🔹#داستانضربالمثلها
📝به مالت نناز به شبی بند است به حسنت نناز به تبی بند است.
✍این مثل را در مورد كسی میگویند كه به مال و مقامش میبالد و مینازد و مغرور میشود.
مردی بود كه ثروت زیادی داشت به طوری كه حد و حساب نداشت صاحب قصر مجلل غلام و كنیز بود.
روزی از روزها با خدم و حشم به حمام رفت. هنگامی كه وارد خزینه حمام شد، غلام مخصوصش قلیان جواهر نشانی را برایش چاق كرد و هر مرتبه كه سر از آب بیرون میآورد قلیان را به دهان او میگذاشت
🔺چند پک میزد و دوباره زیر آب میرفت. یک مرتبه كه سرش را از آب ببرون آورد با خودش گفت :
آیا كسی از من بالاتر هست؟
آیا ثروت مرا كسی دارد؟
و به خودش مغرور شد. این فكر را كرد و به زیر آب رفت. همینكه سرش را از آب بیرون آورد، نه غلامی دید و نه قلیانی،
صدا زد: غلام ! غلام
دید خبری نیست دلاكهای حمام به صدای او دویدند جلو.
🔺او فریاد زد : لباسهای مرا بیاورید.
اما دید دلاكها، دلاكهای همیشه نیستند،
تعجب كرد. خودش آمد لباس بپوشید
دید یک دست لباس پاره و كهنه به جای لباسهایش گذاشتهاند. صدا كرد:
پس لباسهای من چه شده؟
استاد حمامی و دلاكها آمدند گفتند:
تو هر روز كه به حمام میآیی لباس كهنههای خودت را میگذاری و یک دست لباس تازه و نوی مشتریها را میدزدی.
حالا خوب گیرت آوردیم.
🔺او را گرفتند و كتک زدند و لباس پارهها را به او دادند و از حمام بیرونش كردند. وقتی وارد كوچه شد،
دید این شهر جای دیگری است؛ شهر خودش نیست. ناچار در شهر گردش كرد تا شب شد.
گرسنه و خسته شده بود و جایی نداشت برود. مجبور شد شب را در تون حمامی بگذراند. وارد تون حمام شد.
دید سفره نانی در آنجا هست. دانست كه سفره نان مال تونوان است.
سفره را پیش كشید و مشغول خوردن شد.
🔺شب را همان جا بسر برد و نزدیكیهای صبح تون حمام را آتش كرد با خودش گفت :
عجالتاً كه نان تونوان را خوردهام در عوض حمامش را گرم كنم. تا اینكه تونوان از راه رسید مرد گفت:
رفیق، نان تو را من خوردهام ولی عوضش تون را آتش كردهام و حمام گرم است.
تونوان از او خوشش آمد و او را پیش خودش نگاه داشت چند روزی آنجا بود كه صاحب حمام دید عجب مرد زرنگی است و او را جامه دار حمام كرد.
🔺از آنجائی كه زرنگی و درستكاری به خرج داد، حمامی از او خوشش آمد و دخترش را به عقد او درآورد.
بعد از چند سالی دختر حمامی صاحب دو فرزند شد و چیزی نگذشت كه حمامی مُرد و ثروت او به دخترش رسید.
اما مرد هر شب كه به خانه میآمد افسرده میان فكر فرو میرفت و دست به زانو مینشست و با كسی حرف نمیزد. تا اینكه زنش یك شب از او پرسید:
🔺تو را به خدا به چه فكر میكنی؟
آیا به پدر من یا به چیز دیگری؟
زن آنقدر او را قسم داد تا اینكه مرد قصه را از اول تا آخر برایش گفت.
زن به او گفت:
آدم وقتی صاحب ثروت شد نباید به مالش مغرور شود. اما حالا كه اینطور شده شب برو روی پشت بام پلاس سیاه به گردن بیندار و به درگاه خدای متعال توبه كن و از خدا بخواه تا دو مرتبه به خانه خودت برگردی.
🔺به شرطی كه اگر دعایت مستجاب شد در فكر من و این دو بچه هم باشی.
مرد قبول كرد و با دل شكسته و پردرد رفت بالای پشت بام، پلاس سیاه به گردن انداخت و دو ركعت نماز حاجت خواند و به درگاه خداوند نالید و توبه كرد.
و مشغول مناجات بود كه خوابش برد. یک وقت صدای اذان صبح به گوشش رسید سراسیمه بلند شد و نماز صبح را خواند و از زنش خداحافظی كرد و رفت كه در حمام را باز كند.
🔺وارد حمام شد و لباسش را عوض كرد و رفت توی خزینه كه زیر آب خزینه را بزند. وقتی سرش را از زیر آب بیرون آورد، غلام خودش را قلیان به دست بالای سرش دید.
تا خواست بگوید غلام چرا...؟
غلام زودتر گفت: آقا، این دفعه رفتی زیر آب طول كشید. چند دقیقه است كه منتظر شما هستم.
مرد بقیه مطلب را فهمید و شكر خدا را بجا آورد، از میان خزینه بیرون آمد، دید حمام اولی است.
🔺غلامان لباسهایش را حاضر كردند و لباسش را پوشید و به خانه رفت. زن به او گفت:
امروز كمی دیرتر از حمام آمدی؟
مرد تعجب كرد و گفت :
چند سال است، كه من رفتهام. زن گرفتهام.
دارای دو فرزند شدهام. تازه زنم میگوید امروز دیرتر آمدی. فهمید قدرت خدای بزرگ است .
بعد چند نفر از غلامان را فرستاد و نشانی آن شهر را هم به آنها داد. رفتند زن و فرزندانش را آوردند.
🔺دیگر تا عمر داشت ناشكری نكرد و به خودش مغرور نشد و ثروتش را در راه خدا خرج كرد.
یادداشت : دهخدا در امثال و حكم این ابیات را مترادف مثل فوق آورده است:
به حسنت مناز به یك تب بند است
به مالت منار به یک شب بند است.
بر مال و منال خویشتن غره مشو
كان را به شبی برند و این را به تبی
بس خون كسان كه چرخ بی باک بریخت
بس گل كه برآمد از گل و پاک بریخت
بــر حسـن و جـوانـی ای پسر غـره مشـو
بس غنچه ناشكفته بــرخــاک بــرییخت.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔹#براساسروایتیواقعی
✍در یکی از روزها ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ می برند ﻭ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻧﺪ.
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ
ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ....
🔺ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ :
ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ
ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ .
🔺ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ .
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ
ﭘﺪﺭﻡ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ .
ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ به اذن خداﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ
ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ .
🔺ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ
ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟
🔺ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽﺁﻭﺭﻧﺪ .
ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ.
🌹و آن کسی نیست جز شهید سیدمیرحسین امیرهخواه
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
°°🌸°✨°🌸°✨°
°✨
🚨#چرا_نباید_آب_یخ_بخوریم؟
✍ابو علی سینا :
اگه آب یخ شما را در جوانی بیمار نکند در میانسالی شما را سخت بیمار خواهد کرد.
آب یخ باعث چسبیدن چربی دور عروق قلب شده و عامل انسداد ۴ رگ اصلی قلب و سکته یا ایست قلبی میشه ...
شاید شنیده باشید افراد جوانی که ایست قلبی میکنن و از دنیا میرند،
علت اصلی این اتفاق بد نوشیدن آب یخه...
🔹آب یخ اولین و بزرگترین علت سیروز کبد و نابودی کبد محسوب میشه چون آب یخ باعث چسبیدن چربی دور جداره کبد میشه...
متاسفانه بالای ۹۰ در صد کسانی که در انتظار پیوند کبد هستن قبلش به نوشیدن آب خیلی خنک عادت داشتند...
🔹در کل نوشیدن آب یخ باعث از کار افتادن لوزالمعده و بیماری دیابت میشه...
آب یخ باعث از بین رفتن عاج روده و معده شده و موجب سرطان دستگاه گوارش میشه...
✍به آنها که دوسشان دارید ارسال نمایید.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
هدایت شده از داستانهای آموزنده
❤️پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند.
«اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة»
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
#حکایت
📝#خاطراتنویسندهزنآمریکایی از سفر به مصر
⁉️چرا شوهرم به من اینطور نگاه نمیکنه؟!
✍در داخل اتوبوس داخل شهری در مصر نشسته بودم دیدم جوان مصری وارد شد، ایستاد و میله اتوبوس رو گرفت بعد از چند دقیقه دیدم توجهش به دختری که نشسته بود جلب شد.
دقت که کردم دیدم دخترک طوری نشسته که بین جورابش و پاچه شلوارش فاصله افتاده و اون پسر جوان به همون چند سانتی که عریان بود داشت با دقت و حالتی خاص نگاه میکرد.
🔹نویسنده آمریکایی میگه اونجا حسرت خوردم که چرا هیچ وقت شوهرم به من همچین توجهی نداره.
همونجا به ذهنم رجوع و گذشته رو مرور کردم.
این خانم در ادامه میگه:
در بین مرور گذشته ام متوجه شدم در جامعه غربی مثل کشور من، وقتی یک مردی مثل شوهر من که از منزل بیرون میره تا وقتی که میخواد برگرده
🔸ناخواسته با صدها زن بدون حجاب و پوشش مواجهه داره و ناخواسته در ذهنش من رو با این صدها زن مقایسه میکنه
و طبیعتا اونی که در این مقایسه شکست میخوره من هستم چون قطعا توان رقابت با صدها زن رو ندارم.
در ادامه میگه : درجوامع غربی وقتی یکی مثل شوهر من از سرکار به خونه برمیگرده اینقدر با زنهای مختلف و بزک کرده با پوشش نامناسب غربی صحبت کرده که وقتی به من میرسه دیگه میل و علاقه ای برای صحبت با من براش نمیمونه چون اشباعه.
🔹مثل کسی که از صبح به غذاهای مختلف ناخنک بزنه وقتی ظهر شد دیگه میلی برای غذای اصلی نداره.
نویسنده زن آمریکایی میگه اونجا بود که به فلسفه حجاب در اسلام پی بردم و فهمیدم
چرا در اسلام گفته شده خداوند حجاب رو برای تحکیم بنیان خانواده ها مقرر کرده.
#حجاب
#تحکیم_خانواده
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
✍می گویند روزی جمعی از بازاریان تهران به محضر آیت الله العظمی بروجردی رسیدند .
ایشان فرمودند ؛
مراقب باشید این روستایی ها و شهرستانی ها کلاه سرتان نگذارند.
🔻صدای خنده حضار بلند شد
و خوشمزه ای فریاد زد آقا چه می فرمایید
همین دیروز یکی شان آمده بود جنس (مثلا) ۵۰ تومنی را ۲۰۰ تومن به او فروختم.
آقا فرمود؛
بله او با صفا و صداقت خود آمد اما دین تو را با خود برد کلاه سرت رفت ، حواست نیست.
🔻راستی در میان فتنه های اجتماعی ،
مکاره بازار شایعات ، داغی دعواهای سیاسی و صنفی و قومی ما کجای کاریم.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
📝داستان ضربالمثلها
🔻#ضربالمثلماستشوکیسهکرد
✍در زمان پادشاهی مظفرالدینشاه قاجار، ادارهی شهر تهران را به فردی نظامی بهنام «مختارالسلطنه» سپرده بودند.
مختارالسلطنه مرد بیگذشت و سختگیری بود. اَخم و تَخم میکرد و سر سازگاری با بازاریها را نداشت.
اگر هم میشنید دکانداری یا بازرگانی گرانفروشی کرده است، دمار از روزگارش درمیآورد.
🔻دیگران هم از دست سختگیریهای او حال و روز خوشی نداشتند. گفته شده است که یک بار دستور داد چند گدای تهرانی را که به بساط کاسبی ناخنک زده بودند، به درخت ببندند.
با این همه حاکم باتدبیر و کاردانی بود. بسیاری از خیابانهای تهران را سنگچین کرد و چاههای کوچکی کَند تا آب باران خیابانها را انباشته نکند.
کارهای دیگری هم انجام داد که به سود تهرانیها و شهر تهران بود.
🔻پیش از سپردن کارها به مختارالسلطنه، برخی لبنیات فروشها و خوارباریها هر کار دلشان میخواست میکردند و تا آنجا که تیغشان میبُرید بهای کالاها را بالا میبردند.
مختارالسلطنه به این اوضاع بلبشو پایان داد و بهای کالاها را ثابت نگهداشت، تا آنکه یک روز به او خبر دادند که ماستفروشهای بازار بهای ماست را گران کردهاند.
مختارالسلطنه چند مامور را فرستاد که سر و گوشی آب بدهند و خط و نشانی بکِشند. آنها رفتند و دست از پا درازتر برگشتند.
🔻ماستفروشها گوش به اُلدروم بُلدروم ماموران ندادند و ککشان هم نگزید. مختارالسلطنه چاره را در این دید که خود پاشنهی کفشش را بالا بکشد و به سراغ آنها برود.
حاکم تهران، با لباسی مبدل به یکی از دکانهای ماستفروشی بازار تهران رفت و ماست خواست. فروشنده پرسید:
«چه جور ماستی میخواهی؟
ماست مختارالسلطنه یا ماست معمولی؟».
🔻مختارالسلطنه شگفتزده پرسید:
«ماست مختارالسلطنه کدام است؟»
فروشنده گفت :
«ماست مختارالسلطنه همان دوغِ دَم در است که نیمش آب است. شُل است و مزهی آب میدهد.
اما ماست معمولی سفت و چرب است. آب هم تُوی آن نریختهایم، البته قیمتش گران است. خیلی گرانتر از ماست مختارالسلطنه».
🔻مختارالسلطنه پرسید:
«مردم بیچاره ماست آبکی را چه جور میخورند؟». فروشنده پوزخند زد و گفت: «ماست را میریزند درون کیسه و آویزانش میکنند.
یک مدت که بماند آب کیسه خالی میشود و ماستش را میخورند. به همین سادگی!».
مختارالسلطنه که از خشم و عصبانیت میلرزید، با فریاد گفت: «ماست مختارالسلطنهای نشانت بدهم که حظ کنی!»
🔻سپس به آدمهای همراهش که کمی دورتر ایستاده بودند و ماجرا را نگاه میکردند،
دستور داد ماستفروش را جلوی مغازهاش آویزان کنند و تغار دوغ را درون دو لنگهی شلوارش بریزند و شلوار را از بالا به مچ پا، ببندند.
مختارالسلطنه گفت:
«آنقدر این شکلی بمان تا آب ماست از شلوارت بریزد و دیگر جرات نکنی آب تُوی ماست مردم بریزی»!
🔻چیزی زمان نبُرد که خبر آویزان کردن ماستفروش به گوش بازاریها و دکاندارهای سراسر تهران رسید.
آنها که مختارالسلطنه را خوب میشناختند و میدانستند با کسی شوخی ندارد،
ماستها را کیسه کردند و آبش را گرفتند تا از خشم حاکم تهران در امان بمانند.
از آن روز به اینسو، زبانزد #ماستهاراکیسهکردن در میان تهرانیها رواج گرفت.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥عقل در روز قیامت...!
🎙#دکتر_الهی_قمشه_ای
🌺امام علی علیهالسلام سفارش
به فرزندش امام حسن (ع) میفرمایند:
✍اى پسرم نفس خود را میزان
میان خود و دیگران قرار ده،
پس آنچه را که براى خود دوست
دارى براى دیگران نیز دوست بدار،
و آنچه را که براى خود نمىپسندى،
براى دیگران مپسند،
📌ستم روا مدار، آنگونه که دوست
ندارى به تو ستم شود،
نیکوکار باش، آنگونه که دوست دارى
به تو نیکى کنند،
📌و آنچه را که براى دیگران
زشت مىدارى براى خود نیز
زشت بشمار،
و چیزى را براى مردم رضایت ده که براى خود مىپسندى،
📌آنچه نمىدانى نگو،
گر چه آنچه را مىدانى اندک است،
آنچه را دوست ندارى به تو نسبت دهند،
درباره دیگران مگو،
🚨بدانکه خود بزرگ بینى و غرور،
مخالف راستى، و آفت عقل است.
📙#نهج_البلاغه_نامه٣١
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔸ماجرای یک درخواست ازدواج عجیب
🔹#خواستگارینادرشاهازملکهروسیه
✍دورانی که نادر روابط سیاسی و تجاری خود را با روسیه گسترش داد، مصادف با پایان دوران اغتشاش در حکومت تزارها بود.
پس از مرگ پتر اول در هشتم فوریه ۱۷۲۵ (بهمن ۱۱۰۳ خورشیدی)، روسیه پنج سال را در کشمکشهای مربوط به انتقال قدرت گذراند؛
کاترین اول، همسر پتر، دو سال و پس از او، پتر دوم که در سنین نوجوانی بود، سه سال حکومت کرد و درگذشت.
🔹در سال ۱۷۳۰ (۱۱۰۸ خورشیدی)، قدرت به «آنا ایوانوا رومانُف»، ملکه مقتدری رسید که حکومت ۱۰ ساله او، ثبات سیاسی و نظامی لازم را در روسیه ایجاد کرد و این قدرت گرفتن، با اوجگیری اقتدار نادرشاه همزمان شد.
روابط میان فرمانروای افشاری و ملکه تزاری به تدریج و با تعاملات نظامی اتفاق افتاده بیشتر شد.
با این حال، اطلاعات نادرشاه درباره ملکه روسیه زیاد نبود. تا آنکه یکبار، هنگامی که جمعی از بازرگانان روس به دربار او آمدهبودند، اطلاعاتی درباره آنا ایوانوا به دست آورد.
🔹طبق گزارش میرزامهدیخان استرآبادی، «در حین حضور نواب صاحبقران از جماعت تجار [روس] و احوال و پرسش پادشاهی آقا بانو (منظور آنا ایوانواست) نمودند که ؛
زن چگونه پادشاهی میکند؟
ارکان دولت او چگونه خدمت مینمایند؟ ایشان گفته بودند که پادشاهی ما به ارث میباشد؛ از زمان عیسی تا حال آباء و اجداد ما ذکوراً و اناثاً خدمت آن درگاه مینمایند؛ خواه زن باشد و خواه مرد که از ما طایفه خللی راه نمییابد.»
🔹خواستگاری از ملکه روسیه را مطرح میکند :
«نواب صاحبقران فرمودند که چه شود که بین ما و آن عقد ازدواج رو نماید که دولت یکی شود. تجاران عرض [کردند]که مژده بهتر از این نمیباشد.»
بیتردید طرح موضوع خواستگاری از ملکه روسیه، بدون پیشزمینه ذهنی نبودهاست؛ نادر پیش از آن، در پی تجهیز قشون و ایجاد نیروی دریایی در دریای خزر بود و حتی یک انگلیسی به نام «جان التون» را مأمور ساخت ناو جنگی در این دریا کرد.
🔹بنابراین، طرح مسئله خواستگاری، آن هم زمانی که سطح روابط میان دو کشور در همه زمینهها افزایش یافته بود،
ارتباط مستقیمی با طرحهای توسعه طلبانه نادرشاه در شمال دریای خزر داشتهاست.
پاسخ بازرگانان روس، البته از سر چاپلوسی یا وحشت بود، اما ملکه روسیه برای پاسخ دادن به پیشنهاد نادرشاه، روش زیرکانهتری را به کار برد.
🔹او در پاسخ نوشت : «ما مملکت و خود را به هیچ وجه از تو دریغ نداریم، اما لازم مواصلت چنان است به مذهب حضرت عیسی (ع) که داماد وارد حجله ناز میگردد.
هرگاه شما اراده اتحاد و یگانگی دارید، باید چند یومی به عنوان ملاقات وارد این دیار گردید و با هم نمک خورده، بعد الیوم نظر به خواهش شما معمول خواهم داشت.»
و با این پاسخ، به طور تلویحی به درخواست نادر، جواب منفی داد. ظاهراً این خواستگاری فراتر از مبادله پیامهایی که ذکر کردهایم نرفته است.
🔹ایوانوا مدتی بعد، در سال ۱۷۴۰ (۱۱۱۹ خورشیدی)، بدرود حیات گفت
و نادرشاه تا سال ۱۱۲۶ خورشیدی، هفت سال پس از مرگ ملکه روسیه، همچنان بر سریر قدرت باقی ماند.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🙏بعضی دعاها عجیب به دل می شینه :
🤲#خداوندا :
نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی
و نه آنقدر بدم که رهایم کنی…
میان این دو گم شده ام
هم خودم و هم تو را آزار می دهم…
هر چه تلاش کردم نتوانستم
آنی شوم که تو می خواهی
و هرگز دوست ندارم
آنی شوم که تو رهایم کنی…
🤲خدایا دستم به آسمانت نمی رسد اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن...
🤲 "#امینیاربالعالمین"🤲
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹️ زیبایی خالق یکتا را ببینیم
فوقالعاده است 😍
🔹️سبحان الله الخالق المصور
له الاسماء الحسنی
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
❌#تبدیلرزقحلالبهحرام
✍امام على عليه السلام وارد مسجد شد،
به مردى فرمود :
استر من را برايم نگه دار.
اما او دهنه استر را در آورد و آن را دزدید و بُرد .
🔻حضرت على عليه السلام
بعد از تمام كردن نماز از مسجد بيرون آمد و دو درهم در دست گرفته بود تا به آن مرد پاداش دهد،
اما ديد استر به حال خود رهاست.
🔻آن دو درهم را به يكى از غلامان خود داد كه دهنه اى بخرد.
غلام به بازار رفت و دهنه مسروقه را در آن جا ديد و به دو درهم خريد و نزد حضرت برگشت.
امام على عليه السلام فرمود :
🔻آدمى به سبب بى صبرى ، خودش را از روزى حلال محروم مى كند و بيشتر از روزى مقدّر هم نصيبش نمى شود .
📚ربیع الابرار زمخشری ۵:۳۳۶
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۳:۱۶۰
کانال اخبار بخش سراب میمه
@sarabemeimeh