#سبک_زندگی
#تلنگر
تا علی(ع) را دید #شروع کرد به فحاشی!
آنقدر رکیک و تند بود که #اصحاب خواستند #واکنش نشان دهند!
حضرت عبور کرد، پرسیدند مگر #فحشها را نشنیدید؟
مولا فرمود: شنیدم اما شاید منظورش یک #علی دیگری باشد!
📚بحار الانوار ج۵۶ ص۴۴
#عرفان_و_آرامش 🌺🍃
#اصحاب رَسّ
✨داستان این قوم در 2 سوره قرآن ذکر شده است.
🌳آنها درختی به نام شاه درخت را میپرستیدند این قوم در مشرق زمین زندگی میکردند ودارای 12 شهردر امتداد رودخانه ای بودند که رَسّ نامیده میشد.بزرگترین شهرشان اسفندار نام داشت که پادشاهی به نام ترکوذ بن غابور از نوادگان نمرود بر آن حکومت میکرد ودر خت اصلی صنوبر وچشمه اصلی در این شهر قرار داشت.آنها این درخت را که در تمامی شهرها بود به عنوان معبود عبادت میکردند،نوشیدن آب از آن چشمه را بر خود وحیوانات حرام کرده بودند وهر کس از آب آن میخورد به قتل میرساندند.
👈آنها در هر ماه از سال یک روز را بعنوان عید میدانستند ودر آنروز کنار یکی از درختان مذکور رفته وقربانی میکردند وآتش به پا میکردند.وقتی که دود غلیظ آتش به آسمان میرفت در برابر درخت به خاک می افتادند وگریه وزاری میکردند.شیطان😈 نیز در آن موقع به کمک آنها میرفت ودر شاخ وبرگ درخت حرکت ایجاد میکرد ودر این هنگام صدای کودکی به گوش میرسید که میگفت:بندگانم من از شما راضی هستم.!!
💥در این هنگام مردم خوشحال شده وشروع به شادی میکردند.ضمنا همجنس بازی وخلافهای دیگری نیز در میان زنان ومردانشان رایج بود.هنگامی که سرکشی اصحاب رس از حد گذشت خداوند ❤️پیامبری از نوادگان یهودابن یعقوب که نامش حنظله بود برای هدایت آنها مبعوث گرداند وبه راهنمائی آنها پرداخت اما زحمتش هیچ تاثیری نداشت.سرانجام با نفرین این مرد درختان صنوبرشان خشک شد.آنها قضیه را متوجه همین پیامبر دانستند وتصمیم به قتل او گرفتند.
آنها چاهی را کنده که انتهای آن تنگ بود وحنظله را درون چاه انداخته ودربش را بستند.حنظله در ته چاه ناله میکرد وآنها دربالای چاه با شنیدن صدای مناجات او میگفتند:امیدواریم خدایان ما ودر ختان صنوبر از ما راضی گردند وسبز شده وخشنودی خود را به ما نشان دهند.سرانجام حنظله در چاه به شهادت رسید.در این هنگام خداوند به جبرئیل وحی نمود که این قوم را ببین که حلم وبردباری من مغرورشان کرده وگمان کرده اند که با کشتن نماینده من از عذابم در امان خواهند بود.به عزتم سوگند از آنها انتقامی سخت خواهم گرفت تا باعث عبرت جهانیان گردد.
💫روز عید آنها فرا رسید همه آنها در کنار درخت صنوبر جمع شده بودند که ناگهان طوفان شدید وسرخ رنگی وزیدن گرفت وزمین تکانی خورد وزیر پایشان تبدیل به سنگی گداخته شد.از آسمان نیز صاعقه هایی از آتش بر آنها باردیدن گرفت وبدنهای آنها را به مس ذوب شده تبدیل نمود.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#اصحاب رَسّ
✨داستان این قوم در 2 سوره قرآن ذکر شده است.
🌳آنها درختی به نام شاه درخت را میپرستیدند این قوم در مشرق زمین زندگی میکردند ودارای 12 شهردر امتداد رودخانه ای بودند که رَسّ نامیده میشد.بزرگترین شهرشان اسفندار نام داشت که پادشاهی به نام ترکوذ بن غابور از نوادگان نمرود بر آن حکومت میکرد ودر خت اصلی صنوبر وچشمه اصلی در این شهر قرار داشت.آنها این درخت را که در تمامی شهرها بود به عنوان معبود عبادت میکردند،نوشیدن آب از آن چشمه را بر خود وحیوانات حرام کرده بودند وهر کس از آب آن میخورد به قتل میرساندند.
👈آنها در هر ماه از سال یک روز را بعنوان عید میدانستند ودر آنروز کنار یکی از درختان مذکور رفته وقربانی میکردند وآتش به پا میکردند.وقتی که دود غلیظ آتش به آسمان میرفت در برابر درخت به خاک می افتادند وگریه وزاری میکردند.شیطان😈 نیز در آن موقع به کمک آنها میرفت ودر شاخ وبرگ درخت حرکت ایجاد میکرد ودر این هنگام صدای کودکی به گوش میرسید که میگفت:بندگانم من از شما راضی هستم.!!
💥در این هنگام مردم خوشحال شده وشروع به شادی میکردند.ضمنا همجنس بازی وخلافهای دیگری نیز در میان زنان ومردانشان رایج بود.هنگامی که سرکشی اصحاب رس از حد گذشت خداوند ❤️پیامبری از نوادگان یهودابن یعقوب که نامش حنظله بود برای هدایت آنها مبعوث گرداند وبه راهنمائی آنها پرداخت اما زحمتش هیچ تاثیری نداشت.سرانجام با نفرین این مرد درختان صنوبرشان خشک شد.آنها قضیه را متوجه همین پیامبر دانستند وتصمیم به قتل او گرفتند.
آنها چاهی را کنده که انتهای آن تنگ بود وحنظله را درون چاه انداخته ودربش را بستند.حنظله در ته چاه ناله میکرد وآنها دربالای چاه با شنیدن صدای مناجات او میگفتند:امیدواریم خدایان ما ودر ختان صنوبر از ما راضی گردند وسبز شده وخشنودی خود را به ما نشان دهند.سرانجام حنظله در چاه به شهادت رسید.در این هنگام خداوند به جبرئیل وحی نمود که این قوم را ببین که حلم وبردباری من مغرورشان کرده وگمان کرده اند که با کشتن نماینده من از عذابم در امان خواهند بود.به عزتم سوگند از آنها انتقامی سخت خواهم گرفت تا باعث عبرت جهانیان گردد.
💫روز عید آنها فرا رسید همه آنها در کنار درخت صنوبر جمع شده بودند که ناگهان طوفان شدید وسرخ رنگی وزیدن گرفت وزمین تکانی خورد وزیر پایشان تبدیل به سنگی گداخته شد.از آسمان نیز صاعقه هایی از آتش بر آنها باردیدن گرفت وبدنهای آنها را به مس ذوب شده تبدیل نمود.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#اصحاب رَسّ
✨داستان این قوم در 2 سوره قرآن ذکر شده است.
🌳آنها درختی به نام شاه درخت را میپرستیدند این قوم در مشرق زمین زندگی میکردند ودارای 12 شهردر امتداد رودخانه ای بودند که رَسّ نامیده میشد.بزرگترین شهرشان اسفندار نام داشت که پادشاهی به نام ترکوذ بن غابور از نوادگان نمرود بر آن حکومت میکرد ودر خت اصلی صنوبر وچشمه اصلی در این شهر قرار داشت.آنها این درخت را که در تمامی شهرها بود به عنوان معبود عبادت میکردند،نوشیدن آب از آن چشمه را بر خود وحیوانات حرام کرده بودند وهر کس از آب آن میخورد به قتل میرساندند.
👈آنها در هر ماه از سال یک روز را بعنوان عید میدانستند ودر آنروز کنار یکی از درختان مذکور رفته وقربانی میکردند وآتش به پا میکردند.وقتی که دود غلیظ آتش به آسمان میرفت در برابر درخت به خاک می افتادند وگریه وزاری میکردند.شیطان😈 نیز در آن موقع به کمک آنها میرفت ودر شاخ وبرگ درخت حرکت ایجاد میکرد ودر این هنگام صدای کودکی به گوش میرسید که میگفت:بندگانم من از شما راضی هستم.!!
💥در این هنگام مردم خوشحال شده وشروع به شادی میکردند.ضمنا همجنس بازی وخلافهای دیگری نیز در میان زنان ومردانشان رایج بود.هنگامی که سرکشی اصحاب رس از حد گذشت خداوند ❤️پیامبری از نوادگان یهودابن یعقوب که نامش حنظله بود برای هدایت آنها مبعوث گرداند وبه راهنمائی آنها پرداخت اما زحمتش هیچ تاثیری نداشت.سرانجام با نفرین این مرد درختان صنوبرشان خشک شد.آنها قضیه را متوجه همین پیامبر دانستند وتصمیم به قتل او گرفتند.
آنها چاهی را کنده که انتهای آن تنگ بود وحنظله را درون چاه انداخته ودربش را بستند.حنظله در ته چاه ناله میکرد وآنها دربالای چاه با شنیدن صدای مناجات او میگفتند:امیدواریم خدایان ما ودر ختان صنوبر از ما راضی گردند وسبز شده وخشنودی خود را به ما نشان دهند.سرانجام حنظله در چاه به شهادت رسید.در این هنگام خداوند به جبرئیل وحی نمود که این قوم را ببین که حلم وبردباری من مغرورشان کرده وگمان کرده اند که با کشتن نماینده من از عذابم در امان خواهند بود.به عزتم سوگند از آنها انتقامی سخت خواهم گرفت تا باعث عبرت جهانیان گردد.
💫روز عید آنها فرا رسید همه آنها در کنار درخت صنوبر جمع شده بودند که ناگهان طوفان شدید وسرخ رنگی وزیدن گرفت وزمین تکانی خورد وزیر پایشان تبدیل به سنگی گداخته شد.از آسمان نیز صاعقه هایی از آتش بر آنها باردیدن گرفت وبدنهای آنها را به مس ذوب شده تبدیل نمود.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•