✨﷽✨
💠 #داستان_کوتاه
✍طفلی از باغی گردو میدزدید.
پسر صاحبِ باغ با چند دوست خود در کنار باغ کمین کردند تا دزد گردو را بیابند. روزی وقتی طفل گردوها را دزدید و قصد داشت از باغ خارج شود لشکرِ کمینکردهها به دنبال طفل افتادند و طفل گردوها را در راه رها کرده و از ترس جان خود فرار کرد.
🟤آنان پسرک را در گوشهای بنبست گیر انداختند و پسرک از ترس بر زمین چمباتمه زد و نشست و دست بر سر گذاشت و امان خواست.
حکیمی عارف این صحنه را میدید که صاحب گردوها چوبی در دست بلند کرده و میگوید:
🔴 برخیز!
چرا گردوهای ما را میدزدی؟!
طفل گفت: من دزدی نکردم.
یکی گفت: دستانت رنگی است٬ رنگ دستانت را چگونه انکار میکنی؟
دیگری گفت:
من شاهد پریدنت از درخت بودم...
حکیم وارد شد و چند سکه غرامت به صاحب مال داد تا از عقوبت او دست برداشتند.
🔵حکیم در کُنجی نشست و زار زار گریست.
گفت:
خدایا! در روز محشر که تو میایستی و من در مقابل فرشتگانِ توام،
چگونه گناهان خود را انکار کنم با اینکه دستانم و فرشتگانت بر حقیقت و بر علیه من گواهی خواهند داد؟!!
🟣خدایا! امروز من محشر تو را دیدم،
در آن روز بر من و بر ناتوانیِام رحم نما و با من در محاسبۀ گناهانم تنها و پناهم باش
و چنانچه من بر این کودک رحم کردم و نجاتش دادم تو نیز در آن روز بر من رحم فرما و مرا نجات ده!!!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍گویند روزی سلطان محمد خدابنده
بر همسر خود خشمگین شد
و در یک جمله او را سه طلاقه کرد
و لیکن خیلی زود پشیمان شد!
🔸لذا علماء اهل سنت را گرد آورد و نظر
آنها را برای حل این مشکل پرسید
گفتند: چاره نیست جز اینکه فرد دیگری
با او ازدواج کند و او را طلاق دهد
تا پس از آن شما بتوانید باز او را
به همسری خود درآورید
🔹به غیرت سلطان برخورد و خشمگین گفت:
این کار بر من بسیار گران است
آیا در این مسأله هیچ قول دیگری ندارید؟
گفتند: نه
🔸سلطان خیلی سر این قصه غصه خورد
از شانس و اقبالش یکی از وزرا گفت:
در شهر حلّه عالمی هست که چنین طلاقی
را باطل میداند خوب است سلطان آن عالم
را احضار کند شاید مشکل را حل کند
🔹عالمان سنّی که او را میشناختند
و از شیعه بودنش آگاه بودند گفتند:
جناب سلطان علامه حلی رافضی است
مذهب باطلی دارد و رافضیان افرادی
بی خرد و کم عقل هستند و اصلاً در شأن
سلطان نیست که چنین مرد سبک سر
و بی عقلی را به حضور بپذیرد
🔸سلطان گفت:
احضار او بی فائده نیست بیاوریدش
چون علامه حاضر شد قبل از حضور او
علمای مذاهب چهارگانه اهل سنّت
در نزد سلطان حاضر بودند
هنگامی که علامه وارد مجلس شد
بدون هیچ ترس و هراسی نعلین خود را
به دست گرفت و داخل مجلس سلطانی شد
و با صدای بلند گفت: السلام علیکم
و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفت
و در کنار سلطان نشست
🔹علمای سنی حاضر در مجلس گفتند:
آیا ما به شما نگفتیم که شیعیان افرادی
سبکسر و بی خرد هستند؟
🔸سلطان گفت:
درباره اعمال او از خودش سؤال کنید
آنها به علامه گفتند:
چرا برای سلطان سجده نکردی و آداب
و تشریفات لازم را انجام ندادی؟
🔸علامه گفت: رسول الله ﷺ از هر سلطانی
برتر بود و کسی بر او سجده نکرد
بلکه فقط به او سلام میدادند
و خدای تعالی نیز فرموده: پس چون
داخل خانهها شدید به یکدیگر سلام کنید
سلام و درودی که نزد خداوند خوش است
↲سوره نور، آیه ۶۱
🔹از طرف دیگر ما و شما معتقدیم که
سجده برای غیر خدا حرام است
از او پرسیدند: چرا جسارت کردی
و در کنار سلطان نشستی؟
فرمود: چون جای دیگری برای نشستن
موجود نبود و از طرفی سلطان و غیر سلطان
با هم مساویاند و لذا جسارتی به محضر
سلطان نکردهام
🔸از علامه پرسیدند چرا کفشهای خود را
با خود داخل مجلس آوردی؟
هیچ آدم عاقلی در محضر سلطان
چنین عمل بیادبانهای نمیکند
🔹علامه فرمود: ترسیدم حنفیها آن را بدزدند
همانطور که ابوحنیفه نعلین رسول اکرم
را دزدید
ناگهان حنفیها برآشفتند و فریاد برآوردند
که ابوحنیفه کجا و زمان پیامبر ﷺ کجا؟
تولد ابوحنیفه صد سال پس از وفات
رسول اکرم واقع شده است
🔸علامه فرمود: آه، ببخشید، اشتباه کردم
لابد سارق نعلین رسول خدا شافعی بوده است
این بار شافعیها برآشفتند:
شافعی در روز وفات ابوحنیفه به دنیا آمده
است و دویست سال پس از رحلت رسول
خدا متولد شده است
🔹علامه گفت: باز هم معذرت میخواهم
شاید کار مالک بوده است
مالکیها هم مثل حنفیها و شافعیها
اعتراض و انکار کردند
علامه فرمود: آهان الآن فهمیدم
قطعاً سارق کفشهای پیامبر ﷺ
احمد بن حنبل بوده است
حنابله هم به انکار و تکذیب او پرداختند
🔸در این لحظه علامه رو به سلطان کرد
و فرمود: ای سلطان دانستی که هیچ یک
از مؤسسان اصلی و رؤسای این مذاهب
اهل سنت در زمان حیات رسول الله ﷺ
و حتی صحابه آن حضرت حاضر نبودهاند
🔹اینکه ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد
بن حنبل را به عنوان مجتهد و رئیس مذهب
پذیرفتهاند از بدعتهای ایشان است
🔸در اینجا سلطان به حالت پرسش از اهل
سنت سؤال کرد: آیا درست است که
هیچیک از رؤسای مذاهب أربعه
در زمان رسول خدا و صحابه او نبودهاند؟
علماء عامه همگی گفتند: آری نبودهاند
🔹آنگاه علامه گفت: ولی ما شیعه هستیم
و پیروی میکنیم از امیرالمؤمنین علیهالسلام
که جان رسول الله برادر، پسر عمّ
و وصیّ و جانشین و خلیفه اوست
در غدیر و بسیاری از جاهای دیگر او را
به عنوان جانشین معرفی کرد
🔸سلطان چون متوجه حقانیت مذهب
علامه شد از او پرسید نظر شیعه درباره
این طلاقی که دادهام چیست؟
🔹علامه فرمود: آیا سلطان طلاق را
در سه مجلس و در محضر دو نفر عادل
جاری نموده است؟
سلطان گفت: نه
🔸علامه فرمود: در این صورت طلاقی را که
سلطان جاری کرده باطل میباشد
زیرا فاقد شرایط صحت است
🔹آنگاه سلطان به دست علامه به مذهب
شیعه مشرف شد و به خطباء و حاکمان
شهرها و سرزمینهای تحت سیطرهاش
پیام فرستاد که از این پس با نام ائمه
دوازده گانه علیهم السلام خطبه بخوانند
و به نام ائمه اطهار سکه ضرب کنند
و نام ایشان را بر دیوار مساجد و مشاهد
مشرفه حضرات ائمه علیهم السلام بنویسند
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📘#داستان_کوتاه
💠روزی حضرت سلیمان(ع) در کنار دریا نشسته بود،
🐜نگاهش به مورچهای افتاد که دانه گندمی را با خود به طرف دریا حمل میکرد.
💠سلیمان(ع) همچنان به او نگاه میکرد که در همان لحظه قورباغهای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.
💠سلیمان(ع) مدتی به فکر فرو رفت و شگفتزده شد،
ناگاه دید قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بیرون آمد ولی دانه گندم را همراه نداشت.
💠سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید، و سرگذاشت او را پرسید.
🐜مورچه گفت:
«ای پیامبرخدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی میکند که نمیتواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل میکنم و خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا نزد آن کرم ببرد.
🐜قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است میبرد، و دهانش را به درگاه آن سوراخ میگذارد، من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او میگذارم و سپس باز میگردم به دهان قورباغه، سپس در آب شنا کرده و مرا به بیرون از آب دریا میآورد و دهانش را باز میکند و من از دهان او خارج می شوم.»
💠سلیمان(ع) به مورچه گفت:
وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری، آیا سخنی از او شنیدهای؟
🐜مورچه گفت:
آری او میگوید :
«ﻳَﺎ ﻣَﻦْ ﻟَﺎ ﻳَﻨْﺴَﺎﻧِﻲ ﻓِﻲ ﺟَﻮْﻑِ ِ ﻫَﺬِﻩِ ﺍﻟﺼﺨْﺮَﺓ ﺗَﺤْﺖَ ﻫَﺬِﻩِ ﺍﻟﻠﺠﺔِ ﺑِﺮِﺯْﻗِﻚَ ﻟَﺎ ﺗَﻨْﺲَ ﻋِﺒَﺎﺩَﻙَ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ ﺑِﺮَﺣْﻤَﺘِﻚَ»
ای خدایی که رزق و روزی مرا در درون این سنگ در قعر دریا فراموش نمیکنی، رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍مردى مهمانِ مُلّانصرالدّين بود.
از مُلّا پرسيد:
" شما اولاد داريد؟ "
مُلّانصرالدّين جواب داد:
"بله! يك پسر دارم."
🔸مرد گفت:
"مِثل جوانهاى اين دور و زمونه دنبال جوانگردى و عمر هٓدٓر دادن كه نيست؟ "
مُلّا گفت: " نه! "
🔹مرد پرسيد:
" اهلِ شربِ خمر و دود و دٓم و اين جور چيزهاى زشت كه نيست؟ "
مُلّا جواب داد: " ابٓداً! "
🔸مرد گفت:
"قماربازى هم كه نمى كند؟ "
مُلّا گفت:
"خير! اصلاً و ابداً! "
🔹مرد گفت:
"خدا رو كُرور كُرور شكر! بايد به شما به خاطر چنين فرزند صالحى تبريك و تهنيت گفت:
" آقازاده چند ساله است؟ "
🔸مُلّانصرالدّين گفت:
" شير مى خورد.
همين چند ماه پيش او را خدا داده به ما😂😂
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
💠 #حدیث_بندگی
💢بهترين دوست ازمنظر امام سجاد (ع):
✍پنج فرد را در نظر داشته باش و با آنها همراه و همصحبت و رفيق راه مشو.
🔸فرمود: بپرهيز از همراهی و رفاقت با دروغگو :
زيرا او به منزله سرابـی است که دور را به تو نزديک و نزدیک را از تو دور سازد.
🔹بپرهيز از رفاقت با فاسق:
زيرا او تو را بفروشد به لقمهای از خوراکیيا کمتر از آن.
🔸بپرهيز از رفاقت با بخيل :
زيرا او تو را محروم ميکند از مالش در وقتی که تو نهايت احتياج را به او داری.
🔹بپرهيز از رفاقت با احمق :
زيرا او میخواهد به تو سود رساند ولی به واسطه حماقتش به تو زيان ميرساند.
🔸و بپرهيز از رفاقت با کسی که قطع پيوند خويشاوندی کرده است:
زيرا من يافتم او را که در سه جای
قرآن از رحمت خداوند به دور شمرده شده است.
📚الكافی،جلد۲،صفحه۳۷۶
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
💠"صاحبدلی" روزی به "پسرش" گفت:
💢برویم زیر "درخت صنوبری" بنشینیم.
پسر در کنار پدر "راهی" شد.
پدر دست در "جیب" کرد و مقداری "سکه طلا" از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد.
گفت: پسرم می خواهی "نصیحتی" به تو دهم که عمری تو را کار آید یا این سکه ها را بدهم که "رفع مشکلی اساسی" از زندگی خود بکنی؟
پسر فکری کرد و گفت:
پدرم بر من "پند را بیاموز،" سکه ها را نمی خواهم،
سکه برای رفع "یک مشکل" است ولی پند برای رفع مشکلاتی برای "تمام عمر."
پدرش گفت:
سکه ها را بردار...
پسر پرسید:
"پندی ندادی؟!"
پدر گفت:
☑️وقتی تو "طالب پندی" و سکه را گذاشتی و پند را بر داشتی، یعنی می دانی سکه ها را کجا هزینه کنی.!
و این؛
"بزرگترین پند من برای تو بود."
☑️پسرم بدان "خدا" نیز چنین است...
اگر "مال دنیا" را رها کنی و دنبال "پند و حکمت" باشی، دنیا خودش به تو "رو می کند."
ولی اگر "دنیا را بگیری" یقین کن،
"علم و حکمت" از تو "گریزان" خواهد شد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
▫️#پروفسور_محمود_ﺣﺴﺎﺑﯽ :
✍من از این دنیا فقط اینو دریافتم که
اونی كه بیشتر می گفت :
"نمیدونم"، بیشتر میدونست!
اونی كه "قویتر" بود، كمتر زور میگفت!
اونی كه راحت تر میگفت "اشتباه كردم"، اعتماد به نفسش بالاتر بود!...
اونی که صداش آرومتر بود، حرفاش با نفوذتر بود!
اونی كه خودشو واقعا دوست داشت، بقیه رو واقعی تر دوست داشت!
اونی كه بیشتر "طنز" میگفت، به زندگی جدی تر نگاه میكرد!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍چینی های قدیم برای اینکه از شر حمله ی
دشمنان در امان باشند دیوار بزرگ چین را
ساختند؛
🔹اما در صد سال اول ساخت دیوار
سه بار دشمنانشان بدان نفوذ کرده و با
چینیها جنگیدند.
🔹دشمنان از دیوار بالا نرفتند بلکه به
دربانها رشوه داده و از آنها گذشتند.
چینی ها به ساخت بنای سد استوار پرداختند
🔹اما برای ساخت نگهبانهایش کاری نکردند غافل
از اینکه نیروی انسانی مهمترین مسئله است.
✍یکی از شرق شناسان می گوید:
برای انهدام یک تمدن ، سه چیز را باید منهدم کرد:
اول) خانواده
دوم) نظام آموزشی
سوم) الگوها و اسوه ها
🔹برای اولی منزلت مادر به عنوان مربی
کودکان را متزلزل کن تا مادر از اینکه
مربی کودکان خویش باشد خجالت بکشد.
🔹برای دومی از منزلت معلم بکاه
و در جامعه او را بی ارزش کن.
🔹برای سومی منزلت نخبگان و دانشمندان را هدف قرار ده تا کسی آنها را الگوی خویش قرار ندهد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
7.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 داستان عجیب مرحوم مقدس اردبیلی
🎤حجت الاسلام #دانشمند
👌این کلیپ و از دست ندهید
🤲#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
🔸#داستان_ضرب_المثل_ها
🔹#اصطلاح_به_رخ_کشیدن
✍این اصطلاح را هنگامی به کار می برند که با برشمردن خوبی هایی که به کسی کرده اند و یا بدی هایی که از کسی دیده اند، او را خجالت زده کرده و از میدان به در کنند.
🔸بر خلاف تصور بسیاری از فارسی زبانان واژه ی رخ در این اصطلاح به معنی چهره و صورت نیست و ارتباطی با این معنا ندارد.
این واژه از اصطلاحات بازی شطرنج و نام یکی از مهره های آن است.
🔹رخ نام مرغی عظیم الجثه و افسانه ای است که فیل و کرگدن را نیز می رباید و چون این مهره در بازی شطرنج اگر مانعی بر سر راه خود نداشته باشد از دور مهره هایی چون فیل و اسب را به راحتی از پای در می آورد این نام را بر آن نهاده اند ( لغت نامه ی دهخدا ).
🔸شطرنج بازان نیز همیشه کوشش می کنند تا این مهره ی حریف را که پس از مهره ی وزیر مهم ترین مهره است، هر چه زودتر از میان بردارند و حریف را به شکست نزدیک تر نمایند. در اصطلاح بازی شطرنج هرگاه بازی کنی مهره ای را در کمین مهره ی رخ قرار بدهد تا در نخستین فرصت آن را بکشد این کار او را را به رخ کشیدن می نامند
📚( عبدالله مستوفی ، کتاب شرح زندگانی من، جلد سوم، برگ ۲۴۶ ).
✍با وارد شدن این اصطلاح در زبان عامه، هر گفته یا کاری را نیز که هدف به شکست کشاندن کسی در بحث و استدلال دنبال نماید و مایه شرمندگی وی گردد به رخ کشیدن نامیده اند.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
#حکایت ✏️
✍ابوایوب مرزبانی وزیر منصور خلیفه عباسی بود، خلیفه هرگاه ابوایوب را به نزد خویش می خواند حال وزیر دگرگون شده و رنگ از رخسارش می پرید و چون از نزد خلیفه بیرون می آمد، حالش نیکو می شد و رنگ به چهره اش باز می گشت.
🔸روزی جمعی از نزدیکان به او گفتند: تو که به خلیفه از همه ی ما نزدیک تر هستی، علت چیست که وقتی به حضورش می رسی این چنین تو را ترس و وحشت فرا می گیرد!
ابو ایوب گفت :
حکایت شما و من همانند داستان خروس و باز است بگذارید برایتان نقل کنم.
🔹«روزی بازی دست آموز رو به خروسی می کند و می گوید:
تو به راستی موجود بی وفایی هستی آدمیان تو را از کودکی بزرگ می کنند و به تو با دست خویش غذا می دهند، اما چون بزرگ شدی هر گاه که فرصت کنی از دیوار خانه ی صاحبت بیرون می پری و دیگر باز نمی گردی، اما مرا که در بزرگسالی از صحرا می گیرند و به سختی تربیت می کنند، در هنگام شکار بعد از صید باز به نزد شان باز می گردم.
🔸خروس که تا حال با صبر به این سخنان گوش می داد گفت :
ای رفیق شفیق، اگر تو هم روزی، بازی کباب شده را بر سفره ی آدمیان ببینی دیگر به نزدشان باز نمی گشتی، من بسیار خروس بریان دیدهام از این رو از ایشان می گریزم. »
🔹چون حکایت به اینجا رسید، ابوایوب گفت :
من نیز برخلاف شما چون به خلیفه نزدیک هستم می دانم وقتی خلیفه عصبانی شود دیگر دوست و دشمن نمی شناسد، از این رو در نزد او این چنین با ترس و وحشت حاضر می شوم.
📚#کشکول_شیخ_بهائی
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
#یاد_مرگ
✍در روایتی از #امام_سجاد (ع) نقل شده است که آن حضرت هر روز جمعه مردم را موعظه می کرده و از آن جمله می فرمودند:
🔸ای فرزند آدم از مرگ غافل مباش،
🔸به همین زودی قبض روح خواهی شد،
🔸و به منزلی منتقل می شوی،
🔸روح به تو باز گردانده می شود
🔸و دو فرشته منکر و نکیر برای سئوال بر تو وارد می شوند،
🔹و اول چیزی که می پرسند از پروردگار تو است،
🔹آنگاه از پیامبری که به سوی تو فرستاده شده است،
🔹و از دینی که پذیرفته ای،
🔹و از کتابی که تلاوت می کردی،
🔹و از امامی که ولایت او را قبول کرده بودی،
🔹آنگاه از عمرت می پرسند که در چه راهی آن را فانی کردی؟
🔹و از مال و ثروت که از کجا کسب نموده و در چه راهی مصرف نمودی؟
📚#بحارالانوار
🌙💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج💖🌙
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande