نیایش صبحگاهی
الهی دریافتی خود یاری و یادگاری،
معنی دعوی صادقانی،
فروزندهٔ نفسهای دوستانی
آرام دل غریبانی
چون در میان جانی،
از بیدلی میگویم که کُجایی
جان را زندگی میباید
تو آنی به خود و از خود ترجمانی،
به حق تو بر حودت که ما را در سایهٔ غرور ننشانی
و به عز وصال خود رسانی.
چشمم همی بخواهد دیدارت
گوشم همی بخواهد گفتارت
همت بلند کردند این هر دو
هر چند نیستند سزاوارت
خواجه_عبدالله_انصاری
درود بر شما یاران همراه
از خدا برایتان
یک روز زیبا و
سرشاراز موفقیت
همراه با دنیا دنیا آرامش
سبد سبد خیر و برکت
بغل بغل خوشبختی
و یک عمر سرافرازی خواهانم
روزتون زیبا و در پناه خدا
🌹♥️🌹
#مرحوم_شیخ_رجبعلی_خیاط
بطری وقتی پر است ومیخواهی خالی اش کنی، خمش میکنی ، هر چه خـم شود خالی تر میشود اگر کاملا رو به #زمین گرفته شود سریعتر خالی میشـود . دل آدم هـم همیـن طـور اسـت ، گـاهی وقت ها پر میشـود از غم ، از غصه ، از حرف ها و طعنه های دیگران
#قرآن میفرمایــد هرگاه دلــت پر شــد از غــم و غصــه ها ، خم شـو و به خاک بیفت . این نسخه ای اسـت که خداونــد بــرای پیامبــرش پیچیـده است:
ما قطعا میدانیم و اطلاع داریم، دلت میگیرد، به خاطـر حرف هایی که میزننــد . ســر به #سجده بگذار و خدا را تسبیح کن . سوره حجر آیه ۹۸
🌸🍃🌸🍃
قرآن کریم میفرماید:
«و عاشِروهنَّ بالمعروف»؛
«شما مردان با همسرانتان به طور شایسته معاشرت کنید.»
رسول اکرم (ص) فرمودند:
جبرئیل در باره حقوق زنان به من خبر داد
آنقدر در باره زنان سفارش کرد
که من گمان کردم که جایز نیست
برای مرد که به همسرش حتّی اُفّ
و سخنی لطیفتر از گل بگوید،
بعد گفت: «ای محمّد، در مورد زنان از خداوند
بزرگ بترسید، زنان آنها امانتهای الهی هستند
که شما آنان را به همسری گرفتهاید و به سبب
سخن و کتاب خداوند و سنّت و شریعت پیامبر،
به شما حلال شدهاند،
حقوق واجبی بر عهده شما دارند،
بنابراین با آنها با مهربانی رفتار کنید
و دلهایشان را خوشحال کنید
تا آنها هم با شما خوب زندگی کنند،
در زندگی به آنها سخن زور نگویید
و اذیّت و غضبناکشان نکنید.»
#بحارالانوارج١٠٣ص٣٥١
@DastaneRastan_ir
داستان کوتاه🌺🌺🌺🌺
💕اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. 20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز ماهها در خانه بود، همه میدیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت.
ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد.
پسر ارباب به پدر گفت: «پدر میخواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آنها طعامی دهیم.»
پدر گفت: «اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.»
پسر پرسید: «چرا پدرم؟»
گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من بهجای او بودم، اگر پول را نمیدزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی میکردم. در این حالت هر دو دیوانهایم.»
غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت: «بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم، من دوست ندارم دیگر در بند و همخوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.»
غلام گفت: «من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانتداری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمیکنم و جواب ارباب را با خیانت نمیدهم، چون اگر چنین کنم مردهام و مرده از لذت بینصیب است.»
غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد. ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد.
🍃🍃🍃
..
🌸🍃🌸🍃
جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند، حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟
اصحاب: بلی یا رسول الله!
فرمود:
کسل ترین مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید.
دزدترین انسان کسی است که از نمازش می کاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود.
بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند.
ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده می شود، ولی بر من صلوات نمی فرستد.
و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد.
#بحارالانوارج٩
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مىخاست و كلید بر مىداشت و درب خانه پیشین خود باز مىكرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مىگذراند. سپس از آنجا بیرون مىآمد و به نزد امیر مىرفت. شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مىرود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مىخواند. امیر گفت: «اى وزیر! این چیست كه مىبینم؟»
وزیر گفت: «هر روز بدین جا مىآیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم، كه هر شخصی روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نه غلتد.»
امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت: «بگیر و در انگشت كن؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى!»
نتیجه : اگر در زندگی به مقام و ثروت هنگفتی رسیدیم هیچ وقت خودمان را نبازیم و فراموش نکنیم که بنده خدا هستیم و فقط خودمان را باید به خدا ببازیم و بس .
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
روزی،رسول الله (ص) برای پاسخ دادن به سؤالات مردم نشسته بود
که مردی آمد و گفت:
یا رسول خدا! ایمان چیست؟
رسول الله (ص) فرمود:
ایمان یعنی اینکه به خدا،فرشتگان خدا،کتاب خدا،ملاقات با خدا و پیامبران خدا ایمان بیاوری و به برانگیخته شدن روز قیامت،نیز ایمان بیاوری؛
آن مرد پرسید:
ای رسول خدا! اسلام چیست؟
پیامبر خدا فرمود:اسلام یعنی اینکه خدا را پرستش کنی و با او چیزی را شریک قرار ندهی،زکات فرض را پرداخت نمایی و ماه مبارک رمضان را روزه بگیری؛
آن مرد گفت:ای رسول خدا !احسان چیست؟
رسول اکرم (ص) فرمود:احسان یعنی اینکه خدا را بگونه ای پرستش کنی که گویا او را می بینی زیرا اگر چه او را نمی بینی ولی او تو را می بیند؛
آن مرد گفت:ای رسول خدا ! قیامت کی بر پا می شود؟
رسول الله (ص) فرمود:کسی که در این مورد،سؤال می شود از سؤال کننده در این مورد شناخت بیشتری ندارد؛
و بدانید که وقت قیامت یکی از آن پنج چیز است که بجز خداوند،کسی دیگر نمی داند؛
سپس رسول الله (ص)این آیه را تلاوت فرمود:
إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ
الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ ۖ وَمَا
تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا ۖ
وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ۚ
إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ
[لقمان: 34]
یعنی همانا آگاهی از فرا رسیدن قیامت،ویژه خداوند است و اوست که باران را می باراند.و آنچه را که در رحمهای (مادران)است،می داند و هیچ کس نمی داند که فردا چه چیزی بدست می آورد.
و همچنین هیچ کس نمی داند که در کدام سرزمین می میرد؛همانا خداوند آگاه و با خبر است.
راوی می گوید:سپس آن مرد،برخاست و رفت.
رسول الله (ص) فرمود:او را برگردانید.
مردم خواستند او را برگردانند اما اثری از او ندیدند؛
رسول الله (ص) فرمود:این،جبرئیل بود و به خاطر این آمده بود تا دین مردم را به آنها بیاموزد.
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#نيايش_شبانه
خدای مهربانم ..
مشتاقانه از تو میخواهم ...
آنقدر بمن و دوستان و عزیزانم
ایمان و توکل عطا کنی
که هر چه برایمان مقدر ساخته ای را
با جان و دل بپذیریم ...
و آنقدر به ما شجاعت و ایمان،
عطا فرمائی ...
تا نومیدی و رنج را از خود برانیم !
پروردگارا !
به ما بردباری، فروتنی
و تسلیم و رضا در برابر خواست خودت
عطا فرما و بر ما منت گذار !
و تمام گرفتاریها ،سختیها و غمها را
از ما و همه بندگانت دور بگردان....
@DastaneRastan_ir
🍃🌸🍃🌸
ﺣﮑﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﺷﺨﺼﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺕ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ؟
ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﮔﻔﺖ:
ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺯﻭﺭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﮐﻮﺯﻩ ﺳﻔﺎﻟﯽ را ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺳﯿﺼﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﯼ ﺍﺟﺪﺍﺩﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﻔﺮﻭﺷﻢ ﻭ ﻧﺎﻧﯽ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﻨﻢ.
ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻔﺖ:
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺳﯿﺼﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﺎﺳﭙﺎسی می کنی...؟
@DastaneRastan_ir
#داستان_فوق_العاده_زیبا
🔴علامه ای که درقبر زنده شد و قرآن راتفسیر کرد😳
#علامه_طبرسی همان کسی است که یکبار در قبر زنده میشود.
علامه طبرسی سکته میکند و خاندانش، وی را به خاک میسپارند. او پس از مدتی به هوش آمده، خود را درون #قبر میبیند و هیچ راهی را برای خارج شدن نمییابد. در آن حال نذر میکند که اگر خداوند او را از درون قبر نجات دهد کتابی را در #تفسیر_قرآن بنویسد.
در همان شب #قبرش به دست فردی کفن دزد نبش میشود و آن گورکن پس از #شکافتن قبر شروع به باز کردن کفنهای او میکند. در آن هنگام علامه دست او را میگیرد! کفن دزد از ترس، تمام بدنش به لرزه میافتد، علامه با او سخن میگوید، لیکن ترس و وحشت آن مرد بیشتر میشود. علاوه #طبرسی به منظور آرام ساختن او، ماجرای خود را شرح میدهد و پس از آن میایستد. #کفن دزد نیز آرام شده، با درخواست علامه که قادر به حرکت نبود، او را بر پشت خود مینهد و به منزلش میرساند.
طبرسی نیز به پاس زحمات آن گورکن، کفنهای خود را به همراه مقدار بسیاری پول به او هدیه میکند. آن مرد نیز با مشاهده این صحنهها و با یاری و کمک علامه #توبه کرده، از کردارگذشتهاش از درگاه خداوند طلب آمرزش میکند. طبرسی نیز پس از آن به نذر خود #وفا کرده، کتاب #مجمع_البیان را مینویسد.
#با_فروارد_کردن_پستها
#ما_را_حمایت_کنید😍
💕 ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍی ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ.
ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناری را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد.
حضرت پرسيد علت چيست؟
ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتی آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده ای طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد، و با آن قسمتهای آسيب ديده کشتی را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند برای تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم می نامی، اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست.
•┈••✾یاحسین(ع)✾••┈•