eitaa logo
داستان راستان🇵🇸🇮🇷
32.4هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
33.5هزار ویدیو
364 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
1.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ســـــلام❄️ صبح چهارشنبه زمستونی تون❄️ سرشار از زیبایی امروز با سپردن همـه چیز به دستان گرم خدا❄️ خـودت را برای روزی بهتر آماده کن ❄️ آنوقت زیباتر از همیشہ نفس می کشی و زیباتر❄️ از همیشہ می بینی روز خوبی داشته باشید❄️
هدایت شده از آیه گرافـی 🇵🇸
3.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺در روز میلاد حضرت 🌸فاطمه زهرا (س) 🌺یه دعا از ته دل برای شما 🌸خوبان" ان شاءالله روزی 🌺ناب،و سرشار از اتفاق های 🌸خوب و خوشِ تکرار نشدنی 🌺همراه با سلامتی در پناه 🌸یگانه خدای مهربون داشته 🌺باشید و زندگیتون سرشار 🌸از عشق به خدا
🌷🌷 🌹بعد از شهادت🌹 تا مدتها توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.😕 بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.😌 به من گفتند: "می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را کنی?" می دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها کنند و بلایی سرم بیاورند. اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.😢💙 قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف .😯💪🏻 ※※※※ توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.😏😤 پیکری شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"😯 میخکوب شدم از درون گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم?! این بدن شده. این بدن قطعه قطعه شده!"😭 😠بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را کرد و کشید طرفم.😈🔫 داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید?! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه?! کو دست هاش?!" حاج سعید حرف‌هایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد.☹️ داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده." دوباره فریاد زدم: "کجای آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید!?" داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام،و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"😫 هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."😮 اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا." نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست مان بدهد.😥 توی دلم شدن به علیها السلام. گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭🙏🏻 یکهو چشمم افتاد به تکه کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.😮 خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😌😔 بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر .😶 از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.😌 وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی و هم . راقعا به استراحت نیاز داشتم😥 فرداش حرکت کردم سمت دمشق.همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝 به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد پیشم و گفت: " و شهید حججی اومده‌ان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم."😇 من را برد پیش پدر محسن که کنار ایستاده بود. پدر محسن می دانست که من برای پسرش رفته بودم.😓 تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی?"😢 نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر را تحویل داده‌اند? بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند? بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند?😭😫 گفتم: "حاج‌آقا، مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش." گفت: "قسمت میدم به بی‌بی که بگو." التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭😢 دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برآوردی، راضی ام."😌💝 وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاج‌آقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام و اربا اربا کرده ان."😭 هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"♥️😭 . . . ....🌹 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
1.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌🌺فاسق‌العمل‌اما‌طیب‌الروح! علامت مومن و شیعه همینه؛ ممکنه گناه بکنه ولی این گناه رو دوست نداره...! 🎤 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
3.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 علت عجیب دیدار پیامبر با جبرئیل ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 💠 استاد مسعود عالی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📚الفرج بعد الشدّة : 1 / 101 . 🌿روايت شده است كه غلام حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام جرمى مرتكب شد كه سزاوار كيفر بود، حضرت عليه السلام دستور داد او را بزنند. او گفت: سرورم! «والكاظِمينَ الغَيظَ»: «آنان كه خشم خويش فرو مى خورند» ، حضرت عليه السلامفرمود: از او دست بداريد. او گفت: سرورم! «والعافينَ عَنِ النّاسِ» :«و از خطاى مردم در مى گذرند» ، حضرت عليه السلامفرمود: از تو در گذشتم. او گفت: سرورم! «واللّه ُ يُحِبُّ المُحسِنينَ [ آل عمران : 134 . ] »:«و خدا نيكوكاران را دوست مى دارد» ، حضرت عليه السلامفرمود: تو در راه خدا آزادى و از آنِ تو باد دو برابر آن چه به تو مى دادم •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
5.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 اثر عجیب یک نماز برای خدا 💠 آیت الله مجتهدی تهرانی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🌺پیغمبر اکرم (ص) فرمود: خداوند فرموده است اگر کسی محدث شود و وضو نگیرد، به من جفا کرده است؛ اگر محدث شد و وضو گرفت ولی دو رکعت نماز نخواند و دعا نکرد و از من چیزی نخواست، به من جفا کرده است؛ اگر کسی وضو گرفت و نماز خواند و از من چیزی درخواست کرد و من به او عطا نکردم، من به او جفا کردم. حالا درخواست او می خواهد امر دینی باشد یا امر دنیایی باشد؛ هرچه باشد، باشد اگر من به او عطا نکنم به او جفا کرده‎ام و من هم پروردگاری جفاکار نیستم. " •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹داستان آموزنده🌹 یکی از شاگردان کلاس به معلممان گفت : من چیزهای زیادی بخشیدم ولی در قبال آن فقط یک نگاه توهین آمیز دریافت کردم! معلممان گفت: بیایید وقتی چیزی بخشیدیم به فرد و شخص ندهیم؛ بلکه آن را به خدا بدهیم. آن شخص فقط برایمان مانند یک صندوق پست و رابطی بین ما و خدایمان باشد. وقتی چیزی را برای خدا بفرستیم دیگر عکس العمل واسطه برای ما مهم نیست و از او توقعی هم نداریم؛ خداوند، خود عوض آن را هم در دنیا به ما می‌دهد و هم به طور بهتر، در قیامت، زمانی که به آنها احتیاج داریم. یادمان باشد مقصد ما خداست...👌 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
3.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍🌺حکایت عجیب ماشالله نجار: 🎤 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
: ❌متاسفانه در بین عموم مردم مشهور است که علت اختلاف هابیل(ع)و قابیل ازدواج با خواهر زیباتر بوده.اما این یک تحریف بسیار بزرگ است که از منابع برادران اهل سنت نشات گرفته و در میان عموم مسلمانان شهرت یافته.تا حدی که در منابع شیعه نیز میتوان کم و بیش مانند آن را یافت،که البته از نظر سند و محتوا ضعیف و غیر قابل قبول هستند.1 1⃣اما شیعه طبق روایات محکم رسیده از ائمه علیهم السلام اصل اختلاف و علت این نزاع را مسئله جانشيني حضرت آدم و خلافت و امامت الهی میداند.2 2⃣چراکه مسئله قربانی زمانی مطرح شد که قبل از آن دو برادر ازدواج کرده بودند،پس چگونه ممکن است دعوا بر سر ازدواج باشد؟ 🌀مسئله خلافت و ولایت الهی پیچیده ترین نزاع و بزرگترین گره کور تاریخ بشر است.نزاعی که از زمان ابلیس آغاز شد و در سقیفه به اوج خود رسید.اینجا دليل جعل روایاتی که داستان را بر اساس عشق قابيل به خواهر خود تعریف ميکند روشن ميشود،جاعلان با تحریف مسأله به یک مسأله جنسي و عشقي،اصل موضوع را که دعوا بر سر جانشيني و خالفت بوده است به دست فراموشي و تحریف سپرده اند و برای جور شدن داستان،داستان ازدواج با خواهران را ساخته اند. داستاني که در روایات شيعه مورد نفي و نکوهش است.3 📚منابع: 1) یعقوبي،تاریخ اليعقوبي،ج1،ص6. مجلسي،بحار الانوار، ج11،ص219 2)مجلسی،بحار الانوار،ج11،ص227، 245 3)عروج مشرقی،عطا الله بیگدلی،ص294 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🔍 💠 فصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ 🔹 سوره 2 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❤️مینویسم به عشق مادر،،،، پا به پای غم من پیر شد و حرف نزد...!!! داغ دید از من و تبخیر شد و حرف نزد...!!! شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب.!!! شب به شب آمدنم دیر شد و حرف نزد.!!! غصه میخورد که من حال خرابی دارم...!!! از همین غصه ی من سیر شد و حرف نزد!!! وای از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند!!! خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزد!!! صورت پر شده از چین و چروکش یعنی!!! مادرم خسته شد و پیر شد و حرف نزد •••!!! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•