📝تا حالا نام #مسیح_رشت به گوشتون خورده؟؟
✍در شهر رشت مزاری وجود دارد که سرگذشت عجیبی پشت آن است...
فردی ارمنی به نام #آرسن_میناسیان که در میان مردم به آزادگی و جوانمردی معروف بود!
آرسن متولد رشت بود.
معروف است که در کودکی مادرش پالتویی برای او میخرد اما آرسن پس از بازگشت از مدرسه بدون پالتو برمیگردد!
🔹وقتی مادرش میپرسد که پالتو را چه کردی میگوید یکی از همکلاسیهای مسلمانش لباس مناسب نداشته و پالتو را به او بخشیده است...
آرسن سالها بعد با هزینه شخصی خود برای مردم رشت داروخانهای تاسیس میکند.
و به صورت رایگان به فقرا دارو میدهد و اینچنین جان بسیاری از مردم را از مرگ نجات میدهد!
🔸آرسن میناسیان در سال ۵۶ درحالی که در سرای سالمندان رشت مشغول خدمت رسانی بوده دار فانی را وداع میگوید.
روحش شاد و یادش گرامی.
آزادگی و انسانیت محصور به دین و آیین خاصی نیست...
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔸#داستانضربالمثلها
📝ریشه کلمه چند مرده حلاجی !
✍ریشه این ضرب المثل برمیگردد به همان ماجرای #حسینبنمنصورحلاج،
از نامی ترین عارفان وارسته ایران که بخاطر عقایدش دو دستان او سپس چشمان او و بعد زبان و سرش را و در آخر او را به آتش کشیدند که امروزه وقتی از پایداری و استقامت کسی سخن می گویند گفته می شود، چند مرده حلاجی؟
یعنی: ببینیم تا بدانیم تاب و توان تو چند است !
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
1.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍هرگز در مورد همسر کسی
چه مثبت چه منفی اظهار نظر نکن !
🔸هرگز به دختری که دوبار
به تو جواب رد داده،
امید ازدواج موفق نداشته باش !
🔹هرگز در حضور نفر سوم ،
کسی رو نصیحت نکن.
🔸هرگز برای کودکان ،اسباب بازی
جنگی هدیه نبر ،
🔹هرگز نگرانی امروز ،
مشکل فردا را حل نمیکند،
فقط شادی امروزت را از بین میبرد...👌
🎙#دکتر_انوشه
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
📚#حاکمنیشابور و #کشاورزبیچاره
✍روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
حاکم پس از دیدن آن مرد بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
روستایی بینوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
🔸به دستور حاکم لباس گرانبهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی.
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت.
🔹همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم از کشاورز پرسید :
مرا میشناسی؟
کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت : آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🔸حاکم گفت : بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی
گفتی که ای ساده دل!
من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیام میخواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را میخواهی؟
🔹یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت : این قاطر و پالانی که میخواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیدهای که به من زدی.
فقط میخواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد.
فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد.
🚨از خدا بخواه فقط بخواه و #زیاد هم بخواه خدا بینهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بیانتهاست
ولی به خواستهات ایمان داشته باش.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍دکتر علی شريعتی انسانها را به چهار دسته تقسيم کرده است:
❶آناني که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم نيستند.
عمده آدمها حضورشان مبتنی به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم ميشوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمی دارند.
❷آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هم نيستند.
مردگانی متحرک در جهان.
خود فروختگانی که هويتشان را به ازای چيزی فانی واگذاشتهاند.
بیشخصيتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآيند. مرده و زندهشان يکی است.
❸آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم هستند.
آدمهای معتبر و با شخصيت.
کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثيرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.
❹آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هستند.
شگفتانگيزترين آدمها:
در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نميتوانيم حضورشان را دريابيم. اما وقتی که از پيش ما ميروند نرم نرم آهسته آهسته درک ميکنيم، باز ميشناسيم، می فهميم که آنان چه بودند.
▪️چه میگفتند و چه میخواستند. ما هميشه عاشق اين آدمها هستيم. هزار حرف داريم برايشان.
اما وقتی در برابرشان قرار میگيريم قفل بر زبانمان ميزنند. اختيار از ما سلب ميشود.
سکوت میکنيم و غرقه در حضور آنان مست میشويم و درست در زماني که میروند يادمان میآيد که چه حرفها داشتيم و نگفتيم.
▪️شايد تعداد اينها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
👤دکتر علی شریعتی
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📝#خلعت_شرف_و_انسانیت
✍خلیفه بغداد امیر دماوند را نزد خود خواست. خلیفه بغداد، خلعت و لباس امیری شهرِ ری را بر تن او پوشاند.
امیر وقتی که به ری برمیگشت، در راه عطسه کرد و با آستین لباس دماغ خود را پاک کرد.
🔸سخنچینان خبر به خلیفه بردند، که امیر از لباس ارزشمند خلیفه به عنوان دستمال استفاده کرده، و دماغ خود را پاک کردهاست.
خلیفه امر کرد، خلعت از او پس گرفتند و گردن زدند.
🔹خبر به گوش شبلی رسید.
مدتها بود خلیفه شبلی را دعوت کرده بود که به بغداد رفته و در دربار خلیفه خدمت کند.
شبلی پاسخی نداده بود.
شبلی به خلیفه نوشت :
امیر دماوند به خلعتی که تو دادی دماغ خود پاک کرد، گردن زدی!
🔸من اگر خدمت تو رسم و تو را خدمت کنم، خداوند با خلعت انسانیت و شرف که به من بخشیدهاست،
و ببیند من آن خلعت نفیس را به تو بخشیدهام، با من چه میکند؟!!
تو خلعت خود را روا نداشتی دستمال شود، من چگونه خلعت شرف و کرامت انسانی خود را دستمال تو کنم؟!!
🔹خلیفه در پاسخ نوشت :
کاش این سخن زودتر میگفتی تا جان امیری را از مرگ رها کرده بودی!!!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍چگونه ایرانیان، مغولان را از ایران بیرون کردند و ایران را آزاد ساختند؟
زوال مغولان از یک روستا شروع شد!
۱۲۰ سال مغولها هر چه خواستند در ایران کردند. جنایتی نبود که از آن چشم پوشیده باشند.
🔹از کشتن صدهزار نفر در یک روز گرفته تا تجاوز و غارت برخی از قبایل ، مغولها پس از فتح ایران بیشتر در خراسان سکنی داشتند.
ولی چون بیابانگرد بودند اغلب در شهرها زندگی نمیکردند.
🔸اما ماجرا از اینجا شروع شد :
ابن اثیر مینویسد :
یک مغول در صحرایی به هفده نفر رسید و خواست همه را با طناب ببندد و بکشد.
هیچکس جرات نکرد مقاومت کند جز یک نفر و همان یک نفر آن مغول را بکشت!
🔹داستان دیگر از #روستایباشتین و دو برادر که همسایه بودند شروع میشود.
چند مغول بیابانگرد به خانهٔ ایندو میروند و زنان و دخترانشان را طلب میکنند!
بر خلاف ۱۲۰ سال قبلش، دو برادر مقاومت میکنند و مغولان را میکشند.
مردم باشتین اول میترسند ولی مرد شجاعی به نام #عبدالرزاق دعوت بایستادگی میکند.
🔸خبر به قریههای اطراف میرسد. حاکم سبزوار مامورانی را میفرستد تا دو برادر را دستگیر کنند.
عبدالرزاق با کمک مردم روستا ماموران را میکشد. در نهایت حاکم سبزوار سپاهی چندصدنفره را به باشتین میفرستد،
ولی حالا خیلیها جرأت مقاومت میکنند. عبدالرزاق فرمانده قیام میشود.
در چند روستا، مردم مغولان را میکشند و خبرهای مغولکشی کمکم زیاد میشود.
🔹عبدالرزاق نام #سربداران بر سپاهیان از جان گذشتهاش میگذارد.
فوجفوج مردمان بهستوه آمده از ستم مغولها به باشتین میروند تا به عبدالرزاق بپیوندند و در برابر سپاه ارغونشاه (حاکم سبزوار) بایستند.
عبدالرزاق بر ارغونشاه پیروز میشود و سبزوار فتح میگردد. پس از ۱۲۰ سال ایرانیان بر مغولها فائق میشوند.
آن روز حتماً پرشکوه بوده است!
🔸طغایتیمور ایلخان مغول، یک ایلچی مغول را میفرستد تا سربداران از او اطاعت کنند. سربداران او را میکشند و از طغایتیمور میخواهند که اطاعت کند!
سربداران به جنگ میروند و طغاى تیمور را شکست میدهند و این نقطهٔ پایان ایلخانان مغول است.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
#حکایت👇
✍پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد
اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد.
شاه به یکی از وزرای خود گفت :
او چه می گوید؟
وزیر گفت :
به جان شما دعا می کند.
🔸شاه اسیر را بخشید
وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت :
ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد
پادشاه گفت :
تو راست می گویی اما،
دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.
📚«#گلستان_سعدی»
جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
✍روزی ملانصرالدین از بازار رد میشد كه دید عده ای برای خرید پرندهی كوچكی سر و دست میشكنند و روی آن ده سكهی طلا قیمت گذاشتهاند.
ملا با خودش گفت مثل اینكه قیمت مرغ این روزها خیلی بالا رفته. سپس با عجله بوقلمون بزرگی گرفت و به بازار برد.
دلالی بوقلمونِ ملا را خوب سبك سنگین كرد و روی آن ده سكهی نقره قیمت گذاشت.
🔸ملا خیلی ناراحت شد و گفت :
مرغ به این خوش قد و قامتی ده سكهی نقره و پرندهای قد كبوتر ده سكه ی طلا؟
دلال گفت : آن پرندهی كوچك طوطی خوش زبانی است كه مثل آدمیزاد میتواند یك ساعت پشتسر هم حرف بزند.
ملانصرالدین نگاهی انداخت به بوقلمون كه داشت در بغلش چرت میزد و گفت: اگر طوطی شما یك ساعت حرف میزند در عوض بوقلمون من دو ساعت تمام فكر میكند.
#ملانصرالدین
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
📝#اندرحکایتضربالمثلها...
🔹مرده شور ترکیبش را ببرد.
✍گویند ؛
روزی مطربی نزد #مرحومکرباسی که از علمای عهد فتحعلی شاه بود آمد و حکم شرع را در مورد #رقصیدن پرسید.
کرباسی با عصبانیت جواب داد:
عملی است مذموم و فعلی است حرام.
🔸مطرب پرسید :
حضرت آقا، اگر من دست راستم را بجنبانم حرام است؟
مرحوم کرباسی گفت: خیر!
مطرب پرسید :
اگر دست چپم را بجنبانم؟!
🔹مرحوم کرباسی گفت: خیر!
سپس مطرب از حکم شرعی در مورد تکان دادن پای راست و چپ پرسید.
و هر بار مرحوم کرباسی گفتند :
خیر ایرادی ندارد.
اصولا دست و پا برای جنبانده شدن خلق گشته اند.
🔸مطرب که منتظر این فرصت بود از جای خود بلند شد و در مقابل دیدگان بهت زده مرحوم کرباسی و حاضران مجلس شروع به رقصیدن کرد و گفت:
حضرت آقا، رقص همان تکان دادن دست ها و پاهاست که فرمودید حرام نیست.
مرحوم کرباسی در جواب گفت:
مفرداتش خوب است...
🔹ولی "مرده شوی ترکیبش را ببرد"
به این معنی که تک تک امور به تنهایی خوب هستند اما مجموعشان فعل حرام است و به درد نمی خورد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
📝#اندرحکایتضربالمثلها
▫️ﺍﮔﺮ ﺩﺯﺩ ﺑﻮﺩ که ﺳﺮ ﺷﺐ ﺯﺩ ﻭ ﺑﺮﺩ!
✍ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺑﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ :
ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﯾﺎ ﮐﺎﻻﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﭼﭙﺎﻭﻟﮕﺮﺍﻥ ﻏﺎﺭﺕ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
🔸ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻭﺯﯾﺮﯼ ﺑﺎ ﻏﻼﻣﺶ ﺑﻪ ﺷﮑﺎﺭ ﺭﻓﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﮐﻮﻫﯽ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺯﻭﺩ ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻏﺮﻭﺏ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺷﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﻭﺯﯾﺮ ﻭ ﻏﻼﻡ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﻨﻪ ﮐﻮﻩ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ.
ﺷﺐ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﺐ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺑﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺳﺐﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﻨﺪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺯﯾﻦ ﻭ ﻟﮕﺎﻡ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻨﺪ.
🔹ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﺯﯾﺮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻏﻼﻡ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﭘﺲ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻣﺸﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺩﺯﺩﯼ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﻭ ﺍﺳﺐ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﺯﺩﺩ.
ﻭﺯﯾﺮﮔﻔﺖ :
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﭘﺲ ﺧﻮﺏ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﻦ ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﺸﮑﻮﮐﯽ ﺷﻨﯿﺪﯼ ﻣﺮﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﻦ.
🔸ﺳﭙﺲ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻏﻼﻡ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﺸﺴﺖ.
ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﺩﺯﺩﯼ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﭘﯿﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﻭ ﺍﺳﺐ ﺑﺴﺘﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﺍﺳﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺳﺐ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ رفت.
ﻏﻼﻡ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺩﻝ ﺑﻮﺩ ﺁﺷﮑﺎﺭﺍ ﺩﺯﺩ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﮐﺮﺩ ﺁﺩﻣﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻟﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﺳﺐ ﻫﺎ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺐ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﺏ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ.
🔹ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﭘﺲ ﺍﺳﺒﻬﺎ ﮐﻮ؟
ﻏﻼﻡ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﺁﺩﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩ ﺣﺘﻤﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ.
ﻭﺯﯾﺮ ﮔﻔﺖ : ﺍﯼ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﺩﺯﺩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺳﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﻭﺭﺩ.
ﻏﻼﻡ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﺩﺯﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺷﺐ ﺯﺩ ﻭ ﺑرد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📝#اقتصاد_مقاومتی!
✍هنگام آمدن سفیران انگلیسی به دربار کریم خان زند، وقتی وزرا گفتند
که آنان برای ایجاد روابط دوستانه آمده اند؛
او لبخندی زد و گفت:
هدف آنها را بنده فهمیدم،
ما ریشخند فرنگی را به ریش خود نمی پذیریم؛
🔸پنبه و پشم و کرک و ابریشم ایران بسیار زیاد است و مردم هرچه بخواهند با آن بافته و می پوشند؛
اگر شکر لاهوری نباشد ، شکر مازندرانی و شیره انگور و عسل و خرمای ایران برای ما کافی است!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande