eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
28.1هزار دنبال‌کننده
35.9هزار عکس
30.4هزار ویدیو
332 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 شخصی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش برد. کفاش با نگاهی می گوید این کفش سه کوک می خواهد و هر کوک ده تومان و خرج کفش می شود سی تومان. مشتری هم قبول می کند. پول را می دهد و می رود تا ساعتی دیگر برگردد. کفاش دست به کار می شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام ... اما با یک نگاه عمیق در میابد اگر چه کار تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می شود و کفش،کفش تر خواهد شد. از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمی شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزد... او میان نفع و اخلاق میان دل و قاعده توافق مانده است. یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست. اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده. اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده... اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون رفته اما اگر بزند صدای لبیک او آسمان اخلاق را پر خواهد کرد. دنیا پر از فرصت کوک چهارم است . و من و تو کفاش های دو دل.. @DastaneRastan‌‌_ir
🌸🍃🌸🍃 پنجشنبه است و ياد درگذشتگان اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ التماس دعا پنجشنبه‌ای دیگر از راه رسید مسافران بهشتی آن سو چشم به راه هدیه تا آرام بگیرند چیز زیادی نمی‌خواهند، فاتحه و صلوات و دستگیری از مستمندی کافیست... شادی روح رفتگان، فاتحه و صلوات @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 نصرالله مردی است که شصت سال دارد. شبی در یکی از شهرهای آذربایجان (خوی)، در مزرعه خود مشغول آبیاری بود. به ناگاه نصرالله خسته می‌شود و آتشی روشن می‌کند تا چایی برای خود درست کند. هیزم‌ها در اجاق حاضر بودند که نصرالله چوب‌ها را آتش می‌زند. بعد از روشن شدن آتش نصرالله متوجه صدای بچه خردسالی در نزدیکی خود می‌شود. فانوس خود را برداشته و به دنبال صدا حرکت می‌کند. ناگاه طفلی می‌بیند که بین بوته‌های کدو نشسته و گریه می‌کند. نصرالله که نمی‌دانست از سوی اجنه تصرّف شده است و عقلش در اختیار آنهاست طفل را در آغوش می‌گیرد؛ بدون اینکه اصلاً ذره‌ای بترسد و یا شک کند که نیمه شب طفل در مزرعه من چه می‌کند؟ (تصرف به عملی گفته می‌شود که انسان عقل خود را از دست می‌دهد و شرایط غیرعادی برای او عادی جلوه می‌کند؛ به عنوان نمونه همه ما در زمان خواب در تصرّف خدا هستیم و خواب‌هایی که می‌بینیم همان لحظه باور می‌کنیم؛ چون تعقل نمی‌توانیم کنیم) نصرالله طفل را در آغوش خود می‌گیرد و به سمت شهر حرکت می‌کند که به خانه‌اش برساند. بعد از اینکه از دو باغ عبور می‌کند، به ناگاه با خانه مجلل بزرگی روبرو می‌شود. در آن خانه زن جوانی زیبا با همسرش روی تختی نشسته بودند. نصرالله چون نزدیک می‌شود مادر کودک او را از نصرالله تحویل می‌گیرد و در حالی که اشک می‌ریزد او را به سینه خود می‌چسباند. پدر کودک به نصرالله می‌گوید: «از اینکه فرزند ما را برگرداندی از تو متشکرم. از ما نترس ما از جنس شما نیستیم مخلوقات خدا هستیم ولی از جنس جنّ. ای نصرالله! در برابر این خشنودی که به همسرم امشب بخشیدی از من خواسته‌ای داشته باش؟» نصرالله می‌گوید: «قول می‌دهی به من آسیبی نرسانی؟» جن می‌گوید: «ما اجنه کسی اگر آسیب به ما نزند آسیبش نمی‌زنیم؛ تو که به ما محبت کرده‌ای چه نیازی است از من بترسی؟» نصرالله گفت: «شنیده‌ام اجنه طلا و جواهرات دارند از آنها می‌خواستم.» جنّ از تخت برخواست و نصرالله را خواست به زیر تخت او برود و هر چه طلا می‌خواهد بردارد. اما طلاها را باید در جیب و لباس خود جا دهد و حق بارکردن طلاها در ظرفی و حمل ظرف را ندارد. نصرالله پذیرفت و شلوار خود را از قسمت پا داخل جوراب کرد و تا می‌توانست بین شلوار و بدنش طلا جمع کرد؛ طوری که راه رفتن هم برای نصرالله سخت شد. نصرالله با خوشحالیِ تمام خواست برود. جنّ او را صدا کرد و گفت: «قبل از آنکه بروی می‌خواهم معامله‌ای به تو پیشنهاد بنمایم...» نصرالله ادامه می‌دهد، ایستادم، به ناگاه دیدم پشت سرم دختران بسیار زیبایی هستند که چون بلور نمک سفید و با موها و چشم‌های ناز به من نگاه می‌کنند. جن گفت: «می‌خواهم طلاها را اگر خواستی بگذاری یکی از این دختران را به عقد تو در بیاورم. از عقد ما اجنّه نترس که کسی آنها را در خانه نزد تو نخواهد دید.» بین دختران جوان و طلا ذره‌ای تردید نکردم و گفتم: «من فقط طلا می‌خواهم.» جنّ گفت: «باشد طلاها را ببر ولی می‌خواهم به تو پیشنهادی بدهم که اگر آن را نپذیری بر عقل تو باید شک کنم. چیزی که تاکنون نکرده‌ام؛ چون هر پیرمردی سن تو بود عشق‌بازی با دختران جوان را ردّ نمی‌کرد. ای نصرالله! بیا و نزد من بنشین.» جنّ نصرالله را که به نامش صدا کرد. نصرالله باورش شد که حقیقتی از او خواهد شنید. جن گفت: «ای نصرالله! در تمام این منطقه جایی نیست مِلک تو در آن منطقه نباشد. تو ثروتمندترین زمین‌دار منطقه هستی. اما ریالی از مال خود خرج نمی‌توانی بکنی. همیشه به خاطر خساستت نزد فامیل و فرزندان تحقیر می‌شوی. پسرت به خاطر خساست تو از خانه‌ات فراری شده و ساکن تهران است. داماد و دخترت منتظر روز مرگ تو هستند؛ چون سودی از تو به آنها نمی‌رسد و خانه خود به مستأجر داده‌ای تا کرایه بگیری ولی دختر و دامادت را از خانه‌ات بیرون کرده‌ای. در محل، هیچکس احترامت نمی‌گذارد؛ چون به هیچ نیازمندی از تو سودی نمی‌رسد. وقتی پلی در روستا می‌ساختند هیچکس حاضر نشد از تو پولی بگیرد؛ چون می‌دانستند نمی‌دهی. ای نصرالله! تو می‌دانی خساست و دنیا دوستی تو چه اندازه تو را حقیر و بی‌ارزش کرده است و حس می‌کنی که نمی‌توانی سخاوتمند شوی و حتی دعا هم نمی‌کنی که خدا تو را سخاوتمند کند. درست است؟!!» @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 سخن جنّ که به اینجا رسید، ترس و وحشت عجیبی بر نصرالله وارد شد. حس می‌کرد خواب می‌بیند. نصرالله گفت: «تردیدی ندارم هر چه می‌گویی درست است. حال پیشنهاد بهتر تو چیست؟» جن گفت: «این طلاها را ببری شکی ندارم فقط در گوشه‌ای از منزل پنهانش خواهی کرد و از ترس دزد شب و روز نخواهی داشت. از آن استفاده نمی‌توانی بکنی، تا این طلاها بعد مرگت دست ورّاث خواهد رسید. تو به اندازه‌ای ثروت داری که اگر از حالا بخواهی خرج کنی ،60 سال هم خرج کنی تمام نمی‌شود در حالی که عمر تو بیش از 20 سال نمانده است. این طلاها جز بر اینکه خساست تو خواهد افزود بر حقارت تو هم اضافه خواهد کرد.» جن ادامه داد: «وقتی تو 25 سال داشتی سهم‌الارث پدرتان را تقسیم کردی برادری داشتی از تو کوچکتر بود، تو بخاطر اینکه او درس می‌خواند و نیازی نداشت، سهم او را کم دادی و به سهم خود افزودی. تو با این کارت از آن روز به دست خودت ما را شریک مال خود ساختی. از آن روز تو بر خساستت افزوده شد، که ما هر چه تو داشتی بدون اینکه بدانی به تصرف خود در آوردیم. از آن روز ما به تو نقشه‌هایی یاد می‌دادیم که املاک بیشتری تصاحب کنی و چون ما در این تصاحب تو شریک و مشاور فکری تو بودیم از آن روی تو نمی‌توانی از آن بدون اذن ما خرج کنی؛ چون ما شریک واقعی ولی نامرئی تو هستیم.» در این زمان جنّ اشاره به همسر خود کرد و به من گفت: «تمام دارایی تو گردنبندی است که مهریه همسر من است. می‌خواهم دارایی تو را بخاطر این محبت تو آزاد کنم و می‌دانم همسرم چون فرزندش را برگشت داده‌ای مخالفتی با من نخواهد کرد.» نصرالله می‌گوید: «من که گیج شده بودم. جنّ، گردنبند همسرش را درآورد و به من داد. گفت برای تصاحب مالی که داری باید این طلاهایی که بر داشته ای، برگردانی و فقط این گردنبند را با خود ببری. بعد از اینکه مسافتی رفتی باید آن را در راه بیندازی و پشت سرت نگاه نکنی. اگر نتوانی بیندازی مال تو آزاد نخواهد شد.» از او سؤال کردم: «دلیل این کار چیست؟» گفت: «تو تاکنون سخاوتی از خود نکرده‌ای اگر بتوانی این گردنبند نفیس را چشم‌پوشی کنی و از خود دور کنی، لایق برگشت اموالت به خودت هستی. پس ما اجنه (شیاطین) از تو دور می‌شویم. بدان در این دنیا تا کسی چیزی را از خود دور نکند به او برنمی‌گردد.» نصرالله می‌گوید: «گردنبند را گرفتم و از باغ خارج شدم و سریع در راه آن را انداختم و از خود دور کردم. فردا صبح که خانه رسیدم خواب نداشتم؛ چون حس می‌کردم عمری خواب بودم و تازه از خواب بیدار شده‌ام. از عیال خواستم زنگ بزند همه فرزندانم را دور من جمع کند. طبق قولی که به جنّ داده بودم از ماجرای شب هیچ صحبتی نکردم. به پسرم که در تهران شاگرد یک قهوه خانه شده بود یک ماشین خریدم و تصمیم گرفتیم یک مرغداری ایجاد کنیم تا دامادها و پسرانم مشغول شویم. هیچ‌یک از فرزندانم حرف مرا نمی‌توانستند باور کنند. ولی بعد از مدتی که شروع کردم کم‌کم خودشان فهمیدند در افکار و وجود من انقلابی صورت گرفته است. در روستای محل چون می‌دانستم اگر به نام هزینه کنم کسی باور نمی‌کند، بدون نام کمک می‌کردم. تا اینکه در لایه‌های جمعیت پیچید نصرالله عوض شده و صاحب کرامت شده است. سهم‌الارث برادرم را بیشتر از قبل دادم و اکنون شکر خدا نه تنها از ثروتم کم نشده است بلکه اگر بیشتر بگویم نشده است باید بگویم همان میزان مانده است. اکنون من و ثروتم هستیم با این تفاوت که ثروتم برای من است نه من برای ثروتم.» واسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا (64 - اسرا) (برو) و هر که را توانستی با آواز خود تحریک کن و به لغزش افکن، و با جمله لشکر سوار و پیاده‌ات بر آنها بتاز و در اموال و اولاد هم با ایشان شریک شو و به آنها وعده (های دروغ و فریبنده) بده، و (ای بندگان بدانید که) وعده شیطان چیزی جز غرور و فریب نخواهد بود. @DastaneRastan‌_ir
🌸🍃🌸🍃 امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «وقتی روز جمعه یا عید قربان یا عید فطر شود حقتعالی به رضوان (ملک بهشت) می‌فرماید: روح مؤمنان و اولیاء را که در غرفه‌های بهشت ساکنند صدا بزند که خداوند شما را مرخص فرموده که به زیارت دوستان خود از اهل دنیا بروید... سپس به صحرای نجف اشرف رسند و از آنجا هر یک به شهر و دیار خود روند و یاران خود را ببینند و چند ملک همراه ایشان هستند که امور مکروه و ناخوشایند را از آنها پنهان می‌کنند تا از دیدنش غمگین نشوند و نزد قبرهای خود می‌آیندو آن را زیارت می‌کنند، و وقتی اهل دنیا از نماز جمعه و عیدها فارغ شده به خانه‌های خود برمی گردند جبرائیل ندای الرحیل سر می‌دهد تا روح‌ها به منازل رفیعه خود برگردند. » مردی از اهل مجلس گریست و گفت: فدایت شوم! آنچه فرمودی حال مؤمنان است، حال کافران چه؟ حضرت فرمودند: «بدن‌های ایشان در زیر خاک لعنت شده است و ارواح خبیث آنان معذب است و در وادی برهوت قرار دارد تا قائم آل محمد (عجل الله لولیک الفرج) ظهور کند. آنگاه ارواح خبیث ایشان را به بدن‌های ملعونشان برمی گردانند و در رجعت گردنشان را می‌زنند، سپس آنان را به جهنم می‌برند و تا ابد معذبند. » ٤٢٣ @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 دنیا زندان نیست ؛ دنیا مدرسه است، و ما دانش اموزان خُردِ بی خردی هستیم که هر روز، هر ماه و هرسال بعد از تحمل رنج خواندن و دانستن، آزمایش می شویم. و هرگز نپنداریم که، دنیا کلافی سر در گم و مغشوش است! اما به قول " مارک تواین " باید هوشیار باشیم که از هر تجربه، فقط حکمتی را که در ان نهفته است کسب کنیم و درک کنیم که تقدیر یعنی، مجموعه ای از حوادث برای نوعی یادگیری. @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مى‌خاست و كلید بر مى‌داشت و درب خانه پیشین خود باز مى‌كرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مى‌گذراند. سپس از آنجا بیرون مى‌آمد و به نزد امیر مى‌رفت. شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مى‌رود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مى‌خواند. امیر گفت: «اى وزیر! این چیست كه مى‌بینم؟» وزیر گفت: «هر روز بدین جا مى‌آیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم، كه هر شخصی روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نه غلتد.» امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت: «بگیر و در انگشت كن؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى!» نتیجه : اگر در زندگی به مقام و ثروت هنگفتی رسیدیم هیچ وقت خودمان را نبازیم و فراموش نکنیم که بنده خدا هستیم و فقط خودمان را باید به خدا ببازیم و بس . @DastaneRastan_ir
روزی سقراط حکیم معروف یونانی مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست؛ علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم، سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم ... سقراط گفت: چرا رنجیدی؟ مرد با تعجب گفت: خب معلوم است چنین رفتاری ناراحت کننده است!! سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟ مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم؛ آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود! سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟ مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم ... سقراط گفت : همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند!!! پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است! ____________________________
🌸🍃🌸🍃 آيا ديدن شيطان با چشم ممكن است؟ همان طوری که شنیده‌ایم برخی ادعا کرده‌اند که شیطان را با چشم سر دیده و با او هم کلام هم شده‌اند. حال می‌خواهیم بدانیم آیا طبق قرآن این امر شدنی است؟ برای پاسخ به این سوال باید ابتدا جنسیت شیطان را طبق قرآن بدانیم. حضرت حق در آیه 50 سوره کهف می‌فرماید: وإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ و (یاد آر) وقتی که به فرشتگان فرمان دادیم که بر آدم همه سجده کنید و آنها تمام سر به سجده فرود آوردند جز شیطان که از جنس جن بود. پس ابلیس از جنس اجنه بود. در آیه 12 سوره سبأ به اشاره صریح حضرت حق، برخی از اجنه به امر خدا در تسخیر و تحت امر حضرت سلیمان بودند و از آنها برای کارهای دنیوی استفاده می‌کرد. منَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ پس ابلیس از اجنه است و اجنه برای انسان با چشم سر قابل دیدن است. با تطبیق آیات ذكر شده می‌توان این اخبار را تأیید و احتمال وقوع‌شان را داد. @DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃 گناه کردن که کاری ندارد! مومن بودن جسارت میخواهد اینکه وسط یه عده بی نماز،نماز بخونی !! اینکه وسط یه عده بی حجاب در گرما و سرما و سر کلاس حجاب داشته باشی !! اینکه حد و حدود محرم و نامحرم و رعایت کنی !! اینکه توی محرم مشکى بپوشى و مردم بهت بگن افسرده !! اینکه به جاى آهنگ و ترانه ، قرآن گوش کنى !! ناراحت نباش خواهر و برادرم ، دوره آخر الزمان است،↓ به خودت افتخار کن ... تو خاصی ... تو شیعه على هستى ... تو منتظر فرجى ... تو گریه کن حسینى ... نه اُمُّل ... بگذار تمام دنیا بد وبیراهه بگویند! به خودت ... به محاسنت ... به چادرت ... به عزاداریت ... به سیاه پوش بودنت ... می ارزد به یک لبخند رضایت مهدی فاطمه. @DastaneRastan_ir
🍰آموزش انواع ودسرگام به گام👇 http://eitaa.com/joinchat/982056977Cf400702006 ✅آموزش کیک 3دقیقه ای همراه با کلیپ🎬
🌸🍃🌸🍃 معبودم ! به لطف تو، هیچ راهی به بن بست ختم نمیشود ، فقط بی حرکتی است که راه و روزنه ای ندارد... بن بست ها از ذهن غیر فعال ماست... الهی... یاری ام کن تا بجای نقدکردن ، بیشتر عمل کنم. از اینکه موفق نشوم نمیترسم ، چون من تلاش میکنم و پاداشم را یقینا از زندگی میگیرم، اما مادامی که ساکن باشم ، زندگی هم به من مدالی نخواهد داد.... ولی به شکست خورده ها حتما مجال پیروزی میدهد. به یاری تو حرکت میکنم ، حتی اگر بارها زمین بخورم و مورد شماتت اطرافیان واقع شوم. عشق تو مرا به هیجان می آورد ، مرا هدفمند میسازد.... @DastaneRastan_ir