🚨راه های پاک شدن مؤمنان از گناه
✍یونس ابن یعقوب از امام صادق علیه السلام نقل کرده است:
درخصوص مومنان، هر بدنی که چهل روز آسیبی به آن وارد نشود، ملعون است و دور از رحمت خداوند.
🔸گفتم: واقعا ملعون است؟
فرمودند: بله.
گفتم: واقعا؟
باز فرمودند: بله.
پس چون امام علیه السلام سنگینی مطلب برای من را مشاهده کردند، فرمودند:
🔸ای یونس!
از جمله ی بلا و آسیب به بدن همین خراش پوست و ضربه خوردن و لغزیدن و یک سختی و خطا کردن و پاره شدن بند کفش و چشم درد و مانند اینها است، نه لزوما مصیبتهای بزرگ.
🔸مومن نزد خداوند بافضیلت تر و گرامی تر از آن است که بگذارد چهل روز بر او بگذرد و گناهان او را پاک ننماید؛
ولو به یک غم پنهان در دلی ، که او نفهمد این غم از کجا حاصل شده است.
🔸به خدا قسم، وقتی یکی از شما سکه های درهم را در کف دست وزن میکند و متوجه نقصان آن شده و غصه دار میشود، سپس دوباره وزن میکند و متوجه میشود که وزنش درست بوده، همین غصه کوتاه و گذرا موجب آمرزش برخی از گناهان اوست...
📚 الوسائل: 11 / 518 ج 21
البحار: 76 / 354 ج عن کنز الکراجکی: ص 63 بإسناده عن یونس بن یعقوب
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍حکایت های عبید زاکانی🔻
🌹#رنج_یا_موهبت
🔸آهنگری با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید:
🔸تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
🌸آهنگر سر به زیر آورد و گفت:
🔸وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.
سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.
اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود، اگر نه آنرا کنار می گذارم.
🔸همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
#حکایت_پندآموز
✍دزدی خانهی همسایهی ملانصرالدین را زد. از شبِ روز بعد، مردم از ترس، در محلهی ملّا، شبها در دکّان میخوابیدند و نصفشب بیدار شده و بیرون از خانه را نگاه میکردند.
بعد از یک هفته مردم مطمئن شدند، دزد، غریبهای بود که از شهر دیگری آمده، اینک فرار کرده و دیگر در شهر نیست. پس راحت در خانهها خوابیدند.
ده روز بعد یکی از همسایگانِ ملا مرد.
ملا نزدیک اذان صبح به کوچهها رفت و در خانه مردم را زد و به همه گفت در مسجد جمع شوند،
✍«خبر مهمی دارم هر کس نیاید پشیمان میشود.»
مردم خوابآلود در مسجد شهر جمع شدند،
ملّا گفت:
«نمازتان را بخوانید تا من منبر بروم.» مردم نمازشان را خواندند و ملا منبر رفت. گفت:
«واقعا متاسفم بر شما که دزدی در گوشهی این شهر مالی از یکی برد، همه شهر شبها بیخواب بودید که مبادا آن دزد، سراغ خانه و مغازه شما هم بیاید و اجناس شما را هم بدزدد.
✍امروز کسی از جمع ما رفت ولی ما شب را خوابیدیم و هرگز بیدار نماندیم تا عبادتی کنیم که فردا هم نوبت ماست. آن دزد مال همه شما رو نمیدزدید! ولی اجل جان همه ما را خواهد دزدید.»
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
#داستان_کوتاه
✍از عارفي پرسيدند :
چرا اينقدر ذکر صلوات در منابع دينى ما تأکيد شده!
و براى آمرزش گناهان، وسعت روزى ، صحت و سلامتى، گشايش در کارها و... صلوات تجويز کرده اند، سِرّ و راز اين ذکر چيست؟
🔸فرمود: اگر به قرآن نگاه کنيد فقط يکجا در قرآن هست که خداوند انسان را هم شأن و هم درجه ى خودش ميکند
يعنى از انسان ميخواهد که بيايد کنار او و با هم در يک کارى مشارکت کنند
و آن آيه اینست :
"انّ الله و ملائکته يصلّون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليما"
🔸خداوند و ملائکه اش براى پيامبر(ص) صلوات ميفرستند
شما هم بياييد و همراهى کنيد
علّت عظمت و بزرگى ذکر صلوات همين است
که انسان را يکباره تا کنار خداوند بالا ميبرد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
#حکایت
نصیحتِ مولانا به فرزندش بهاء الدین ولد:
✍اﮔﺮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﯾﻤﺎً ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺎﺷﯽ. ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﮐﺴﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻮ ﻭ ﮐﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﺪﺍﺭ، ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺷﺨﺼﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﯾﺎﺩ ﮐﻨﯽ، ﺩﺍﯾﻤﺎً ﺷﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ، ﻭ ﺁﻥ ﺷﺎﺩﯼ ﻋﯿﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﯾﺎﺩ ﮐﻨﯽ، ﺩﺍﯾﻢ ﺩﺭ ﻏﻢ ﺑﺎﺷﯽ، ﻭ ﺁﻥ ﻏﻢ ﻋﯿﻦ ﺩﻭﺯﺥ ﺍﺳﺖ.
🚨ﭼﻮﻥ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﮐﻨﯽ، ﺑﻮﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﯽ ﻣﯽ ﺷﮑﻔﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻭ ﺭﯾﺤﺎﻥ ﭘﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻭ ﭼﻮﻥ ﺫﮐﺮ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﺑﺎﻍ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺍﺯ ﺧﺎﺭﺯﺍﺭ ﻭ ﻣﺎﺭ ﭘﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﭘﮋﻣﺮﺩﻩ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯼ...»
📕از کتاب ﻣﻨﺎﻗﺐ ﺍﻟﻌﺎﺭﻓﯿﻦ
نوشتهٔ شمسالدین احمد افلاکی
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍁 #پندانه
🔴وصیت کردن هنر نیست، تا زنده ایم ببخشیم!
✍مردی انبار خرمایی داشت و ظاهراً مرد مومنی بود و به تکالیف دینی اش عمل می کرد.
روزهای آخر عمرش وصیت کرد و رسول خدا را هم وصی خود قرار داد که پس از مرگ او انبار خرما را به مصرف مستمندان برسانند.
🔸رسول خدا هم پذیرفت و پس از مرگ وی در انبار را باز کرد و تمام خرماها را درمیان مستمندان تقسیم کرد.
سپس یک دانه خرما از میان خاکها برداشت و به مردم نشان داد و فرمود:
این چیست که در دست من است؟
گفتند :
یک دانه خرماست که از میان خاک ها برداشته اید.
🔸فرمود :
این مرد اگر خودش همین یک دانه خرما را در حیات خودش می داد، در نزد خدا محبوب تر بود از این همه خرمایی که من از طرف او طبق وصیتش انفاق کردم!
✍این تذکر بسیار تکان دهنده ای است که تا زنده هستید کارتان را خودتان انجام دهید.
وصیت کردن هنر نیست. هنر این است که در زنده بودن بتوان مال را از خود جدا کرد که دردآور است.
📙 صفیرهدایت، ۳۶،توبه، آیت الله ضیاء آبادی
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔴 چگونه صبح كردى؟
✍رسول خدا (ص) نماز بامداد را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگاه كرد كه چرت مى زد و سر به زير داشت، رنگش زرد شده بود و تنش لاغر و ديده هايش به گودى نشسته بود.
به او فرمود:
چگونه صبح كردى؟
گفت: يا رسول اللّه در حال يقين.
رسول خدا (ص) از گفته او در شگفت شد و فرمود:
براى هر يقينى حقيقت و علامتى است، حقيقت يقين تو چيست؟
جواب داد:
✍يقين من آن است كه مرا در غم فرو برده و شبم را به بى خوابى كشيده و روز گرمم را به تحمّل تشنگى واداشته، جانم از دنيا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روى گردان شده تا جايى كه مى بينم عرش خداوندم براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در ميان آنانم، گويا مى نگرم به اهل بهشت كه در نعمت اند و با يكديگر در تعارف و به پشتى ها تكيه زده اند و گويا مى نگرم دوزخيان را كه زير شكنجهايند و فرياد مى كنند! خيال مى كنى من الآن لغزه آتش دوزخ را مى شنوم كه در گوشم مى گردد و مى چرخد.
✍رسول خدا (ص) به اصحابش فرمود:
اين بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن كرده. سپس فرمود:
اى جوان!
آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى كن.
سپس جوان گفت:
يا رسول اللّه! دعا كن كه به همراه تو شربت شهادت بنوشم، پيامبر صلى الله عليه و آله برايش دعا كرد، چيزى نگذشت كه در يكى از جنگ ها پس از نه تن شهيد شد و او نفر دهم بود
📚 برگرفته از کتاب عرفان اسلامی
جلد 13 اثر استاد حسین انصاریان
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
❤️ #غفلت_از_پروردگار
✍پادشاهی برای خدا گردن کلفتی می کرد فرشته ها گفتند چرا جواب او را نمی دهی؟
روزی که آن پادشاه غذا زیاد خورده بود خداوند به معده او دستور داد غذا را هضم نکن او بیمار شد هیچ پزشکی نتوانست او را مداوا کند.
خداوند به فرشته ای فرمود به شکل انسان شو و نزد آن پادشاه برو و پودری به اوبده برای درمانش در عوض نصف دارایهای او را بگیر.
✍آن فرشته به درب قصر رفت و گفت من پادشاه را درمان میکنم به شرطی که نیمی از دارائهایش را به من بدهد .قبول کردند پودر را داد معده پادشاه کار کرد ولی بیش از حد کارکرد حال دیگر بند نمی امد.
او گفت یک داروی دیگری می دهم به شرط اینکه نصف دیگر دارایهای پارشاه را هم به من بدهید قبول کردند .
✍انسانی که اینقدر ضعیف است که کار نکردن معده واسهال او را از پا در می آورد سرکشی و گردن کلفتی برای خدا چرا؟
قرآن می فرماید:
ای انسان تو همیشه محتاج ونیازمند به پروردگار هستی.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍کاش !!!
"دنیا" طوری بود
که هیچکس به
کسی" نیاز" نداشت
اونوقت ادمها
"مطمئن" میشدن
کسی ڪه
"سراغشون" رو میگیره
"دوسشون" داره"
نه کارشون
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌷 مراقب دینمان باشیم🌷
✍روزي (عقيل ) برادر (امام علي ) عليه السلام از حضرتش درخواست كمك مالي كرد و گفت :
من تنگدستم مرا چيزي بده .
حضرت فرمود :
صبر داشته باش تا ميان مسلمين تقسيم كنم ، سهميه ترا خواهم داد .
عقيل اصرار ورزيد ،
امام به مردي گفت :
دست عقيل را بگير و ببر در ميان بازار ، بگو قفل دكاني را بشكند و آنچه در ميان دكان است بردارد .
عقيل در جواب گفت :
✍مي خواهي مرا به عنوان دزدي بگيرند .
امام فرمود :
پس تو مي خواهي مرا سارق قرار دهي كه از بيت المال مسلمين بردارم و به تو بدهم ؟
عقيل گفت :
پيش معاويه مي رويم ،
فرمود : خود داني
عقيل پيش معاويه رفت و از او تقاضاي كمك كرد .
معاويه او را صد هزار درهم داد و گفت : بالاي منبر برو بگو علي عليه السلام با تو چگونه رفتار كرد و من چه كردم .
✍عقيل بر منبر رفت و پس از سپاس و حمد خدا گفت :
مردم من از علي عليه السلام دينش را طلب كردم مرا كه برادرش بود رها كرد و دينش را گرفت ، ولي از معاويه درخواست نمودم مرا بر دينش مقدم داشت .
📚پند تاریخ ج 1 ص 180
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
@Dastanhaeamozande
#عذر_سلطان_مقتدر
✍سلطان ملک شاه سلجوقی، بر فقیهی گوشه نشین و عارفی عزلت گزین وارد شد. حکیم سرگرم مطالعه بود و سر برنداشت و به ملک شاه تواضع نکرد بدانسان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت:
آیا تو نمی دانی من کیستم؟
من آن سلطان مقتدری ام که فلان گردن کش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم.
🔸حکیم خندید و گفت:
من نیرومندتر از تو هستم،
زیرا من کسی را کشتم که تو اسیر چنگال بی رحم او هستی.
شاه با حیرت پرسید:
او کیست؟
حکیم به نرمی پاسخ داد:
آن نفس است؛ من نفس اماره خود را کشته ام ولی تو هنوز اسیر نفس اماره خودی.
🔸اگر اسیر او نبودی، از من نمی خواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است.
🔹ملک شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست.
📚مجله معارف شماره 64
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍از پیرمرد حکیمی پرسیدند :
از عمری که سپری نمودی
چه چیز یاد گرفتی؟
پاسخ داد :
🔸یاد گرفتم
که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم.
🔹یاد گرفتم
که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت
🔸یاد گرفتم
که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد .
🔹یاد گرفتم
که مسافرت کردن و هم سفره شدن با مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است.
🔸یاد گرفتم
کسی که مرتب میگوید:
من این میکنم و آن میکنم تو خالی است و نمیتواند کاری انجام دهد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande