eitaa logo
داستان های عبرت آموز
1.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
925 ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه‌السلام: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ ام ... @yamolaiamalii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 بارها شاهد بودم که بعضی‌ها می‌خواستند روزِ جمعه برای کاری که داشتند خدمتِ آقای بهشتی برسند و نظرِ ایشان را جویا شوند ، اما دکتر بهشتی به آنها می‌گفت: 👈 « جمعه ی من مالِ خانواده است ... » 📌خاطره‌ای از زندگی روحانی مظلوم شهید آیت الله دکتر بهشتی 📚 سیره ی شهید دکتر بهشتی، ص ۷۰ ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 📖 الإمامُ عليٌّ عليه السلام : أطْرِفوا أهالِيَكُم في كُلِ جُمُعةٍ بشَيءٍ مِن الفاكِهَةِ ، كَي يَفْرَحوا بالجُمُعةِ. 🍃 هر جمعه براي اعضاي خانواده خود چيزي از قبيل ميوه و گوشت به عنوان هديه فراهم کنيد تا به فرا رسيدن جمعه شادمان شوند. (روضی المتقين، ج۲، ص ۵۸۹) 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۱۸۱
💠 سه راه دشتک، مرز ایران، افغانستان و پاکستان، ناامن ترین نقطه؛ جایی که امنیتش دست های فرمانده قرارگاه قدس را می بوسید. 🔻 نماینده ولی فقیه بودم. به حاجی گفتم می خوام به منطقه توجیه شم. 🔶 خودش پیش قدم شد. آن موقع سرتیپ بود. درجه هایش را کَند و گذاشت توی جیبش، سه چهار ساعت توی جاده از کوه و کمر و دشت و بیابان بالا پایین شدیم. 🔷 قرص و محکم بالای وانت ایستاده بود و یک به یک گزارش می‌داد؛ 👈 از استقرار نیروها گرفته تا موانعی که سر راه شان بود. 🔶 در تمام دست اندازها و سرازیری ها لحظه ای ندیدم خم به ابرو بیاورد. انگار نه انگار که بدنش پر از تیر و ترکش است. 🔷 می‌توانست فرمانده گردانی، کسی را بفرستد اما خودش آمد؛ شاید هیچ‌کس به اندازه فرمانده قرارگاه به منطقه توجیه نبود. 🖌 راوی: حجت الاسلام عسکری امام جمعه رفسنجان 📚 سلیمانی عزیز، ص ۱۷ ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 📖 حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام: 🔻 اِتَّقُوااللهَ فِی عِِبادِهِ وَ بِلادِهِ فَاِنَّکُم مَسئُولُونَ حَتّی عَنِ البِقاعِ وَ البَهائِمِ وَ اَطِیعوا اللهَ وَ لا تَعصُوهُ؛ 🍃 از خدا نسبت به بندگان و شهرهایش پروا کنید زیرا دارای مسئولیّت هستید حتّی نسبت به زمینها و حیوانات و خداوند را اطاعت کنید و از نافرمانی او بپرهیزید.(نهج‌البلاغه،خطبه۱۶۷) 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۵۶۳
💠 آفتاب نزده از خانه زد بیرون. همینطور آمد و نشست کنار راننده که بروند اهواز. 🔻 از کرمان راه افتادند و دو سه ساعت بعد از رسیدند به سیرجان. 🔷 آن موقع بود که حرف دل فرمانده آمد سر زبانش. 🔶 معلوم شد قلبش را پشت در خانه اش جا گذاشته و آمده. 🔷 به راننده گفت:« دیشب شب ازدواجم بود.» 🔶 حاج آقا شما می موندید. چرا آمدید؟ 🔷 نه جبهه الان بیشتر به من نیاز داره. 🔶 به جای رخت دامادی، لباس رزم به تن آمده بود پشت خاکریز، توی سنگر، وسط میدان نبردی که آتش و خمپاره و گلوله از زمین و آسمانش، جای نقل و نبات را گرفته بود. 🔷 تازه عروس خانه اش را از همان روزها سپرده بود به خدا، یقین داشت که خدا بیشتر از خود حاجی مراقب اوست. 🖌 راوی: مهدی ایرانمنش 📚 سلیمانی عزیز، ص ۱۹ ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 📖 پیامبر اکرم (ص): 🔺 اِتَّقوا اللّه َ عزّ و جلّ فيما حَمَلَكُم مِن كتابِهِ فإنّي مَسؤولٌ و إنّكُم مَسؤولُونَ ، إنّي مَسؤولٌ عن تَبليغِ الرِّسالَةِ ، و أمّا أنتُم فَتُسألُونَ عمّا حُمِّلتُم مِن كتابِ اللّه ِ و سُنَّتي؛ 🍃 اى جماعت قاريان قرآن! از خدا درباره [عمل به] كتابش كه به دوش شما نهاده است، بترسيد ؛ زيرا كه هم من بازخواست مى شوم و هم شما؛ من درباره تبليغ رسالت بازخواست مى شوم و شما درباره كتاب خدا و سنّت من كه بر دوش گرفته ايد بازخواست مى شويد.(کافی،ج ۲،ص۶۰۶) @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۵۶۹