eitaa logo
دانلود
ابوالصّلت هروی روایت کرده: در جمعه آخر ماه شعبان خدمت حضرت رضا(علیه‌السلام) رسیدم، حضرت فرمود: ای ابوالصّلت بیشتر ماه شعبان گذشت و این روز جمعه پایان آن است، پس تدارک و تلافی کن در انجام آنچه از این ماه باقی مانده و کوتاهی‌هایی که در گذشته این ماه کرده‌ای و بر تو باد که بر آنچه برای تو سودمند است روی آوری و بسیار دعا و استغفار کرده و قرآن تلاوت کن و از گناهان خود به‌سوی خدا توبه کن تا وقتی ماه مبارک فرا رسد، خود را برای خدا خالص کرده باشی؛ و امانت و حق کسی را برعهده خود مگذار مگر آنکه اداکنی و در دل خویش کینه کسی را وامگذار مگر آن‌که بیرون کنی و گناهی را مگذار جز آن‌که ترک کنی و از خدا بترس و در امور پنهان و آشکار خود، بر او توکل کن که هرکس بر خدا توکل کند، خدا او را بس است و در باقی‌مانده ماه این دعا را بسیار بخوان: اللّٰهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنا فِيما مَضَىٰ مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فِيما بَقِيَ مِنْهُ. خدایا، اگر در آنچه از ماه شعبان گذشت ما را نیامرزیدی، پس در آن مقدار که از آن باقی مانده است ما را بیامرز. کانال بشارت در ایتا👇 https://eitaa.com/besharat_ir داستان‌های قرآنی و مذهبی در ایتا👇 https://eitaa.com/Dastanqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستانهای اسلامی از اصول کافی هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام) معصوم ششم امام سجاد علیه السلام کمال و کرامت مادر امام باقر (ع) ✅ مادر امام باقر (ع)، به نام (فاطمه) (ام عبدالله) دختر امام حسن مجتبی (ع) بود، او از نظر معنوی به‌درجه‌ای از کمال رسیده‌بود که امام صادق (ع) روزی که او یاد کرد و فرمود (او (صدیقه) (بسیار راستگو) بود و در خاندان امام حسن (ع)، بانویی مانند او دیده نشد) (کانت صدیقة، لم یدرک فی آل الحسن امرئة مثلها). او روزی زیر دیواری شکاف خورد و صدای ریزش سختی به گوش رسید، او فرمود: (نه، به حق مصطفی، خدا به تو اجازه فرود آمدن ندهد) (لا وحق المصطفی ما اذن لک فی السقوط). دیوار در هوا معلق ایستاد و سپس او به سلامت از آنجا گذشت، آنگاه امام صادق (ع) (به خاطر رفع خطر از او) صد دینار صدقه داد. (235) داستان‌های قرآنی و مذهبی در ایتا👇 https://eitaa.com/Dastanqm
داستانهای اسلامی از اصول کافی هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام) معصوم ششم امام سجاد علیه السلام محتوای صندوق، یا یکی از نشانه‌های امامت، امام باقر (ع) هنگامی‌که امام سجاد (ع) در بستر بیماری و رحلت قرار گرفت، زنبیل یا صندوقی را که نزدش بود، بیرون آورد، امام باقر (ع) را طلبید و آن صندوق را به او داد و فرمود: (این صندوق را به تو سپردم، آن را با خود ببر)، چهار نفر کمک کردند و هرکدام، یک طرف صندوق را گرفته و آن را به خانه امام باقر (ع) انتقال دادند. هنگامی که امام سجاد (ع) از دنیا رفت، برادران امام باقر (ع) نزد آن حضرت آمده و گفتند: (آنچه در میان صندوق بود، مال همه برادران است، بنابراین بهره و نصیب ما را بده). امام باقر: سوگند به خدا، شما هیچگونه بهره ای در آن صندوق، ندارید، اگر بهره ای می‌داشتید، پدرم حق شما را می‌داد و همه آن را به من نمی‌سپرد، در آن صندوق سلاح رسول خدا (ص) (که نشانه صدق امامت است) وجود داشت. (236) در روایت دیگر آمده: امام سجاد (ع) هنگام شهادت، به فرزندانش که در کنار بسترش بودند، متوجه شد و سپس در میان آنها به امام باقر (ع) توجه خاص نمود و فرمود: (ای محمد! این صندوق را به خانه خود ببر). روایت‌کننده گوید: (در آن صندوق، درهم و دینار نبود بلکه آن صندوق، پر از علم و دانش بود) (237) داستان‌های قرآنی و مذهبی در ایتا👇 https://eitaa.com/Dastanqm
داستانهای اسلامی از اصول کافی هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام) معصوم ششم امام سجاد علیه السلام پیام پیامبر، توسط جابر به امام باقر (ع) ابوبکر شیبانی می‌گوید: در محضر امام سجاد (ع) با جمعی نشسته‌بودیم، فرزندان آن حضرت نیز حاضر بودند، ناگاه جابر بن عبدالله انصاری (یار راستین پیامبر اکرم) وارد مجلس شد و سلام کرد و سپس متوجه حضرت باقر (ع) (که در آن هنگام کودک بود) شد و به عرض کرد: (همانا پیامبر (ص) به من خبر داد، که من مردی از اهلبیت او را که نامش محمد پسر علی بن الحسین (ع) و کنیه‌اش (ابوجعفر) است، درک می‌کنم، آنگاه به من فرمود: سلام مرا به او برسان). جابر ابلاغ سلام کرد و رفت. در این‌هنگام حضرت باقر (ع) نزد پدر آمد و با برادرانش نشست و پس از ادای نماز مغرب، امام سجاد (ع) به فرزندش محمد باقر (ع) فرمود: (جابر به تو چه گفت؟). حضرت باقر (ع) پاسخ داد: جابر گفت؛ رسول خدا (ص) فرمود: تو مردی از اهل‌بیت مرا که نامش (محمد) و کنیه‌اش (ابوجعفر) است ملاقات می‌کنی، سلام مرا به او برسان. امام سجاد (ع): پسر جانم، این خبر بیانگر امتیاز و خصوصیتی است که پیامبر (ص) در میان خاندانش تنها به تو عطا کرده است، هنیئا لک: (این مقام بر تو گوارا باد)، ولی این جریان را به برادرانت نگو تا مبادا درباره تو مکر کنند، چنان‌که برادران یوسف، به یوسف مکر کردند. (238) داستان‌های قرآنی و مذهبی در ایتا👇 https://eitaa.com/Dastanqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان‌های قرآنی و مذهبی
داستانهای اسلامی از اصول کافی هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام) معصوم ششم امام سجاد علیه السلام ابلاغ سلام پیامبر (ص) به امام باقر (ع)، توسط جابر ✅ امام صادق (ص) فرمود: جابر بن عبدالله انصاری، آخرین نفر از اصحاب رسول خدا (ص) بود که هنوز زنده بود، او پیوند گرم و تنگاتنگ با ما خاندان رسالت داشت، او در مسجد می‌نشست و عمامه سیاهی به‌دور سر خود می‌بست و فریاد می‌زد: یا باقر العلم، یا باقر العلم (ای شکافنده و تشریح‌کننده علم و دانش)، منظور او امام باقر (ع) و معرفی او بود. ✳️ مردم مدینه می‌گفتند: جابر هذیان می‌گوید، او می‌گفت؛ سوگند به خدا هذیان نمی‌گویم، بلکه من از پیامبر (ص) شنیدم می‌فرمود: (تو به مردی از خاندان من می‌رسی که هم‌نام من است و چهره‌اش مانند چهره من می‌باشد، علم را می‌شکافد و توضیح می‌دهد این است، راز آنچه را که می‌گویم.) روزی جابر در یکی‌از کوچه‌های مدینه، که در آن مکتب خانه‌ای بود عبور می‌کرد، امام باقر (ع) که در آن وقت کودک بود، در آنجا بود هنگامی‌که چشم جابر به او افتاد: گفت: (ای پسر! پیش بیا). او پیش آمد، جابر گفت: برگرد، او برگشت، جابر گفت: شمائل رسول الله والدی نفسی بیده: سوگند به خدائی که جانم در دست او است، سیمای این پسر، همانند سیمای رسول خدا (ص) است، آنگاه گفت: ای پسر! نامت چیست؟ امام باقر (ع) فرمود: نامم علی بن الحسین (ع) است. جابر به پیش آمد و سر آن حضرت را می‌بوسید و می‌فرمود: (پدر و مادرم به فدایت، پدرت رسول خدا (ص) به تو سلام می‌رسانید و می‌فرمود: (که سیمای او همانند سیمای من است). امام باقر (ع) هراسان نزد پدرش امام سجاد (ع) آمد و ماجرای ملاقات جابر و گفتار او را به پدر گزارش داد. امام سجاد (ع) فرمود: (پسر جانم به‌راستی، جابر چنین گفت؟). او گفت: آری. امام سجاد (ع) فرمود: پسرجان در خانه بنشین (تا از خطر دشمن محفوظ بمانی، زیرا جابر، امر تو را فاش ساخت.) ❇️ جابر در هر صبح و شام نزد امام باقر (ع) می‌رفت، مردم مدینه می‌گفتند: (عجیب است کار جابر که هر روز به دیدار این کودک م‌ رود، درصورتی‌که او آخرین نفر از اصحاب رسول خدا (ص) است که باقی مانده‌است). از این جریان، چندان نگذشت: که امام سجاد (ع) به شهادت رسید، آنگاه امام باقر (ع) به احترام هم‌نشینی جابر با پیامبر (ص)، نزد جابر می‌رفت و برای مردم مدینه حدیث می‌گفت. مردم مدینه می‌گفتند: ما جسورتر از این شخص را ندیده‌ایم (که در سنین نوجوانی حدیث می‌گوید با اینکه سال‌خوردگان وجود دارند). امام باقر (ع) از گفتار پیامبر (ص)، مطالبی را برای مردم بیان می‌کرد. آنها می‌گفتند: ما دروغگوتر از این مرد را ندیده‌ایم، از پیامبری برای ما حدیث می‌گوید که او را ندیده‌است. امام باقر (ع) وقتی که دید آنها چنین می‌گویند، این‌بار حدیث پیامبر (ص) را از زبان جابر نقل می‌کرد، آنگاه آنها تصدیقش می‌کردند، با اینکه جابر به محضر آن حضرت می‌آمد و از او دانش می‌آموخت. (239) داستان‌های قرآنی و مذهبی در ایتا👇 https://eitaa.com/Dastanqm
داستانهای اسلامی از اصول کافی هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام) معصوم ششم امام سجاد علیه السلام معجزه‌ای از امام باقر (ع) ✅ ابوبصیر (که از شاگردان برجسته امام باقر (ع) بود و هر دو چشمش نابینا شده‌بود) به حضور امام باقر (ع) آمد و چنین گفت: آیا شما وارث پیامبر (ع) هستید؟ امام باقر: آری. ابوبصیر: آیا پیغمبر اسلام وارث پیامبران پیشین بود و هرچه آنها می‌دانستند، می‌دانست؟ امام باقر (ع): آری. ابوبصیر: روی این اساس، آیا شما می‌توانید (مانند پیامبران) مرده را زنده کنید و کور مادرزاد را بینا نمائید و مبتلا به بیماری پیسی را درمان نمائید؟ امام باقر: آری می‌توانیم به اذن خدا. آنگاه امام باقر به ابوبصیر فرمود: (جلو بیا). ابوبصیر می‌گوید: نزدیک رفتم، امام باقر (ع) دست بر چهره و دیده‌ام مالید، همان‌دم خورشید و آسمان و زمین و خانه‌ها و هرچه در شهر بود همه را دیدم، آنگاه به من فرمود: (می‌خواهی این‌گونه باشی و در روز قیامت در سود و زیان با مردم شریک گردی؟، یا آنکه به حال اول برگردی و بدون بازداشت به بهشت روی؟). گفتم: می‌خواهم، همان‌گونه که بودم برگردم. امام باقر (ع) بار دیگر دست به چشم او کشید و چشمان او به حال اول برگشتند. ابوبصیر، این جریان را برای (ابن ابی عمیر) (یکی از شاگردان ممتاز امام) نقل کرد، ابن ابی عمیر گفت: (من گواهی می‌دهم که این حادثه حق و راست است، چنان‌که روز، حق و راست است). (240) داستان‌های قرآنی و مذهبی در ایتا👇 https://eitaa.com/Dastanqm
داستانهای اسلامی از اصول کافی هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام) معصوم ششم امام سجاد علیه السلام دو پرنده قمری در حضور امام باقر (ع) و قضاوت آن حضرت ✅ محمد بن مسلم می‌گوید: روزی در محضر امام باقر (ع) بودم، ناگاه یک جفت پرنده قمری (241) آمدند و روی دیوار خانه امام باقر (ع) نشستند، طبق معمول خود سروصدا می‌کردند و امام باقر (ع) ساعتی به آنه پاسخ داد، سپس آنها روی دیوار دیگر پریدند، قمری نر مدتی بر سر قمری ماده فریاد می‌کشید و سپس با هم پریدند و رفتند، از امام باقر (ع) پرسیدم: (ماجرای این دو پرنده چه بود؟). ✳️ امام باقر: ای پسر مسلم! هر پرنده و جا‌ن‌دار و چارپائی را که خدا آفرید، از همه کس، نسبت به ما شنواتر و فرمانبردارتر است، این دو قمری که یکی نر بود و دیگری ماده، قمری نر به قمری ماده بدگمان شده‌بود، قمری ماده سوگند یاد می‌کرد که دامنش پاک است و گفته بود آیا به قضاوت امام باقر (ع) راضی هستی، قمری نر پیشنهاد قمری ماده را پذیرفته‌بود با هم نزد من برای داوری آمده‌بودند (آنها به اینجا آمدند و شکایت خود را مطرح کردند) و من به قمری نر گفتم: (تو نسبت به ماده خود ظلم کرده‌ای). قمری نر، داوری مرا پذیرفت و قمری ماده را (در پاک‌دامنی‌اش) تصدیق کرد. (242) داستان‌های قرآنی و مذهبی در ایتا👇 https://eitaa.com/Dastanqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا