🔴حکایت زن جوحی و قاضی هوسباز 😱
جوحی از شدّت فقر و فاقه زنِ زیبا و ملیح خود را وامی دارد که مردی هوسباز را به بهانۀ کام به دام افکند . زن نزد قاضی می رود و تصنّعاََ از شویِ ناسازگار خود (جوحی) گِله می آغازد . قاضی که از حُسن و جمال و دَلالِ زن ، عنان اختیار از کف هشته بود بدو می گوید : خانم ، محکمه شلوغ و پُر غوغاست و من در این ازدحام نمی توانم به شکایت تو رسیدگی کنم . بهتر است در فلان ساعت به منزلم بیایی تا با فراغت کامل به سخنانت گوش دهم و برای مشکلّت راه حلّی بیابم . امّا زن که غرّار و گُربُز بود بدو می گوید : جناب قاضی هیچ جایی بهتر از سرای من نیست . پس بهتر است جناب قاضی بدانجا قدم رنجه فرمایند .
مکر و افسون زن ، قاضی هوسباز را به دامگاه کشید . قاضی که شهوت چشمِ بصیرتش را کور کرده بود قدم به خانۀ زن نهاد . هنوز دقایقی از ورود او نگذشته بود که جوحی طبق تبانیِ قبلی دق الباب کرد . قاضی که خود را در معرض رسوایی و فضاحت می دید از جا برجهید و هراسان به گوشۀ پستو دوید و خود را در صندوقی خالی پنهان کرد . جوحی با قیافه ای اخم آلود و لب و لُنجی آویخته وارد خانه شد و با صدایی بلند که قاضی هم بشنود به همسرش خطاب کرد : ای زن ، چرا این قدر از من بدگویی می کنی ؟ به تازگش شنیده ام به محکمه رفته ای و علیه من طرح دعوا کرده ای ؟ آخر انصاف هم خوب است . مگر من هست و نیستم را به پای تو نریخته ام ؟ چرا اینقدر جفا می کنی ؟ دار و ندار من یک صندوق خالی است که در گوشۀ پستو قرار دارد . تازه این صندوق لعنتی هم بلای جانِ من شده . چون مردم خیال می کنند که من کالاهایی نفیس در آن ذخیره کرده ام . برای همین است که کسی به من نه قرضی می دهد و نه اعانتی . من همین فردا این صندوق را وسط بازار در برابر چشم عابران به آتش درمی کشم تا همگان بدانند که جوحی آهی در بساط ندارد . قاضی با شنیدن آن سخنان در آن صندوق تنگ و تاریک مثل بید بر خود لرزید . هم از رسوایی و هم از هلاکت .
زن که نقش خود را خوب ایفا می کرد با آه و ناله ساختگی گفت : ای مرد ، دست از این خیره سری و جنون بدار . آخر این دیگر چه کاری است که می کنی ؟ جوحی نیز می گفت : من این حرف ها سرم نمی شود . دیگر جانم به لبم رسیده است . این را گفت و از جا برجهید و طنابی آورد و چند دور اطراف صندوق پیچید و گره ای محکم زد و صبح فردا حمّالی آورد و صندوق را بر پشتش نهاد و به طرف بازار حرکت کردند . جوحی جلو جلو می رفت و حمّال با صد زحمت و زحیر صندوق سنگین را می کشید . قاضی که آبروی خود را بر باد می دید عاجزانه از درون صندوق حمّال را صدا کرد : حمّال ، حمّال …
حمّال لحظه ای صبر کرد و با تعجب به اطراف در نگریست که منشأ صدا را پیدا کند . امّا کسی را ندید . ناچار به راهش ادامه داد . هنوز چند قدمی جلوتر نرفته بود که دوباره همان صدا را ، منتهی کمی بلندتر شنید . ترس بر او چیره شده بود پیش خود گفت : نکند این صدای هاتف غیبی است. شاید هم صدای اَجنّه است که با من سرِ عِناد و ناسازگاری نهاده اند ؟ امّا کمی که بیشتر دقت کرد دید صدا از داخل صندوق می آید . قاضی هر طور که میسر بود به حمّال حالی کرد که نزد معاون قاضی برود و از قول قاضی بدو بگوید که هر چه زودتر بیاید و این صندوق را بطور دربسته بخرد و با خانۀ قاضی ببرد . نایب قاضی دوان دوان سر رسید و به جوحی پیشنهاد خرید صندوق را داد و پس از چانه زدن های متوالی بالاخره صد دینار داد و صندوق را بازخرید و به خانۀ قاضی انتقال داد و بدینسان قاضی از مهلکۀ رسوایی برهید و در عوض جوحی و همسرش نیز برای یکسال از نظر مالی تأمین شدند . امّا سال دیگر که جوحی دوباره به تنگدستی دچار آمد از زن خواست که به سرای قاضی رود و شکایت پارینه را تجدید کند . زن از بیم لو رفتن نقشه ، زنی را ترجمان خود کرد تا بَثُّ الشَّکوا کند . قاضی پس از استماع سخنان ترجمان گفت که شویِ این زن باید در محکمه حاضر شود . جوحی در محکمه حاضر شد و چون از اِفلاس خود سخن آغاز کرد . قاضی با اینکه پارینه چهره اش را ندیده بود از لحن کلامش او را بشناخت و به طنز و تعریضی ظریف گفت :
نوبت من رفت ، امسال آن قمار / با دگر کس باز ، دست از من بدار
مرحوم فروزانفر مأخذ این حکایت را حکایتی از هزار و یک شب دانسته است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 221 تا 226 ) .
چون در ابیات آخر بخش « مکرر کردن برادران پند دادن » سخن بر این رفت که مقتضیّات جسمانی و شهوات بهیمی ، روح لطیف را به کُند و زنجیر خود درآورده و از آزادی و حُریّت منسلخ کرده است . بر سالک است که اگر یک بار به اسارت آن درآمد تجربه اندوزد و بار دیگر بدان گرفتار نیاید . عارف راستین نیز وقتی از قید عالم محسوسات و صندوق افسون ابلیس برهید دوباره خود به لعب آن بازنمی گردد .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
" داستان کوتاه "
*🍃تعجب عزرائیل !
☘سلیمان (ع) روزی نشسته بود و ندیمی با وی ، ملک الموت ( عزرائیل ) در آمد و تیز در روی آن ندیم می نگریست ،
پس چون عزرائیل بیرون شد ، آن ندیم از سلیمان پرسید که این چه کسی بود که چنین تیز در من می نگریست ؟
سلیمان گفت : " ملک الموت بود "
ندیم ترسید ، از سلیمان خواست که به باد فرمان دهد تا وی را به سرزمین هندوستان برد تا شاید از اجل گریخته باشد ،
سلیمان باد را فرمان داد تا ندیم را به هندوستان برد ،
پس در همان ساعت ملک الموت باز آمد ، سلیمان از وی پرسید که آن تیز نگریستن تو در آن ندیم ما ، برای چه بود ؟
عزرائیل گفت : " عجبم آمد ، مرا فرموده بودند تا جان وی را همین ساعت در زمین هندوستان قبض کنم ، در حالی که مسافت بسیار دیدم ،
میان این مرد و آن سرزمین ، پس تعجب کردم ! "
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞کلیپ مرگ ویادآن
نشردهید👌
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حتماببینید
☑️ داستان یک سقایی که در دسته عزاداری به مردم آب میداد
و حضرت عباس دختر فلجشو شفا داد
#یاعباس😭💔
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانوما بدون الگو خیاطی کنید 😍
کدومشو بدوزیم ؟؟
آموزش جامدادی 😍
آموزش کیف😳
آموزش مدل لباس بچگانه😍😍
این کانال پر از ترفندهای خیاطیِ😍
#آموزه های#ننه فری
https://eitaa.com/joinchat/1146028079Cddbb82c0a4
https://eitaa.com/joinchat/1146028079Cddbb82c0a4
بیا و خیاط شو🤤👆🏻
همه چی رایگانه😳😍
[وچگونہازجآننگذرد
آنکہمےداندجآن
بهاےدیداراستـــ...؟!♥️✨]
#شهیدبابڪنورے
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
⚜پیـــر پاره دوز (پالان دوز) و میــرداماد
روزی از روزها سید محمد باقر (میرداماد) و شیخبهایی در گذرگاهی به پیرمردی پاره دوز (پاره دوز اصطلاح مشهدی ها به کفاش بوده است که به غلط پالان دوز شهرت یافته است)
برخورد میکنند. تصمیم میگیرند نعلین را جهت مرمت به پیر بسپارند.
در حین کار هر دو - که از مستثناهای قـــرن بودند - متوجه میشوند که پیر در حین کار مشغول به ذکر گویی است و همه ذکــــــــــرها هم مورد عنایت حق تعالی قرار میگیرد.
شیخ بهایی به میرداماد اشاره میکند که بواسطه ی تقوای پیرمرد فقیر چیزی به او عطا کند -
چون این نوع کار از تخصص های میرداماد بود -
میرداماد دست میبرد و مشته ی فولادی پاره دوز را که مخصوص کوبیدن روی بخیه ها بود با خواندن دعایی به طلا تبدیل میکند.
پیر متوجه میشود و به میرداماد میگوید این به کار من نمی آید مشته ی خــودم را برگردان.
از این دو بزرگوار اصرار که به دردت میخورد و از پیر پاره دوز انکار که به کارم نمی آید تا اینکه نهایتا میرداماد ابراز عجز میکند که برگردان مشته به فولاد کار من نیـــست.
پیر بدون برداشتن مشته و تنها با نگاه کردن به آن 3 مرتبه تغییرش میدهد:
آهن میشود
طلا میشود
و دوباره آهــــــــــن!!❗️
سپس رو به میرداماد میکند و میگوید دلــــــــــت را کیمیا کن!
هر دو بزرگوار با دیدن صحنه خم شده و زانوی پیر را میبوسند و از مریدانش میشوند.
👈اینجاست که خـــدای رحمان در حدیث قدسی میفرماید :
(( يا عبدي اطعني اجعلك مثلي انا اقول كن فيكون انت تقول كن فيكون ))
✨بنــــده مـــــن
مــــــــــرا اطاعت ڪن تا تو را مانند خـــود ڪنم
مــــــــــن مي گويم باش پس بوجود مي آيد تــــــــــو هم مي گويي باش پــــــــــس مي شود .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️آیه ای برای کل زندگی ...
🎙#استادمسعودعـــالے
لحظههاتون پر از معجزات خداوند...
هر وقت حس کردی که دیگه راهی
وجود نداره ، حتما و حتما با خودت
تکرار کن:
آنجا که راه نیست ، خدا راه میگشاید.
باید باور کنید که راههای رسیدن
به خواسته از طریق خداوند برای
شما باز میشه و خداوند تمام کائنات
رو تحت فرمان شما درآورده تا
بهترینها رو جذب کنید.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طواف کعبه توسط پرندگان سفید....🕊
🕋وقتی کعبه رو خلوت میکنن اما پرنده ها نمیذارن بدون زائر بمونه ...
طواف پرندگان بر فراز کعبه ...
انگار قصه اباییل دوباره میخواد تکرار بشه ...
شایدم دور یوسف زهرا(س) میگردن ... رفقا به خدا یه خبرایی هست...
خبر آمد خبری در راه است...!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲دعای عالی برای رفع مشکلات ...!
يَا رَبَّ الْأَوَّلِينَ وَ الآْخِرِينَ
يَا ذَا الْقُوَّةِ الْمَتِينِ
وَ يَا رَاحِمَ الْمَسَاکِينِ
وَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•