eitaa logo
داستانهای آموزنده
15.6هزار دنبال‌کننده
438 عکس
142 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 📚 ✍رﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩی ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺍﺯ ﺩﻫﯽ ﺑﻪ ﺩﻫﯽ ﺩﯾﮕﺮ می‌رفت. ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻮﺭﺩﻩ بودند ﻭ ﻣﺴﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﻭ می‌بندند. ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺟﺎﻣﯽ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻌﺎﺭﻑ می‌کند. 🔹ﻣﺮﺩ ﺍﺳﺘﻐﻔﺮﺍﻟﻠﻪ ﮔﻮﯾﺎﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺯﺩ ﻭ ﻭﻟﯽ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ. سرانجام یکی ﺍﺯ آنان ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺷﺮﺍﺏ ﺗﻌﺎﺭﻓﯽ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩ ﮐﺸﺘﻪ می‌شود. ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﻆ ﺟﺎﻥ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﮐﺮﺍﻩ ﺟﺎﻡ را ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ: «ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺗﻮ می‌دانی ﮐﻪ ﻣﻦ به خاطر ﺣﻔﻆ ﺟﺎﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﺍﺏ ﺭﺍ می‌خورم.» 🔸وقتی مرد ﺟﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻟﺐ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﺮﺩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺧﺮﺵ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﺮ ﺧﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﻡ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﺎن خندیدند. ﻣﺮﺩ ﻧﯿﺰ ﺑﺎ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﮔﻔﺖ: «ﭘﺲ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﺣﻼﻝ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ﺧﺮ نگذاشت.» كه می‌گویند حكايتش اين است.. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
23.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زنی که به برکت او عذاب از اهل قبرستان برداشته شد. 🔹ظالمی پس از مرگ به خواب یکی از علما آمد. مرد عالم از او پرسید ؛ چگونه در راحتی بسر می بری حال آنکه باید دچار درد و شکنجه باشی؟ ظالم در پاسخ گفت : 🔸تا دیشب در عذاب می سوختم و قبرم مملو از آتش بود، ولی از دیشب تاکنون عذاب بطور موقت از قبرستان برداشته شده. زیرا، حضرت سید الشهداء، علیه السلام، دیشب سه بار به دیدن یک بانوی محترم آمد!.... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
❤️ ✍یکی از چیزهایی که انسان را در «قبر» از عذاب و ناراحتی نجات می دهد و از همه اعمال کارسازتر است، محبت اهل بیت عصمت و طهارت (ع) است. حضرت امام رضا، علیه السلام، فرمود : «از مواردی که به زیارت زائرم می آیم شب اول قبر اوست». 🔹مرحوم «محدث قمی» در مفاتیح نقل می کند که: ظالمی پس از مرگ به خواب یکی از علما آمد. مرد عالم از او پرسید ؛ چگونه در راحتی بسر می بری حال آنکه باید دچار درد و شکنجه باشی؟ ظالم در پاسخ گفت : 🔸تا دیشب در عذاب می سوختم و قبرم مملو از آتش بود، ولی از دیشب تاکنون عذاب بطور موقت از قبرستان برداشته شده. زیرا، حضرت سید الشهداء، علیه السلام، دیشب سه بار به دیدن یک بانوی محترم آمد! 🔹مرد عالم به جستجو و تحقیق درباره این یانو پرداخت، تا همسر او را پیدا کرد. از او پرسید: «همسر شما چه اعمال نیکی انجام می داد که امام حسین، علیه السلام، به دیدنش آمده است؟!» مرد مقداری از اعمال صالح همسرش را برشمرد که از جمله آنها این بود که او بر خواندن زیارت عاشورا مداومت داشت. 🔸یک عمر زیارت عاشورا می خواند. با این سخن مرد عالم پی برد که چرا امام حسین (ع) در شب اول قبر به دیدن آن زن آمده بود. 📚منبع : معاد در قرآن؛ ؛ ص140؛ مظاهری، حسین به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📝 ✍یک روز پیرزنی پرسان پرسان به سراغ بزرگمهر حکیم آمد و در حضور جمعی که آنجا بودند مسئله‌ای پرسید. بزرگمهر فکری کرد و گفت : «نمی‌دانم. باید مطالعه کنم و فکر کنم و جواب مسئله را پیدا کنم.» پیرزن پرتوقع که خیال می‌کرد بزرگمهر همه‌چیز را می‌داند از این جواب ناراحت شد و گفت: «خیلی عجیب است و نامربوط است! 🔹وزیر انوشیروان هستی و نامت بزرگمهر حکیم است و همه تو را مردی دانشمند می‌دانند و از پادشاه چندین و چندان مزد و پاداش می‌گیری و وقتی هم پیرزنی مثل من از تو چیزی می‌پرسد می‌گویی نمی‌دانم! پس این‌همه احترام را برای چه داری و آن‌همه پول را برای چه می‌گیری؟» بزرگمهر با مهربانی جواب داد : 🔸«من بعضی از چیزها را می‌دانم و بسیاری از چیزها را نمی‌دانم و هرگز ادعا نکرده‌ام که همه‌چیز را می‌دانم. احترامی هم که دارم برای همان چیزهای اندکی است که می‌دانم، همچنان که جواب مسئله تو را ندانستم و تو به من احترامی نکردی. هر چه هم پاداش می‌گیرم برای همان چیزهای کمی است که می‌دانم و اگر می‌خواستند برای آنچه نمی‌دانم به من مزد و پاداش بدهند، همه آنچه در دنیا هست بس نبود؛ 🔹زیرا چیزهایی که نمی‌دانم خیلی زیاد است. یقین داشته باش پادشاه هم برای آنچه نمی‌دانم به من پاداش نمی‌دهد. اگر قبول نداری برو از پادشاه بپرس.» پیرزن شرمنده شد و گفت : «ازآنچه گفتم پوزش می‌خواهم. من پنجاه سال است مکتب دارم و مردم مرا دانا می‌شمارند و چیزهای بسیاری از من می‌پرسند و تا یاد دارم هرگز نگفته‌ام نمی‌دانم. همیشه جوابی داده‌ام و مردم را از خود راضی نگه داشته‌ام.» 🔸بزرگمهر در جواب گفت : «کسی که می‌خواهد همه را از خود راضی نگه دارد ناچار ضدونقیض زیاد خواهد گفت و کسی که می‌خواهد به همه‌چیز جواب بدهد و هرگز نگوید «نمی‌دانم» ناچار بسیاری از جواب‌هایش نادرست خواهد بود. هرکسی چیزهایی می‌داند و چیزهای بیشتری نمی‌داند، 🚨همه‌چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده‌اند.» به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📝 🔻اصطلاح«یک آشی برایت بپزم یک وجب روغن داشته باشد»از کجا آمده؟ ✍ناصرالدین شاه سالی یک بار آش نذری می‌پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می‌یافت تا ثواب ببرد. رجال مملکت هم برای تهیه آش جمع می‌شدند و هر یک کاری انجام می‌دادند. خلاصه هر کس برای تملق وتقرب پیش ناصرالدین شاه مشغول کاری بود. خود شاه هم بالای ایوان می‌نشست و قلیان می‌کشید و از بالا نظاره گر کار‌ها بود. 🔹سرآشپزباشی ناصرالدین شاه در پایان کار دستور می‌داد به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده می‌شد و او می‌بایست کاسه آن‌را از اشرفی پرکند و به دربار پس بفرستد. کسانی را که خیلی می‌خواستند تحویل بگیرند روی آش آن‌ها روغن بیشتری می‌ریختند. واضح است آن‌که کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده می‌شد کمتر ضرر می‌کرد و آن که مثلا یک قدح بزرگ آش که یک وجب روغن رویش ریخته شده دریافت می‌کرد حسابی بدبخت می‌شد. 🔸به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی با یکی از اعیان یا وزرا دعوایش می‌شد به او می‌گفت : بسیار خوب، کاری می‌کنم که بفهمی دنیا دست کیست، آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸 🌸 ▫️بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ 💠 لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ 🔸خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايى‏ اش تكليف نمى ‏كند. آنچه (از خوبى‏) به دست آورده به سود او، و آنچه (از بدى‏) به دست آورده به زيان اوست‏. 🔹پروردگارا، اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما مگير، 🔸پروردگارا، هيچ بار گرانى بر (دوش‏) ما مگذار؛ همچنانكه بر (دوش‏) كسانى كه پيش از ما بودند نهادى‏. 🔹پروردگارا، و آنچه تاب آن نداريم بر ما تحميل مكن‏؛ ▫️و از ما درگذر؛ ▫️و ما را ببخشاى ▫️و بر ما رحمت آور؛ ▫️سرور ما تويى‏؛ پس ما را بر گروه كافران پيروز كن‏. 📚آیه ﴿ ۲۸۶ ﴾ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 ✍یک استاد دانشگاه می‌گفت: یک بار داشتم برگه‌های امتحان را تصحیح می‌کردم. به برگه‌ای رسیدم که نام و نام خانوادگی نداشت. با خودم گفتم ایرادی ندارد. بعید است که بیش از یک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگه‌ها با لیست دانشجویان صاحبش را پیدا می‌کنم. 🔸تصحیح کردم و 17/5 گرفت. احساس کردم زیاد است. کمتر پیش می‌آید کسی از من این نمره را بگیرد. دوباره تصحیح کردم 15 گرفت. برگه‌ها تمام شد. با لیست دانشجویان تطابق دادم اما هیچ دانشجویی نمانده بود. تازه فهمیدم کلید آزمون را که خودم نوشته بودم تصحیح کردم. 🔹آری، اغلب ما نسبت به دیگران سخت‌گیرتر هستیم تا نسبت به خودمان و بعضى وقت‌ها اگر خودمان را تصحيح كنيم مي‌بينيم به آن خوبي كه فكر مي‌كنيم، نیستیم. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 🌸السَّلامُ‌علیکَ یا بقیَّةَ‌اللهِ یا اباصالحَ‌المهدی 📝 و تشرف به محضر امام زمان علیه السلام ✍مردی سالها در آرزوی دیدن عجل الله تعالی فرجه بود و از اینکه توفیق پیدا نمی کرد امام را ببیند، رنج می برد. مدّت ها ریاضت کشید. شبها بیدار می ماند و دعا و راز و نیاز می کرد. معروف است، هرکس بدون وقفه، چهل شبِ چهارشنبه به مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند، سعادت تشرّف به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه را خواهد یافت. 🔹این مرد عابد مدّت ها این کار را هم کرد، ولی باز هم اثری ندید. (ولی به خاطر این عبادتها و شب زنده داری ها و... صفا و نورانیت خاصّی پیدا کرده بود). تا اینکه روزی، به او الهام شد: «الان حضرت بقیة الله عجل الله تعالی فرجه ، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است. اگر می خواهی او را ببینی، به آنجا برو!»ا حرکت کرد، و وقتی به آن مغازه رسید، 🔸دید حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه آن جا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفت و گو هستند. به امام عجل الله تعالی فرجه سلام دادم. حضرت جواب سلامم را داد و به من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن! در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا به دست و با قد خمیده وارد مغازه شد، و قفلی را نشان داد و گفت: آیا ممکن است برای رضای خدا ، این قفل را سه ریال از من بخرید؟ من به این سه ریال پول احتیاج دارم. 🔹پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است. گفت : مادر، چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون هشت ریال ارزش دارد. من اگر بخواهم سود کنم، به هفت ریال می خرم. زیرا در این معامله، بیش از یک ریال سود بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من هفت ریال می خرم، و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن هشت ریال است، 🔸من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم، یک ریال ارزان تر خریداری می کنم. پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت : هیچکس این قفل را سه ریال از من نخرید. تو اکنون میخواهی هفت ریال از من بخری...؟! به هرحال پیرمرد قفل ساز، هفت ریال به آن زن داد و قفل را خرید. وقتی پیرزن رفت، امام زمان عجل الله تعالی فرجه خطاب به من فرمودند : مشاهده کردی؟! 🔹این گونه باشید تا من به سراغ شما بیایم. ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست. مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم. از بین همه افراد این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کردم. چون او دین دارد و خدا را می شناسد. از اول بازار، این پیرزن برای فروش قفلش، تقاضای سه ریال کرد، امّا چون او را محتاج و نیازمند دیدند، 🔸همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی سه ریال از او بخرد. درحالی که این پیرمرد به هفت ریال خرید. به خاطر همین انسانیت و انصافِ این پیرمرد،هر هفته به سراغش می آیم و با هم گفت و گو میکنیم. 📚رمز مشرّف شدن به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه ، ص۱۴ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
هدایت شده از داستانهای آموزنده
❤️پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند. «اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة» 🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح 🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد 🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ🌸 🌹 (سلام الله علیها) ✍عمر بن خطاب در طی نامه ای که به معاویه می نویسد، در آن نامه، جریان یورش وحشیانه خود و مهاجمین را به خانه امیرالمومنین(ع) و جسارت به حضرت فاطمه زهرا(س) شرح می دهد. عمر می گوید : بعد از سخنانی که آن روز بین من و فاطمه(س) زده شد، من خانه و اهلش را تهدید به آتش زدن کردم و گفتم : 📋《إِنْ لَمْ يَخْرُجْ جِئْتُ بِالْحَطَبِ الْجَزْلِ وَ أَضْرَمْتُهَا نَاراً عَلَى أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ وَ أُحْرِقُ مَنْ فِيهِ، أَوْ يُقَادَ عَلِيٌّ إِلَى الْبَيْعَةِ》 ♦️اگر علی(ع) از خانه خارج نشود، چوب و هیزم فراوانی خواهم آورد و خانه و اهلش را به وسیلۀ آن می سوزانم یا آنکه علی(ع) برای بیعت به مسجد بیاید. در این هنگام تازیانه را از دست قنفذ گرفتم و به خالد بن ولید گفتم : 📋《أَنْتَ وَ رِجَالُنَا هَلُمُّوا فِي جَمْعِ الْحَطَبِ، فَقُلْتُ: إِنِّي مُضْرِمُهَا》 ♦️تو و همراهانت به سرعت بروید و هیزم جمع کنید تا آن هیزمها را آتش بزنم. آنگاه فاطمه(س) از پشت در به من گفت : 📋《يَا عَدُوَّ اللَّهِ! وَ عَدُوَّ رَسُولِهِ! وَ عَدُوَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ! فَضَرَبَتْ فَاطِمَةُ يَدَيْهَا مِنَ الْبَابِ تَمْنَعُنِي مِنْ فَتْحِهِ فَرُمْتُهُ فَتَصَعَّبَ عَلَيَّ فَضَرَبْتُ كَفَّيْهَا بِالسَّوْطِ فَأَلَّمَهَا، فَسَمِعْتُ لَهَا زَفِيراً وَ بُكَاءً فَكِدْتُ أَنْ أَلِينَ وَ أَنْقَلِبَ عَنِ الْبَابِ فَذَكَرْتُ أَحْقَادَ عَلِيٍّ وَ وُلُوعَهُ فِي دِمَاءِ صَنَادِيدِ الْعَرَبِ، وَ كَيْدَ مُحَمَّدٍ وَ سِحْرَهُ، فَرَكَلْتُ‏ الْبَابَ وَ قَدْ أَلْصَقَتْ أَحْشَاءَهَا بِالْبَابِ تَتْرُسُهُ، وَ سَمِعْتُهَا وَ قَدْ صَرَخَتْ صَرْخَةً حَسِبْتُهَا قَدْ جَعَلَتْ أَعْلَى الْمَدِينَةِ أَسْفَلَهَا》 ♦️ای دشمن خدا و دشمن رسول خدا(ص) و دشمن امیرالمؤمنین(ع)! پس فاطمه(س) دست خود را بر درب خانه گذاشت تا مرا از باز کردن درب، منع کند. به طرف در رفتم، استقامت کرد؛ با تازیانه بر دست هایش زدم، به دردش آورد، صدای ناله و گریه اش را شنیدم. نزدیک بود دلم به رحم بیاید و برگردم که به یاد کینه های علی(ع) و حرص و ولع او در ریختن خون بزرگان عرب و نیرنگ محمد(ص) و سحرش افتادم؛ پس در حالی که او خود را به در چسبانده بود تا مانع شود با تمام توان لگدی به در زدم ناگهان فریادی کشید که گمان کردم مدینه زیر و رو شد. در این هنگام فاطمه(س) ناله زنان گفت : 📋《يَا أَبَتَاهْ! يَا رَسُولَ اللَّهِ! هَكَذَا كَانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ وَ ابْنَتِكَ، آهِ يَا فِضَّةُ! إِلَيْكِ فَخُذِينِي فَقَدْ وَ اللَّهِ قُتِلَ مَا فِي أَحْشَائِي مِنْ حَمْلٍ》 ♦️ای پدرم! ای رسول خدا(ص)! این چنین رفتار می شود با حبیبه ات و دخترت! آه ای فضّه! مرا بگیر به خدا قسم فرزندی که در شکم داشتم کشته شد. 📋《وَ سَمِعْتُهَا تَمْخَضُ‏ وَ هِيَ مُسْتَنِدَةٌ إِلَى الْجِدَارِ، فَدَفَعْتُ الْبَابَ وَ دَخَلْتُ فَأَقْبَلَتْ إِلَيَّ بِوَجْهٍ أَغْشَى بَصَرِي، فَصَفَقْتُ صَفْقَةً عَلَى خَدَّيْهَا مِنْ ظَاهِرِ الْخِمَارِ فَانْقَطَعَ قُرْطُهَا وَ تَنَاثَرَتْ إِلَى الْأَرْضِ》 ♦️صدای ناله اش را از درد سقط در حالی که به دیوار تکیه داده بود شنیدم. در را باز کردم و داخل شدم، به من چنان رو کرد که چشم هایم تاریک شد. از روی مقنعه طوری بر دو گونه اش زدم که گوشواره‌ها پاره شد و به زمین ریخت. در این هنگام علی(ع) از خانه بیرون آمد. همین که چشمم به او افتاد، به سرعت از خانه خارج شده و فرار کردم به خالد و قنفذ و همراهانشان گفتم : از گرفتاری بزرگی رها شدم.(۱) 📚منبع :۱)بحار الأنوار مجلسی، ج‏۳۰، ص۲۹۴ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📝 ✍حکایت کنند که مردی به خاطر ناداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند. مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد. 🔹او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن و فرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟ همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد، پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود. پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟ 🔸او به پادشاه گفت : که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است، پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است. 🔹همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد... پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت. پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعد از ازدیاد درد موافقت کرد. 🔸وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد... پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است. پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند. بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد. 🔹پادشاه به او گفت: -آیا مرا میشناسی... -مرد گفت؛ آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. -پادشاه گفت؛ میخواهم حلالم کنی -مرد گفت؛ تو را حلال کردم -پادشاه گفت؛ می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی؟ مرد گفت؛ به آسمان نگاه کردم و گفتم 🤲پروردگارا! پادشاه قدرتش را به من نشان داد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
34.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊داستان گنجشک عاشق در زمان حضرت سلیمان نبی علیه السلام. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📝روزی گنجشک نری به یک گنجشک ماده - که نسبت به او بی تفاوت بود - گفت؛ «چرا حاضر نیستی با من زندگی کنی؟ من اگر بخواهم می توانم قبه و بارگاه سلیمان را با نوک خود بکنم و در دریا بیندازم.» باد این سخن را به گوش سلیمان رساند، آن حضرت لبخندی زد و حکم کرد که هر دو را حاضر کنند. 🔹سلیمان به گنجشک نر گفت؛ «آیا ادعایی که کردی می توانی انجام دهی؟» گفت؛ «نه یا رسول اللّه ! ولیکن به این وسیله مثل هر موجود دیگری می خواستم خود را نزد زن خود زینت دهم و بزرگ نشان دهم، عاشق را به خاطر آنچه می گوید نمی توان سرزنش کرد.» 🔸سلیمان به گنجشک ماده گفت؛ «چرا آنچه را از تو می خواهد انجام نمی دهی در حالی که او ادعای عشق و محبت به تو می کند؟» گنجشک ماده گفت؛ «ای پیامبر خدا! او مرا دوست ندارد، دروغ می گوید و ادّعای باطل می کند، زیرا گنجشک دیگری را دوست دارد.» 🔹سخن آن گنجشک در دل سلیمان اثر کرد و بسیار گریه کرد. چهل روز از محل عبادت خود بیرون نیامد و دعا می کرد که خدا دل او را از آلودگی محبت غیر خود پاک کند و مخصوص محبت خود گرداند.» 📚بحارالانوار، ج 14، ص 95. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🚨. 🛎 ✍رسول خدا صلی الله علیه و آله به یکی از اصحابشان فرمودند: آیا می‌دانی حق همسایه چیست؟ عرض کرد : نمی دانم! حضرت فرمودند: اگر از تو درخواست یاری نمود، او را یاری کن. اگر از تو وام درخواست نمود، به او وام بده. 🔹اگر دچار فقر شد،به او سود برسان. اگر دچار مصیبت شد، او را تسلیت بگو. اگر خیری به او رسید،به او تهنیت بگو تا بدین وسیله بهره‌گیری از خیر را بر او گوارا گردانی. اگر مریض شد او را عیادت کن. اگر مرگ او فرا رسید، جنازه‌ی او را تشییع کن. 🔸ساختمان خانه ی خود را آنچنان بلند نسازی که همسایه ی تو از باد و هوا محروم گردد، مگر این که از او اجازه بگیری. اگر میوه ای خریدی، مقداری از آن را به همسایه هدیه کن. اگر نمی خواهی هدیه کنی میوه ی خریداری شده را پنهانی وارد خانه‌ی خویش ساز تا همسایه‌ی تو آن را نبیند. 🔹و نگذار فرزندان تو میوه را به بیرون از خانه ببرند که باعث ناراحتی و حسرت فرزند همسایه گردد. همسایه ی خود را با بوی خوش غذای خانه ی خود میازار، مگر آنکه مقداری از آن را به اهل خانه ی او برسانی. 📚بحار ج 79،ص 94. کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍مردی به نزد حلوا فروشی رفت و گفت: مقداری حلوای نسيه به من بده حلوا فروش قدری حلوا برايش در کفه ترازو گذاشت و گفت : امتحان کن ببين خوب است يا نه. مرد گفت : روزه ام، باشد موقع افطار 🔹حلوا فروش گفت : هنوز ۱۰ روز به ماه رمضان مانده ؛ چطور است که حالا روزه گرفته ای. مرد گفت: قضای روزه پارسال است. حلوا فروش حلوايش را از کفه ترازو برداشت و گفت : 🔸تو قرض خدا را به يک سال بعد می اندازی قرض من را به اين زودی ها نخواهی داد . من به تو حلوا نمی دهم...! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 📚 : ✍یکی از آموزگاران بزرگ، تربیتِ شاهزاده‌اى را بر عهده داشت، اما در تربیت او بسیار جدی بود به حدی که او را کتک میزد و رنج مى داد. شاهزاده تاب نياورد و نزد پدر شكایت كرد. پادشاه آموزگار را طلبيد و به او گفت: پسران مردم عادی را آنقدر تنبیه و توبیخ نمی کنی كه پسرم را، علتش چيست؟ ▪️آموزگار گفت : به اين علت كه همه مردم به طور عموم، بايد سنجيده و پخته سخن گويند و كار شايسته كنند، اما در خصوص پادشاهان متفاوت است. رفتار شاهان دهان به دهان گفته مى شود و همه از آن آگاه مى گردند و براى سخن شاهان اعتبار مى دهند و از آن پيروى مى كنند. ▪️اما در مورد مردم عادی اینگونه نیست و به كار و سخن ساير مردم، اعتبار نمى دهند. 🔸اگر صد ناپسند آید ز درويش 🔹رفيقانش يكى از صد ندانند 🔸وگر يک بذله گويد پادشاهى 🔹از اقليمى به اقليمى رسانند (۱) بنابراين بر آموزگار واجب است كه در پاكسازى و رشد اخلاقى شاهزادگان بيش از ساير مردم بكوشد. 🔸هر كه در خُرديش ادب نكنند 🔹در بزرگى فلاح از او برخاست (۲) 🔸چوب تر را چنانكه خواهى پيچ 🔹نشود خشک جز به آتش راست (۳) پادشاه، پاسخ و تدبير سازنده آموزگار را پسنديد و از او تقدیر نمود. به علاوه او را سرپرست يكى از مقامات كرد. ❶اگر پادشاهى تنها يک شوخى بكند، از سرزمینی به سرزمینی ديگر نقل قول می کنند. ❷هر که را در کودکی تربیت نکنند در بزرگی نیکو نمی گردد و این صفت از او دور می شود. ❸يعنى شاخه تازه را به دلخواه خودت هرگونه مى توانى جهت بده، اما هنگاهی که خشک شد تنها با آتش است که می توان استقامتش را از بین برد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 شاگرد برجسته ایرانی حضرت فاطمه سلام الله علیها... و ماجرای آشنایی وی با دین مبین اسلام... ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾🌺❥•༅ᭂ࿐ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻؛ پاسخی که را غافلگیر کرد! ✍شاه می خواست با یک زن ایتالیائی، ازدواج کند. برای این موضوع، احتیاج به موافقت آیت‌الله بروجردی بود. خیلی تلاش شد که ایشان، فتوا به جواز ازدواج دائم با غیر مسلمان بدهد. آیت‌الله بروجردی، حتی ازدواج موقت را نیز فتوا ندادند، با اینکه حداقل ازدواج موقت با اهل کتاب، بلااشکال است. 🔸گرچه آیت‌الله بروجردی، چه دائم و چه موقت را، بلااشکال می‌دانستند. شاید این عدم فتوا به جواز ازدواج با غیر مسلمان، به این خاطر بود که در آن شرایط، این ازدواج را، بخصوص برای شاه، به صلاح مسلمین نمی‌دانستند. گرچه مستقمیاً از طرف دربار این استفتاء صورت نگرفته بود، اما در عین حال، فتوای خود را، که جایز می‌دانستند، ننوشتند، 🔹بلکه مرقوم فرمودند : «علمای امامیه، ازدواج دائم با کتابیه را جایز نمی‌دانند.» به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝این شعر زیبا حکایت این روزهای ماست.👌 ✍چه کسی میگوید: که گرانی شده است؟ دوره ی ارزانیست 🔹دل ربودن ارزان! 🔸دل شکستن ارزان! 🔹دوستی ارزان است! 🔸دشمنی ها ارزان! 🔹چه شرافت ارزان! 🔸تن عریان ارزان! 🔹آبرو قیمت یک تکه ی نان... 🔸و دروغ از همه چیز ارزان تر... 🔹قیمت عشق چقدر کم شده است! 🔸کمتر از آب روان! ✍و چه تخفیف بزرگی خورده، قیمت هر انسان...! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
24.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎬 قسمت اول برای حضرت زهرا چه اتفاقاتی افتاد ؟ واقعیت ماجرا چی بود ؟ در قالب یک داستان روان 📚 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
24.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎬 قسمت دوم به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📙روزی شخص نابینایی درب خانه پیامبر اکرم (ص) را زد و اجازه ورود خواست. حضرت فاطمه سلام الله علیها فوری برخاست و چادر به سر کرد. رسول خدا فرمود : 🔸چرا خودت را از او می‌ پوشانی ، او که تو را نمی‌بیند ؟ حضرت فاطمه پاسخ داد : او مرا نمی‌بیند ، اما من که او را می بینم . و او اگر چه مرا نمی‌ بیند ولی بوی مرا که حس می‌کند. 📚بحارالانوار ، ج ۴۳ ، ص ۱۹۱ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات خاصه حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله علیها... اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَةِ فاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ حَبیبَةِ حَبیبِکَ وَنَبِیِّکَ وَاُمِّ اَحِبّآئِکَ وَاَصْفِیآئِکَ الَّتِى انْتَجَبْتَها وَفَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلى نِسآءِ الْعالَمینَ اَللّهُمَّ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها وَکُنِ الثّائِرَ اَللّهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها اَللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى وَحَلیلَةَ صاحِبِ اللِّوآءِ وَالْکَریمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاَْعْلى فَصَلِّ عَلَیْها وَعَلى اُمِّها صَلوةً تُکْرِمُ بِها وَجْهَ اَبیها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّ بِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها وَاَبْلِغْهُمْ عَنّى فى هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
💫💫💫💫💫 🌸 پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از اصحاب خود پرسیدند : :❓ اصحاب پاسخ دادند : فقیر کسی است که پول نداشته و دستش از مال دنیا تهی باشد. 🔹 : آنکه شما می گویید فقیر واقعی نیست ، فقیر واقعی کسی است که : روز قیامت وارد محشر شود در حالی که: 🔸حق مردم در گردن اوست، 🔹بدین گونه که یکی را فحش و ناسزا گفته، 🔸مال کسی را خورده، 🔹خون دیگری را ریخته، 🔸اگر اعمال نیکو و کار خیری داشته در مقابلِ حقوق مردم از او می گیرند و به صاحبان حق می دهند ، 🔹و چنانچه کارهای نیکویش کفایت نکند ، از گناهانِ صاحبانِ حق برداشته و بر او بار می کنند ، و روانۀ آتش دوزخ می نمایند ، 🚨فقیر و بینوای واقعی چنین کسی است. 📚 بحارالانوار ، ج 72 ، ص 6 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📝 و ✍در زندگی گاهی آن قدر پیچیده فکر می کنیم که جوابهای ساده را نمی بینیم. شرلوک هلمز، کارآگاه معروف قصه ها و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟ 🔹واتسون گفت : میلیون ها ستاره می بینم هلمز گفت : چه نتیجه ی می گیری؟ واتسون گفت : از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد. 🔸از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد. شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت : واتسون! تو احمقی بیش نیستی! نتیجه اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند. در زندگی همه ما گاهی اوقات، بهترین و ساده ترین جواب و راه حل وجود دارد. 🔹ولی این قدر به دور دست ها نگاه می کنیم یا سعی می کنیم پیچیده فکر کنیم که آن جواب ساده را نمی بینیم. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🍂🍃🍂🍃🍂🍃 📝 📌کاش هر کسی بداند که آیندگان در باره او چگونه قضاوت خواهند کرد؟ از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند! حتما می دانید که نوبل مخترع دینامیت است. زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامه ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می خواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد: آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر گ آور ترین سلاح بشری مرد! 🔹آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد : آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟ سریع وصیت نامه اش را آورد. جمله های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد. پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه ای برای صلح و پیشرفت های صلح آمیز شود. 🔸امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام ابداع کننده جایزه صلح نوبل، جایزه های فیزیک و شیمی نوبل و... می شناسیم. او امروز، هویت دیگری دارد. یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است! به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
هدایت شده از داستانهای آموزنده
❤️پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند. «اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة» 🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح 🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد 🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📝 با عالمان اهل سنت و شیعه شدن شاه سلطان محمد خدابنده ✍گویند روزی سلطان محمد خدابنده بر همسر خود خشمگین شد. و در یک جمله او را سه طلاقه کرد و لیکن خیلی زود پشیمان شد! لذا علماء اهل سنت را گرد آورد و نظر آنها را برای حل این مشکل پرسید. گفتند : چاره نیست جز اینکه فرد دیگری با او ازدواج کند و او را طلاق دهد. تا پس ‌از آن شما بتوانید باز او را به همسری خود درآورید 🔹به غیرت سلطان برخورد و خشمگین گفت: این کار بر من بسیار گران است. آیا در این مسأله هیچ قول دیگری ندارید؟ گفتند: نه سلطان خیلی سر این قصه غصه خورد از شانس و اقبالش یکی از وزرا گفت: در شهر حلّه عالمی هست که چنین طلاقی را باطل می‌داند خوب است سلطان آن عالم را احضار کند شاید مشکل را حل کند. عالمان سنّی که او را می‌شناختند. و از شیعه بودنش آگاه بودند گفتند: 🔹جناب سلطان علامه حلی رافضی است. مذهب باطلی دارد و رافضیان افرادی بی خرد و کم عقل هستند و اصلاً در شأن سلطان نیست که چنین مرد سبک سر و بی عقلی را به حضور بپذیرد سلطان گفت: احضار او بی فائده نیست بیاوریدش چون علامه حاضر شد قبل از حضور او علمای مذاهب چهارگانه اهل سنّت در نزد سلطان حاضر بودند. 🔸هنگامی که علامه وارد مجلس شد، بدون هیچ ترس و هراسی نعلین خود را به دست گرفت و داخل مجلس سلطانی شد. و با صدای بلند گفت : السلام علیکم و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفت و در کنار سلطان نشست. علمای سنی حاضر در مجلس گفتند:‌ آیا ما به شما نگفتیم که شیعیان افرادی سبک‌سر و بی خرد هستند؟ 🔹سلطان گفت : درباره اعمال او از خودش سؤال کنید. آنها به علامه گفتند: چرا برای سلطان سجده نکردی و آداب و تشریفات لازم را انجام ندادی؟ علامه گفت : رسول الله ﷺ از هر سلطانی برتر بود و کسی بر او سجده نکرد بلکه فقط به او سلام می‌دادند. 🔸خدای تعالی نیز فرموده : پس چون داخل خانه‌ها شدید به یکدیگر سلام کنید سلام و درودی که نزد خداوند خوش است ↲سوره نور، آیه ۶۱ از طرف دیگر ما و شما معتقدیم که سجده برای غیر خدا حرام است. از او پرسیدند : چرا جسارت کردی و در کنار سلطان نشستی؟ فرمود : چون جای دیگری برای نشستن موجود نبود و از طرفی سلطان و غیر سلطان با هم مساوی‌اند و لذا جسارتی به محضر سلطان نکرده‌ام. 🔹از علامه پرسیدند چرا کفش‌های خود را با خود داخل مجلس آوردی؟ هیچ آدم عاقلی در محضر سلطان چنین عمل بی‌ادبانه‌ای نمی‌کند. علامه فرمود : ترسیدم حنفی‌ها آن را بدزدند،همان‌طور که ابوحنیفه نعلین رسول اکرم را دزدید. ناگهان حنفی‌ها برآشفتند و فریاد برآوردند که ابوحنیفه کجا و زمان پیامبر ﷺ کجا؟ تولد ابوحنیفه صد سال پس از وفات رسول اکرم واقع شده است. 🔸علامه فرمود : آه، ببخشید، اشتباه کردم. لابد سارق نعلین رسول خدا شافعی بوده است. این بار شافعی‌ها برآشفتند: شافعی در روز وفات ابوحنیفه به دنیا آمده است و دویست سال پس از رحلت رسول خدا متولد شده است. علامه گفت : باز هم معذرت می‌خواهم شاید کار مالک بوده است. مالکی‌ها هم مثل حنفی‌ها و شافعی‌ها اعتراض و انکار کردند. 🔹علامه فرمود: آهان الان فهمیدم قطعاً سارق کفش‌های پیامبر ﷺ احمد بن حنبل بوده است. حنابله هم به انکار و تکذیب او پرداختند در این لحظه علامه رو به سلطان کرد و فرمود : ای سلطان دانستی که هیچ یک از مؤسسان اصلی و رؤسای این مذاهب اهل سنت در زمان حیات رسول الله ﷺ و حتی صحابه آن حضرت حاضر نبوده‌اند. 🔸اینکه ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمدبن حنبل را به‌ عنوان مجتهد و رئیس مذهب پذیرفته‌اند از بدعتهای ایشان است در اینجا سلطان به حالت پرسش از اهل سنت سؤال کرد : آیا درست است که هیچیک از رؤسای مذاهب أربعه در زمان رسول خدا و صحابه او نبوده‌اند؟ علماء عامه همگی گفتند : آری نبوده‌اند 🔹آنگاه علامه گفت : ولی ما شیعه هستیم و پیروی می‌کنیم از امیرالمؤمنین علیه‌السلام که جان رسول الله برادر، پسر عمّ و وصیّ و جانشین و خلیفه اوست در غدیر و بسیاری از جاهای دیگر او را به عنوان جانشین معرفی کرد سلطان چون متوجه حقانیت مذهب علامه شد از او پرسید نظر شیعه درباره‌ این طلاقی که داده‌ام چیست؟ 🔸علامه فرمود : آیا سلطان طلاق را در سه مجلس و در محضر دو نفر عادل جاری نموده است؟ سلطان گفت: نه علامه فرمود : در این صورت طلاقی را که سلطان جاری کرده باطل می‌باشد زیرا فاقد شرایط صحت است آنگاه سلطان به دست علامه به مذهب شیعه مشرف شد. 🔹و به خطباء و حاکمان شهرها و سرزمین‌های تحت سیطره‌اش پیام فرستاد که از این پس با نام ائمه دوازده گانه علیهم السلام خطبه بخوانند و به نام ائمه اطهار سکه ضرب کنند. و نام ایشان را بر دیوار مساجد و مشاهد مشرفه حضرات ائمه علیهم السلام بنویسند. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande