eitaa logo
داستان های عبرت آموز
1.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
925 ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه‌السلام: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ ام ... @yamolaiamalii313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠آقای حاج شیخ اسماعیل جاپلقی گفت: جوانی به عتبات رفته و شش ماه در آن جا بود. در ابتدای ورود، شبی در خواب دید در وادی السلام نجف است و کاغذهایی از آسمان می‌ریزد و مردگان جمع می‌کنند؛ ولی یک نفر ایستاده و هیچ اعتنایی به آن‌ها نمی‌کند!! جوان گفت: نزدیک رفته، پرسیدم: این کاغذها چیست؟ جواب داد: دعای مسلمانان دنیا که می‌گویند: اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات، به این صورت برای مردگان می‌آید؛ این کاغذها، برات آزادی از آتش جهنم است. پرسیدم: چرا شما استفاده نمی‌کنید؟ گفت: من پسری دارم که‌ شب‌های جمعه یک کاسه آب برای من می‌فرستد، این کاغذها را برای کسانی که کسی را ندارند، می‌گذارم. پرسیدم: اسم پسرت چیست؟ گفت: حسین و در نزدیکی صحن (علیه السلام) ، بساط خرازی پهن می‌کند. صبح که از خواب بیدار شدم، به نشانی ای که گفته بود رفتم و آن جوان را دیدم. گفتم: شما پدر دارید؟ جواب داد: نه، مدتی است که از دنیا رفته است. پرسیدم: برایش خیرات می‌فرستید؟ گفت: من چیزی ندارم، فقط شب‌های جمعه یک کاسه آب به نیت او می‌دهم. پس از شش ماه، دوباره همان منظره را در خواب دیدم؛ ولی این بار، آن مرد که از آن کاغذها برنمی‌داشت، برمی‌داشت. پرسیدم: شما که گفتید این کاغذها را برای افرادی می‌گذارم که کسی برایشان خیرات نمی‌کند، پس چرا حالا برمی‌داری؟ گفت: دو هفته است که آب برایم نیامده... صبح که از خواب بیدار شده و از احوال آن جوان جویا شدم، گفتند: دو هفته قبل از دنیا رفته است.
بله 💠در روایتی آمده است: یک قاضی مقدّس و بسیار عابد از دنیا رفت. او حقّی را ناحق نمی کرده و علاوه بر شهرت به قضاوت عادلانه، مۆمن و متّقی بوده است و از این رو همسرش یقین داشته که وی بهشتی است. وقتی زن جسد شوهر را در لحد قرار داد و پارچه روی صورت او را کنار زد، دید ماری از بینی او بیرون آمد و شروع به کندن و خوردن صورت او کرد. زن از این وضعیت عجیب ترسید. هنگام شب، شوهر خود را درخواب دید و از آنچه رخ داده بود سۆال کرد و گفت: تو که انسان خوبی بودی! پس این مار چه بود؟ قاضی جواب داد: آن به خاطر برادر توست. روزی برادر تو با کسی نزاع داشت. برای حلّ مسأله به نزد من آمدند و من در دل خود دوست داشتم که حق با برادر تو باشد. نه اینکه العیاذبالله ناحقی باشد، بلکه دوست داشته حق با برادر زنش باشد البته نتیجه حکمیّت به نفع برادرت شد و من از این امر خوشحال شدم و با اینکه واقعاً حق با برادر تو بود، اکنون گرفتارم. همین که قاضی در دل بین دو مسلمان تفاوت قائل شده، عمل او در برزخ مجسّم شده و موجب آزار او گردیده است مواظب حق دیگران باشیم گناهی که خدا آن را تا بنده حلال نکند نمی بخشد 📚 الکافی، ج 7، ص 410
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک روز بعد از پایان کلاس مثنوی، استاد 👤علامه جعفری فرمودند: من خیلی فکر کردم و به این جمع‌بندی رسیده‌ام که رسالت هزار پیغمبر در عبارتی خلاصه می‌شود و آن "کوک چهارم" است... جمع مریدان مثل من با چشم‌هایی گرد، پرسان بودند که "کوک چهارم" چیست!؟ علامه با آن لهجه‌ی شیرین در تمثیل شرح می‌دهند که: کسی کفشش را برای تعمیر، نزد کفاش می‌برد. کفاش با نگاهی می‌گوید این کفش سه کوک می‌خواهد و هر کوک مثلاً ده تومان و خرج کفش می‌شود سی تومان... مشتری هم قبول می‌کند. پول را می‌دهد و می‌رود تا ساعتی دیگر برگردد و سوار کفش تعمیر شده بشود. کفاش دست ‌به ‌کار می‌شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت، کوک سوم و تمام... اما ...اما با یک نگاه عمیق در می‌یابد اگر چه کار تمام است، ولی یک کوک دیگر اگر بزند، عمر کفش، بیش‌تر می‌شود و کفش، کفش‌تر خواهدشد. از یک‌سو، قرار مالی را گذاشته و نمی‌شود طلبِ اضافه کند و از سوی دیگر، دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزند... او میان نفع و اخلاق، میان دل و قاعده‌ی توافق، مانده است... یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست... اگر کوک چهارم را نزند، هیچ خلافی نکرده؛ اما اگر بزند، به رسالت هزار پیامبر تعظیم کرده... اگر کوک چهارم را نزند، روی خط توافق و قانون، راه رفته؛ اما اگر بزند، صدای لبیک او، آسمان اخلاق را پر خواهد کرد... دنیا پر از فرصت کوک چهارم است، و من و تو کفاش‌های دو دل.. 📚کتاب خسته ترین حبه انگور
داستان های عبرت آموز
یک روز بعد از پایان کلاس مثنوی، استاد 👤علامه جعفری فرمودند: من خیلی فکر کردم و به این جمع‌بندی رسیده
(کوک چهارم) یک روز بعد از پایان کلاس شرح مثنوی، استاد علامه جعفری فرمودند: من خیلی فکر کردم و به این جمع بندی رسیده ام که رسالت ۱۲۴ هزار پیغمبر در یک جمله خلاصه می‌شود و آن «کوک چهارم» است و جمع مریدان مثل من با چشمانی گرد پرسان بودند که «کوک چهارم» چیست!؟ علامه با آن لهجه شیرین توضیح می‌دهند که: کسی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش می‌برد. کفاش با نگاهی می‌گوید این کفش سه کوک می‌خواهد و هر کوک مثلا ده تومان و خرج کفش می‌شود سی تومان. مشتری هم قبول می‌کند. پول را می‌دهد و می‌رود تا ساعتی دیگر برگردد و سوار کفش تعمیر شده بشود. کفاش دست به کار می‌شود.کوک اول.کوک دوم.و در نهایت کوک سوم و تمام ...اما... اما با یک نگاه عمیق در می‌یابد اگرچه کار تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می‌شود و کفش کفش‌تر خواهد شد. از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمی‌شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزند... او میان نفع و اخلاق، میان دل و قاعده توافق، مانده است. یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست. اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده. اما اگر بزند به رسالت ۱۲۴ هزار پیامبر تعظیم کرده... اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون رفته اما اگر بزند صدای لبیک او آسمان اخلاق را پر خواهد کرد. دنیا پر از فرصت کوک چهارم است و من و تو کفاش‌های دو دل... به نقل از بهمن حبشی از شاگردان استاد علامه جعفری
روز خلقت در گِل ما شوق دیدار تو بود از همان آغاز ما را کم‌تحمل ساختند... شاعر:فاضل نظری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وارد میوه‌فروشی شدم. خلوت بود. قیمت موز و سیب رو پرسیدم. فروشنده گفت: موز ۱۶ تومن و سیب ۱۰ تومن. گفتم: از هر کدوم دو کیلو به من بده. پیرزنی وارد میوه‌فروشی شد و پرسید: محمدآقا سیب چند؟ میوه‌فروش پاسخ داد: مادر کیلویی سه تومن! نگاه تعجب‌زده‌ام رو به سرعت به میوه‌فروش انداختم و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود، چشمکی زد و با نگاهش منو به آرامش دعوت کرد. صبر کردم. پیرزن گفت: محمدآقا خدا خیرت بده! چند تا مغازه رفتم، همه‌شون سیب رو ده‌دوازده تومن می‌دن! مادر با این قیمتا که نمی‌شه میوه خرید! محمدآقای میوه‌فروش، یک کیلو سیب برای پیرزن کشید و اونو راهی کرد. سپس رو به من کرد و گفت: این پیرزن به‌تازگی پسر و عروسش رو تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوه‌ یتیم! من چند بار خواستم بهش کمک کنم و میوه‌ مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد. به همین خاطر هیچ‌وقت روی میوه‌ها تابلوی قیمت نمی‌زنم تا وقتی این زن به مغازه میاد از قیمت‌ها خبر نداشته باشه و بتونه برای بچه‌هاش میوه بخره. راستش رو بخوای من به هرکسی که نیاز داشته باشه کمک می‌کنم و همیشه با امام زمانم معامله می‌کنم. دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم و بغضی سنگین تو گلوم نشسته بود. دلم می‌خواست روی میوه‌فروش رو ببوسم. میوه‌ها رو خریدم. سوار ماشین شدم و زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و از امام زمان خجل بودم. با خودم می‌گفتم: ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم رو با امام زمانم معامله می‌کردم.
ماجرای تشرف علامه حلی خدمت امام عصر (عج).mp3
3.56M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ ㅤ❚❚ ㅤ▷ㅤ ↻ |⇦• ماجرای تشرّف مرحوم علّامه حلّی خدمت امام عصر (عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خانواده‌ی مسیحی در حال نقل کرامتی از امام زمان هستند که اتفاق بسیار جالبی می‌افتد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 طلبکارها روزگارش را سیاه کرده بودند. با این که خجالت می‏کشید اما چاره ‏ای نبود جز این که از امام رضا علیه السلام کمک بگیرد. نمی‏خواست طلب پول کند اما اگر امام نزد طلبکارانش وساطت می‏کردند، آنها حتما مهلت بیشتری به او می ‏دادند. شرم و حیا دو دلش کرده بود اما به خوبی می ‏دانست یک لحظه دیدار امام، تمام بار غم را از دوشش بر می‏دارد. پس به شوق دیدار به راه افتاد. در محضر امام هشتم، هم محو نگاه گرم و کلام دلنشین ایشان بود و هم شرم داشت از سوال! حاجتش را بازگو نکرد و تصمیم گرفت برخیزد. ناگاه امام علیه السلام اشاره کردند که زیر سجّاده ‏ای که در اتاق بود را نگاه کند. کیسه ‏ای پول بود و یک نامه: ما تو را از یاد نبرده‏ایم، با این پول قرضت را بپرداز! باقی نیز خرج خانواده‏ات … 📚 بحار الانوار، ج ۴۹ چه قدر آن نامه برایم آشناست! خوب که می‏گردم انگار در میان صفحه ‏های دلم، دست‏خط ظریف و خوش نقش مولایم علیه السلام را می‏یابم که فرمود: «انّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکُم وَ لا ناسینَ لِذِکرِکُم …» ما در رسیدگی به امور شما کوتاهی نمی‏کنیم و یاد شما را فراموش نمی‏کنیم. 📚بخشی از توقیع امام زمان به شیخ مفید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت آل یاسین ( زیارت امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 "داره یه خبــــــرایی میشه"امام‌صادق علیه السلام: ایمانتونو قبل ظهور بالا ببرید؛هنگام ظهور امتحانات هایی هست! که یه وقت دچار ریزش نشید
🌹17 شوّال 1 ـ جنگ خندق (1) ♦️پیامبر اسلام ـ صلی‌الله‌علیه‌وآله ـ در ارتباط با فضایل و مجاهدت‌های علی علیه‌السلام می‌فرماید: «لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن‌»؛ کار علی در جنگ خندق (کشتن عمرو بن عبد ودّ) برتر از عبادت جن و انس است. ♦️در این روز در سال 5 هـ غزوه ی خندق (احزاب) و کشته شدن عمرو بن عبدود به دست امیر المؤمنین علیه السلام به وقوع پیوست، و این جنگ در زمستان به وقوع پیوست. (2) وقوع جنگ خندق را بعضی در 8 ذی القعده (3) و بعضی در 15 شوال گفته اند، (4) و استبعادی ندارد که شروع جنگ در 15 شوال باشد. همچنین به قولی غزوه ی خندق در سال 4 هـ اتّفاق افتاده است. (5) در این جنگ تعداد مسلمانان 3000 نفر و تعداد شهدای مسلمانان 6 نفر بود. تعداد کفّار 10000 نفر بود ولی تعداد مقتولین کفّار ذکر نشده است. در این جنگ مسلمانان داخل مدینه در اطراف شهر خندقی کندند. مشرکین 25 روز مدینه را محاصره کردند و از هر طرف که خواستند وارد شوند خندق بود. در اثنای این کار منافقین جسارت ها به پیامبر صلّی الله علیه و آله نمودند و عمرو بن عبدود مبارز طلبید ولی کسی جرأت نکرد. شخصی از شجاعت های عمرو سخن گفت، و در مردم ایجاد ترس کرد. وی که از شجاعت عمرو بن عبدود سخن گفت و رعب و وحشتی در دل مسلمانان انداخته بود به عبد الرحمن بن عوف گفت : «اگر عمرو بر ما چیره شود همه ی ما را خواهد کشت. بهترین راه این است که محمّد را دست بسته تحویل آن ها دهیم؛ و خودمان به قوممان ملحق شویم» !! (6) این جا بود که آیاتی از سوره ی احزاب نازل شد !! (7) ♦️در چنین شرایطی پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمودند : «چه کسی به مبارزه ی عمرو می رود تا من بهشت را برایش ضمانت کنم» ؟ آیا دوستی هست که شرّ این دشمن را کفایت کند ؟ آقا و مولایمان اسد الله الغالب علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود : «من به مبارزه ی او می روم». پیامبر صلّی الله علیه و آله سکوت کردن ، و تا سه بار این کلام را فرمودند، و هر سه بار امیر المؤمنین علیه السلام برای مبارزه اعلام آمادگی نمودند. آخر الأمر پیامبر صلّی الله علیه و آله اجازه فرمودند و با دستانش عمامه بر سر آن حضرت پیچیدند و امیر المؤمنین علیه السلام حرکت کردند. در این هنگام پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود : ♦️«بَرَزَ الْاِیمانُ كُلُّهُ اِلَی الشِّرْکِ كُلِّهِ» (8) : به تحقیق تمام اسلام در مقابل تمام کفر ایستاد. بعد از آن عمرو بن عبدود اسلام اختیار نکرد و دست از جنگ بر نداشت، امیر المؤمنین علیه السلام او را به یک ضربت از پا در آورد. در این حال صدای تکبیر مسلمین بلند شد و پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود : «مبارزه ی علی بن ابی طالب علیه السلام با عمرو بن عبدود در روز خندق از اعمال امّت من تا روز قیامت افضل است». (9) 📚 منابع : 1. بحار الأنوار : ج 20، ص 281 ـ 186، ج 39، ص 7 ـ 1. و ... . 2. فیض العلام : ص 77 ـ 76. و ... . 3. کشف الغمّة : ج 1، ص 150. الموسوعة الکبری فی غزوات النبیّ الأعظم صلّی الله علیه و آله : ج 3، ص 58. 4. توضیح المقاصد : ص 29. و ... . 5. بخاری : ج 4، ص 1504. و ... . 6. کتاب سلیم بن قیس هلالی رَحِمَهُ الله : ج 2، ص 701. و ... . 7. «إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُونَا، هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً، وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً ... يَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزَابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بَادُونَ فِی الْأَعْرَابِ يَسْأَلُونَ عَنْ أَنْبَائِكُمْ وَ لَوْ كَانُوا فِيكُمْ مَا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِيلاً». 8. کنز الفوائد : ص 137. و ... . 9. الغدیر : ج 7، ص 206. و ... .
💠 کنار هلی‌کوپترِ جنگی‌اش ایستاده بود و به سوالاتِ خبرنگاران جواب می‌داد. خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی‌جنگیم؛ ما برای اسلام می‌جنگیم ، تا هر زمان‌که اسلام در خطر باشد... این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستین‌هایش را بالا زد. چند نفر به زبان‌های مختلف از هم می ‌پرسیدند: کجا؟!!! خلبان شیـرودی کجا می رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده !!! شهید شیرودی همانطور که می‌رفت، برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! دارند اذان می‌گویند... خاطره‌ای از زندگی خلبان شهید علی‌اکبر شیرودی 📚منبع: کتاب برگی از دفتر آفتاب ، صفحه 201 ~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این درخت در صحرایی نزدیک شهر طائف است که پیامبر زیر این درخت پس از آزار و اذیت مردم شهر طائف و زخمی شدن وجود شریفش کمی در زیر این درخت استراحت کردند....میگویند بعد از ۱۴۴۰ سال همچنان سرسبز و زیباست.. 🍃 به این می گویند پیامبر رحمت که رحمتش حتی بر درختی سایه افکنده است صلی الله علیک وآلک یارسول الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷شیرودی در کنار بالگرد جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند. خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا می‌رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده! شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می آید وقت است. 🌷 8 اردیبهشت سالروز شهادت /شادی روحش صلوات