[🧡🍂]
-'شهیـدمهـدیباکـری را میگویم
شهـردار که بود
به کارگزینی گفته بود
از حقوقش بگذارند روی پول
کارگرهای دفتـر..
بیسـر و صـدا
طوری که خودشان نفهمنـد.. :)
#شهید_مهدی_باکری♥️
#کلام_شهدا 🥀
•• ↷
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
گام برداشتن در جاده عشــق
هزینہ میخواهـد !
هزینه هایے کہ
انسان را عاشـــــق
و بعد شهیـــد مےکند
#شهید_مهدی_باکری 🌷
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
و سلام بر او که می گفت:
«خدایا، نمیرم
در حالیکه از ما راضی نباشی»
#شهید_مهدی_باکری🌹
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
و سلام بر او که می گفت:
«خدایا، نمیرم
در حالیکه از ما راضی نباشی»
#شهید_مهدی_باکری
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
آقا مهدی
راه گم کرده ایم ؛
قرار بود جا پای شما راه برویم
اما به بیراهه قدم گذاشتیم
نگاهی کنید ...
#شهید_مهدی_باکری
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
و سلام بر او که می گفت:
«خدایا، نمیرم
در حالیکه از ما راضی نباشی»
#شهید_مهدی_باکری🌹
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
آقا مهدی
راه گم کرده ایم ؛
قرار بود جا پای شما راه برویم
اما به بیراهه قدم گذاشتیم
نگاهی کنید ...
#شهید_مهدی_باکری
#فرمانده_لشکر31عاشورا
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴یک بار هم جلوی کولر ننشست!
✍ «میر مصطفی الموسوی»، مسئول واحد مخابرات لشکر 31 عاشورا: بهخاطر داغ کردن دائم بیسیمها، همیشه توی چادر یا سنگر ما پنکه و کولر روشن بود. خدا شاهد است یک بار هم نشد که آقا مهدی بیاید جلوی کولر بنشیند تا خنک شود. به بچهها میگفت قسمتی از سنگر را بشکافید تا از بادی که به آب جلوی سنگر میخورد و وارد سنگر میشود، خنک بشوید!
«کاظم احمدینژاد» از واحد مخابرات لشکر عاشورا هم میگوید: هیچوقت نشد که آقا مهدی داخل مرکز پیام بخوابد؛ چرا؟ چون اتاق ما کولر داشت! حتی وقتهایی که دیروقت بود و فرصت نمیکرد برود خانه، به اتاق مخابرات نمیآمد. میرفت مدرسه شهید براتی یا میرفت پشتبام. هر چه میگفتیم بیا داخل مرکز پیام، قبول نمیکرد. میگفت: «من هم مثل بقیه رزمندهها. مگه اونا زیر باد کولر میخوابن که من بخوابم؟» حتی اگر پتو خنک بود، از آن استفاده نمیکرد. ما پتوهای او را میگذاشتیم داخل یک جعبه، بیرون از اتاق تا خنک نشود. میگفت: «بقیه هم پتوهایشان داغ است.»
📚 از کتاب «ف.ل.31» روایت زندگی #شهید_مهدی_باکری، فرمانده لشکر 31 عاشورا
📖 صفحات 212 و 213
✍ علی اکبری مزدآبادی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅ فرمول اخلاص!
✍ در یکی از همین آمدوشدها با ماشین، آقا مهدی به من گفت: «میخوام یه فرمولی بهت بگم که ببینی کارِت برای خدا هست یا نه؟» با خودم فکر کردم حتماً چیزی از من دیده یا فهمیده که این حرف را مطرح میکند. یک لحظه از خودم بدم آمد. گفتم: «آقا مهدی، چطور میشه آدم توی جنگ بیاد، مجروح بشه، این همه درد و رنج بکشه بعد بگه آیا کارش برای خداست یا نه؟ فکر میکنید کار ما برای خدا نیست؟» گفت: «نه منظورم این نبود که کار شما برای خدا نیست. من میخوام یه فرمولی بهت بگم که در هر زمانی بتونی کار خودت رو بسنجی.» گفتم: «بفرمایین آقا مهدی.» گفت: «اگر یه زمانی تونستی از جیب خودت یه پولی رو در راه خدا انفاق کنی، اون وقته که میفهمی این جنگیدنت هم برای خدا هست یا نه. مصطفی، انفاق مال از ایثار جان سختتره.» این حرف آقا مهدی هنوز هم در گوشم هست.
راوی: مصطفی مولوی
📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی #شهید_مهدی_باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
📖 ص ۱۲۶
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✅کانال استاد دانشمند
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴یک بار هم جلوی کولر ننشست!
✍ «میر مصطفی الموسوی»، مسئول واحد مخابرات لشکر 31 عاشورا: بهخاطر داغ کردن دائم بیسیمها، همیشه توی چادر یا سنگر ما پنکه و کولر روشن بود. خدا شاهد است یک بار هم نشد که آقا مهدی بیاید جلوی کولر بنشیند تا خنک شود. به بچهها میگفت قسمتی از سنگر را بشکافید تا از بادی که به آب جلوی سنگر میخورد و وارد سنگر میشود، خنک بشوید!
«کاظم احمدینژاد» از واحد مخابرات لشکر عاشورا هم میگوید: هیچوقت نشد که آقا مهدی داخل مرکز پیام بخوابد؛ چرا؟ چون اتاق ما کولر داشت! حتی وقتهایی که دیروقت بود و فرصت نمیکرد برود خانه، به اتاق مخابرات نمیآمد. میرفت مدرسه شهید براتی یا میرفت پشتبام. هر چه میگفتیم بیا داخل مرکز پیام، قبول نمیکرد. میگفت: «من هم مثل بقیه رزمندهها. مگه اونا زیر باد کولر میخوابن که من بخوابم؟» حتی اگر پتو خنک بود، از آن استفاده نمیکرد. ما پتوهای او را میگذاشتیم داخل یک جعبه، بیرون از اتاق تا خنک نشود. میگفت: «بقیه هم پتوهایشان داغ است.»
📚 از کتاب «ف.ل.31» روایت زندگی #شهید_مهدی_باکری، فرمانده لشکر 31 عاشورا
📖 صفحات 212 و 213
✅کانال استاد دانشمند
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅ فرمول اخلاص!
✍ در یکی از همین آمدوشدها با ماشین، آقا مهدی به من گفت: «میخوام یه فرمولی بهت بگم که ببینی کارِت برای خدا هست یا نه؟» با خودم فکر کردم حتماً چیزی از من دیده یا فهمیده که این حرف را مطرح میکند. یک لحظه از خودم بدم آمد. گفتم: «آقا مهدی، چطور میشه آدم توی جنگ بیاد، مجروح بشه، این همه درد و رنج بکشه بعد بگه آیا کارش برای خداست یا نه؟ فکر میکنید کار ما برای خدا نیست؟» گفت: «نه منظورم این نبود که کار شما برای خدا نیست. من میخوام یه فرمولی بهت بگم که در هر زمانی بتونی کار خودت رو بسنجی.» گفتم: «بفرمایین آقا مهدی.» گفت: «اگر یه زمانی تونستی از جیب خودت یه پولی رو در راه خدا انفاق کنی، اون وقته که میفهمی این جنگیدنت هم برای خدا هست یا نه. مصطفی، انفاق مال از ایثار جان سختتره.» این حرف آقا مهدی هنوز هم در گوشم هست.
راوی: مصطفی مولوی
📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی #شهید_مهدی_باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
📖 ص ۱۲۶
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•