داستانهای اسلامی از اصول کافی
هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام)
معصوم سوم: امیرمؤمنان علی(ع)
معجزهای از حضرت علی (ع)
✅ امیرمؤمنان علی (ع) چند دائی در قبیله بنی مخزوم داشت، جوانی از آن قبیله نزد امام علی (ع) آمد و عرض کرد: (دائی جان برادرم از دنیا رفت و من در مرگ او بسیار ناراحت و غمگینم).
امام علی فرمود: آیا میخواهی او را ببینی؟
او گفت: آری.
امام علی فرمود: (قبرش را به من نشان بده).
آنگاه علی (ع) با آن شخص بیرون آمد، درحالیکه آن حضرت پارچه برد پیامبر (ص) را به کمر بسته بود، وقتی که به کنار قبر رسید، لبهایش بههم میخورد، با پای خود به قبر او زد، او از قبر بیرون آمد درحالیکه به زبان عجمی، سخن میگفت.
حضرت علی (ع) به او فرمود: (مگر وقتی که تو ازدنیارفتی، عرب نبودی؟)
او عرض کرد: (چرا، ولی ما به روش فلان و فلان مردیم، از این رو زبانمان تغییر کرد!). (202)
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
22.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
https://www.aparat.com/v/Fq9pL
زندگینامه(شاه چراغ) احمد بن موسی کاظم علیه السلام
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
کانال بشارت در ایتا👇
https://eitaa.com/besharat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://www.aparat.com/v/mslof
منزلت احمد بن موسی در بیان رهبر انقلاب
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
کانال بشارت در ایتا👇
https://eitaa.com/besharat_ir
داستانهای اسلامی از اصول کافی
هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام)
معصوم سوم: امیرمؤمنان علی(ع)
اطمینان علی (ع) به امداد غیبی
✅ سعید بن قیس میگوید: روزی در میدان جنگ، مردی را دیدم که تنها دو جامه پوشیدهببود . بی آنکه زره و لباس جنگ پوشیده باشد) سوار بر اسب به سویش رفتم، دیدم امیرمؤمنان علی (ع) است، پرسیدم: (ای امیرمؤمنان! در چنین منطقهای با این لباس؟!).
فرمود: (آری، ای سعید! هیچ بندهای نیست، مگر اینکه از جانب خدا، دو فرشته از او نگهبانی میکنند تا از کوهی سقوط نکند و یا به چاهی نیفتد، ولی وقتی که قضای الهی (اجل) فرا رسد، او را نسبت به همه چیز واگذارند). (203)
✅ در روایت دیگر آمده: قنبر غلام علی (ع)، آن حضرت را بسیار دوست داشت، هرگاه علی (ع) بیرون میرفت، قنبر نیز با شمشیر، به دنبال علی (ع)، حرکت میکرد، شبی علی (ع) بیرون رفت، قنبر را در پشت سرش دید، فرمود: (ای قنبر! تو را چه شده که در این وقت شب به دنبال من میآئی؟).
قنبر: آمدهام تا پشت سرت باشم (و هوای تو را داشتهباشم).
علی: وای بر تو، آیا تو مرا از اهل آسمان، حفظ میکنی، یا از اهل زمین؟
قنبر: نه، از اهل زمین، تو را حفظ میکنم.
علی: اهل زمین جز به اذان خدا از آسمان، نمیتوانند به من کاری کنند، برگرد، آنگاه قنبر بازگشت. (204)
این دو حکایت، بیانگر شجاعت و اطمینان علی (ع) به امداد الهی و مقدرات خداوند است و از قوت قلب و قوت اعتقاد آن حضرت، حکایت میکند.
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm