به زندگي؛
خوشحالي يعني ادامه دادن...
@DastaneRastan
✨﷽✨
💠✨ #یڪ_داستان_یڪ_پند
🔊 مسافری سوار تاڪسی شد، راننده تلاوت قرآن گوش میڪرد.
🌙 مسافر گفت: آقای راننده ڪسی مرده است؟!!!
🌙 راننده تبسمی ڪرد و گفت: بهتر بود میپرسیدی آیا ڪسی زنده است؟ چون ڪمتر ڪسی تلاوت قرآن گوش میدهد و اڪثرا در دنیا غرق و مردهایم!!!
🌙 متاسفانه ڪمتر ڪسی جرأت پخشڪردن تلاوت قرآن در جای عمومی را دارد و اڪثر ما چون شنیدن قرآن را محدود به مجالس ختم خود ڪردهایم، با شنیدن صدای قرآن٬ حس میڪنیم ڪسی مرده است.
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌸🍃🌸🍃
#آثارگناه
امام صادق (ع) :
هيچ رگي نزند و پائي به سنگ نخورد و سر درد و مرضي پيش نيايدمگر به جهت گناهي که انسان مرتکب شده است.
و براي همين است که خداي عزوجل در قرآن ميفرمايد :
هر مصيبتي که به شما مي رسد براي کاري است که به دست خود کرده ايد
و خدا از بسياري ( از معصيت ها ) هم گذشت ميکند.
#سوره_شوري_آيه٣٠
امام (ع) فرمودند :
آنچه خدا از آن مي گذرد از آنچه از آن مواخذه ميکند بيشتر است.
شرح : يعني آن گناهاني که خدا از آن ميگذرد بيشتر است از آن گناهاني که خدا بوسيله آن گناه عذاب ميکند.
پیوست:
مجازات کردن در همین دنیا،نشانه لطف و رحمت خداوند به بندگانش هست که با مجازاتهای دنیایی مارا تنبیه و گناهانمان را ذوب میکند تا بار پرونده برای قیامت سنگین نباشد.
#اصول_كافي_ج٣ص٣٧٠
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#محتسب_دربازار_است
روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت:
اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان.
بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت. اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید, بهلول با خود گفت: حقت بود.
راه افتاد که برود بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد.
بهلول خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست.
بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد.
جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت.
بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت:
محتسب در بازار است و احتیاجی به من و دیگری نیست....
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#اخلاق_نيكو
اميرالمؤمنين عليه السلام درباره كرامت و حسن خلق و آقايى و عفو و گذشت رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايد:
زمانى كه اسيران طائفه طى را به مدينه آوردند، در بين آنان دخترى بود كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه داشت:
يا محمّد! چه شود كه مرا آزاد نماييد تا من از شماتت و سرزنش قبايل عرب در امان بمانم؛ زيرا من دختر رئيس قبيله هستم و پدرم اشخاص بى پناه را پناه مىداد، اسير را آزاد مىكرد، به واردين غذا مىداد، افشاى سلام مىكرد و هيچ وقت حاجتمندى را بدون روا شدن حاجتش رد نمىكرد، من دختر حاتم طايى هستم.
پيامبرفرمود: اى دختر! آنچه بيان كردى اوصاف مردم مؤمن است، اگر پدرت اهل اسلام بود براى وى از خداوند طلب رحمت مىكردم. سپس فرمود: دختر را آزاد كنيد؛ زيرا پدرش اخلاق نيك را دوست مىداشت و خدا اخلاق نيك را دوست دارد.
ابو بردة بن دينار در آزادى دختر حاتم از جاى برخاست و عرضه داشت:
اى رسول خدا! پروردگار اخلاق نيك را دوست دارد؟ حضرت فرمود: سوگند به خدايى كه جانم به دست اوست، وارد بهشت نمىشود مگر صاحب اخلاق پسنديده.
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#صدقه
امام صادق علیه السلام :
جلوی چشم مردم ، صدقه نده تا تو را ستایش کنند.
زیرا اگر چنین کنی، پاداش خود را فقط در دنیا گرفته ای نه در آخرت.
بلکه طوری پنهانی ، با دست راستت صدقه بده،
که حتی دست چپت هم خبردار نشود.
زیراآن کسی که به خاطراو پنهانی صدقه میدهی،
پاداش تو را آشکارا خواهد داد.
#بحارالانوارج٧٨ص٢٨٤
@DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃
#فضايل_اميرالمومنين
در زمان خلافت امام على (علیه السلام) در کوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندى در نزد یک مرد مسیحى پیدا شد. على (علیهالسلام) او را به محضر قاضى برد و اقامه دعوى کرد که این زره از آن من است، نه آن را فروختهام و نه به کسى بخشیدهام و اکنون آن را در نزد این مرد یافتهام. قاضى به مسیحى گفت: خلیفه ادعاى خود را اظهار کرد، تو چه مىگویى؟ او گفت: این زره مال خود من است و درعینحال گفته ي مقام خلافت را تکذیب نمىکنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد). قاضى رو کرد به على (علیهالسلام) و گفت: تو مدعى هستى و این شخص منکر است، علیهذا بر تو است که شاهد بر مدعاى خود بیاورى. على (علیهالسلام) خندید و فرمود: قاضى راست مىگوید، اکنون مىبایست که من شاهد بیاورم، ولى من شاهد ندارم. قاضى روى این اصل که مدعى شاهد ندارد، به نفع مسیحى حکم کرد و او هم زره را برداشت و روان شد.
مرد مسیحى که خود بهتر مىدانست که زره مال کیست، پسازآنکه چند گامى پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهاى بشر عادى نیست، از نوع حکومت انبیاست و اقرار کرد که زره از على (علیه طولى نکشید او را دیدند مسلمان شده و با شوق و ایمان در زیر پرچم على (علیهالسلام) در جنگ نهروان مىجنگد.
#الامام_علي_صوت_العداله_الانسانيه_ص٦٣
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
چگونه نه بگوییم؟
مهارت «نه» گفتن یکی از مهارت های جرأت ورزی است.
اگر نگران هستید که چگونه نه بگویید، برای شروع بهتر است جملات زیر را مد نظر قرار دهید؛
می شه چند لحظه بهم فرصت بدید؟
الان یه مقدار مشغولم ، چطوره بعدا باهم صحبت کنیم؟
اجازه می دید یه مقدار درموردش فکر کنم ,بعدا بهتون خبر می دم.
خیلی دوست دارم بهتون کمک کنم، ولی متاسفانه نمیتونم.
الان خودم لازمش دادم نمی تونم بهتون قول بدم...
@DastaneRastan_ir
هدایت شده از داستان راستان🇵🇸
✅ماجراي مسجد آدم کُش🚷 در شهر ری👇
https://eitaa.com/ghiamat_ir/1845