3.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 بیا بهار به پا کن؛ بهار یعنی تو ...
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
﷽
❀
#امام_مهدے_عج
اگر شیعیانمان بہ
اندازه لیوان آبی
تشنہ ما بودند ،
ظهور میکردیم‼️
📚شیفتگان مهدے ج۱ ص۱۵۵
#بحق_زینب_کبری_سلام_الله
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 ورود امام مهدی به مکّه در شکل و شمایل چوپان
⭕️ مطابق با روایات، سفیانی بعد از خروج و شش ماه جنگیدن و تسلط بر سرزمینهای پنجگانهٔ شام: دمشق، حمص، فلسطین، اردن و قنّسرین، قدرتش در منطقه تثبیت و بر تخت پادشاهی مینشیند! آنگاه که سفیانی از حضور امام در مدینه و ظهور ایشان باخبر میشود (با خبر شدن سفیانی از نزدیک شدن زمان ظهور، به این دلیل است که امام مهدی علیه السلام اندکی پیش از ظهور، به صورت نیمه علنی و محدود، فعالیتهایی دارند؛ عوامل اطلاعاتی و جاسوسی سفیانی نیز از حضور نیمه علنی امام در میان مردم با خبر میشوند؛ به همین دلیل سفیانی) بعد از اطلاع از مکان حضرت، به قصد دستگیری و کشتن آن جناب، سپاهی مجهز به مدینه گسیل میدارد؛ و سه شبانه روز تمام در آنجا قتل و غارت میکنند، منبر پیغمبر صلی ﷲ علیه و آله را میشکنند و... در این زمان، حضرت برای حفظ جانش و در استتار کامل -در لباس چوپانی- از مدینه به مکّه میروند؛ به فرماندهٔ سپاه سفیانی گزارش میرسد که مهدی به سمت مکّه رفته است... و با حرکت امام به سوی مکّه، وی نیز سپاه خود را به جانب مکّه میفرستد. امّا لشکر اعزامی سفیانی وقتی به بیابانی به نام بیداء -بین مکّه و مدینه- میرسند با فریاد حضرت جبرئیل و به اذن ﷲ عزّوجلّ، به زمین فرو میروند و به جز سه نفر همگی هلاک میشوند..!
🌕 امام صادق علیه السلام در این زمینه میفرمایند: ...به خدا سوگند ای مفضل! گویا او(حضرت مهدی علیه السلام) را میبینم که وارد شهر مکّه شده، در حالی که لباس پیغمبر صلی ﷲ علیه و آله را پوشیده و عمامه زردی بر سر گذاشته است، نعلین وصله شدهٔ پیغمبر را به پا کرده، عصای آن حضرت را به دست گرفته، چند بُز لاغر را جلو انداخته و بدین گونه به طرف خانه خدا میرود، بدون آنکه کسی او را بشناسد، و به سن جوانی آشکار میگردد...
عَنِ اَلْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنِ اَلصَّادِقَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ... وَ اَللَّهِ يَا مُفَضَّلُ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ دَخَلَ مَكَّةَ وَ عَلَيْهِ بُرْدَةُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَى رَأْسِهِ عِمَامَةٌ صَفْرَاءُ وَ فِي رِجْلَيْهِ نَعْلاَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْمَخْصُوفَةُ وَ فِي يَدِهِ هِرَاوَتُهُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَسُوقُ بَيْنَ يَدَيْهِ عِنَازاً عِجَافاً حَتَّى يَصِلَ بِهَا نَحْوَ اَلْبَيْتِ لَيْسَ ثَمَّ أَحَدٌ يَعْرِفُهُ وَ يَظْهَرُ وَ هُوَ شَابٌّ...
📗بحارالأنوار، ج 53، ص 7
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
پيامبر خدا (ص) فرمودند
وقتى روز قيامت فرا رسد، خداوند به گروهى از امتم بال میدهد تا با آنها از آرامگاهشان به سمت بهشت پرواز كنند، در آنجا خوش و مرفّه و هر طورى كه بخواهند به سر مى برند، فرشتگان به آنها میگويند:
🍃آيا شما حساب را دیدید؟
جواب مىدهند؛ ما حسابى نديديم.
🍃آيا در پل صراط مجازات شديد؟
جواب مىدهند: ما پل صراطى نديديم.
🍃سپس مىگويند: آيا جهنّم را ديديد؟
مى گويند: ما چيزى نديديم.
🍃آنگاه فرشتگان مىگويند: شما از امّت كدام پيامبريد؟
جواب مىدهند: از امّت حضرت محمّد(ص).
🍃فرشتگان مى گويند شما را به خدا سوگند، بگوييد؛ كار شما در دنيا چه بود؟
مىگويند: ما دو خصلت داشتيم كه خداوند به خاطر آن اين مقام را با لطف و رحمت خود مرحمت كرد.
🍃مىپرسند: آن دو خصلت چه بودند؟
🍃در خلوت از خدا شرم مى كرديم مرتكب گناه شويم
🍃 ديگر آن كه هر چه خداوند روزى ما كرده بود راضى بوديم.
فرشتگان مىگويند، اين مقام زيبنده شماست.
📚مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•••
وَ قَالَ علی(ع) ؛
چــون سختـے به نهایت رسد ، فـــرج و
گشـایش خـواهد بود و چون حلقه هاى
بلا و رنج تنگ گردد، آسودگى فرا رسد.
|ما که مردیم ، بیا ، پس تو کجایی آقا|
#نهجالبلاغه
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
『💙͜͡🌿』
به تو
وابَسته شُدَن
خانه خَرابے داردحسین...
#اینخانهخرابیرا بهدو دنیا نمیدهم
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
CQACAgQAAx0CVc35HwAC2dtlRomhQNQkadmq6ay8JXyNNd8OZQACegUAAlM3wFO32oG2TalthTME.mp3
زمان:
حجم:
4.26M
▫️در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
👌 داستان تشرف مرحوم علی فریدة الاسلام به محضر مقدّس امام عصر「ع」 در محراب نماز.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
2.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈کلیپ اجساد پیدا شده قوم عاد
#حتما_ببینید
باز هم یک معجزه دیگر از قرآن!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹#داستان_آموزنده
مردی در کوهستان سفر میکرد که سنگ گران قیمتی را در رودخانهای پیدا کرد.
روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود.
آن مرد کیف خود را باز کرد تا غذایش را با مسافر شریک شود.
مسافرِ گرسنه، سنگ قیمتی را در آن کیف دید و بسیار از آن خوشش آمد و پس از کمی درنگ از آن مرد خواست که آن را به او بدهد!
آن مرد بدون درنگ، سنگ را به او داد و از یکدیگر خداحافظی کردند.
مسافر از این که شانس به او رو کرده بود بسیار شادمان شد و از خوشحالى سر از پا نمىشناخت.
او مىدانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر مىتواند راحت زندگى کند.
بعد از چند روز مسافر برای پیدا کردن آن مرد به راه افتاد؛ بالاخره او را یافت و سنگ را به پس داد و گفت:
خیلى فکر کردم! میدانم این سنگ چقدر با ارزش است،
ولی آن را به تو پس مىدهم با این امید که چیزى را به من دهی که از آن ارزشمندتر است!
آن مرد گفت چه چیزی؟!
مسافر گفت اگر مىتوانى، چیزی را به من بده که باعث شد چنان قدرتمند شوی که راحت از این سنگ دل بکنی و آن را به من ببخشی.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•