▫️#داستان_ضرب_المثل_ها
▪️مرغش یک پا دارد
✍روزی بود ، روزگاری بود.
در یکی از روزها دوستان ملانصر الدینی با عجله در خانه ی ملا را زدند و با او گفتند : حاکم شهر عوض شده و حاکم جدیدی آمده .
ملا گفت :
حاکم عوض شده که شده ؟ به من چه ؟
دوستانش گفتند ،
یعنی چه ؟
این چه حرفی است ؟
🔸باید هر چه زودتر هدیه ای تهیه کنی و برای حاکم جدید ببری .
ملا گفت :
آها ؛ حال فهمیدم پس من باید هدیه ای تهیه کنم و ببرم پیش حاکم جدید تا اگر فردا برای شما گرفتاری پیش آمد ، واسطه بشوم و از حاکم بخواهم کمک تان کند ؟
دوستانش گفتند :
بله همین طور است.
🔹ملا گفت :
این وسط به من چه می رسد ؟
دوستانش گفتند : بابا تو ریش سفیدی ، تو بزرگی.
یکی از دوستان ملا ، گفت :
ناراحت نباش ، هدیه را خودمان تهیه می کنیم .
یک مرغ چاق و گنده می پزیم تا تو آن را به خانه ی حاکم ببری .
ملا گفت : دو تا بپزید .
🔸یکی هم برای من و زن و بچه ام . چون من باید فردا ریش گرو بگذارم آنها قبول کردند و فردا با دو مرغ بریان به خانه ی ملا آمدند .
ملا یک مرغ را به زنش داد و مرغ بریان دیگر را در سینی گذاشت تا نزد حاکم ببرد .
در راه اشتهای ملا تحریک شد و سرپوش سینی را برداشت و یکی از پاهای مرغ را کند و خورد و دوباره روی آن را پوشاند و نزد حاکم برد .
🔹حاکم سرپوش را برداشت تا کمی مرغ بخورد . دید که ای دل غافل . مرغ ملا یک پا دارد .
حاکم گفت :
پس چرا مرغی که برای من آورده ای ، يک پا دارد؟
ملـا نصرالدين خنديد و گفت :
همه مرغهای شهر ما يک پا دارند .
لطفا از همين پنجره ، غازهای خانه خودتان را نگاه کنيد . همه روی يک پا ايستاده اند.
🔸حاکم به غازها نگاه کرد . در همين موقع يکی از کارکنان خانه او با چوب غازها را دنبال كرد تا آنها را به لـانه شان ببرد .
غازها به طرف لانه دويدند، حاکم به ملا نصرالدين گفت :
می بينی که آن ها دو پا دارند . ملا نصرالدين گفت :
🔹اولا اگر با آن چوب شما را هم دنبال می کردند ، غير از دو پايی که داشتيد دو پا هم قرض می کرديد و فرار می کرديد ،
🔹دوم اینکه من اين مرغ را زمانی گرفته ام که با خيال راحت استراحت می کرده و فقط يک پا داشته است .
حاکم فهميد که نمی تواند از پس زبان ملـانصر الدين برآيد ، به کارکنانش گفت : اين مرغ يک پا را به داخل خانه ببريد تا با زن و بچه ام بخوريم .
#مرغ #یک_پا
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande