🍀 #تلنگر
روزی، گوساله ای باید از جنگل بکری میگذشت تا به چراگاه برسد. گوساله ی بیفکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد.
روز بعد، سگی که از آن جا میگذشت، از همان مسیر که باز شده بود استفاده کرد و از جنگل گذشت مدتی بعد، چوپان گله ای ، آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند.
مدتی بعد، انسانها هم از همین راه استفاده کردند می آمدند و میرفتند، به راست و چپ میپیچیدند، بالا میرفتند و پایین می آمدند، شکوه میکردند و آزار میدیدند و حق هم داشتند اما هیچ کس سعی نکرد راه جدید باز کند.
مدتی بعد، آن کوره راه، خیابانی شد حیوانات بیچاره زیر بارهای سنگین، از پا می افتادند و مجبور بودند راهی که میتوانستند در سی دقیقه طی کنند، سه ساعته بروند، مجبور بودند که همان راهی را بپیمایند که گوساله اى گشوده بود.
سالها گذشت و آن خیابان، جاده ى اصلی یک روستا شد، و بعد شد خیابان اصلی یک شهر همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند، مسیر بسیار بدی بود.
در همین حال، جنگل پیر و خردمند می خندید و می دید که انسانها دوست دارند مانند کوران، راهی را که توسط یک گوساله باز شده، طی کنند، و هرگز از خود نپرسند که آیا راه بهتری وجود دارد یا نه..
@DastaneRastan_ir
@DastaneRastan_ir
📚 #داستان_کوتاه
دانشمندی آکواریومی را با دیواری شیشه ای به دو قسمت تقسیم کرد. در یک قسمت ماهی بزرگی انداخت و در قسمت دیگر ماهی کوچک تری که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگ تر بود. دانشمند به ماهی بزرگ تر هیچ غذایی نداد تا تنها غذایش همان ماهی دیگر درون آکواریم باشد. مطابق انتظار او برای خوردن ماهی کوچک تر بارها و بارها به طرفش حمله کرد، اما هر بار به دیواری نامرئی برخورد نمود. دیوار شیشه ای به راحتی او را از غذای محبوب و لذیذش جدا کرده بود. بالاخره بعد از مدتی، از حمله به ماهی کوچک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به طرف دیگر آکواریوم و خوردن ماهی کوچک تر کاری غیر ممکن است.
دانشمند شیشه ی وسط را برداشت، اما ماهی بزرگ تر هرگز به سمت ماهی کوچک حمله نکرد. او حتی به قسمت دیگر آکواریوم شنا نکرد. اما چرا؟!
دیوار شیشه ای دیگر وجود فیزیکی نداشت، اما ماهی بزرگ درون ذهنش دیواری شیشه ای ساخته بود. دیواری که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود. دیوار باور خودش. باورش به محدودیت...
❗️شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید هستید، اما بیش از آنچه باور دارید می توانید انجام دهید❗️
@DastaneRastan_ir
نیایش صبحگاهی
الهی دریافتی خود یاری و یادگاری،
معنی دعوی صادقانی،
فروزندهٔ نفسهای دوستانی
آرام دل غریبانی
چون در میان جانی،
از بیدلی میگویم که کُجایی
جان را زندگی میباید
تو آنی به خود و از خود ترجمانی،
به حق تو بر حودت که ما را در سایهٔ غرور ننشانی
و به عز وصال خود رسانی.
چشمم همی بخواهد دیدارت
گوشم همی بخواهد گفتارت
همت بلند کردند این هر دو
هر چند نیستند سزاوارت
خواجه_عبدالله_انصاری
درود بر شما یاران همراه
از خدا برایتان
یک روز زیبا و
سرشاراز موفقیت
همراه با دنیا دنیا آرامش
سبد سبد خیر و برکت
بغل بغل خوشبختی
و یک عمر سرافرازی خواهانم
روزتون زیبا و در پناه خدا
🌹♥️🌹
#مرحوم_شیخ_رجبعلی_خیاط
بطری وقتی پر است ومیخواهی خالی اش کنی، خمش میکنی ، هر چه خـم شود خالی تر میشود اگر کاملا رو به #زمین گرفته شود سریعتر خالی میشـود . دل آدم هـم همیـن طـور اسـت ، گـاهی وقت ها پر میشـود از غم ، از غصه ، از حرف ها و طعنه های دیگران
#قرآن میفرمایــد هرگاه دلــت پر شــد از غــم و غصــه ها ، خم شـو و به خاک بیفت . این نسخه ای اسـت که خداونــد بــرای پیامبــرش پیچیـده است:
ما قطعا میدانیم و اطلاع داریم، دلت میگیرد، به خاطـر حرف هایی که میزننــد . ســر به #سجده بگذار و خدا را تسبیح کن . سوره حجر آیه ۹۸
🌸🍃🌸🍃
قرآن کریم میفرماید:
«و عاشِروهنَّ بالمعروف»؛
«شما مردان با همسرانتان به طور شایسته معاشرت کنید.»
رسول اکرم (ص) فرمودند:
جبرئیل در باره حقوق زنان به من خبر داد
آنقدر در باره زنان سفارش کرد
که من گمان کردم که جایز نیست
برای مرد که به همسرش حتّی اُفّ
و سخنی لطیفتر از گل بگوید،
بعد گفت: «ای محمّد، در مورد زنان از خداوند
بزرگ بترسید، زنان آنها امانتهای الهی هستند
که شما آنان را به همسری گرفتهاید و به سبب
سخن و کتاب خداوند و سنّت و شریعت پیامبر،
به شما حلال شدهاند،
حقوق واجبی بر عهده شما دارند،
بنابراین با آنها با مهربانی رفتار کنید
و دلهایشان را خوشحال کنید
تا آنها هم با شما خوب زندگی کنند،
در زندگی به آنها سخن زور نگویید
و اذیّت و غضبناکشان نکنید.»
#بحارالانوارج١٠٣ص٣٥١
@DastaneRastan_ir
داستان کوتاه🌺🌺🌺🌺
💕اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. 20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز ماهها در خانه بود، همه میدیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت.
ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد.
پسر ارباب به پدر گفت: «پدر میخواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آنها طعامی دهیم.»
پدر گفت: «اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.»
پسر پرسید: «چرا پدرم؟»
گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من بهجای او بودم، اگر پول را نمیدزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی میکردم. در این حالت هر دو دیوانهایم.»
غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت: «بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم، من دوست ندارم دیگر در بند و همخوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.»
غلام گفت: «من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانتداری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمیکنم و جواب ارباب را با خیانت نمیدهم، چون اگر چنین کنم مردهام و مرده از لذت بینصیب است.»
غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد. ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد.
🍃🍃🍃
..
🌸🍃🌸🍃
جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند، حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟
اصحاب: بلی یا رسول الله!
فرمود:
کسل ترین مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید.
دزدترین انسان کسی است که از نمازش می کاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود.
بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند.
ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده می شود، ولی بر من صلوات نمی فرستد.
و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد.
#بحارالانوارج٩
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مىخاست و كلید بر مىداشت و درب خانه پیشین خود باز مىكرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مىگذراند. سپس از آنجا بیرون مىآمد و به نزد امیر مىرفت. شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مىرود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مىخواند. امیر گفت: «اى وزیر! این چیست كه مىبینم؟»
وزیر گفت: «هر روز بدین جا مىآیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم، كه هر شخصی روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نه غلتد.»
امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت: «بگیر و در انگشت كن؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى!»
نتیجه : اگر در زندگی به مقام و ثروت هنگفتی رسیدیم هیچ وقت خودمان را نبازیم و فراموش نکنیم که بنده خدا هستیم و فقط خودمان را باید به خدا ببازیم و بس .
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
روزی،رسول الله (ص) برای پاسخ دادن به سؤالات مردم نشسته بود
که مردی آمد و گفت:
یا رسول خدا! ایمان چیست؟
رسول الله (ص) فرمود:
ایمان یعنی اینکه به خدا،فرشتگان خدا،کتاب خدا،ملاقات با خدا و پیامبران خدا ایمان بیاوری و به برانگیخته شدن روز قیامت،نیز ایمان بیاوری؛
آن مرد پرسید:
ای رسول خدا! اسلام چیست؟
پیامبر خدا فرمود:اسلام یعنی اینکه خدا را پرستش کنی و با او چیزی را شریک قرار ندهی،زکات فرض را پرداخت نمایی و ماه مبارک رمضان را روزه بگیری؛
آن مرد گفت:ای رسول خدا !احسان چیست؟
رسول اکرم (ص) فرمود:احسان یعنی اینکه خدا را بگونه ای پرستش کنی که گویا او را می بینی زیرا اگر چه او را نمی بینی ولی او تو را می بیند؛
آن مرد گفت:ای رسول خدا ! قیامت کی بر پا می شود؟
رسول الله (ص) فرمود:کسی که در این مورد،سؤال می شود از سؤال کننده در این مورد شناخت بیشتری ندارد؛
و بدانید که وقت قیامت یکی از آن پنج چیز است که بجز خداوند،کسی دیگر نمی داند؛
سپس رسول الله (ص)این آیه را تلاوت فرمود:
إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ
الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ ۖ وَمَا
تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا ۖ
وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ۚ
إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ
[لقمان: 34]
یعنی همانا آگاهی از فرا رسیدن قیامت،ویژه خداوند است و اوست که باران را می باراند.و آنچه را که در رحمهای (مادران)است،می داند و هیچ کس نمی داند که فردا چه چیزی بدست می آورد.
و همچنین هیچ کس نمی داند که در کدام سرزمین می میرد؛همانا خداوند آگاه و با خبر است.
راوی می گوید:سپس آن مرد،برخاست و رفت.
رسول الله (ص) فرمود:او را برگردانید.
مردم خواستند او را برگردانند اما اثری از او ندیدند؛
رسول الله (ص) فرمود:این،جبرئیل بود و به خاطر این آمده بود تا دین مردم را به آنها بیاموزد.
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#نيايش_شبانه
خدای مهربانم ..
مشتاقانه از تو میخواهم ...
آنقدر بمن و دوستان و عزیزانم
ایمان و توکل عطا کنی
که هر چه برایمان مقدر ساخته ای را
با جان و دل بپذیریم ...
و آنقدر به ما شجاعت و ایمان،
عطا فرمائی ...
تا نومیدی و رنج را از خود برانیم !
پروردگارا !
به ما بردباری، فروتنی
و تسلیم و رضا در برابر خواست خودت
عطا فرما و بر ما منت گذار !
و تمام گرفتاریها ،سختیها و غمها را
از ما و همه بندگانت دور بگردان....
@DastaneRastan_ir
🍃🌸🍃🌸
ﺣﮑﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﺷﺨﺼﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺕ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ؟
ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﮔﻔﺖ:
ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺯﻭﺭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﮐﻮﺯﻩ ﺳﻔﺎﻟﯽ را ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺳﯿﺼﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﯼ ﺍﺟﺪﺍﺩﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﻔﺮﻭﺷﻢ ﻭ ﻧﺎﻧﯽ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﻨﻢ.
ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻔﺖ:
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺳﯿﺼﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﺎﺳﭙﺎسی می کنی...؟
@DastaneRastan_ir
#داستان_فوق_العاده_زیبا
🔴علامه ای که درقبر زنده شد و قرآن راتفسیر کرد😳
#علامه_طبرسی همان کسی است که یکبار در قبر زنده میشود.
علامه طبرسی سکته میکند و خاندانش، وی را به خاک میسپارند. او پس از مدتی به هوش آمده، خود را درون #قبر میبیند و هیچ راهی را برای خارج شدن نمییابد. در آن حال نذر میکند که اگر خداوند او را از درون قبر نجات دهد کتابی را در #تفسیر_قرآن بنویسد.
در همان شب #قبرش به دست فردی کفن دزد نبش میشود و آن گورکن پس از #شکافتن قبر شروع به باز کردن کفنهای او میکند. در آن هنگام علامه دست او را میگیرد! کفن دزد از ترس، تمام بدنش به لرزه میافتد، علامه با او سخن میگوید، لیکن ترس و وحشت آن مرد بیشتر میشود. علاوه #طبرسی به منظور آرام ساختن او، ماجرای خود را شرح میدهد و پس از آن میایستد. #کفن دزد نیز آرام شده، با درخواست علامه که قادر به حرکت نبود، او را بر پشت خود مینهد و به منزلش میرساند.
طبرسی نیز به پاس زحمات آن گورکن، کفنهای خود را به همراه مقدار بسیاری پول به او هدیه میکند. آن مرد نیز با مشاهده این صحنهها و با یاری و کمک علامه #توبه کرده، از کردارگذشتهاش از درگاه خداوند طلب آمرزش میکند. طبرسی نیز پس از آن به نذر خود #وفا کرده، کتاب #مجمع_البیان را مینویسد.
#با_فروارد_کردن_پستها
#ما_را_حمایت_کنید😍
💕 ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍی ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ.
ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناری را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد.
حضرت پرسيد علت چيست؟
ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتی آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده ای طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد، و با آن قسمتهای آسيب ديده کشتی را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند برای تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم می نامی، اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست.
•┈••✾یاحسین(ع)✾••┈•
زنی که همیشه بسمالله الرحمن رحیم میگفت
مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسمالله" آغاز میکرد.
ولی شوهر زن از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک میشد و سعی میکرد که او را از این عادت منصرف کند.
روزی مرد کیسه زری به زن داد تا آن را به عنوان امانت نگه دارد. زن آن را گرفت و با گفتن "بسماللهالرحمنالرحیم" آن را در پارچهای پیچید و با "بسمالله" آن را در گوشهای از خانه پنهان کرد.
شوهرش مخفیانه آن کیسه طلا را دزدید و از شدت عصبانیت آن را به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسمالله" را بیارزش جلوه دهد. وی بعد از این کار به مغازه خود رفت.
در بین روز صیادی دو ماهی برای فروش آورد آن مرد ماهیها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای ناهار آماده سازد.
زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهیهاست آن را برداشت و با گفتن "بسمالله" مجددا در مکان اول خود گذاشت.
شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه، فورا با گفتن "بسمالله" از جای خود برخاست و کیسه زر را نزد شوهر آورد.
شوهرش خیلی تعجب کرد و از ماجرای خود گفت و سوال کرد که آن کیسه را چگونه مجددا به دست آورده است؟ زن هم توضیح داد که در شکم ماهی بوده است.
مرد که متحول شده بود از رفتار خود پشیمان گشت و شکر الهی را به جا آورد و تا آخر عمر، خود از جمله مومنین و متقین گردید.
✅ در شأن و منزلت بسمالله همین بس که به فرموده امیرالمومنین امام علی بن ابیطالب (ع)، اسرار کلام خداوند در قرآن است و اسرار قرآن در سوره فاتحه و اسرار فاتحه در "بسماللهالرحمنالرحیم" نهفته است.
@
🌸🍃🌸🍃
جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند، حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟
اصحاب: بلی یا رسول الله!
فرمود:
کسل ترین مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید.
دزدترین انسان کسی است که از نمازش می کاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود.
بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند.
ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده می شود، ولی بر من صلوات نمی فرستد.
و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد.
#بحارالانوارج٩
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#سواد_زندگي
واکنش آدم ها به مشکلات وسختی ها شبیه واکنشِ فلز در مقابل ضربه است
بعضی ها مثل «فولاد»، نه شکل می گیرند، نه می شکنند، بی هدف می ایستند و از درون، عذاب می کشند.
بعضی ها مثل «آهن»، سعی می کنند قوی باشند، اما در نهایت، یا خم می شوند، یا می شکنند.
و بعضی ها مانند «مس»، با ضربه ها ساخته می شوند، حالت می گیرند و بهتر می شوند...
یک ضربه "در آنِ واحد" می تواند مهلک و کشنده یا تاثیر گذار و سازنده باشد
بستگی دارد به تو
به اینکه «تو» چه کسی باشی!
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
💠حساب بانکی جادویی:
تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار پول می گذاره. ولی دو تا شرط داره.
یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی، وگرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس می گیرند. نمی تونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگه ای منتقل کنی. هر روز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می کنه.
شرط بعدی اینه که بانک می تونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد.
حالا بگو چه طوری عمل می کنی؟
او زمان زیادی برای پاسخ به این سوال نیاز نداشت و سریعا ...
همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم ؛ "زمان". این حساب با ثانیه ها پر می شه. هر روز که از خواب بیدار می شیم، هشتاد و شش هزار و چهار صد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که می خوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمی تونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هر روز صبح جادو می شه و هشتاد و شش هزار و چهار صد ثانیه به ما می دن. یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک می تونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده.
ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می کنیم و غصه می خوریم.
بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم. ازت تمنا می کنم.
@DastaneRastan_ir
✨﷽✨
💠✨ ماجرای آیتالله بهجت و جن
⭕️◁یکی از شاگردان ایشان درباره وی خاطره ای را نقل کرده اند که خواندن آن خالی از لطف نیست.
⭕️◁میگویند از آیت الله درباره جن سوال پرسیده شده که آیا انها میتوانند به انسان آسیبی برسانند یا خبر؟ و ایشان فرموده اند که خیر انها با مومنین کاری ندارند
⭕️◁و بعد در خاطره ای که نقل نموده است فرموده که روزی به خانه عمویم در کربلا رفتم و خواستم به اتاقی بروم و استراحت کنم و عمویم گفت که به آن اتاق نرو آنجا جن دارد!
⭕️◁من هم گفتم که اشکالی ندارد آنها با من کاری ندارند و رفتم آنجا دراز کشیدم و عمامه ام را کنارم گذاشتم و عبایم را نیز بر روی صورتم کشیدم و خوابیدم
⭕️◁نصف شب که شد صداهایی عجیب و غریبی را میشنیدم و صدای پایشان هم می امد که گویا یک لشکر در حال حرکت بودند.
⭕️◁لحظه به لحظه صداها به من نزدیک تر میشد و به یکباره یکی از آنها وارد اتاق شد و من و عبایم را نگاه کرد و دید که من خوابیده ام و به افراد پشت سرش گفت: “این لشکر خداست”
⭕️◁از ایشان پرسیدم که جن ها مگر در بین انسانها زندگی میکنند؟ او فرمود که اجنه نیز همانند انسان مخلوقات خداوند هستند و نه تنها انسان و جن بلکه خداوند موجودات زیادی را آفریده اند که ما قادر به درک آنها نیستیم.
⭕️◁جن ها هم خوب و بد دارند آنها در یک عالمی دیگر زندگی میکنند و با آدمها کاری ندارند آنها از جنس آتش هستند.
#با_فروارد_کردن_پستها
#ما_را_حمایت_کنید😍
@DastaneRastan_ir
💚آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند :
💠شب اول قبر آيتالله شيخ مرتضی حائری برايش نماز ليلة الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است.
💠بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم . دوستان چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟!
💠پرسيدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که ازگذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن...
💠وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل ميديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشهاي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم.
💠ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي ميآيد. صداهايي رعبآور و وحشتافزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست ميکرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بيانتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک ميشدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه ميکشيد و مانع از آن ميشد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف ميزدند و مرا به يکديگر نشان ميدادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نميآمد. تنها دهانم باز و بسته ميشد و داشت نفسم بند ميآمد. بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم
گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم....
💠همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم. صدايی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من ميآمد.
💠هر چقدر آن نور به من نزديکتر ميشد آن دو نفر آتشين عقبتر و عقبتر ميرفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند. نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور ! نوری چشم نواز و آرامش بخش.
💠ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نميتوانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟
💠من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک ميشدم و خدا ميداند چه بلايي بر سر من ميآوردند. بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد.
💠و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند: من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبهاش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد.
🌸🍃🌸🍃
💠حساب بانکی جادویی:
تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار پول می گذاره. ولی دو تا شرط داره.
یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی، وگرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس می گیرند. نمی تونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگه ای منتقل کنی. هر روز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می کنه.
شرط بعدی اینه که بانک می تونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد.
حالا بگو چه طوری عمل می کنی؟
او زمان زیادی برای پاسخ به این سوال نیاز نداشت و سریعا ...
همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم ؛ "زمان". این حساب با ثانیه ها پر می شه. هر روز که از خواب بیدار می شیم، هشتاد و شش هزار و چهار صد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که می خوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمی تونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هر روز صبح جادو می شه و هشتاد و شش هزار و چهار صد ثانیه به ما می دن. یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک می تونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده.
ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می کنیم و غصه می خوریم.
بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم. ازت تمنا می کنم.
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
یک آیۀ قرآن هست که نیمۀ اولش را همه شنیدهاند: «اُدْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ؛ مرا بخوانید، جوابتان را میدهم.» و در ادامه میفرماید:
«إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرين.
کسانی که نسبت به عبادت من تکبر وزرند، به زودی با کمال ذلت و خواری داخل جهنم خواهند شد.
خداوند ابتدا میفرماید: «اُدْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ؛ مرا بخوانید، من جوابتان را میدهم.»
بعد بلافاصله میفرماید: «کسانی که تکبر کنند و درِ خانه من نیایند و از من چیزی نخواهند، اگر دیگران را عادی به جهنم میبرم، آنها را به خاطر تکبرشان، با خواری و ذلّت به جهنم خواهم برد.»
در واقع معنایش این است: «من خدای تو هستم که دارم به تو میگویم مرا صدا بزن تا جوابت را بدهم،
آنوقت تو سرت را پایین انداختهای و لال شدهای! یا اینکه اصلاً اعتنا نمیکنی و میروی؟» این نوع برخود، نشانۀ تکبر انسان نسبت به خداوند است.
به مجلس ختم که میروی، وقتی بچهای سینی خرما را جلوی شما میگیرد و میگوید «بفرمایید»، بیاعتنا از کنارش رد نمیشوی، چون بیادبی محسوب میشود، هرچند طرف مقابل شما یک بچه است.
اگر هم خرما نخواهی، برمیگردی میگویی: «خیلی ممنون. میل ندارم. تشکر.» بالاخره یک جوابی میدهی.
حالا خداوند با آن عظمت و جلال، آمده جلوی شما و میفرماید: «از من چیزی بخواهید تا به شما بدهم!» اما تو سرت را پایین انداختهای و بیاعتنا رد میشوی؟
خدا هم با کسی شوخی ندارد.
میدانی چرا نمازی که تعقیبات نداشته باشد قبول نیست؟ چون خدا بعد از نماز به تو میفرماید: «بنده من نماز خواندی؟ از من حساب بردی؟ امر مرا اجرا کردی؟ احسنت!
حالا تو یک دعای مستجاب پیش من داری، از من بخواه تا به تو بدهم.»
بعد یک دفعهای خدا نگاه میکند میبیند که بندهاش بدون اینکه چیزی بخواهد، دارد از سر سجاده بلند میشود میرود!!
رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوند در مورد کسی که بعد از نماز تعقیبات نمیخواند و از خدا چیزی نمیخواهد، به ملائکهاش چنین میفرماید:
«ملائکه من، این بندۀ مرا نگاه کنید. امر مرا انجام داد ولی از من حاجتی نخواست. انگار از من بینیاز است. نمازش را بگیرید و به صورتش بزنید»
اصلاً بندهای که به من نیاز ندارد، برای چه آمده امر مرا اجرا میکند؟ نکند با این کارش میخواهد بگوید «نه تو خدا هستی و نه من بندۀ تو هستم»؟!
دعا نکردن و حاجت نخواستن در جایی که خداوند به ما فرموده است «اگر حاجتی بخواهید جوابتان را میدهم»، بیادبی نسبت به پرودگار عالم است.
بخشی از کتاب "چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟" اثر علیرضا پناهیان
@DastaneRastan_ir