🔴 آثار بی حجابی زنان
🔵 فرزند شیخ رجبعلی خیاط میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل میکرد. یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکند
از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه میکند! نگاهی به من کرد و فرمـود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ ببین! نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته ، آتش و سرب مذاب به زمین میریزد و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند .
شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَرَد .
📚 کتاب بوستان حجاب ص ۱۰
#حجاب
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#واجب_فراموش_شده
43.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مستند کوتاه | قرار عاشقی با گل نرگس
🔻مستندی از دیدار خانواده شهید مدافع حرم اسماعیل خانزاده با رهبر انقلاب
👈 پدر شهید خانزاده در دیدار با رهبر انقلاب، دستنوشتهای را قرائت کرد که این شهید مدافع حرم در آن به ملاقات خود با حضرت ولیعصر عجلاللهتعالی فرجهالشریف در شب یازدهم ماه مبارک رمضان اشاره کرده است.
🌺 #بازنشر به مناسبت یازدهم ماه مبارک رمضان
داستانهای اسلامی از اصول کافی
هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام)
معصوم چهارم، امام حسن مجتبی (ع)
معجزهای از امام حسن (ع)
✅ یکی از فرزندان زبیر که به امامت امام حسن (ع) معتقد بود، همراه آن حضرت برای انجام حج عمره به سوی مکه میرفتند (یا پس از عمره از مکه بازمیگشتند) در مسیر راه به یکی از آبگاهها رسیدند، کنار چند درخت خرمای خشکی که از تشنگی خشک شدهبودند فرود آمدند، فرشی برای امام حسن (ع) در زیر یکی از آن درختها گستراندند و فرش دیگری برای فرزند زبیر زیر درخت دیگری پهن کردند.
در این هنگام زبیری سرش را به طرف بالا برد و گفت: (اگر این درخت خرما، دارای خرمای تازه بود و ما از آن میخوردیم بهجا بود).
امام حسن (ع) به او فرمود: مثل اینکه خرما میخواهی؟
او گفت: آری.
امام حسن (ع) دست به طرف آسمان بلند کرد و به سخنی که فهمیده نشد، دعا نمود هماندم درخت سبز گردید و دارای برگهای تازه و خرماهای تازه گردید، ساربانی که در آنجا بود و شتران خود را به کاروانیان کرایه دادهبود، وقتی که این منظره را دید، گفت: (به خدا این جادو است).
امام حسن (ع) به او فرمود: (وای بر تو! این جادو نیست، بلکه دعای مستجاب پسر پیغمبر (ص) میباشد).
آنگاه بعضی از حاضران از آن درخت بالا رفتند و هرچه خرما داشت چیدند بهطوریکه برای همه حاضران کفایت نمود. (211)
15 #رمضان میلاد امام حسن علیه السلام
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm
داستانهاي کوتاه درباره امام حسن (عليه السلام)
🌹فروتني
✅ امام مانند جدش رسول الله، بدون هيچ تکبري روي زمين مينشست و با تهيدستان همسفره ميشد. روزي سوارهاي محلي ميگذشت که ديد گروهي از بينوايان روي زمين نشسته و مقداري نان را پيش خود گذاشتهاند و ميخورند.
وقتي امام حسن (عليه السلام) را ديدند، به ايشان تعارف کردند و حضرت را سر سفره خويش فراخواندند امام از مرکب خويش پياده شد و اين آيه را تلاوت کرد: «انّه لا يحب المستکبرين؛ خداوند خود بزرگبينان را دوست نميدارد.» (نحل: 23) سپس سر سفره آنان نشست و مشغول خوردن شد. وقتي همگي سير شدند.
❤️ امام آنها را به خانه خود فراخواند و از آنان پذيرايي فرمود و به آنان پوشاک هديه داد.
15 #ماه_رمضان میلاد امام حسن علیه السلام
بحارالانوار، ج 43، ص 35. راسخون
https://eitaa.com/Dastanqm
داستانهای قرآنی و مذهبی
داستانهای اسلامی از اصول کافی
هفت: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (علیهم السلام)
معصوم چهاردهم امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
توفیق یک ایرانی به دیدار امام زمان (ع)
(می دانیم که حضرت قائم، امام زمان (عج) در روز 15 شعبان سال 225 یا 226 ه - ق در سامره بهدنیاآمد و حدود پنجسال، تحت سرپرستی پدرش، برای حفظ از گزند دشمن، بهطورکاملامخفی زندگیمیکرد، ولی گاهی بعضیاز اصحاب خاص و مورداطمینان، به توفیق زیارت آن نور دیده نائلمیشدند، بهعنوان نمونه):
✅ ضوءبن علی میگوید: یکنفر ایرانی - که نامش رابرد - به من گفت: به شهر سامره رفتم و ملازم در خانه امام حسن عسکری (ع) شدم، حضرت مرا طلبید، وارد خانه آن جناب شدم و سلام کردم، فرمود: (برایچه به اینجا آمدهای؟)
گفتم: به خاطر شوقی که به شما دارم برای خدمت به اینجا آمدهام.
امام حسن (ع) فرمود: بنابراین دربان من باش، من ازآنپس در خانه آن حضرت همراه سایر خادمان بودم، گاهی به بازار میرفتم و اجناس مورد نیاز آنان را میخریدم و زمانی که مردها در خانه امام حسن (ع) بودند، من بدون اجازه وارد خانه میشدم، روزی وارد خانه شدم دیدم امام حسن (ع) با چند نفر نشستهبود، ناگاه در اطاق حرکت کرد و صدائی شنیدم، درهمینهنگام امام حسن (ع) فریادزد: بایست، من همآنجا توقفکردم و جرئت بیرونرفتن و واردشدن را نداشتم، بعدازچندلحظه، کنیزکی، که چیزی سرپوشیده همراه داشت از نزد من عبورکرد، آنگاه امام حسن اجازه ورود داد، من وارد خانه شدم، کنیز را نیز صدا زد، او نزد امام باز گشت، امام حسن (ع) به کنیز فرمود: (روپوش را از روی آنچه همراه داری بردار).
✳️ کنیز روپوش را برداشت، کودک سفید و زیبائی دیدم، امام حسن (ع) روپوش روی شکم کودک را برداشت، دیدم موی سبزی که سیاهی نداشت از زیر گلو تا نافش روئیدهشدهاست. آنگاه به من فرمود:
(صاحب شما همین است)
سپس به کنیز امر فرمود: (او را ببر) و بعدا من آن کودک را تا زمان رحلت امام حسن (ع) ندیدم و بعد از رحلت آن آن حضرت، آنکودک را بار دیگر زیارت کردم … (376)
#امام_زمان
داستانهای قرآنی و مذهبی در ایتا👇
https://eitaa.com/Dastanqm