eitaa logo
دیده بان حامد اسمعیلی
251 دنبال‌کننده
221 عکس
257 ویدیو
5 فایل
اطلاع رسانی و تحلیل‌های شخصی حامد اسمعیلی ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
مشاهده در ایتا
دانلود
🖋️حامد اسمعیلی تحلیلگر سیاسی موضوع اسنپ‌بک یا سیاست ماشه را توضیح داد: 🔴برنامه جامع اقدام مشترک «برجام» در سال ۱۳۹۴ شمسی یا ۲۰۱۵ میلادی بین ج.ا.ایران و گروه ۱+۵ (پنج بعلاوه یک) یک گروه از شش قدرت جهانی منعقد شد. 🔵این گروه شامل پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد (ایالات متحده آمریکا، روسیه، چین، بریتانیا و فرانسه) به همراه آلمان است. 🟢تعهدات ج.ا.ایران به طرف های قرارداد کاملا اعم از تقلیل ذخائر ،کاهش تولید ، از بین بردن برخی از تاسیسات، عدم نصب نسل جدید سانتریفیوژها،بازدید‌های ۲۴ ساعته توسط NPT با دوربین و حضور بازرسان، کاهش سطح غنی سازی انجام شد و قرار بود ۱+۵ تحریم ها را در سه سطح (شورای امنیت سازمان ملل-دولت آمریکا-تروئیکای اروپایی) لغو شود که بجز سازمان ملل آن هم در قید توقف ده ساله و نه لغو تحریم‌ها و در ادامه هیچ کدام لغو نشد بلکه افزایش هم یافت و حتی به تجاوز نظامی به زیرساخت‌های هسته‌ای ج.ا.ایران در روز نهم جنگ بین ایران و رژیم صهیونیستی در تاریخ اول تیر ۱۴۰۴ ( ۲۲ ژوئن ۲۰۲۵)، ایالات متحده در عملیاتی با نام رمز «چکش نیمه‌شب» به سه تأسیسات هسته‌ای ایران در فردو، نطنز و اصفهان حمله شد. 🟠در سال ۲۰۱۸ میلادی یا ۱۳۹۷ شمسی آمریکایی ها در دولت اول ترامپ رسماً از برجام خارج شدند و تمام تحریم ها را با چند برابر ظرفیت اعمال کردند. 🟤در بند ۳۷ برجام به تروئیکای اروپایی اجازه داده شد با تشخیص هر کدام از اعضای توافق بدون حق وتو در صورت عدم رضایت از عملکرد ج.ا.ایران بابت بازگشت تحریم های شورای امنیت سازمان ملل اعم از قطعنامه های ۱۶۹۶ (۲۰۰۶) ۱۷۳۷ (۲۰۰۶) ۱۷۴۷ (۲۰۰۷)، ۱۸۰۳ (۲۰۰۸) ۱۸۳۵ (۲۰۰۸) و ۱۹۲۹ (۲۰۱۰) که بر اساس بند (الف) لغو شده بوده اند، باید به همان نحوی که پیش از تصویب این قطعنامه اعمال میشدند اعمال شود که به این روند اسنپ‌بک یا سیاست ماشه در برجام می‌گویند. 🟣اکتبر ۲۰۲۵ موعد انقضای قطعنامه ۲۲۳۱ و لغو کامل قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل متحد علیه ایران است. این در حالی است که سه کشور اروپایی عضو برجام در آخرین اقدام خود و همزمان با برگزاری جلسه شورای امنیت سازمان ملل متحد در آذرماه سال ۱۴۰۳ ، بار دیگر تهران را به استفاده از اسنپ بک تهدید کردند. از لحاظ حقوق بین‌الملل ،توافق برجام به علت خروج آمریکایی‌ها و حمایت کشورهای اروپایی‌ دیگر موضوعیتی ندارد. تحریم های آمریکایی پس از برجام به مراتب سخت تر از قبل توافق بوده است . 🚀انتهای سیاست ماشه این است که تاسیسات هسته ای ج.ا.ایران مورد تهاجم نظامی قرار گیرد که توسط رژیم تروریست آمریکا انجام شده است و حالا رنگی بالاتر از سیاهی نیست و اتفاق فراتری نخواهد افتاد. اطلاع رسانی و تحلیل‌های شخصی حامد اسمعیلی ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @DateWatch ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔴حامد اسمعیلی، فعال سیاسی و اجتماعی، نظرات انتقادی خود را درباره بیانیه جبهه اصلاحات ایران که در تاریخ ۲۶ مرداد ۱۴۰۴ منتشر شد، مطرح کرد. او در این بررسی به تحلیل هر یک از بندهای بیانیه پرداخت که قابل تأمل است. تمام مطلب را در لینک زیر مطالعه نمایید: https://harfonline.ir/?p=68017 بیانیه این جبهه صدای بیگانگان و هفت برجام مورد انتظار رژیم تروریستی آمریکا شده است. این موضوع نشان‌دهنده وجود یک اتاق فکر مشترک بین این دو گروه داخلی و خارجی است و در راستای شکستن وحدت مردم و مسئولان ایجاد شده در جنگ دوازده روزه است . جمهوری اسلامی ایران تحت زعامت امام المسلمین، و وحدت در دستیابی به قله‌های پیشرفت و آینده‌ای روشن، کاملا مشهود است. دوستی با مردم دانا نكوست دشمن دانا به از نادان دوست دشمن دانا بلندت می‌کند بر زمینت می‌زند نادان دوست امام علي (ع) : دشمن دانا از دوست نادان بهتر است اطلاع رسانی و تحلیل‌های شخصی حامد اسمعیلی ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @DateWatch ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕯صلوات خاصه امام رضا(ع) اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى‌الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ 🖤آجرک الله یا امام زمانم 🖤 🕯شهادت مظلومانه امام الرئوف ، حضرت سلطان ، ابالحسن علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثناء بر تمام شیعیان و محبین حضرتش تسلیت باد.سلام علیکم ؛ لحظه هاتون منور به نور و نگاه آقامون علی بن موسی الرضا علیه السلام حامد اسمعیلے ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @DateWatch ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴داستان شب ؛آقا و خانم مدیر از کدام چهارراه رد می‌شود در قلب شهر ساری، جایی که آرامش زندگی روزمره با صدای شلوغی خیابان‌ها و خنده‌های کودکان پر می‌شود، داستانی تلخ و غم‌انگیز در حال وقوع است. در هر چهارراه، سایه‌هایی از ناامیدی و اندوه نشسته‌اند: متکدیانی که حرفه‌ای و آموزش دیده هستند ،و هر روز با خودرویی که آنان را سازماندهی می‌کند و صبح مثل مدیران‌کل به سر کار می‌آورند و شب همچون قلک‌های کودکانه جمع‌آوری می‌شوند. چراغ که قرمز می‌شود ، انبوهی از کودکان و بزرگسالان به سوی ماشین‌ها می‌شتابند. گاه مردی سالخورده با چشمان غم‌زده، گاه کودکانی با لباس مندرس ،گل فروش،دستمال فروش،شیشه شور و غیره دختری کوچک و آسیب‌پذیر، چشم به چراغ قرمز دوخته و با التماس در لابلای خودروها درخواست کمک می‌کند هرچه او این روزها، از وصال رویاهایش دورتر می‌شود اما شکیب توانمندتر می شود. چشمانش پر از اشک است و احساس تنهایی‌اش بیشتر از هر زمان دیگری او را آزار می‌دهد. در هر نفسی که می‌کشد، با امید رضایت شکیب برای خوراک ،پوشاک و سرپناه تلاش می‌کند ،ظاهرا نه مدیرکل آموزش و پرورش نه مدیرکل بهزیستی نه دادستان نه شهردار نه استاندار نه فرمانده انتظامی از این چهارراه‌ها رد نمی‌شنوند هر چند اگر فرماندار، مشرف به چهارراه دفتری داشته باشد. و او ظاهراً روح است و کسی جای خالی او را در مدرسه احساس نمی‌کند . این شرایط، یک مشکل ساده و قابل کتمان نیست. بلکه یک زنگ خطر برای آینده‌ای روشن است. شهرداری تأکید دارد که مسئولیت شناسایی و جمع‌آوری متکدیان بالغ بر عهده‌اش است. حتی سازمان بهزیستی نیز در تلاش است تا کودکان بی‌سرپناه را شناسایی و ساماندهی کند. نیروی انتظامی هم در این مسیر می‌گوید علیه ناامیدی تلاش می‌کند . اما چرا هر روز بیشتر می‌شوند ، آمار روی کاغذ با آمار واقعی مطابقت ندارد . چرا همه در جشنواره مدیران اول می‌شوند و برای هم نوشابه باز می‌کنند و ژستی پیروزمندانه قدم می‌زنند ،گویی آنها به تمام وظایفشان عمل کرده‌اند و دادستان هم شتر دیدی ندیدی ، ترک فعلی را مبنی بر تَرَک‌های پیکر انسانی شهر احساس نمی‌کند. اما آیا این تلاش‌ها کافی است؟ هر روزی که می‌گذرد، غم و اندوه این انسان‌ها در قلب شهر نفوذ می‌کند و آرامش را به چالش می‌کشد. دادستان محترم باید به این وضعیت عجیب و ناگوار توجه کند و هر چه سریع‌تر برای نجات این افراد و ساماندهی زندگی‌شان اقدام کند. بیایید با هم صدای این انسان‌های محتاج را بشنویم و همدیگر را در این مسیر یاری کنیم. با هر قدمی که برمی‌داریم، می‌توانیم دنیایی نو بسازیم و امید را دوباره در دلشان زنده کنیم. شاید یک دست یاری، قدرتی بزرگ باشد که بتواند تاریکی‌های زندگی آنها را روشن کند و زندگی‌ای بهتر را برای همه ما به ارمغان آورد. و کلاس مدرسه منتظره دختر و پسر چهارراه‌هاست تا بتواند عدالت را فریاد بزند. اطلاع رسانی و تحلیل‌های شخصی حامد اسمعیلی ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @DateWatch ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
داستان شب ، زیر پوست شهر چه می‌گذرد؟ دنیایی پر از تضادها و تناقضات، دنیایی که در چهره ناآشنا، تلاش می‌کند هویت خود را پیدا کند. دختران با لباس‌هایی که تمام بدنشان مشخص است و به راحتی می‌توانی اندام جنسی‌شان را ببینی، در خیابان‌ها قدم می‌زنند، با نگاهی پراحساس و بی‌پروا. آن‌ها جهان را به سبک خود تجربه می‌کنند و گویی برای سرکشی به مرزهای اجتماعی آمده‌اند. پسرهایی با تاپ و شلوارک در همه جا دیده می‌شوند. صدای خنده‌های آن‌ها در لابه‌لای صدای موسیقی خیابانی با هم آمیخته می‌شود. بدن‌های تاتوشده اعم از دختر و پسر، هر یک داستانی متفاوت را روایت می‌کنند. عکس‌ها و نوشته‌های مستهجن بر روی پوست‌شان، زندگی را به چالشی تازه وا می‌دارند. خودروهای روشن با شیشه‌های صد‌در‌صد دودی در کنار خیابان‌ها متوقف‌اند و کولر و بخاری زینت‌بخش خلوت دو نفره نامحرم است. شب‌ها، هنگامی که چراغ‌های شهر می‌درخشند و نسیم ملایمی در هوا است، جوانان در این فضاهای محدود، امید و آرزوهای کوچک خود را در کنار یکدیگر می‌پرورانند. کافه‌هایی که میز و صندلی جلوی محل کسب‌شان گذاشته‌اند، همچون جزیره‌هایی از آرامش و زندگی در این دریاچه‌ی پر تلاطم عمل می‌کنند. اغلب دختران با سیگار و برخی با آلات موسیقی و برخی با ورق‌ها و تخته بازی نشسته‌اند. چهره‌هایشان در نورهای کم‌سوی کافه بازی می‌کند و هر کدام به آهنگی که در دل دارند، می‌نوازند. اختلاط نامحرم کاملا مشهود است.نوشیدنی‌های عجیب و غریبی که سِرو می‌شود، نماد تلاش آن‌ها برای متفاوت بودن است؛ برای نافرمانی مدنی که بنظر می‌رسد ،نظام فضای باز رسمی برای زن زندگی ایجاد کرده بطوریکه در هر کوچه پس کوچه دیده می‌شود. امامان جمعه از جلوی آنها روزانه رد می‌شود در خوشبینانه‌ترین حالت شیشه دودی خودرویشان مانع امر به معروف و نهی از منکری می‌شود و از مامومین در خطبه‌ها می‌خواهند که اقدام کنند ،تا خدایی نکرده قداست آنها در بین مدیران کم نشود . خانم‌ها و آقایان متاهلی که با اسم شریک اجتماعی در خوشبینانه‌ترین حالت فقط شادی‌های خود را با نامحرم تقسیم می‌کنند. مردانی رعیت زیر بار مهریه کَمر‌خم کرده و دخترانی با کوله‌باری از پول و ارباب شده. اما زیر این زیبایی ظاهری و زشتی ‌ها، تنش‌ها و سوال‌ها زنده‌اند. این وضعیتی که به نظر می‌رسد آزادی در آن حکم‌فرماست، در واقع نتیجه بی‌مسئولیتی مدیران در اولین شهر شیعه ایران یعنی ساری است. آیا آندلسی شدن در حال شکل‌گیری است؟ آیا هویت و ریشه‌های فرهنگی ما در این بازی بی‌مبنا در حال گم شدن است؟ و در کنار همه این تحولات، فرزندان انقلاب، یکی پس از دیگری، با دستان بسته و نگاهی پر از امید، محکوم به سکوت می‌شود که نکند شیشه وفاق ترکی بردارد و دندان بر جگر صحنه‌ها را می‌بینند. آن‌ها توسط مدیران بی‌مبالاتی که به فکر شعارهای توخالی هستند، عقب رانده می‌شوند، یا مسئولینی که با مصلحت اندیشی توصیه خویشتنداری می‌کند و در حال گُل به خودی هستند، دیگر نمازجمعه ها برای امت نیست بلکه برای ماله‌کشی بی‌مدیریتی مسئولین و ... اما سربازان استخوان در گلو و نمک بر زخم همچنان گوش به فرمان امام و نفخ صور دارند. صدای آن‌ها در خلوت به یکدیگر می‌رسد: "مدیرجان، غیرت، غیرت، غیرت." این کلمه‌ای است که در دل هر یک از آن‌ها طنین‌انداز است. شاید زمانی فرارسد که این تضادها در هم آمیخته شوند و از دل آن‌ها، فضایی نو و امیدبخش زاده شود. زندگی زیر پوست شهر، با تمام چالش‌ها و زیبایی‌هایش، شاید در نهایت راهی به سوی حقیقت و هویت واقعی ما پیدا کند. البته این روزها دهه هفتادی و دهه هشتادی‌های زیادی هستند که جامعه را می‌بینند و با امید انتظار، نامشان را به فهرست قهرمانان وطن افزوده‌اند، سن و سالی ندارند اما طرف درست تاریخ ایستادند.تاریخ تکرار می‌شود باید بدانی نقش تو چیست و کدام سمت ایستادی. اللهم عجل لولیک فرج اطلاع رسانی و تحلیل‌های شخصی حامد اسمعیلی ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @DateWatch ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
داستان شب ؛ داغ داغ بودم و کسی سرخی صورتم را ندید حامد در یک روز گرم تابستان، در صندلی جلو تاکسی نشسته بود. حرارت هوا برای هر کسی غیرقابل تحمل بود و راننده تاکسی که به نظر بی‌خیال می‌رسید، هنوز کولر را روشن نکرده بود. در صندلی‌ عقب، خانمی با چادر مشکی و فرزند خردسالش که به نظر می‌رسید از بیماری تنفسی رنج می‌برد، نشسته بودند. همچنین، یک پیرمرد با مشکل قلبی نیز در آنجا بود که واضح بود از این گرما بسیار اذیت می‌شود. حامد، با نگرانی به راننده گفت: «حداقل برای سلامتی خودت هم که شده، کولر را روشن کن!» خانم و پیرمرد هم با نگاهی پر از تأسف به این درخواست عکس العمل نشان دادند. اما راننده به جای واکنشی مثبت، شروع به صحبت کرد و از مشکلاتش گفت: «این خودرو قدیمی شده و هر روز بیشتر به مشکل می‌خورم. هزینه‌های نگهداری و تعمیر هم به شدت بالا رفته و تورم هم که هر روز بیشتر می‌شود.» حامد با همدلی به او گوش می‌داد و گفت: «متوجه‌ام، اما آیا پیگیری کردید که سازمان‌های خدماتی می‌توانند برای تعویض خودرو به شما کمک کنند؟ به طور کلی، با نوسازی ناوگان درون‌شهری به سلامت خودِ راننده و همچنین، این کار رضایت شهروندان را هم افزایش می‌دهد.» راننده ادامه داد: «درست می‌فرمایید. اما با هزینه‌های بالای زندگی، حتی فکر کردن به تعویض خودرو هم برای من سخت شده. هر روز که می‌گذرد، اصطلاک و فرسودگی این ماشین بیشتر می‌شود و من به زور می‌توانم وضعیتش را کنترل کنم.» حامد تصمیم گرفت که به او چند راهکار بدهد: «شما می‌توانید از وام‌های بانکی با بهره کم استفاده کنید که برخی از بانک‌ها برای رانندگان تاکسی ارائه می‌دهند.که البته شورای شهر باید بدنبال آن برود و این تسهیلات را برای همه‌‌ی شرکای خود در تاکسیرانی ایجاد کند همچنین شاید بتوانید از مراکز دولتی یا غیردولتی کمک بگیرید. شهرداری باید خدمات رایگان نگهداری خودرو بابت تشکر از شرکای خود که همان رانندگان تاکسی هستند ارائه دهد ، همچنین شور و شوق برای نوسازی می‌تواند بر روی روحیه شما تأثیر مثبت بگذارد و هزینه‌های جاری شما را کاهش دهد. در نهایت، توجه به تنظیمات معاینه فنی و نگهداری درست هم می‌تواند عمر خودرو را افزایش دهد.» راننده گفت اینها برای شهر ایده‌عالی است که رئیس شورا حداقل یکبار در صف تاکسی بایستد و اعضای خانواده‌اش هر کدام یک خودرو نداشته باشند فعلا من راننده تاکسی و تو مسافر تنها هستیم تو را بخیر و ما را بسلامت.من که عمری در این شهر هستم و کسی ندید که من امین شهر هستم ،نه مسافرتی نه خدمات رفاهی، من هم خانواده دارم و مثل یک ربات و مرده‌ای متحرک هستم ، کسی بدنبال خدمات به من نیست . ناگهان، حین صحبت کردن، قلب پیرمرد شروع به درد و تپش کرد و او به شدت حالش بد شد. حامد بلافاصله مجبور شد با اورژانس تماس بگیرد و آمبولانس او را به مرکز درمانی منتقل کرد. این لحظه اضطراب و نگرانی را در دل همه حاکم کرد و حامد نگران سلامتی پیرمرد بود. زمانی که حامد از تاکسی پیاده شد، انگار یک سطل آب روی او ریخته بودند. بوی عرقش او را بسیار ناراحت کرده بود. تحت تأثیر حرارت و استرس، تصمیم گرفت جلسات خود را تلفنی لغو کند و به خانه بازگردد تا کمی خود را جمع و جور کند و استراحت کند. او در حین بازگشت به خانه به این فکر می‌کرد که این روز گرم تابستان به یک تجربه‌ی عجیب و چالش‌برانگیز برای او تبدیل شده بود. این حادثه نه تنها به او یادآوری کرد که احساس همدلی و مسؤولیت در زندگی شهری چقدر مهم است، بلکه او را تشویق کرد تا درباره مشکلات اجتماعی بیشتر آگاه شود و برای تغییر مثبتی تلاش کند. حامد می‌دانست که شاید نتوان به یک باره همه چیز را تغییر داد، اما هر قدمی که برداشته شود، می‌تواند به سمت یک جامعه بهتر و سالم‌تر باشد. اطلاع رسانی و تحلیل‌های شخصی حامد اسمعیلی ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @DateWatch ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
18.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 به مناسبت سالروز شهادت امام حسن عسکری ، فیلمی دیده نشده از هجوم نیروهای تروریستی ارتش آمریکا به حرمین شریفین امام هادی و امام حسن عسکری(ع)در سامرا 📌٢٣سال پیش کبوترانه بیا عاشقانه پر بزنیم به سامرای امام غریب، سر بزنیم گهی به رسم ادب دست خود به سینه نهیم گهی به خاک حرم بوسه‌ای دگر بزنیم به خانه‌ای که امام زمان عزادار است به پاس تسلیتِ برامام، در بزنیم 🥀سلام علیکم واحترام 🖤فرارسیدن سالروز شهادت امام حسن عسکری علیه السلام بر صاحت مقدس امام زمان (عج) و شیعیان آن حضرت تسلیت وتعزیت باد. حامد اسمعیلے ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @DateWatch ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
آقـٰا‌مُبـٰارَک‌اَست‌رَدای‌ِاِمـٰامَتَت ... اِی‌غـٰایِب‌اَز‌نَظَر‌بِہ‌‌فَدای‌ِاِمـٰامَتَت!(:💚 ✍سلام علیکم واحترام سالروز آغاز امامت حضرت مهدی عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف تبریک وتهنیت باد 💚الّلهمّ عَجَّل لِوَلیکَ الفَرَج حامد اسمعیلے ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @DateWatch ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
داستان شب؛ دادستانی که راننده تاکسی اینترنتی شد شبی تاریک و سرد بر شهر سایه افکنده بود و من، به عنوان دادستان شهر، تصمیم گرفتم یک شب را به عنوان راننده تاکسی اینترنتی کار کنم. می‌خواستم از نزدیک با زندگی مردم و چالش‌هایی که هر روز با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کنند آشنا شوم. ساعت ۲۴ بود و ماشین ها و افراد در خیابان‌ به تدریج کم تردد می‌شدند، نورهای خیره‌کننده تبلیغاتی و چراغ‌های رنگارنگ، شهر را زیباتر کرده بودند. اولین مسافر، زنی شکسته با چهره‌ای خسته و چشمان اشک‌آلود بود. بوی عرق تنش به مشام می‌رسید؛ زیر یکی از چشمانش کبود بود که نشان می‌داد او چه سختی‌هایی را متحمل شده است. در حین مسیر، او شروع به بازگو کردن داستان زندگی‌اش کرد. با صدای لرزان و بغضی در گلو گفت که همسرش به اعتیاد افتاده و هر روز بیشتر به دره‌ای عمیق‌تر فرو می‌رود. او از شب‌ها و بی‌خوابی‌هایش گفت، از وقتی که برای تأمین هزینه‌های زندگی باید دو شغل داشته باشد و از فشار مالی که بر زندگی‌اش سایه انداخته است و کتک‌هایی که از شوهرش می‌خورد.هر کلمه‌اش داستان یک زندگی و یک خانواده را روایت می‌کرد. مدتی بعد، مردی جوان با لباس‌های مد روز و تاتو دستانش سوار شد که چهره‌ای خسته و دل‌سرد داشت. وقتی فهمیدم که او نمی‌خواهد به خانه برود و شب‌ در خیابان‌ها پَرسه برند، احساس کردم درد او ریشه در مشکلات اجتماعی عمیق‌تری دارد. او با نگاهی پر از ناامیدی گفت: "هیچ‌کس صدای من را نمی‌شنود. من فقط ابزاری برای گزارش مدیران شهر هستم ،یک روزی در دانشگاه رتبه برتر داشتم تا اینکه نتوانستم به آرزوهایم برسم ،تولیدی داشتم و هم در شغل و هم در ازدواج ورشکسته شده‌ام و بنظر خانواده‌ام فرد بی عرضه‌ای هستم." او توضیح داد که در یکی از پارک‌ها می‌خوابد و به خاطر فشارها ،ترس ،سرما ،گرما ،نبود سرویس بهداشتی و حمام ، هرگز احساس امنیت نمی‌کند. داستانش به شدت بر من تأثیر گذاشت. به مرور زمان، متوجه شدم که شب به دنیایی پر از چالش‌های آلودگی اجتماعی تبدیل شده است. زنی دیگر میانسال، که او نیز یکی از مسافرانم بود، با نگاهی ملتمس سوار شد. او کیفی بزرگ و چهره‌ای خسته داشت. او با نگاهی غمگین گفت: "من برای زندگی به این راه رو آوردم، هیچ کس به ما توجه نمی‌کند." او توضیح داد که به عنوان زن روسپی کار می‌کند و این کار را به دلیل ناتوانی در تأمین نیازهای اولیه زندگی‌اش انتخاب کرده است البته گفت که فریبکاری دوستانش و نداشتن راه پس و پیش و عدم انگیزه و ناامیدی به آینده و عدم پذیرش خانواده و اعتیاد موجب شده تا این‌کار را ادامه دهد. او با صدای لرزان ادامه داد: "هر شب باید با افرادی سر و کار داشته باشم که هیچ احترامی برای من قائل نیستند. من مانند اشیایی هستم که تنها برای سرگرمی به کار گرفته می‌شوم." او با اشک، از خطراتی که هر شب او و دوستانش را تهدید می‌کرد گفت، از آزارها و تمسخرهایی که باید تحمل کنند و حتی از افرادی که در این دنیای تاریک به سمت مواد مخدر و اعتیاد می‌روند. پس از آن زن میانسال، پسری سوار شد. جوانی با چهره‌ای آفتاب‌سوخته و دستان لرزان که به وضوح آثار اعتیاد بر او مشهود بود. او شروع به صحبت کرد و گفت: "چاره‌ای جز سرقت برای من نمانده است. وقتی که چیزی برای خوردن ندارید، به هر راهی تمایل پیدا می‌کنید." در حین صحبت، او به من گفت که قاچاقچیان مواد مخدر در حال تجارت مواد مخدر هستند و این چرخه، مشکلات را در جامعه تشدید می‌کند. مردی میانسال که مسافر بعدی بود میگفت که ناچار است برای برآورده کردن نیازهای خود، به توزیع مواد مخدر در این دنیای خطرناک گرایش پیدا کرده است. او ادامه داد: "جوانان زیادی اطراف ما هستند که به راحتی به این مواد دسترسی پیدا می‌کنند، و این یک چرخه معیوب است که به راحتی نمی‌توان از آن رها شد." همچنان که شب کم‌کم به نیمه می‌رسید، من با خودم فکر می‌کردم که این داستان‌های دردناک چه معنایی برای جامعه ما دارند. آیا واقعاً کافی است تنها مجازات کنیم یا در خطبه‌های نمازجمعه بیان کنیم یا باید به ریشه این مشکلات پرداخت؟ من به عنوان یک دادستان، می‌خواستم از این تجربیات برای بهبود جامعه استفاده کنم. در آن شب، به وجدانی آگاه‌تر از پیش دست یافتم و امید داشتم که روزی بتوانم گزارشی از تغییرات مثبت در جامعه بشنوم. شغل من اکنون فراتر از وظیفه دادستانی بود. اطلاع رسانی و تحلیل‌های شخصی حامد اسمعیلی ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @DateWatch ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
20.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حامد اسمعیلی، کنشگر اجتماعی و حامی محیط زیست، با صدایی مملو از درد، از دل جنگل‌های سرسبز روستای علمدارده در منطقه چهاردانگه شهرستان ساری می‌گوید. در میان طبیعتی که روزگاری مملو از زندگی بود، حالا زباله‌ها مرگی غم‌انگیز را رقم می‌زنند. "طبیعت، این امانت گران‌بها، باید با عشق و احترام حفظ شود. اگر از آن غافل شویم، نسل‌های آینده چگونه به ما نگاه می‌کنند؟" "آیا استاندار ،فرماندار ، بخشدار و جنگلبانی، منابع طبیعی وظیفه خود را نمی‌دانند و دادستان ترک فعل‌ها را نمی‌بینند که همچون طوفانی در حال دگرگونی این دیاریم؟" "این رفتارها نه تنها توهین به نعمت‌های خداوند است، بلکه ما را نیز در معرض نفرین طبیعت قرار می‌دهد. آیا تصور نمی‌کنید که وارثان زمین ما را به خاطر این ترک فعل‌ها قضاوت خواهند کرد؟" او در ادامه، با کلماتش قلب‌ها را می‌شکند: "هر روز، دام‌های اهلی و وحشی به علت گیرکردن پلاستیک‌ها در معده و روده‌هایشان جان خود را به سختی و در بی‌رحمی از دست می‌دهند. در این دنیای پر از زیبایی، دیگر نمی‌توانیم بی‌تفاوت بمانیم. جان هزاران موجود زنده در خطر است و ما همچنان در پیله روزمرگی خود گرفتار شده‌ایم." این کلمات پر از حس، همچون شعله‌ای در دل ما می‌افروزد و نجوای وجدان‌مان را بیدار می‌کند. بیایید با هم، با عشق به طبیعت، برای حفظ این گنجینه بی‌همتا تلاش کنیم. اکنون زمان آن است که دست در دست هم، به سوی بهبود و احیای طبیعت گام برداریم و نگذاریم که زیبایی‌های این زمین رنگ ببازد. اطلاع رسانی و تحلیل‌های شخصی حامد اسمعیلی ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @DateWatch ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
داستان شب: از واقعیت تا سراب روزی روزگاری در یک روز زیبای تابستانی، وقتی در نگاه اول عاشق شدم، قلبم به تپش افتاد و گویی طبل جنگی در سینه‌ام نواخته می‌شد. درون گوشم شیپورهای پیروزی می‌نواخت و من به زیبایی‌های عشق فکر می‌کردم. گرچه ز شراب عشق مستم / عاشق‌تر ازین کنم که هستم گویند که خو ز عشق واکن/ لیلی‌طلبی ز دل رها کن یارب تو مرا به روی لیلی/ هر لحظه بده زیاده میلی از عمر من آنچه هست بر جای / بستان و به عمر لیلی افزای گرچه شده‌ام چو مویش از غم / یک موی نخواهم از سرش کم با پدر و مادرم برای خواستگاری اقدام کردیم و اینجا بود که داستان چالش‌هایمان آغاز شد. اولین غول مسیر ما، پدر عروس بود که کاملا حق داشت که نگران زندگی فرزندش باشد و به شدت خود را نشان داد. او با صدای تهدیدآمیز پرسید: "آهای پسر! شغلت چیه؟" سکوت کردم و ترس به جانم افتاد. او ادامه داد: "آهای پسر! خونت کجاست؟" باز هم سکوت کردم. و سپس پرسید: "آهای پسر! ماشینت چیه؟" سکوت من به تردید و ناتوانی بدل شد. کاش عشق چشمانم را کور نکرده بود و با خداحافظی جلسه را ترک می‌کردم. ولی مادرم و دختر به من انگیزه می‌دادند. بعد از چالش بحث مهریه، که سکه‌هایی بود که حتی در رویا هم ندیده بودم، خوشبختانه دختر خانواده به من علاقه‌مند بود و با حمایت او از کنار غول اول گذشتیم. اما غول دوم در خرید طلا ظاهر شد. مادرم با دلی بزرگ، طلاهایش را فروخت و پولش را برای خرید طلا به من داد. این لحظه چه خاطراتی را باید می‌فروختم تا با دعای مادرم، خاطرات جدید را خلق می‌کردم خلاصه به سلامت از این چالش گذشتیم. زمان گذشت و به غول سوم رسیدیم: مراسم عقدکنان، هزینه‌های سالن، گل زدن خودرو، پذیرایی، فیلمبردار، دی جی و دیگر هزینه‌ها به اندازه‌ای رسیده بود که با کمک چند شغله بودن پدر توانستیم کم و بیش حرکت را ادامه دهیم . در این شرایط، پدرم شب‌ها در اسنپ کار می‌کرد و من هم کنار داییم در مغازه خواروبار فروشی مشغول به کار شدم. نامزدم نیز کم توقع بود و این موضوع به ما کمک کرد تا از این مراحل عبور کنیم. پدرم تصادف کرد و بعد از مدتی زجر کشیدن در روستایمان به خانه ابدیش رفت و ما هم پنجشنبه‌ها برایش خرما هدیه می‌بردیم. حالا پنج سال از آن روزهای پرشور و سخت می‌گذرد. من هنوز در خانه همسرم مهمان هستم و گاهی او هم مهمان منزل ما، مادرم هم انواع بیماری‌ها برایش پیش آمده و کم کم آلزایمر هم داشت می‌گرفت. اما یادآوری عشق و پیوندی که ما را به هم نزدیک کرده بود، به طرز عجیبی محو شده است. ما دیگر مثل دوست دختر و دوست پسر زندگی می‌کنیم و علت ازدواج را به فراموشی سپرده‌ایم. هر چه زمان می‌گذرد، فشار زندگی بیشتر می‌شود. دیگر شیپور پیروزی که روزی در دل‌هایمان نواخته می‌شد، به شیپور تسلیم تبدیل شده و طبل جنگی سینه‌ام به بوق ممتد پشت چراغ قرمز بدل گشته است. نگاه‌های عشق‌ورزانه‌امان کم‌رنگ شده و با چشمانمان در حال پذیرفتن مسیر اشتباه خود بودیم. به تدریج، من به یک فرد منزوی و افسرده تبدیل شدم. فضای عاطفی‌ام خشک و سرد شده است و دیگر هیچ تب و تابی در زندگی‌ام وجود ندارد. برای هر چیز کوچک به یکدیگر حمله می‌کردیم و من از جمع‌های دوستانه دور شده‌ام. محبتی که روزی در دل داشتم حالا به بی‌توجهی و دلزده‌گی تبدیل شده است. یک روز ناگهان، جلوی مردی با کت و شلوار سرمه ای ایستادم که همه به او می‌گفتند قاضی با ترازوی او کفه بدبختی‌هایم سنگین‌تر میشد و کف سرنوشتم به آسفالت‌های سیاه و سخت تماس می‌گرفت. دیوارهای منزل پدری به نرده‌ای از ناامیدی تبدیل شد و مادرم دیگر مرا نمی‌شناخت. اکنون من با رفقای جدیدم مانند جواد سیاه، صابر پلنگ و ممد هویج در حیاط بزرگ و شلوغی نشسته‌ام و محو بازی هفت سنگ هستیم و برای آینده پر پول برنامه ریزی می‌کنیم. چه آرزوهایی داشتم و چه رفقای بامرامی پیدا کرده‌ام! اما اکنون، تنها بازی کرده‌ایم تا فراموش کنیم که چه بر سر عشق و زندگی‌مان آمده است. فهمیدم که عشق و امید هر دو فراری شده‌اند و من در آینه‌ی این زندگی درام، به یک ضد اجتماع بدل شده‌ام. این، داستان زندگی من است؛ از عشق به شکست و از امید به ناامیدی. حالا به هر جوان عاشقی که می‌رسم در حد توانم کمک می‌کنم و رمقی برای توضیح ندارم ،نمی‌دانم که آیا میتوانم سراب او را به واقعیت تبدیل کنم یا نه ،بهرحال لیلا ،پدر لیلا،مادر لیلا خیلی‌خوب بودند ولی زمانه با من خوب نبود ،لیلا امسال فرزندش به کلاس اول می‌رود و من در ابتدای کوچه مدرسه پسر لیلا در حال یخ فروشی هستم تا دلهای سوخته را خاموش کنم. اطلاع رسانی و تحلیل‌های شخصی حامد اسمعیلی ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @DateWatch ‍ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄