#سیاحتغرب ۱۱
ناگهان سگی به ما حمله نمود، و شخصی چوب به دست گرفته و با دهان پر فحش از دنبال سگ می آمد که ما را بزند.
سیاهک (جهالت) به یک جستن خود را به راه رسانید، ولی من هرچه گریختم، سگ رسید و من از وحشت به زمین خوردم. تا آنکه صاحب هندوانه ها رسید و مفصّلاً مرا چوب کاری نمود، هرچه داد زدم که من هندوانه نخورده ام، سودی نداشت.
او گفت: بعد از دراز کردن دست تعدّی به مال غیر، چه فرقی بین خوردن و به میدان ریختن؟
به هزار جان کندن و چوب خوردن از دست او خلاص شدم و خود را به میان راه کشیدم و از جراحات دهان و خرد شدن اعضا و خستگی و تشنگی و نیز از فراق هادی ناله و گریه می کردم.
سیاهک که کار خود را نموده و به آمال خود رسیده بود، دور از من نشسته و به من لبخند می زد و می گفت: «آن هادی تو، چه از دستش بر می آید بعد از اینکه تخم اذیّت ها را در دنیا به اعانت (کمک) من کاشته ای؟!
🔺 «دنیا کشت گاه آخرت و آخرت روز درو و برداشت محصول است».
مگر در قرآن نخوانده ای:
🔺«وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرَّاً یَرَهُ» (زلزال/۸)؛ و هر کس هم وزن ذرّه ای کار بد کند، آن را می بیند.
و عقلا گفته اند که:
هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی.
مگر هادی بر خلاف حُجَج (دلایل) قویّه و آیات کریمه و قرآنیّه کاری از دستش می آید؟
ان شاء اللَّه در آن منازل که هادی با تو باشد، من نیز هستم و خواهی دید که چه بلایی به سرت می آید که هادی نمی تواند نفس بکشد!
مگر خودش نگفت که هر وقت در دنیا معصیت کردی، من از تو گریخته ام و چون توبه نمودی، همنشین تو بوده ام، چنان که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: «مؤمن در حالی که ایمان دارد،[گناه] نمی کند.»
حال بگو همراهی هادی چه فایده ای دارد؟
دیدم این ملعنت پناه (لعنتی)، عجب بلا و بااطّلاع بوده است.
از «هادی گفتن» هم ساکت شدم! سیبی از توبره پشتی بیرون آوردم و خوردم. زخم های دستم خوب شد و قوّتی گرفتم، برخاستم و به راه افتادم.
به سر دو راهی رسیدم. راه دست راست چون به شهر معموری (آبادی) می رفت، از آن راه رفتم، دیگری به ده خرابه ای می رسید. به کسی که در آنجا موکّلِ راه (راهبان) بود، گفتم: اگر ممکن است، سیاهی که از عقب من می آید، نگذار بیاید که امروز مرا بسیار اذیت نمود.
گفت: او مثل سایه تو، از تو جدایی ندارد، ولی امشب با تو نیست. آنها در آن ده خرابه دست چپ منزل می کنند و بعدها ممکن است کمتر اذیّت کنند.
داخل شهری شدیم که عمارات عالیه (ساختمان های بلند و سر به فلک کشیده) و انهار جاریه (جوی های روان) و سبزه های رائقه (خوش آیند و شگفت انگیز) و اشجار مثمره (درختان میوه دار) و خدمه ملیحه (خادمان نمکین) و سخن گویان فصیحه و نغمات رحیمه (آهنگ های دلنشین) و اطعمه طیّبه (خوراکی های پاکیزه) و اشربه هنیئه (نوشیدنی های گوارا) داشت.
من که در آن بیابان های قَفْر (بی آب و علف) ناامن، از اذیت های آن سیاهک تباهک در مضیقه بودم، الحال این مقام امن همچون بهشت عنبر سرشت نمایش داشت که لولا (اگر نبود) جذبه محبّت هادی، از اینجا بیرون نمی شدم.
مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق گرت مدام میسّر شود، زهی توفیق!
در اینجا با چند نفر از طلّاب علوم دینیه که سابقه آشنایی با آنها داشتم، ملاقات نمودم و شب را استراحت نموده، صبح قدم زنان در خارج این شهر که هوای آن از شکوفه نارنج معطّر بود، با هم بودیم و سرگذشت روز گذشته خود را برای هم نقل می نمودیم.
چون مسافرین این راه در همان منازل جویای حال یکدیگر می شوند، و الّا در حال حرکت کمتر اتّفاق می افتد که به حال یکدیگر برسند، زیرا
🌱 «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» (عبس/۳۷)؛ در آن روز [قیامت] هر کدام از آنان را کاری به خود مشغول می سازد.
و به جهت خلاصی از دست سیاهان شکرگزار بودیم، که: و آخرین سخن بهشتیان این است که: حمد مخصوص پروردگار عالمیان است.
سخن کوتاه! تمام مدرِکات (حواسّ ظاهری و قوای باطنی) ما در این شهر به لذایذ خود رسیدند، ذائقه به اطعمه لذیذه، شامّه به روایح طیّبه (بوهای خوش)، باصره به شمایل حسنه، سامعه به نغمات رائقه و اصوات رحیمه، خیال ایمن از صُوَر قبیحه، قلب پر از فَرَح، وهکذا هلمّ جرّاً. (و به این صورت تا پایان)
🌱 «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ العامِلُونَ» (صافات/۶۱)؛ آری! برای درک چنین [پاداشی] باید عمل کنندگان عمل کنند.
زنگ حرکت زده شد...
ادامه داد ...
#سیاحتغرب ۱۱
ناگهان سگی به ما حمله نمود، و شخصی چوب به دست گرفته و با دهان پر فحش از دنبال سگ می آمد که ما را بزند.
سیاهک (جهالت) به یک جستن خود را به راه رسانید، ولی من هرچه گریختم، سگ رسید و من از وحشت به زمین خوردم. تا آنکه صاحب هندوانه ها رسید و مفصّلاً مرا چوب کاری نمود، هرچه داد زدم که من هندوانه نخورده ام، سودی نداشت.
او گفت: بعد از دراز کردن دست تعدّی به مال غیر، چه فرقی بین خوردن و به میدان ریختن؟
به هزار جان کندن و چوب خوردن از دست او خلاص شدم و خود را به میان راه کشیدم و از جراحات دهان و خرد شدن اعضا و خستگی و تشنگی و نیز از فراق هادی ناله و گریه می کردم.
سیاهک که کار خود را نموده و به آمال خود رسیده بود، دور از من نشسته و به من لبخند می زد و می گفت: «آن هادی تو، چه از دستش بر می آید بعد از اینکه تخم اذیّت ها را در دنیا به اعانت (کمک) من کاشته ای؟!
🔺 «دنیا کشت گاه آخرت و آخرت روز درو و برداشت محصول است».
مگر در قرآن نخوانده ای:
🔺«وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرَّاً یَرَهُ» (زلزال/۸)؛ و هر کس هم وزن ذرّه ای کار بد کند، آن را می بیند.
و عقلا گفته اند که:
هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی.
مگر هادی بر خلاف حُجَج (دلایل) قویّه و آیات کریمه و قرآنیّه کاری از دستش می آید؟
ان شاء اللَّه در آن منازل که هادی با تو باشد، من نیز هستم و خواهی دید که چه بلایی به سرت می آید که هادی نمی تواند نفس بکشد!
مگر خودش نگفت که هر وقت در دنیا معصیت کردی، من از تو گریخته ام و چون توبه نمودی، همنشین تو بوده ام، چنان که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: «مؤمن در حالی که ایمان دارد،[گناه] نمی کند.»
حال بگو همراهی هادی چه فایده ای دارد؟
دیدم این ملعنت پناه (لعنتی)، عجب بلا و بااطّلاع بوده است.
از «هادی گفتن» هم ساکت شدم! سیبی از توبره پشتی بیرون آوردم و خوردم. زخم های دستم خوب شد و قوّتی گرفتم، برخاستم و به راه افتادم.
به سر دو راهی رسیدم. راه دست راست چون به شهر معموری (آبادی) می رفت، از آن راه رفتم، دیگری به ده خرابه ای می رسید. به کسی که در آنجا موکّلِ راه (راهبان) بود، گفتم: اگر ممکن است، سیاهی که از عقب من می آید، نگذار بیاید که امروز مرا بسیار اذیت نمود.
گفت: او مثل سایه تو، از تو جدایی ندارد، ولی امشب با تو نیست. آنها در آن ده خرابه دست چپ منزل می کنند و بعدها ممکن است کمتر اذیّت کنند.
داخل شهری شدیم که عمارات عالیه (ساختمان های بلند و سر به فلک کشیده) و انهار جاریه (جوی های روان) و سبزه های رائقه (خوش آیند و شگفت انگیز) و اشجار مثمره (درختان میوه دار) و خدمه ملیحه (خادمان نمکین) و سخن گویان فصیحه و نغمات رحیمه (آهنگ های دلنشین) و اطعمه طیّبه (خوراکی های پاکیزه) و اشربه هنیئه (نوشیدنی های گوارا) داشت.
من که در آن بیابان های قَفْر (بی آب و علف) ناامن، از اذیت های آن سیاهک تباهک در مضیقه بودم، الحال این مقام امن همچون بهشت عنبر سرشت نمایش داشت که لولا (اگر نبود) جذبه محبّت هادی، از اینجا بیرون نمی شدم.
مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق گرت مدام میسّر شود، زهی توفیق!
در اینجا با چند نفر از طلّاب علوم دینیه که سابقه آشنایی با آنها داشتم، ملاقات نمودم و شب را استراحت نموده، صبح قدم زنان در خارج این شهر که هوای آن از شکوفه نارنج معطّر بود، با هم بودیم و سرگذشت روز گذشته خود را برای هم نقل می نمودیم.
چون مسافرین این راه در همان منازل جویای حال یکدیگر می شوند، و الّا در حال حرکت کمتر اتّفاق می افتد که به حال یکدیگر برسند، زیرا
🌱 «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» (عبس/۳۷)؛ در آن روز [قیامت] هر کدام از آنان را کاری به خود مشغول می سازد.
و به جهت خلاصی از دست سیاهان شکرگزار بودیم، که: و آخرین سخن بهشتیان این است که: حمد مخصوص پروردگار عالمیان است.
سخن کوتاه! تمام مدرِکات (حواسّ ظاهری و قوای باطنی) ما در این شهر به لذایذ خود رسیدند، ذائقه به اطعمه لذیذه، شامّه به روایح طیّبه (بوهای خوش)، باصره به شمایل حسنه، سامعه به نغمات رائقه و اصوات رحیمه، خیال ایمن از صُوَر قبیحه، قلب پر از فَرَح، وهکذا هلمّ جرّاً. (و به این صورت تا پایان)
🌱 «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ العامِلُونَ» (صافات/۶۱)؛ آری! برای درک چنین [پاداشی] باید عمل کنندگان عمل کنند.
زنگ حرکت زده شد...
ادامه داد ...