eitaa logo
داستانهای آموزنده
16.1هزار دنبال‌کننده
457 عکس
157 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜 ✍ ❗ 🐜قطره عسلی بر زمین افتاد! مورچه کوچکی آمد و از آن چشید . و خواست که برود، اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود! پس برگشت و جرعه دیگری نوشید ... 🐜باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند ؛ و مزه واقعی را نمی دهد. پس بر آن شد تا ،خود را در عسل بیندازد، تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد. 🐜مورچه در عسل غوطه ور شد ! و لذت می برد، اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود،،، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود، و توانایی حرکت نداشت ... در این حال ماند تا آنکه نهایتا" مُرد ...بنجامین فرانکلین می گوید: ▫️دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ، پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد، نجات می یابد؛ و آنکه در شیرینی آن غرق شد،هلاک می شود!!!ایـن است حکـایـت دنیـاااااا داستانهای آموزنده👇👇👇 @Dastanhaeamozande
چه زیبا گفت نیما یوشیج : هرگز منتظر "فرداى خيالى" نباش. سهمت را از "شادى زندگى" همين امروز بگير. فراموش نکن "مقصد" هميشه جايى در "انتهاى مسير" نيست! "مقصد" لذت بردن از قدمهايی است که بین مبدا تا مقصد بر می‌داریم! چایت را بنوش! نگران فردا مباش، از گندم زار من و تو مشتی کاه میماند برای بادها!!! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇 👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🚨از با فرد نادان بپرهیز 🌳 روزی عالمی، شاگرد خود را در حال دست به یقه‌ شدن با یک نادان دید. 🌳 به او گفت: مدت‌ها به‌دنبال این سؤال بودم که چرا خداوند به هیچ پرنده‌ای شاخ نداده است؟ سرانجام فهمیدم، چون پرنده در زمان برخورد با خطر می‌تواند پَر بکشد و پرواز کند، پس نیازی به شاخ در آفرینش او نبوده است. 🌳 انسان نیز، زمانی که می‌تواند از جر و بحث با یک فرد نادان پَر بکشد و فرار کند، نباید بایستد و با او جر و بحث کند. 🌳 بدان زمانی که پَر پرواز داری، نیازی به شاخ گاو نداری. این پَر پرواز را فقط علم به انسان می‌دهد و شاخ گاو را جهالت. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🔴 😰 ✍در بين بني اسرائيل قاضي اي بود كه ميان مردم عادلانه قضاوت مي كرد. 🔹وقتي كه در بستر مرگ افتاد، به همسرش گفت: - هنگامي كه مُردم مرا غسل بده و كفن كن و چهره ام را بپوشان و مرا بر روي تخت (تابوت) بگذار. 🔸وقتي كه مُرد، همسرش طبق وصيت او رفتار كرد. پس از چند دقيقه كه روپوش را از روي صورتش كنار زد ناگهان كرمي🐛 را ديد كه بيني او را قطعه قطعه مي كند... ⚠️از اين منظره وحشت زده شد! روپوش را به صورتش افكند، و مردم آمدند و جنازه او را بردند و دفن كردند. همان شب در عالم خواب، شوهرش را ديد. 🔹️شوهرش به او گفت: - آيا از ديدن كرم وحشت كردي؟ 🔸️زن گفت: - آري! 🔹️قاضي گفت: - سوگند به خدا! آن منظره وحشتناک به خاطر جانبداري من در قضاوت راجع به برادرت بود! ▪️روزي برادرت با كسي نزاع داشت و نزد من آمد. وقتي براي قضاوت نزد من نشستند، من پيش خود گفتم: خدايا حق را با برادر زنم قرار بده! 🔆وقتي كه به نزاع آنان رسيدگي نمودم، اتفاقا حق با برادر تو بود، و من خوشحال شدم. ❎ آنچه از كرم ديدي، مكافات انديشه من بود كه چرا مايل بودم حق با برادر زنم باشد و بي طرفي را حتي در خواهش قلبي ام حفظ نكردم... 📒بحارالانوار، ج 14، ص 489 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃 🔸 ✍شاه اسماعیل اول سرسلسله ی دودمان صفوی که در تاریخ ما به عنوان جوانی بی باک و دلیر، که بعد از مدت ها، نواحی مختلف ایران را باهم متحد کرد، اغلب به یاد آورده می شود. اما شاه اسماعیل با وجود تمام خدماتی که انجام داد، بخش تاریکی نیز دارد که کمتر به آن توجه شده است. 🔸شاه اسماعیل برای رسیدن به این اتحاد از هیچ جنایتی فروگذار نبود، چنانچه بعد از فتح تبریز نه تنها سلطان یعقوب آق قویونلو و خاندانش بلکه تمام کسانی که به او وفادار بودند از زن، مرد، کودک و حتی سگ های آنها را نیز از دم تیغ گذراند. 🔹فهرست شکنجه های که در زمان شاه اسماعیل توسط قزلباش ها اجرا می شد بسیار طولانی است و گفتن آنها چیزی جز تشویش خاطر به دنبال نمی آورد، اما در اینجا به یکی از بی رحمانه ترین آنها که به صورت یک اصطلاح رایج در آمده است اشاره می کنیم. 🔸از جمله شکنجه های روحی که شاه اسماعیل به مخالفان خود وارد می آورد، این بود که در مقابل چشمان محکوم بیچاره، جنازه پدرش را از خاک در آورده و آنرا به آتش می کشیدند،بعد هم محکوم را به هلاکت می رساندند، به نظر می‌رسد دو اصطلاح معروف"پدرت را در می آورم" و "پدرسوخته" از همین جا و این شکنجه خاص آمده باشد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
✍برای کفشی که همیشه پایت را می زند فرقی نمی کند تو راهت را درست رفته باشی یا اشتباه. هر مسیری را با او هم قدم شوی باز هم دست آخر به تاول های پایت می رسی ✍آدم ها هم به کفش ها بی شباهت نیستند کفشی که همیشه پایت را می زند آدمی که همیشه آزارت می دهد هیچ وقت نخواهد فهمید تو چه دردی را تحمل کردی تا با او همقدم باشی ...‼️ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 ✍آدمها شبیه لیوانند ظرفیتهایی مشخص دارند... بعضی به اندازه استکان، بعضی فنجان ، ▫️بعضی هم یک ماگ بزرگ،،، وقتی بیش از ظرفیت لیوان در آن آب بریزی، سر ریز میشود، خیس میشوی، ▫️حتی گاهی که در اوج بدشانسی باشی و در لیوان به جای آب ، شربتی چیزی را زیادی ریخته باشی و سرریز شده باشد ، لکه ش تا ابد بر روی لباست میماند. ▫️آدمها مثل لیوان میمانند . ظرفیت هایی مشخص دارند . لطفا" قبل از ریختن مهر و عطوفت در پیمانه های وجودیشان ، ظرفیتشان را بسنج... به اندازه محبت کن... اگر اینکار را نکنی ، اگر زیادی محبت کنی ▫️اگر سر ریز شدند و محبت بالا آوردند ، باد الکی به غبغب انداختند و پیراهن احساست را لکه دار کردند ، فقط از خودت و عملکرد خودت عصبانی باش، نه از آدمها که شبیه لیوانند... 👤"سيمين دانشور" به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
✍"رام" باش، ولی "شیرِ رام" باش! "موشِ رام" که باشی، هر وقت هر کس میل مبارکَش بکشد، له ات می کند!!! "شیرِ رام" که باشی، همه حواس‌شان هست... ‌ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🔸درسی از مکتب امام صادق (ع) ✍مردی در مسجد خوابیده بود و همراه خود همیانی داشت. از خواب بیدار شد و همیان خود را ندید و جز امام صادق (ع) کسی در مسجد نبود. 🔸به ناچار نزد وی آمد و عرض کرد: همیان من دزدیده شده و من غیر از تو را نمی بینم. امام صادق (ع) فرمود: در همیان تو چقدر پول بود؟ گفت: هزار دینار. حضرت به خانه خود رفت و هزار دینار آورد و به وی داد. 🔹هنگامی که آن مرد به رفقای خود ملحق شد به او گفتند: همیان تو نزد ماست و ما با تو شوخی کردیم. صاحب همیان با شتاب به مسجد برگشت تا آن پول را به صاحبش برگرداند. 🔸وقت برگشتن پرسید: آن شخص چه کسی بود؟ گفتند: او فرزند رسول خدا (ص) است. بالاخره جویا شد و حضرت را پیدا کرد و هزار دینار را برگرداند. امام قبول نکرد و فرمود: هنگامی که ما از مُلک خود چیزی را رد کردیم دیگر بر نمی گردانیم. 🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فرجهم 📚به نقل از: الدین فی قصص، ج 1، ص 16 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
👇 ▫️ ✍روزی شاه عباس از راهی می گذشت. درویشی را دید که روی گلیم خود خوابیده است و چنان خود را جمع کرده که به اندازه ی گلیم خود درآمده. شاه دستور داد یک مشت سکه به درویش دادند.درویش شرح ماجرا را برای دوستان خود گفت. در میان آن جمع درویشی بود که به فکر افتاد او هم از انعام شاه نصیبی ببرد،به این امید سر راه شاه پوست تخت خود را پهن کرد و به انتظار بازگشت شاه نشست. 🔹وقتی که مرکب شاه از دور پیدا شد، روی پوست خوابید و برای اینکه نظر شاه را جلب کند هریک از دست ها و پاهای خود را به طرفی دراز کرد بطوری که نصف بدنش روی زمین بود.در این حال شاه به او رسید و او را دید وفرمان داد تا آن قسمت از دست و پای درویش را که از گلیم بیرون مانده بود قطع کنند. 🔸یکی از نزدیکان شاه از او سوال کرد که : " شما در رفتن درویشی را در یک مکان خفته دیدید و به او انعام دادید. امادر بازگشت درویش دیگری را خفته دیدید سیاست فرمودید، چه سری در این کار هست ؟ "شاه گفت : " درویش اولی پای خود را به اندازه ی گلیم خود دراز کرده بود اما درویش دومی ". به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
31.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تاریخچه جشن شب یلدا 📚خسرو معتضد، تاریخ نگار 📆 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🤓 شگرد پسرک در مقابل نادر شاه !!!!...زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب می‌رفت. 🔸از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟ - قرآن. - از کجای قرآن؟ - انا فتحنا…. 🔹نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد. سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد. 🔸نادر گفت: چر ا نمی گیری؟ گفت: مادرم مرا می‌زند می‌گوید تو این پول را دزدیده ای. نادر گفت : به او بگو نادر داده است. پسر گفت : مادرم باور نمی‌کند. 🔹می‌گوید: نادرمرد سخاوتمندی است. او اگر به تو پول می‌داد یک سکه نمی‌داد. زیاد می‌داد. حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande