eitaa logo
داستان های عبرت آموز
1.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
925 ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه‌السلام: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ ام ... @yamolaiamalii313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 محمد بن محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید ، یکی از علمای بسیار بزرگ شیعه است که لقب " مفید " توسط امام زمان (عج) به او داده شد . روزی شیخ مفید بر کرسی علم تکیه زده بود و داشت فقه شیعه را به شاگردان خود تعلیم می داد که با خبر شد یکی از معاندین شیعه کتابی در رد مذهب و راه امیرالمؤمنین (ع) نوشته و نویسنده این کتاب به هیچ عنوان کتابش را به احدی نشان نمی دهد. چنین ماجرایی به سرعت گسترش یافت و کم کم داشت روحیه شیعیان را تضعیف می کرد . شیخ مفید خود را پیش نویسنده آن کتاب رساند و گفت من طالب علم هستم و آمده ام تا چون شاگردی وفادار در پیشت باشم و از وجودت در جهت تعلیم علم بهره کافی ببرم . با چنین ترفندی شیخ مفید توانست نظر و اعتماد آن معاند را به خود جلب کند لذا روزی به استاد خود گفت : شما کتابی در رد مذهب شیعه نوشته اید و تا به حال آن را به احدی نشان نداده اید اگر مصلحت می دانید آن کتاب ، یک شبانه روز دست بنده باشد تا آن را مطالعه کنم . طرف معاند که شیخ را نمی شناخت ولی به عنوان یک شاگرد زبردست به او نگاه می کرد فقط ۲۴ ساعت اجازه داد تا کتابش به عنوان ودیعه در نزد شیخ مفید باشد . اولین کاری که شیخ باید ظرف چنین مدت کوتاهی انجام می داد تا بتواند کتابی بر رد کتاب معاند بنویسد ، نسخه برداری است لذا شروع کرد به نوشتن کتاب . شب از نیمه گذشته و هنوز شیخ توانسته بخش کوچکی از آن کتاب قطور را نسخه برداری کند . شیخ مفید خسته اما هراسان ، که مبادا چنین فرصت طلایی را از دست بدهد . لحظه ای بعد وجود مردی را در کنار خود احساس کرد : مرد: شیخ مفید تو کاغذ ها را خط کشی کن من برای تو می نویسم . شیخ مفید شروع به خط کشی کاغذها کرد اما دید آن مرد به طرز معجزه آسایی شروع به نوشتن کتاب کرده و با سرعت فوق العاده‌ای در حال نگارش کتاب است ، خستگی بر شیخ مفید غالب شد و لحظه ای خواب چشمانش را ربود صبح که از خواب پاشد ناگهان به یاد کتاب افتاد لذا با نگرانی سراغ کتاب رفت اما دید تمام کتاب با خط زیبایی نگارش شده است . شیخ مفید مبهوت مانده بود لذا مرتب کتاب را ورق می زد ناگهان آخرین برگه کتاب آمد که روی آن نوشته شده بود : کتبه صاحب العصر و الزمان یعنی این کتاب را صاحب عصر و زمان (حضرت مهدی) نوشت . 📚حکایت خوبان578: داستان تشرف شیخ مفید به محضر امام زمان ~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
hadise-kasa-samavati_0.mp3
6.27M
زمین وزمون بی تاب ومضطرشده پرخون چشمای حیدر،امون ای امون مادر ای مادر 🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 یکی از آشنایان به نام سرهنگ عباسعلی میرزایی می‌گفت: سفری به مشهد مقدس رفته بودم و برای خرید کلاهی به دکان کلاه فروشی رفتم صحبت از مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی به میان آمد، کلاه فروش گفت: روز فوت مرحوم شیخ در دکان سلمانی بودم و یک نفر در صندلی اصلاح نشسته بود چون سر و صدای تشییع کنندگان برخاست مشتری پرسید چه خبر است؟ سلمانی گفت: جنازه حاج شیخ حسنعلی اصفهانی را تشییع می‌کنند به محض شنیدن این خبر مشتری آنچنان به فغان و ناله افتاد که تصور کردیم از منسوبان شیخ است چون از او توضیح خواستیم، گفت: من با این مرد بزرگ نسبتی ندارم لیکن حکایتی میان من و او هست که اینچنین موجب شوریدگی احوال من شده آنگاه داستان خود را اینگونه تعریف کرد: پدرم در قریه «نخودک» کدخدا بود و من هم در اداره ژاندارمری کار می‌کردم روزی حاج شیخ به پدرم فرموده بودند: اگر احتیاج نداری از شغل کدخدایی استعفاء کن پدرم نیز به موجب توصیه حضرت شیخ از کار خود استعفاء کرد و چون من از ماوقع مطلع گشتم بغضی از مرحوم شیخ در دلم پدید آمد و دیگران هم مرا به این دشمنی، تحریک و تشویق می‌کردند تا آنکه مصمم شدم ایشان را به قتل برسانم و چون گاهی از اوقات نیمه شب‌ها که از مأموریت خود باز می‌گشتم مرحوم شیخ را دیده بودم که تنها از ده خارج می‌شوند بر آن شدم که در یکی از این شب‌ها ایشان را هدف گلوله سازم اتفاقاً در یکی از شب‌های تاریک زمستانی که به طرف آبادی می‌آمدم حضرت شیخ را دیدم که عبا بر سر کشیده و می‌خواهند از ده خارج شوند با خود اندیشیدم که وقت مناسب فرا رسیده اما بهتر است اندکی صبر کنم تا از ده دور شوند و صدای شلیک من کسی را آگاه نکند باری، مسافتی در عقب ایشان آهسته رفتم تا آنکه کاملاً از ده بیرون رفتند در آن حال که خواستم تفنگ خود را به قصد شلیک از دوش بردارم ناگهان حضرت شیخ روی به طرف من گردانیدند و فرمودند: حبیب کجا می‌آیی؟! بی اختیار گفتم: خدمت شما می‌آمدم و سخت از کار خود به وحشت افتادم فرمودند: بیا تا با هم به زیارت اهل قبور برویم بیدرنگ پذیرفتم و به قبرستان ده که مسافتی فاصله داشت رفتیم و فاتحه خواندیم آنگاه حضرت شیخ فرمود: دوست داری که به شهر رویم و حضرت رضا علیه‌السلام را زیارت کنیم؟ عرض کردم: آری، فرمودند:‌ دنبال من بیا چند قدمی نرفته بودیم که دیدم پشت در صحن مطهر رسیدیم و چون درها بسته بود اشارتی کردند و در باز شد ولی کسی را ندیدم که در را گشوده باشد دستور دادند تا وضو بگیریم با آب جوی وضو ساختم و بسوی حرم مطهر روانه شدیم در اینجا نیز درهای بسته با اشاره حضرت شیخ باز شدند و داخل حرم شدیم و زیارت کردیم و در هنگام بازگشت درها یک به یک پشت سر ما بسته شد چون از صحن خارج شدیم فرمودند: دوست میداری که امیرالمؤمنین علیه‌السلام را هم زیارت کنی؟ عرض کردم: آری و هنوز چند قدمی به دنبال ایشان نرفته بودم که در برابر صحن و حرم رسیدیم ولی من چون تا آن وقت به زیارت امیرالمؤمنین علیه‌السلام نرفته بودم ابتدا آنجا را نشناختم درهای بسته صحن و حرم حضرت امیر هم به اشاره حضرت شیخ باز شد زیارت کردیم و خارج شدیم در این هنگام حضرت شیخ فرمودند: حبیب شب گذشته است و تو هم خسته‌ای بهتر است که به «نخودک»‌ باز گردیم عرضه داشتم: آقا هر چه صلاح می‌دانید انجام دهید باز پس از چند قدمی ناگهان خود را در همان جای ملاقات نخستین یافتم پس از آن به من فرمودند: حبیب مبادا که تا من زنده‌ام از سرّ این شب با کسی چیزی در میان گذاری که موجب کوری چشمان تو خواهد شد و دیگر اینکه هیچ وقت نزد من نیا و هرگاه که مرا دیدی از دور سلامی بکن و والسلام آیا این کراماتی که من از ایشان دیده‌ام جای آن نیست که چنین در ماتم این بزرگوار شیون و فغان کنم؟! ~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر خوانی غمیگن انگیز حسن بیاتانی درباره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها🥀
💠 ابن قُتیبه از علماء و تاریخ نویس اهل سنّت گوید: پس از مدتی از جریان سقیفه، روزی عمر به ابوبکر گفت ما فاطمه دختر رسول الله را از خودمان خشمناک و ناراحت کردیم، بیا با یکدیگر به ملاقات او رویم تا از ما راضی شود.وقتی به درب منزل رسیدند، اجازه ورود داده نشد . به ناچار حضور علی آمدندعلیّ علیه السلام برای آنها اجازه ورود طلبید و چون وارد شدند حضرت روی خود را از آن ها برگرداند ، سلام کردند، امّا حضرت جوابشان رانداد. ابوبکر گفت ای حبیبه رسول اللّه سوگند به خدا که من تو را بیش ازعایشه دوست دارم تو را از حقّ میراث پدرت منع کردم، چون شنیدم که فرمود : ما ارثیّه ای به جای نمی گذاریم، آنچه از اموال ما باقی بماند ، صدقه است. فاطمه س فرمود اگر حدیثی را از پدرم رسول خدا برایتان بگویم،تأیید می کنیدگفتند آری. فرمود:خداوند را بر شما گواه می گیرم،آیا نشنیدید از پدرم رسول اللّه که فرمود: رضایت فاطمه رضایت من است ، خشم و غضب فاطمه خشم و غضب من می باشد ، هرکه فاطمه را دوست دارد مرا دوست داشته و هر که او را خشمگین و ناراحت کند ، مرا خشمگین و ناراحت کرده است؟ گفتندبلی، چنین سخنی را از رسول اللّه شنیده ایم. حضرت فاطمه فرمود: خدا و ملائکه را گواه می گیرم که شما دو نفر مرا خشمگین و ناراحت کرده اید و من از شما خوشحال و راضی نخواهم شد تا پدرم رسول خدا را ملاقات کرده و شکایت شما را به او کنم. ابوبکر گفت : از خشم خداوند و غضب فاطمه به خداوند پناه می برم ، و سپس باناراحتی از نزد حضرت خارج شدند 📚اعیان الشّیعة:ج۱،ص۳۱۸، ~~~~~~~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️این دعای مدامِ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را زیاد تکرار کنیم👆 🥀🥀🥀
hadise-kasa-samavati_0.mp3
6.27M
مَردی که کَنده بود درِ قَلعِه را زِ جا... وا می‌کُند پَس از تو درِ خانه را به زور 🥀🥀
🍃این سر که نشان سرپرستی است 🍃امروز رها ز قید هستی است 🍃با دیده عبرت بنگریدش 🍃کاین عاقبت وطن‌پرستی است» 🌷۱۱ آذر "سالروز شهادت سردار سرافراز ایران و اسلام شهید؛ «میرزا کوچک خان جنگلی» یادآور حماسه ماندگار دلاور مردانی از دیار گیلان گرامی باد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠حضرت امام صادق (علیه السلام) می فرمایند:روزی مردی سیاه پوست در حالی که دست زن سیاه پوستش را گرفته بود، او را به حضور خلیفه ثانی آورده، و خطاب به خلیفه گفت: من و این همسرم هر دو سیاه پوست هستیم، در حالی که بچه ای از وی به دنیا آمده سفید پوست است تکلیف ما چیست؟ عمر نظری به اطرافیان افکنده، و از آنان کمک خواست که چه کار کند؟ یاران خلیفه ر همگی فتوی دادند که: پدر و مادر هر دو سیاه پوست هستند، و فرزندشان سفید پوست بنابراین زن را سنگسار کنید! خلیفه چاره ای نداشت که در این معضله نیز از امیرالمؤمنین (علیه السلام) کمک بگیرد، و لذا به دامن وی متوسل شد، در حالی که نظر خلیفه نیز اعدام و سنگسار کردن زن بود! علی (علیه السلام) از زن و مرد پرسیدند: قضیه شما چگونه است؟ آنان موضوع را توضیح دادند. حضرت علی(ع) خطاب به مرد فرمود: آیا نسبت به همسرت سوء ظن داری؟ مرد: نه اصلاً سوءظنی ندارم. علی (علیه السلام) آیا در حال حیض با همسرت نزدیکی کرده ای؟ مرد: در برخی شب ها زن به من می گفت که حائض است، ولی من خیال می کردم او به جهت سردی هوا و زحمت غسل کردن بهانه می آورد، و لذا با وی مقاربت نمودم. علی (علیه السلام) خطاب به زن نیز فرمود: آیا شوهرت با تو در حال حیض نزدیکی کرده است؟ زن: از شوهرم بپرسید، من از او جلوگیری می کردم، ولی قبول نکرد... علی (علیه السلام): مسأله نیست، این فرزند، فرزند خود شما است، شما در حال حیض نزدیکی کرده، و در آن حال خون حیض بر نطفه غلبه کرده، و در نتیجه جنین سفید گردیده است، شما نگران نباشید، این بچه در دوران بلوغ بتدریج رنگش تغییر می کند، و مثل خود شما سیاه پوست می گردد قضیه در همین جا فیصله یافت، و مردم حاضر، منتظر بلوغ آن جوان بودند، و ناگاه جوان در آن دوران به همان صورتی که مولای متقیان پیشگویی کرده بودند به سیاه پوستی تغییر رنگ داد! و بر عالم انسانیت ثابت کرد که علی هر چه می گوید صحیح می گوید، و قضاوت و داوری او مطابق واقع است. 📚داستان راستان_بیست داستان و چهل حدیث گهربار از امام علی(ع) ~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیان فضائل حضرت فاطمه زهرا(سلام‌الله‌علیها) از زبان مرحوم استاد فاطمی‌نیا 🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠ارادت خاصی به حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) داشت . به نام حضرت مجلس روضه زیاد می گرفت . چند تا مسجد و فاطمیه هم به نام و یاد بی بی ساخت . توی مجالس روضه ، هر بار ذکری از مصیبت های حضرت می شد ، قطرات اشک پهنای صورتش را می گرفت و بر زمین می ریخت. خدا رحمت کند شهید محسن اسدی را ، افسر همراه حاجی بود . برای ضبط صحبت های سردار ، همیشه یک واکمن همراه خودش داشت . چند لحظ قبل از سقوط هواپیما ، همان واکمن را روشن کرده بود و چند جمله راجع به اوضاع و احوال خودشان گفته بود . درست در لحظه ی سقوط ،صدای خونسرد حاجی بلند می شود که میگوید : صلوات بفرست. همه صلوات می فرستند. در آن نوار آخرین ذکری که از حاجی و دیگران در لحظه ی سقوط هواپیما شنیده می شود ، ذکر مقدس «یا فاطمةالزهرا» است 📚شهیداحمدکاظمی ~~~~~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
hadise-kasa-samavati_0.mp3
6.27M
ببین میتوانی بمان،بمان عزیزم توخیلی جوانی بمان 🥀🥀
داستان های عبرت آموز
ببین میتوانی بمان،بمان عزیزم توخیلی جوانی بمان #فاطمیه #حدیث_کساء 🥀🥀
•|جهت یادآوری تا آخر فاطمیه ختم ″حدیث کساء″ التماس دعا دارم 🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا