🍂🌺🍂🌺🍂🌺
📝#داستانهایبهلول
🔹هارونالرشید و زبیده
✍آورده اند که #خلیفههارونالرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازي شطرنج بودند .
بهلول بر آنها وارد شد و دید در حال بازی هستند ،
در آن حال صیادي بر هارون وارد شد و به احترام خلیفه ، خم شد و به سجده در آمد و زمین را بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهت خلیفه آورده بود تقدیم خلیفه نمود.
🔹هارون چون در آن روز سر خوش بود ، از این احترام و سجده کردن و تعظیم صیاد خوشش آمد.
لذا امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند .
زبیده خاتون که همسر خلیفه بود به عمل شوهرش اعتراض کرد و به هـارون
گفت :
این مبلغ براي این صیاد زیاد است به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگري و کشوري انعام بدهی.
🔸چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت که ما به قـدر صـیادي هـم در نزد خلیفه ارزش نداشتیم و دارای احترام نیستیم
و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندك مدتی تهی خواهد شد .
هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟
گفت صیاد را صـدا کـن واز او سـوال نمـا ایـن ماهی نراست یا ماده ؟
🔹اگر گفت نر است بگو پسند ما نیست و اگر گفت ماده است باز هم بگـو پـسند مـا نیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد .
بهلول که شاهد این جریان بود ، از روی نصیحت به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود .
لذا صیاد را صدا زد و به اوگفت :
ماهی نر است یا ماده ؟
🔸صیاد باز هم زمین را بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه ماده بلکه خنثی است .
هارون از این جواب و احترام و به سجده افتادن صیاد، در مقابل او خوشش آمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند.
صـیاد پولها را گرفته ، در بندي ریخت و موقعی که از پله هاي قصر پایین می رفت یک درهم از پولها به زمـین افتاد.
صیاد خم شد و پول را برداشت.
🔹زبیده به هارون گفت :
این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد.
هارون هم از پـست فطرتـی صـیاد بدش آمد و او را صدا زد و باز بهلول گفت مزاحم او نشوید .
هـارون قبـول ننمـود و صـیاد را صـدا زد و
گفت : چقدر پست فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .
صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد :
🔸من پست فطرت نیستم .
بلکه نمـک شناسـم و از ایـن جهـت پول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسـم خلیفـه اسـت و چنانچـه
روي زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است .
خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم به صیاد انعام دادند.
🔹هـارون به بهلول گفت :
من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه سه دفعه مرا نصیحت کردی و مانع شدي و من حرف تو را قبـول ننمـودم.
و حرف این زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
۱۲ آبان ۱۴۰۳
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
#تلنگر
✍من آموخته ام :
ساده ترین راه برای شاد بودن،
دست کشیدن از گلایه است...
🔸من آموخته ام :
تشویق یک آموزگار خوب،
می تواند زندگی شاگردانش را
دگرگون کند...
🔹من آموخته ام :
افراد خوش بین نسبت به افراد بدبین
عمر طولانی تری دارند...
🔸من آموخته ام :
نفرت مانند اسید،
ظرفی را که در آن قرار دارد ،
از بین می برد...
🔹من آموخته ام :
بدن برای شفا دادن خود توانایی
عجیبی دارد،
فقط باید با کلمات مثبت با آن
صحبت کرد...
🔸من آموخته ام :
اگر می خواهم خوشحال باشم،
باید سعی کنم دل دیگران را شاد کنم...
🔹من آموخته ام :
اگر دو جمله «خسته ام» و «احساس خوبی ندارم» را از زندگی حذف کنم، بسیاری از بیماری ها و خستگی ها
برطرف می شوند...
🔸من آموخته ام :
وقتی مثبت فکر می کنم ،
شادتر هستم و افکار مهرورزانه
در سر می پرورانم...
🚨و سرانجام این که من آموخته ام :
« با #خدا همه چیز ممکن است....»
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
۱۳ آبان ۱۴۰۳
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹#امامعلیعلیهالسلامفرمودند :
✍سرمايه اى از عقل سودمندتر نيست ،
و هيچ تنهايى ترسناك تر از خودبينى ،
و عقلى چون دورانديشى ،
و هيچ بزرگوارى چون تقوى ،
و همنشينى چون اخلاقى خوش ،
🔸و ميراثى چون ادب ،
و رهبرى چون توفيق الهى ،
و تجارتى چون عمل صالح ،
و سودى چون پاداش الهى ،
و هيچ پارسايى چون پرهيز از شُبهات ،
و زُهدى همچون بىاعتنايى بدنياىحرام ،
🔹و دانشى چون انديشيدن ،
و عبادتى چون انجام واجبات ،
و ايمانى چون حياء و صبر.
و خويشاوندى چون فروتنى ،
و شرافتى چون دانش ،
🔸و عزّتى چون بردبارى ،
و پشتيبانى مطمئن تر از مشورت كردن نيست.
📚نهج البلاغه
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
۱۳ آبان ۱۴۰۳
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
✍#صاحبدلى،
براى اقامه نماز به مسجدى رفت
نمازگزاران همه او را شناختند؛
پس از او خواستند که پس از نماز،
بر منبر رود و پند گوید.
صاحب دل پذیرفت که جماعت را پندی دهد…
🔹نماز جماعت تمام شد،
چشم ها همه به سوى او بود.
مرد صاحب دل برخاست و
بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود،
آن گاه خطاب به جماعت گفت :
🔸مردم!
هرکس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!
کسى برنخاست !
گفت :
حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد!
🔹باز کسى برنخاست !!!
گفت :
شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛
اما براى رفتن نیز آماده نیستید!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
۱۳ آبان ۱۴۰۳
10.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍شاه عباس تصمیم گرفت از اصفهان به زیارت امام رضا (ع) اگر نذرش برآورده شد، حاجتش روا شد، پای پیاده بیاد مشهد امام هشتم...
📖استخاره به قرآن و زیارت پیاده شاه عباس به مشهد
🔹شیعه شدن بیش از ده هزار نفر در آن سفر
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
۱۳ آبان ۱۴۰۳
🔸#خوابزنچپه
🔹خوابزن یا خوابظن
✍متاسفانه “خواب زن چپه”
عبارتی است که به توهین و تمسخر در مورد زنان بکار میرود و اسباب تحقیر بانوان است!
اما واقعیتِ این است که شکل صحیح این مثل “خواب ظن چپه” میباشد.
“ظن” یعنی توهم، گمان بردن و شک کردن
#خوابظن هم خوابیست که برمبنای توهم و گمان شکل گرفته باشد.
🔸در واقع وقتی چیزی ذهن ما را خیلی به خود مشغول کرده باشد و یا وقتی در طول روز با موضوعی زیاد سر و کار داشته باشیم.
و یا وقتی موضوع حلنشدهای داشته باشیم یا مواردی مشابه پیش بیاید،
این موارد در ناخودآگاه ما بخشی را به خود اختصاص داده و در خواب و رویاهای ما خود را نشان میدهند
🔹و به این خوابها ”خوابظن” میگویند که معمولا بیاعتبار بوده و قابل اعتنا نیستند.
هرچند شاید خیلیها این را بدانند اما هستند افرادی که هنوز بعد از این که خانمها خوابی را تعریف میکنند،
از جملهی خواب زن چپه در مقام تمسخر و تحقیر استفاده میکنند.
🔸واقعیت این است که مردم عامی بدون آگاهی از نگارش صحیح ظن (به اشتباه زن) و جهل از معنی و واقعیت آن،
این جمله را تکرار میکنند!
این مثل در واقع در هر موردی بهکار میرود که افراد توهم کاری غیر ممکن را داشته باشند.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
۱۳ آبان ۱۴۰۳
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ماجرای همسایه ی یهودی امام حسن (ع)
📚سخنران استاد عالی
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
۱۴ آبان ۱۴۰۳
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
📝#ماجرایهمسایهییهودیامامحسن
✍امام حسن مجتبی علیه السلام بسیار با گذشت و بزرگوار بود و از ستم دیگران چشم پوشی می کرد.
بارها پیش می آمد که واکنش حضرت به رفتار ناشایست دیگران، سبب تغییر رویه فرد خطاکار می شد.
در همسایگی ایشان، خانواده ای یهودی می زیستند.
دیوار خانه یهودی، شکاف برداشته و نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ کرده بود.
🔹مرد یهودی از این ماجرا با خبر شد.
روزی زن یهودی برای درخواست نیازی به خانه آن حضرت رفت و دید که شکاف دیوار سبب شده است که دیوار خانه امام نجس شود.
بی درنگ، نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد یهودی نزد حضرت آمد و از سهل انگاری خود پوزش خواست.
و از اینکه امام، در این مدت سکوت کرده و چیزی نگفته بود، شرمنده شد.
🔸امام برای اینکه او بیش تر شرمنده نشود، فرمود :
از جدم رسول خدا(ص) شنیدم که گفت به همسایه مهربانی کنید.
یهودی با دیدن گذشت و برخورد پسندیده ایشان به خانه اش برگشت و دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد.
و از ایشان خواست تا آنان را به دین اسلام درآورد.
📚منبع : شهیدی، محمد حسن، تحفة الواعظین، ج۲، ص۱۰۶
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
۱۴ آبان ۱۴۰۳
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍داستان جالب جعفر برمکی و هارونالرشید و باغبانی که فامیل جعفر بود.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
۱۴ آبان ۱۴۰۳
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
📝#ماجرایهارونالرشید و#باغبانبرمکی
✍گفته اند که خاندان برمک خانداني ايراني بودند که در دربار عباسيان نفوذ فراوان داشتند و تعدادي از آنها وزراي خلفاي عباسي بودند.
جعفر برمکي حتي با هارون الرشيد دوستي فوق العاده نزديک داشت روزي که به باغي رفته بودند.
هارون هوس سيب کرد و به جعفر گفت برايم سيب بچين،
جعفر دور و بر را نگاه کرد و چيزي که بتواند زير پايش بگذارد و بالا برود پيدا نکرد.
🔹هارون گفت بيا پا روي شانه ي من بذار و بالا برو. جعفر اين کار را کرد و سيبي چيد و با هارون خوردند و خوششان آمد.
هارون به باغبان گفت براي پرورش اين باغ قشنگ از من چيزي بخواه باغبان که از برمکيان بود.
گفت قربان مي خواهم که دست خطي به من بدهيد که من از خاندان برمک نيستم!! همه تعجب کردند اما به هر حال هارون اين دستخط را به باغبان داد.
🔸بعدها هارون از نفوذ برمکيان در حکومتش خيلي ترسيد و بر اثر سعايت بعضي از آدمهاي حسود دستور قلع و قمع برمکيان را صادر کرد و همه ي آنها را کشتند؛
زماني که براي کشتن باغبان رفتند باغبان دستخط خليفه را نشان داد و گفت من برمکي نيستم.
اين مسئله به گوش هارون رسيد و از باغبان پرسيد چطور آن روز چنين چيزي را پيش بيني کردي و اين دستخط را از من گرفتي؟
🔹باغبان گفت :
من در اين باغ چيزهاي مفيدي ياد گرفته ام از جمله اين که مي بينم وقتي آبفشان را باز مي کنم قطرات آب رو به بالا مي روند و وقتي به اوج خودشان مي رسند سقوط مي کنند و به زمين ميفتند.
بنابراين وقتي ديدم جعفر پا روي شانه ي شما گذاشت، متوجه شدم که به نقطه ي اوجش رسيده و دير نيست که سقوط کند.
و وقتي هم چيزي سقوط مي کند هر چه بزرگتر باشد خسارت بيشتري وارد مي آورد
🔸و فهميدم که اگر جعفر سقوط کند ما را هم با خودش به نابودي مي کشاند.
بنابراين دستخط گرفتم که برمکي نيستم.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
۱۴ آبان ۱۴۰۳
✍زن در زبان کردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده است :
نه خانم است
نه زنیکه
نه ضعیفه نه زن...!
او را #آفرت می نامند به #معنایآفریننده
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
۱۵ آبان ۱۴۰۳
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
✍درویشی بود که در کوچه و محله راه میرفت و میخواند:
هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی.
اتفاقاً زنی این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه میگوید
وقتی شعرش را شنید گفت :
🔹من پدر این درویش را در میآورم که هر روز مزاحم آسایش ما میشود.
زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد.
و رفت به خانهاش و به همسایهها گفت:
من به این درویش ثابت میکنم که هرچه کنی به خود نمیکنی.
🔸کمی دورتر پسری که در کوچه بازی میکرد نزد درویش آمد و گفت :
من بازی کرده و خسته و گرسنهام کمی نان به من بده.
درویش هم همان فتیر شیرین را به او داد و گفت :
زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور فرزندم !
🔹پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت :
درویش!
این چه بود که سوختم؟
درویش فوری رفت و زن را خبر کرد.
زن دواندوان آمد و دید پسر خودش است!
همانطور که توی سرش میزد و شیون میکرد، گفت :
🔸پسرم را با فتیر زهر آلودم مسموم کردم .
آنچه را که امروز به اختیار میکاریم فردا به اجبار درو میکنیم.
پس در حد اختیار، در نحوهی افکار و کردار و گفتارمون بیشتر تامل کنیم!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
۱۵ آبان ۱۴۰۳