eitaa logo
داستان راستان🇵🇸
28.1هزار دنبال‌کننده
34.5هزار عکس
28.6هزار ویدیو
325 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
💠سیصد و نه سال قمری 🖤پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) جماعی از یهودیان به مدینه آمده و گفتند در مورد اصحاب کهف قرآن می گوید: ولبثوا فی کهفهم ثلاث مأه سنین وازدادوا تسعاً**کهف/ 25، ترجمه: آنها (اصحاب کهف) در غارضان سیصد و نه سال درنگ کردند و خوابیدند. * در صورتی که در تورات باقی ماندن آنها در غار سیصد سال قید شده است و این دو با هم مخالفت و تناقض دارند. در برابر این اشکال و ایراد یهودیان نه تنها خلیفه بلکه همه صحابه از پاسخ گویی عاجز ماندند بالاخره دست توسل به دامن حلال مشکلات حضرت علی (علیه السلام) زدند حضرت فرمود: خلاف و تضادی در بین نیست زیرا از نظر تاریخ آنچه نزد یهود معتبر است سال شمسی است ولی در نزد عرب سال قمری است و تورات به لسان یهود نازل شده و قرآن به لسان عرب و سیصد سال شمسی در حقیقت سیصدونه سال قمری استزیرا سال شمسی 365 روز و سال قمری 354 روز است و در هر سال یازده روز و شش ساعت با هم اختلاف دارند در نتیجه 33 سال شمسی تقریبا 34 سال قمری می شود و سیصد سال شمسی هم سیصد و نه سال قمری می باشد. (البته تفاوتشان در سیصد سال، نه سال و دو ماه و چند روز است که معمولاً اگر ذکر کسور معتنابه نباشد آن را اسقاط می کنند) 📚ر.ک: علی کیست/ 104 به نقل از: منتخب التواریخ/ 697 و بحار الأنوار. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گـربـِپرسـند‌آرزویـت‌چیست؟! صدا‌مۍ‌آید‌؛اَربعین،پاۍپیادھ‌،ڪربلا... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ یڪی‌اینجادِݪش‌تَنگ‌اَست‌؛آنجارانمےدانَم 💔 •دآرھ‌دیــر‌میشِہ‌حُسِیـ؏ـن •هَنوزَم‌قَصدِ‌دَعوَت‌نَدآرۍ.🥀. ˹صَلَّی‌ْاللّٰھ‌ٌعَلَیڪ‌َیٰااَبٰاعَبدِالله ˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌✅کانال استاد دانشمند •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اتفاقی تکان دهنده در یکی از زندانهای کرمان ! پیشنهاد میکنیم این کلیپ رو ببینید. 🍃اگراشکتان ریخت التماس دعاداریم •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
°•🌱 🔴⬅️ پيامبر صلۍ‏ الله عليہ ‏و ‏آلہ: فرزندانتان را بہ سہ چيز ادب ڪنيد: عشق بہ پيامبرتان، عشق بہ خاندان او، و قرآن خواندن. 📚منبع : قاموس قرآن ، المقدمه ، ص2 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️صحبت های شنیدنی استاد فاطمی نیا درباره‌ی چشم زخم 💠امروزه به وجود انرژهای منفی در علوم مادی رسیده اند که قرن ها پیش دین به آن اشاره کرده... 🌹 🍃🍂 ‌‌‌‌✅کانال استاد دانشمند •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
روز ❌تلنگر ♥️امام علی(ع) فرمودند : ✍🏻بدانيد كه اين پوست نازك تحمل آتش را ندارد، پس به خودتان رحم كنيد، ✍🏻شما در مصيبتهاى دنيا آزمايش كرده‌ايد كه وقتى خارى به بدن يكى از شما می رود و يا به زمين مى خورد ✍🏻و خونى میشود و يا شن هاى داغ پايش را مى سوزاند چگونه بيتابى میكند؟! ✍🏻پس، چگونه خواهد بود اگر ميان دو لايه از آتش قرار گيرد و هم بسترش سنگ و همدمش شيطان باشد؟! 📚:نهج‌البلاغه ص267 خطبه183 ‌‌‌‌✅کانال استاد دانشمند •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ نفس آدم گناهکارهم.... سخنران:استاد دانشمند🎤 ‌‌‌‌✅کانال استاد دانشمند •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴حکایت زن جوحی و قاضی هوسباز 😱 جوحی از شدّت فقر و فاقه زنِ زیبا و ملیح خود را وامی دارد که مردی هوسباز را به بهانۀ کام به دام افکند . زن نزد قاضی می رود و تصنّعاََ از شویِ ناسازگار خود (جوحی) گِله می آغازد . قاضی که از حُسن و جمال و دَلالِ زن ، عنان اختیار از کف هشته بود بدو می گوید : خانم ، محکمه شلوغ و پُر غوغاست و من در این ازدحام نمی توانم به شکایت تو رسیدگی کنم . بهتر است در فلان ساعت به منزلم بیایی تا با فراغت کامل به سخنانت گوش دهم و برای مشکلّت راه حلّی بیابم . امّا زن که غرّار و گُربُز بود بدو می گوید : جناب قاضی هیچ جایی بهتر از سرای من نیست . پس بهتر است جناب قاضی بدانجا قدم رنجه فرمایند . مکر و افسون زن ، قاضی هوسباز را به دامگاه کشید . قاضی که شهوت چشمِ بصیرتش را کور کرده بود قدم به خانۀ زن نهاد . هنوز دقایقی از ورود او نگذشته بود که جوحی طبق تبانیِ قبلی دق الباب کرد . قاضی که خود را در معرض رسوایی و فضاحت می دید از جا برجهید و هراسان به گوشۀ پستو دوید و خود را در صندوقی خالی پنهان کرد . جوحی با قیافه ای اخم آلود و لب و لُنجی آویخته وارد خانه شد و با صدایی بلند که قاضی هم بشنود به همسرش خطاب کرد : ای زن ، چرا این قدر از من بدگویی می کنی ؟ به تازگش شنیده ام به محکمه رفته ای و علیه من طرح دعوا کرده ای ؟ آخر انصاف هم خوب است . مگر من هست و نیستم را به پای تو نریخته ام ؟ چرا اینقدر جفا می کنی ؟ دار و ندار من یک صندوق خالی است که در گوشۀ پستو قرار دارد . تازه این صندوق لعنتی هم بلای جانِ من شده . چون مردم خیال می کنند که من کالاهایی نفیس در آن ذخیره کرده ام . برای همین است که کسی به من نه قرضی می دهد و نه اعانتی . من همین فردا این صندوق را وسط بازار در برابر چشم عابران به آتش درمی کشم تا همگان بدانند که جوحی آهی در بساط ندارد . قاضی با شنیدن آن سخنان در آن صندوق تنگ و تاریک مثل بید بر خود لرزید . هم از رسوایی و هم از هلاکت . زن که نقش خود را خوب ایفا می کرد با آه و ناله ساختگی گفت : ای مرد ، دست از این خیره سری و جنون بدار . آخر این دیگر چه کاری است که می کنی ؟ جوحی نیز می گفت : من این حرف ها سرم نمی شود . دیگر جانم به لبم رسیده است . این را گفت و از جا برجهید و طنابی آورد و چند دور اطراف صندوق پیچید و گره ای محکم زد و صبح فردا حمّالی آورد و صندوق را بر پشتش نهاد و به طرف بازار حرکت کردند . جوحی جلو جلو می رفت و حمّال با صد زحمت و زحیر صندوق سنگین را می کشید . قاضی که آبروی خود را بر باد می دید عاجزانه از درون صندوق حمّال را صدا کرد : حمّال ، حمّال … حمّال لحظه ای صبر کرد و با تعجب به اطراف در نگریست که منشأ صدا را پیدا کند . امّا کسی را ندید . ناچار به راهش ادامه داد . هنوز چند قدمی جلوتر نرفته بود که دوباره همان صدا را ، منتهی کمی بلندتر شنید . ترس بر او چیره شده بود پیش خود گفت : نکند این صدای هاتف غیبی است. شاید هم صدای اَجنّه است که با من سرِ عِناد و ناسازگاری نهاده اند ؟ امّا کمی که بیشتر دقت کرد دید صدا از داخل صندوق می آید . قاضی هر طور که میسر بود به حمّال حالی کرد که نزد معاون قاضی برود و از قول قاضی بدو بگوید که هر چه زودتر بیاید و این صندوق را بطور دربسته بخرد و با خانۀ قاضی ببرد . نایب قاضی دوان دوان سر رسید و به جوحی پیشنهاد خرید صندوق را داد و پس از چانه زدن های متوالی بالاخره صد دینار داد و صندوق را بازخرید و به خانۀ قاضی انتقال داد و بدینسان قاضی از مهلکۀ رسوایی برهید و در عوض جوحی و همسرش نیز برای یکسال از نظر مالی تأمین شدند . امّا سال دیگر که جوحی دوباره به تنگدستی دچار آمد از زن خواست که به سرای قاضی رود و شکایت پارینه را تجدید کند . زن از بیم لو رفتن نقشه ، زنی را ترجمان خود کرد تا بَثُّ الشَّکوا کند . قاضی پس از استماع سخنان ترجمان گفت که شویِ این زن باید در محکمه حاضر شود . جوحی در محکمه حاضر شد و چون از اِفلاس خود سخن آغاز کرد . قاضی با اینکه پارینه چهره اش را ندیده بود از لحن کلامش او را بشناخت و به طنز و تعریضی ظریف گفت : نوبت من رفت ، امسال آن قمار / با دگر کس باز ، دست از من بدار مرحوم فروزانفر مأخذ این حکایت را حکایتی از هزار و یک شب دانسته است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 221 تا 226 ) . چون در ابیات آخر بخش « مکرر کردن برادران پند دادن » سخن بر این رفت که مقتضیّات جسمانی و شهوات بهیمی ، روح لطیف را به کُند و زنجیر خود درآورده و از آزادی و حُریّت منسلخ کرده است . بر سالک است که اگر یک بار به اسارت آن درآمد تجربه اندوزد و بار دیگر بدان گرفتار نیاید . عارف راستین نیز وقتی از قید عالم محسوسات و صندوق افسون ابلیس برهید دوباره خود به لعب آن بازنمی گردد . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
دهنده👆 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
" داستان کوتاه " *🍃تعجب عزرائیل ! ☘سلیمان (ع) روزی نشسته بود و ندیمی با وی ، ملک الموت ( عزرائیل ) در آمد و تیز در روی آن ندیم می نگریست ، پس چون عزرائیل بیرون شد ، آن ندیم از سلیمان پرسید که این چه کسی بود که چنین تیز در من می نگریست ؟ سلیمان گفت : " ملک الموت بود " ندیم ترسید ، از سلیمان خواست که به باد فرمان دهد تا وی را به سرزمین هندوستان برد تا شاید از اجل گریخته باشد ، سلیمان باد را فرمان داد تا ندیم را به هندوستان برد ، پس در همان ساعت ملک الموت باز آمد ، سلیمان از وی پرسید که آن تیز نگریستن تو در آن ندیم ما ، برای چه بود ؟ عزرائیل گفت : " عجبم آمد ، مرا فرموده بودند تا جان وی را همین ساعت در زمین هندوستان قبض کنم ، در حالی که مسافت بسیار دیدم ، میان این مرد و آن سرزمین ، پس تعجب کردم ! " •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞کلیپ مرگ ویادآن نشردهید👌 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
امیرالمؤمنین علیه السلام: مبادا خانواده ات و دوستدارانت، به واسطه تو، بدبخت ترين مردمان باشند! لا يَكُن أهلُكَ وذو وُدِّكَ أشقَى النّاسِ بِكَ غررالحكم حدیث 10199 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ داستان یک سقایی که در دسته عزاداری به مردم آب میداد و حضرت عباس دختر فلجشو شفا داد 😭💔 ‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✨✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانوما بدون الگو خیاطی کنید 😍 کدومشو بدوزیم ؟؟ آموزش جامدادی 😍 آموزش کیف😳 آموزش مدل لباس بچگانه😍😍 این کانال پر از ترفندهای خیاطیِ😍 های فری https://eitaa.com/joinchat/1146028079Cddbb82c0a4 https://eitaa.com/joinchat/1146028079Cddbb82c0a4 بیا و خیاط شو🤤👆🏻 همه چی رایگانه😳😍
[و‌چگونہ‌از‌جآن‌نگذرد آنکہ‌مےداند‌جآن بهاےدیداراستـــ...؟!♥️✨] •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
⚜پیـــر پاره دوز (پالان دوز) و میــرداماد روزی از روزها سید محمد باقر (میرداماد) و شیخ‌بهایی در گذرگاهی به پیرمردی پاره دوز (پاره دوز اصطلاح مشهدی ها به کفاش بوده است که به غلط پالان دوز شهرت یافته است) برخورد میکنند. تصمیم میگیرند نعلین را جهت مرمت به پیر بسپارند. در حین کار هر دو - که از مستثناهای قـــرن بودند - متوجه میشوند که پیر در حین کار مشغول به ذکر گویی است و همه ذکــــــــــرها هم مورد عنایت حق تعالی قرار میگیرد. شیخ بهایی به میرداماد اشاره میکند که بواسطه ی تقوای پیرمرد فقیر چیزی به او عطا کند - چون این نوع کار از تخصص های میرداماد بود - میرداماد دست میبرد و مشته ی فولادی پاره دوز را که مخصوص کوبیدن روی بخیه ها بود با خواندن دعایی به طلا تبدیل میکند. پیر متوجه میشود و به میرداماد میگوید این به کار من نمی آید مشته ی خــودم را برگردان. از این دو بزرگوار اصرار که به دردت میخورد و از پیر پاره دوز انکار که به کارم نمی آید تا اینکه نهایتا میرداماد ابراز عجز میکند که برگردان مشته به فولاد کار من نیـــست. پیر بدون برداشتن مشته و تنها با نگاه کردن به آن 3 مرتبه تغییرش میدهد: آهن میشود طلا میشود و دوباره آهــــــــــن!!❗️ سپس رو به میرداماد میکند و میگوید دلــــــــــت را کیمیا کن! هر دو بزرگوار با دیدن صحنه خم شده و زانوی پیر را میبوسند و از مریدانش میشوند. 👈اینجاست که خـــدای رحمان در حدیث قدسی میفرماید : (( يا عبدي اطعني اجعلك مثلي انا اقول كن فيكون انت تقول كن فيكون )) ✨بنــــده مـــــن مــــــــــرا اطاعت ڪن تا تو را مانند خـــود ڪنم مــــــــــن مي گويم باش پس بوجود مي آيد تــــــــــو هم مي گويي باش پــــــــــس مي شود . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️آیه ای برای کل زندگی ... 🎙 لحظه‌هاتون پر از معجزات خداوند... هر وقت حس کردی که دیگه راهی وجود نداره ، حتما و حتما با خودت تکرار کن: آنجا که راه نیست ، خدا راه می‌گشاید. باید باور کنید که راه‌های رسیدن به خواسته از طریق خداوند برای شما باز میشه و خداوند تمام کائنات رو تحت فرمان شما درآورده تا بهترین‌ها رو جذب کنید. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طواف کعبه توسط پرندگان سفید....🕊 🕋وقتی کعبه رو خلوت میکنن اما پرنده ها نمیذارن بدون زائر بمونه ... طواف پرندگان بر فراز کعبه ... انگار قصه اباییل دوباره میخواد تکرار بشه ... شایدم دور یوسف زهرا(س) میگردن ... رفقا به خدا یه خبرایی هست... خبر آمد خبری در راه است...! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲دعای عالی برای رفع مشکلات ...! يَا رَبَّ الْأَوَّلِينَ وَ الآْخِرِينَ يَا ذَا الْقُوَّةِ الْمَتِينِ وَ يَا رَاحِمَ الْمَسَاکِينِ وَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين 🎙 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹داستان آموزنده🌹 روزی حضرت ابراهيم علیه‌ااسلام در نزديكي بيت المقدس پيرمردی را ديد. حضرت با پیرمرد مشغول صحبت شدند و پرسیدند منزلت كجاست؟ پاسخ داد كه منزلم پای آن كوه است؛ حضرت ابراهيم فرمودند مهمان هم ميپذيری؟ پيرمرد تاملی كرد و گفت عيبی ندارد ولی مانعی در مسير هست كه آبی است كه عبور از آن مشكل است و قایق هم نداریم! حضرت پرسيدند خودت چطور عبور ميكنی؟ پيرمرد که حضرت ابراهيم را نميشناخت ، جواب داد از روی آب رد ميشوم! حضرت فرمودند شايد ما هم رد شديم! به همراه هم به سمت آنجا رفتند تا به آب رسیدند. پيرمرد عابد از روی آب رد شد ، ناگهان ديد كه آن مهمان هم از روی آب عبور كرد! پیرمرد تعجب کرد ومهمان را احترام کرد و به منزلش برد. صبح روزبعد حضرت به عابد فرمودند دعايی كن كه من آمين بگويم. پيرمرد درد دلش باز شد و خطاب به حضرت گفت: چه دعايی بكنم!؟ دعای من مستجاب نميشود! سی‌وپنج سال است حاجتی دارم اما مستجاب نمیشود! حضرت پرسیدند حاجتت چیست؟ عابد پاسخ داد سی وپنج سال است از خدا ديدار ابراهيم خليل را ميخواهم اما مستجاب نميشود! حضرت فرمودند ابراهيم خليل من هستم! گاهی در مستجاب نشدن حاجات اسراری است… 35 سال آه و‌ناله‌های عابد باعث شده بود چنان مقامی پیدا کند که از روی آب رد شود! تا میتوانیم به درگاه خدا دعا کنیم و نتیجه را به او‌ واگذاریم… 🌹 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃وصف زیبای بهشت از زبان امام علی ع 🍃 💕چون در آواز به هم خوردن برگهاى درختانش بينديشى، درختانى كه بر كناره هاى رودهايش روييده اند و ريشه در تپه هاى مشك فرو برده اند، خوشه هاى مرواريد تر از شاخه هاى نازك و درشت آنها آويزان است. 💕 ميوه هاى گونه گون در غلاف گلها جاى گرفته اند و بى هيچ رنجى آنها را توان چيد و همان گونه كه چيننده را آرزوست در دسترسش قرار مى گيرند. براى بهشتيان در پيرامون قصرهايشان عسلهاى پالوده و شرابهاى صافى در گردش آرند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥باز شدن گره های زندگی ...! امام حسن مجتبی(ع): الفرصةُ سریعةُ الفَوتِ بَطئیةُ العَودِ! فرصت‌ها زود از دست می‌روند و دیر باز می‌گردند! ‌🎙 📙(بحار، ج ٧٨، ص ١١٣) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ⚜حکایت‌های پندآموز⚜ 🔹فقر و تهیدستی🔹 ✍روزی مردی که آوازه‌ی بذل و بخشش‌های‌امام حسن مجتبی علیه‌السلام را شنیده بود، به خدمت آن حضرت آمد و به آن حضرت عرض کرد: ای پسر امیرمؤمنان ! تو را قسم می‌دهم به حق آن خدایی که نعمت های بسیاری را به شما عطا فرموده است ، و تو آن را به واسطه ی شفیع به درگاه او بدست نیاورده ای ، بلکه خدای متعال ، خود بر تو عطا کرده است ، به فریاد من برسید و مرا، از دست دشمنم نجات بدهید. زیرا من دشمنی دارم که بسیار ظالم و ستمکار است.به طوری که نه بر اطفال رحم می‌کند و نه احترام پیران را نگاه می‌دارد. امام حسن علیه‌السلام، که تکیه داده بودند ، با شنیدن این سخن، راست نشستند. و فرمود: بگو دشمن تو کیست، تا من داد تو را از او بستانم؟! آن مرد پاسخ داد: فقر و تهیدستی امام حسن علیه‌السلام، با شنیدن این سخن مدتی سر به زیر انداختند و چیزی نفرمودند . سپس آن حضرت، سر را بلند کردند و خادم خود را خواست و به او فرمود : هر مقدار پول پیش تو موجود است، حاضر کن. خادم آن حضرت، پنج هزار درهم نزد آن حضرت، حاضر کرد. امام مجتبی علیه‌السلام، به خادم خود فرمود: آن پولها را به این مرد بده. سپس امام حسن علیه‌السلام، به آن مرد فرمود : به حق همین سوگند هایی که مرا به آن قسم دادی ، تو را سوگند می دهم که هرگاه این دشمن ستمگرت نزد تو آمد ، برای دادخواهی نزد من بیایی. 📚بحارالأنوار ، ج 43 ، ص 350 شهادت امام حسن مجتبی تسلیت باد🖤 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى می ‏گذشت. در راه به عبادت‏گاهى رسید که عابدى در آن‏جا زندگى می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى که به کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آن‏جا گذشت. وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان‏جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده‏ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر. مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه‏کار محشور مکن. در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمیکنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•