🌸🍃🌸🍃
روزی خلیفه عباسی هارون الرشید بهلول را احضار کرد که: خوابی دیده ام و میخواهم تعبیرش کنی.
بهلول گفت: چیست؟
خلیفه گفت: خواب دیده ام به جانور وحشتناکی تبدیل شده ام و نعره زنان به اطراف خود هجوم میبرم و آنچه از خرد و کلان در سر راه خود میبینم در هم شکسته و می بلعم. حالا بگو تعبیرش چیست؟
بهلول گفت:
من تعبیر واقعیت ندانم فقط تعبیر خواب میکنم...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#در_باب_حاجات_و_مهمات
🌹ختم هفته ازامام حسین(ع)🌹
🌸🍃گویندازامام حسین(ع)
روایت شده است که فرمودند
رسول خدا(ص)فرمودند👇
🌸🍃جهت قضای حوائج(هفت
روز)وهر روزی هر،یک از این
اذکار را(هزارمرتبه)به این ترتیب
بخواندحاجت او روا شود و الا
فردای قیامت دامن گیر من
باشد👇
✨روزشنبه⇦یَا حَیُ يَاقَيُّومُ
✨روزیکشنبه⇦إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ
✨روزدوشنبه⇦سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُلِلَّهِ
✨روزسه شنبه⇦يااللَّهُ يارَحْمنُ
✨روزچهارشنبه⇦حسبي اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ
✨روزپنج شنبه⇦يَا غَفُورُ يَا رَحِيمُ
✨روزجمعه⇦یَا ذَاالْجَلالِ وَالْاكْرامِ
📗گوهرشب چراغ ج۲ص64
💜✨💜✨💜✨💜✨
💧مردی به خانه اش می رفت. نزدیک خانه که رسید جوان زشت و آبله رویی را دید. با چشمان چپ و سر بی مو و دهان گشاد و لب های کلفت و پوستی تیره.
مرد رهگذر ایستاد و با نفرت به جوان زشت رو خیره شد و بعد ناگهان فریاد زد:
ای مردک از این جا برو و دیگر هم به این کوچه نیا! دیدن تو شرم است و آدم را ناراحت می کند! جوان بدون اینکه ناراحتم شود نگاهی به قبای پاره مرد انداخت و ناگهان قبای نویی را که بر تن داشت درآورد و به مرد گفت:
بگیر مال تو! من قبایم را به تو می بخشم!
مرد نگاهی به قبای خوش رنگ و رو و نو انداخت و ناگهان از کاری که کرده بود شرمنده شد و کف دست راستش را روی سینه اش گذاشت و گفت: مرا ببخش! من رفتار بدی با تو کردم اما تو داری قبایت را به من می دهی!
جوان با همان لبخند گفت! ای دوست! بدان که آدمی که ظاهر بد اما باطن و درون و قلب پاکی داشته باشد به مراتب بهتر از کسی است که ظاهر خوب اما قلبی ناپاک و سیاه دارد! چهره مرد رهگذر از خجالت سرخ شد و دیگر نتوانست حرف بزند. آری
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
💧گویند سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم
را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت
آن را بشکند و از سر راه بردارد...
با پتکی سنگین نود و نه ضربه به
پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد...
مردی از راه رسید و گفت :
تو خسته شده ای ، بگذار من کمکت کنم.
مرد، صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ
بزرگ شکس ، اما ناگهان چیزی که
انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد...
طلای زیادی زیر سنگ بود!
مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود گفت:
من پیدایش کردم، کار من بود،
پس مال من است...
مرد اول گفت: چه می گویی؟ من نود
و نه ضربه زدم و دیگر چیزی نمانده
بود که تو آمدی!
مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای
خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا
را برای قاضی تعریف کردند.
مرد اول گفت : باید مقداری از طلا
را به من بدهد، زیرا که من نود ونه
ضربه زدم و سپس خسته شدم...
و دومی گفت : همه ی طلا مال من
است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم...
قاضی گفت :
مرد اول نود و نه جزء آن طلا از آن اوست، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آن توست...
اگر او نود ونه ضربه را نمی زد ، ضربه
صدم نمی توانست به تنهایی سنگ را بشکند...
جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که
تلاش دیگران را حق خود می دانند کم نیستند...
اما خداوند مثقال ذره ها را هم
محاسبه خواهد كرد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین کلام:بسم الله
زیباترین تکیه گاه:خدا
زیباترین خانه:کعبه
زیباترین آواز:اذان
زیباترین ستون:نماز
زیباترین معجزه:قرآن
زیباترین محافظ:آیةالکرسی
زیباترین عمل:عبادت
زیباترین منزل:بهشت