داستانهای قرآنی و مذهبی
داستانهای اسلامی از اصول کافی
هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام)
معصوم ششم امام سجاد علیه السلام
استقبال مردم مدین از امام باقر (ع)
هنگامی که امام باقر (ع) از شام به سوی مدینه (طبق جریان داستان قبل) باز می گشت، هشام فرمان داد، مردم در بین راه، بازارها را به روی امام باقر (ع) و اصحابش ببندند و از رساندن غذا و آب به آنها جلوگیری نمایند و هدف هشام از این فرمان، توهین و سرزنش امام باقر (ع) بود.
آن حضرت و همراهان، سه روز راه رفتند، ولی هیچگونه غذا و آشامیدنی به آنها نرسید، تا آنکه سر راه خود به شهر (مدین) (همانجا که حضرت شعیب پیغمبر، در زمان حضرت موسی (ع) در آنجا پیامبر مردم بود) رسیدند، دیدند مردم (به فرمان هشام) دروازه شهر مدین را بسته اند.
اصحاب حضرت باقر (ع)، از شدت تشنگی و گرسنگی به امام باقر (ع) شکایت کردند، امام باقر (ع) در آنجا بالای کوهی که شهر مدین و مردمش از بالای آن دیده می شدند رفت و فریاد زد: (آهای اهل شهری که مردمش ستمکارند، من باقیمانده عنایات خدا هستم و خداوند (در سوره هود آیه 86) می فرماید:
بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین وما انا علیکم بحفیظ
: (ثوابهای معنوی باقی ماندنی از جانب خدا، برای شما بهتر است، اگر ایمان داشته باشید و من از عذاب روز قیامت بر شما بیمناکم) (این گفتار در قرآن، بیانگر سخن حضرت شعیب (ع) به قوم خود در شهر مدین می باشد)
در میان آن مردم، پیر مردی باوقار، نزد مردم رفت و گفت: (ای قوم! سوگند به خدا، این ندائی که می شنوید مانند ندای شعیب پیغمبر است، اگر بازارها را بروی صاحب ندا و اصحابش باز نکنید، از بالا و پائین، به بلای عظیم گرفتار خواهید شد، خواهش می کنم، این بار مرا تصدیق کنید و در آینده مرا تکذیب نمائید، من خواهان خیر و سعادت شما هستم.)
مردم شتاب کردند و بازارها را به روی امام باقر (ع) و اصحابش گشودند و با استقبال گرم از ان حضرت پذیرائی نمودند.
جاسوسان جریان پیام آن پیرمرد را به هشام گزارش دادند، هشام دستور دستگیری او را داد، او گرفتند و بردند و معلوم نشد که کار او به کجا رسید (ظاهرا او را شهید کردند). (244)
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
داستانهای قرآنی و مذهبی
داستانهای اسلامی از اصول کافی
هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام)
معصوم ششم امام سجاد علیه السلام
تاکتیک امام باقر (ع) برای حفظ شاگرد ممتازش
(جابر یزید جعفی از شاگردان بسیار ممتاز امام باقر (ع) بود که روایت شده 90 هزار حدیث از آن حضرت آموخت و هیجده سال در مدینه در حوزه درس امام باقر (ع) شرکت نمود و بعد با آن حضرت خداحافظی کرد و به سوی کوفه روانه شد (245) طاغوت وقت که در صدد آزار به امام باقر (ع) و شاگردانش بود، در کمین جابر قرار داشت تا او را به قتل برساند، اینک به داستان زیر توجه کنید: )
نعمان بن بشیر می گوید: با جابر جعفی همسفر بودیم، او در مدینه با امام باقر (ع) خداحافظی کرد و شادمان از نزدش بیرون آمد (به سوی عراق حرکت کردیم) تا روز جمعه به چاه (اخیرجه) رسیدیم … هنگامی که نماز ظهر را در آنجا خواندیم، سوار بر شتر حرکت نمودیم، در این هنگام ناگاه مرد بلند قامت گندمگونی نزد جابر آمد و نامه ای به جابر داد، جابر آن را گرفت و بر دیده اش گذارد، در آن نامه نوشته بود:
(از جانب محمد بن علی به سوی جابر بن یزید) و در آن نامه جای مهر سیاه و تر وتازه بود، جابر به آن مرد بلند قامت گفت: (چه وقت در نزد امام باقر (ع) بودی؟).
او پاسخ داد: همین لحظه!
جابر: قبل از نماز یا بعد از نماز؟
مرد بلند قامت: بعد از نماز. (246)
جابر به خواندن آن نامه مشغول شد، هر لحظه چهره اش دگرگون می گردید، تا به آخر نامه رسید و نامه را با خود نگهداشت به کوفه رسیدیم، نعمان می گوید: از آن وقتی که جابر نامه را خواند، دیگر او را شادمان ندیدم تا شب به کوفه رسیدیم (معلوم شد که امام باقر (ع) در آن نامه به جابر فرموده: خود را به دیوانگی بزن تا از چنگال طاغوت وقت در امان بمانی).
من رفتم و آن شب را خوابیدم و صبح به خاطر احترام جابر، نزد او رفتم، دیدم از جایگاه خود بیرون آمده و به سوی من می آید، اما چند عدد بجول (قاپ) بر گردن خود آویزان نموده و بر یک چوب نی سوار شده و می گوید:
(منصور بن جمهور را فرماندهی دیدم که فرمانبر نیست) و اشعار و جمله هایی از این قبیل می خواند، او به من نگاه کرد، من نیز به او نگاه کردم، چیزی به من نگفت، من نیز چیزی به او نگفتم، من وقتی که آن وضع را از او دیدم (دلم به حالش سوخت) و گریه کردم، کودکان و مردم نزد ما آمدند و جابر همراه کودکان حرکت کرد تا به رحبه (میدان کوفه) رفت و همراه کودکان جست و خیز می کرد، مردم می گفتند: (جابر دیوانه شد، جابر دیوانه شد).
سوگند به خدا چند روز از این ماجرا نگذشت،که از طرف هشام بن عبدالملک (دهمین خلفه اموی) نامه ای به حاکم کوفه رسید، در آن آمده بود: (وقتی که نامه ام به تو رسید، مردی را که نامش جابر بن یزید است، پیدا کن و گردنش را بزن!).
حاکم کوفه نزد جمعی (از کسانی که با جابر رابطه داشتند) آمد و گفت: (در میان شما (جابر بن یزید) کیست؟).
حاضران گفتند: خدا کارت را اصلاح کند، جابر مردی دانشمند و محدث بود که پس از انجام حج، دیوانه شد و اکنون در میدان کوفه بر نی سوار می شود و با کودکان بازی می کند.
حاکم به میدان رفت از جای بلند به آنجا نگریست، جابر را دید که بر نی سوار شده و با بچه ها بازی می کند، گفت: (خدا را شکر که مرا از کشتن او منصرف نمود).
از این جریان چندان نگذشت که منصور بن جمهور وارد کوفه شد و آنچه جابر در مورد او گفته بود تحقق یافت (واو حاکم گردید). (247)
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
داستانهای اسلامی از اصول کافی
هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام)
معصوم ششم امام سجاد علیه السلام
نصیحتی از امام باقر (ع)
✅ گروهی از شیعیان، میخواستند از حجار به عراق بروند، در مدینه به حضور امام باقر (ع) رسیدند و تقاضا کردند تا آن حضرت، آنها را نصیحت کند، امام باقر (ع) آنها را چنین نصیحت کرد:
1️⃣ باید توانمندان شما به ناتوانان کمک کنند.
2️⃣ باید ثروتمندانتان به مستمندان کمک نمایند.
3️⃣ راز و امر (امامت) ما را آشکار نسازید (چرا که عصر تقیه بود و تشیع در خطر شدید طاغوتهای زمان قرار داشت).
4️⃣ وقتی که حدیثی از ما به شما رسید، توجه و دقت کنید که اگر یک یا دو دلیل از قرآن، برایش جستید، آن را بپذیرید و گرنه نسبت به آن توقف کنید، سپس در فرصت مناسب، از ما بپرسید تا صحت آن بر شما روشن گردد.
5️⃣ بدانید که پاداش روزهدار شبزنده دار است و کسی که به قائم ما برسد و در رکاب او با دشمن بجنگد و دشمن ما را بکشد، پاداش بیست شهید را دارد و کسیکه در این مسیر کشته شود، پاداش بیست و پنج، شهید را دارد. (248)
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
داستانهای قرآنی و مذهبی
داستانهای اسلامی از اصول کافی
هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام)
معصوم هشتم امام صادق علیه السلام
پیام مهرانگیز امام صادق (ع) برای بخشیدن غلام
✅ رفید فرزند یزید بن عمروبن هبیره (معروف به ابن هبیره) بود، ابن هبیره به خاطر موضوعی، سوگند خورد که غلامش را بکشد.
رفید برای حفظ جان خود فرار کرد و به امام صادق (ع) پناهنده شد و جریان را به عرض حضرت رسانید.
امام صادق (ع) به رفید فرمود: (نزد ابن هبیره برو و سلام مرا به او برسان و از قول من به او بگو: غلامت رفید را پناه دادم با خشمت به او آسیب نرسان).
رفید به امام عرض کرد: (ارباب من از مردم شام است و عقیده باطل دارد) (معتقد به امامت شما نیست تا پیام شما را گوش کند.)
امام صادق فرمود: (همانگونه که به تو گفتم، همان را انجام بده).
رفید نزد ارباب خود بازگشت و در مسیر راه با مرد عربی ملاقات کرد، مرد عرب گفت: کجا می روی؟ من چهره مردی را که کشته می شود می بینم، آنگاه گفت: دستت را بیرون کن دستم را نشان دادم.
مرد عرب گفت: (این دست مردی است که کشته می شود)، سپس گفت پایت را نشان بده.
پایم را نشان دادم.
مرد عرب گفت: (پای مردی را که کشته میشود می بینم)، سپس گفت: تنت را ببینم،
تنم را نشان دادم، وقتی که تنم را دید.
گفت: (مردی است که کشته شود)، سپس گفت: زبانت را به من نشان بده.
زبانم را نشان دادم، گفت: (برو که هیچ صدمه ای به تو نمی رسد زیرا در زبان تو پیغامی است، اگر آن را به کوههای سخت و زمخت، ابلاغ کنی، آنها پیرو تو گردند). (251)
من همچنان به راه ادامه دادم تا نزد اربابم (ابن هبیره)رسیدم، اجازه ورود طلبیدم، وقتی که وارد خانه اش شدم، همین که چشمش به من افتاد گفت: (خیانتکار با پای خود نزدت آمد)، آنگاه فریاد زد: (ای غلام (جلاد) هم اکنون سفره چرمی و شمشیر را بیاور).
به فرمان او، شانه و سرم را بستند، جلاد بالای سرم ایستاد، تا گردنم را بزند، به ارباب گفتم: (تو که با زور مرا به اینجا نیاوردی، من با پای خود به اینجا آمدم، من پیغامی دارم، اجازه بده آن را بگویم، سپس هر چه خواستی انجام بده).
ارباب گفت: آن پیغام چیست؟
گفتم: (مجلس را خلوت کن تا بگویم)، او حاضران را از آنجا بیرون کرد، گفتم: (جعفر بن محمد (ع) (امام صادق) سلام رسانید و فرمود: (من به غلامت رفیده پناه دادم، با خشم خود به او آسیب نزن).
ارباب گفت: تو را به خدا راست می گوئی؟ آیا جعفر بن محمد (ع) به من سلام رسانید؟
من سوگند یاد کردم که راست می گویم.
اربابم سه بار گفت: راست می گوئی؟، گفتم: آری.
هماندم شانه هایم را گشود و گفت: من به این مقدار کفایت نمی کنم، باید همان رفتاری که من با تو کردم، با من انجام دهی.
گفتم، من چنین کاری نمی کنم.
اصرار کرد، سرانجام دست و شانه هایش را به سرش بستم و قصاص کردم، سپس دست و شانه اش را باز کردم، به من گفت: (اختیار من با تو است، هر کار می کنی انجام بده) (252)
(به این ترتیب پیام امام صادق (ع) اثر گذاشت، نه تنها از مرگ حتمی نجات یافتم، بلکه صاحباختیار اربابم شدم)
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://www.aparat.com/v/PsveB
زندگینامه شهید مصطفی چمران
کانال کودکان(و نوجوانان و مربیان)علی اصغر در ایتا👇
https://eitaa.com/koodakAliAsghar
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
10.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 زن و شوهر شراب فروش، و معامله با #امام_رضا علیهالسلام
#چهارشنبه_های_امام_رضائی
↶【به ما بپیوندید 】↷
https://eitaa.com/tahavaliasr
@tahavaliasr
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای عجیبی که در زمان هارونالرشید اتفاق افتاد!
#استاد_پناهیان
↶【به ما بپیوندید 】↷
https://eitaa.com/tahavaliasr
@tahavaliasr