🌷شهید محمدتقی ابوسعیدی
در سال 1360 پس از آن که دیپلم مکانیک را با معدل ممتاز دریافت کرد وارد سپاه پاسداران شده و در واحد اطلاعات این نهاد مشغول به انجام وظیفه شد .
با شروع عملیات فتخ المبین عازم جبهه های جنوب شد. او در یکی از مراحل عملیات بیت المقدس و در ارديبهشت1361، در خرمشهر بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. پيكر او در گلزار شهداي کرمان به خاك سپرده شد.
💠 خاطرهای از شهید- 1
🔹نماز پشت خاکریز عراقی
پشت یک خاکریز نشسته بودیم و رفت و آمد نیروهای عراقی را به دقت زیر نظر گرفته بودیم تا هر گونه تحرکشان را ثبت کنیم. آن قدر به عراقی ها نزدیک بودیم که حتی با هم حرف نمی زدیم و حرف هایمان را با اشاره به هم می فهماندیم.
محمدتقی اشاره کرد به من و با حرکت لب گفت: نماز مغرب شده. در موقعیت بدی بودیم. با اشاره گفتم: بر می گردیم مقر و بعد نماز می خوانیم. خیلی آهسته گفت: معلوم نیست برگردیم.
دیدم رویش را برگرداند به طرف قبله و تکبیرالاحرام گفت.
💠 خاطرهای از شهید- 2
🔹حاجی، فرمانده است باید اطاعت کنیم
هوا تازه روشن شده بود که حاج قاسم آمد توی مقر و خواست برویم نزدیک عراقی ها و منطقه را شناسایی کنیم. چون شب قبل تا صبح نزدیک همان جایی را که حاجی گفته بود شناسایی کرده و خیلی خسته بودم. اول مخالفت کردم؛ اما محمدتقی بلند شد و گفت: برویم.
گفتم: نه، توی روز روشن کجا برویم؟ توی دل عراقی ها، تازه اونجا هم جاییه که لو رفته!
محمدتقی که بلند شد، مهدی جمهری هم بلند شد و ایستاد که برود برای شناسایی. آمدم مخالفت کنم که تقی دستم را گرفت و گفت: می گم بریم.
راه افتادیم، همانطور که می رفتیم، محمد تقی گفت: وقتی حاج قاسم می گه بریم، بریم.
محمد تقی نشست روی موتور، من هم نشستم پشت سرش، داشتیم می رفتیم به طرف منطقه ای که قرار بود شناسایی کنیم. سرم را بردم نزدیکش و گفتم: تقی.... امروز کوتاه بیا! امروز از اینجا زنده بر نمی گردی.
همانطور که به موتور گاز می داد، گفت: امام گفته حرف فرمانده ها را باید اجرا کنیم، حالا هم فرمانده گفته.
خندیدم و گفتم ما که با حاج قاسم رفیقیم، با حاجی این حرف ها را نداریم، بعداً می رویم. گفت: نه! حاجی فرمانده است، باید اطاعت کنیم.
💠 خاطرهای از شهید- 3
🔹شهید می شوم و اینجا دفنم می کنند.
بعد از عملیات فتح المبین آمد مرخصی و با هم رفتیم گلزار شهدا.
محمدتقی برای شهدا فاتحه می خواند و خیلی آرام توی گلزار قدم می زد. من را برد یک گوشه و گفت: من دیگه بر نمی گردم.
منظورش را وقتی فهمیدم که به جایی روی زمین اشاره کرد و گفت: من را اینجا دفن می کنند... اینجا.
غوغای بود توی گلزار شهدا. حدود 100 شهید عملیات بیت المقدس تشییع می شدند. صدای گریه و زاری خانواده شهدا به آسمان می رسید. وقتی رفتم بالای قبر محمد تقی، برای چند لحظه مات و مبهوت ماندم. داشتم خاطرات روزگار گذشته ام را که با محمدتقی بودم مرور می کردم. یادم آمد مدتی قبل از شهادتش که برای زیارت به گلزار شهدا آمده بودیم، همین جایی را که الان من ایستاده بودم نشانم داد و گفت: من دیگر بر نمی گردم.
شهید می شوم و اینجا دفنم می کنند.
حالا محمدتقی درست همان جایی بود که خودش گفته بود.
💠 خاطرهای از شهید- 4
🔹فرازی از وصیتنامه شهید ابوسعیدی:
پروردگارا،اگر کشته شدم ،چون نام شهید را بر خود نهم،موقعی که زندگی خود را با دیگر شهیدان اسلام ،در این نبرد حق وباطل مقایسه کنم،می بینم که هیچ نیستم و خجالت می کشم؛که اگر توفیق کشته شدن را در راه خدا را داشته باشم ؛و لطف و رحمت پروردگار شامل من شود وباری از گناهانم از دوشم برداشته شوند؛خود را شهید بدانم.
بنابر این،مراهر گزشهید خطاب نکنیدواگر جسدم به دست نیامد و هرگز من راتشییع نکنیدو در مزار پاک شهیدان اسلام دفن نکنید؛بلکه در جایی دفن کنید که زودتر به دست فراموشی سپرده شوم.تا اسمی از این بنده گناهکار نباشد.
🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | لحظه دردناک اصابت گلوله به سر بسیجی نوجوان و راننده لودر
🌴 او که بر روی صندلی بلند لودر نشسته و در دید کامل بود، هدف آماج دشمن واقع شد
🆔 @Defa_Moqaddas
#به_كورى_چشم_دشمن_چايخانه_سرپاست....
🌷در هر مکان و وضعیتی که بودیم چای را آماده می کرد. به شوخی می گفت: هر خطی که چایی در آن درست شود، سقوط نمی کند. او پیرمرد خوش مشرب و دوست داشتنی بود....
🌴حتی در عملیات والفجر ٨، قند و چایی را در پلاستیکی گذاشته و زیر کلاهش جاسازی کرده بود و آن سوی رودخانه که باور نداشتیم دیگر چای بنوشیم، با روشن کردن آتش بساط چای را فراهم کرد....
🔥هواپیماهای دشمن ما را بمباران کردند و چایخانه حاجی هم مورد اصابت قرار گرفت و زیر و رو شد. مدتی بعد حاجی از زیر خاکها بیرون آمد و بی اعتنا به آنچه اتفاق افتاده بود گفت: بچه ها غمتون نباشد، به کوری چشم دشمن چایخانه سرپاست!!
📚 كتاب خودشکنان، ص ٨٢
🆔 @Defa_Moqaddas
🗓امروز ۱۸ شهریور ۱۳۹۷ [ ۲۸ ذیالحجه ۱۴۳۹ ] مصادف است با:
💢 ۴۰۴۸۸۳ اُمین روز غیبت امام عصر (عج)
🔴 ۱۳۲۰۶ اُمین روز اسارت #حاج_احمد_متوسلیان بدست رژیم صهیونیستی..
❌ ۸۰۳۹🔻روز تا نابودی کامل #اسرائیل ✡
💠 و همچنین مصادف است با :
🔹شهادت جانعلی اسفندیاری کلایی (۱۳۶۰ ه.ش)
🔸شهادت نبیالله کثیری، محمد بهرامیه (۱۳۶۱ ه.ش)
🔹پایان عملیات کوچک قادر در اشنویه توسط ارتش (۱۳۶۴ ه.ش)
🔸شش شهید و ۱۰ مجروح در درگیری نیروهای خودی با عناصر حزب دمکرات در اطراف بوکان (۱۳۶۵ ه.ش)
🔹شهادت عبدالعلی محمدبیگی (۱۳۶۵ ه.ش)
🔸شهادت حیدر نادری، موسی احمدی قاجاری، سیداسحاق آقامیری شکتایی (۱۳۶۶ ه.ش)
🔹شهادت موسی لاری دارابی (۱۳۶۷ ه.ش)
🔸شهادت کوروش فدایی (۱۳۶۸ ه.ش)
@Defa_Moqaddas
ای باد خوش که از
چمن عشق میرسی
بر من گذر که
بوی گلستانم آرزوست
در نور یار
صورت خوبان همی نمود
دیدار یار و
دیدن ایشانم آرزوست...
@Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴به محرم نزدیک میشویم 🌴
🌿نوای حسینی در دوکوهه
🎥 نوحهخوانی با صدای زیبا و ماندگار شهید #محسن_گلستانی ،مداح لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
⏳ دوران #دفاع_مقدس
@Defa_Moqaddas
یاد🌴 محرم در اسارت
با شروع ماه محرم، اردوگاه حال و هواى خاصی به خود می گرفت، تا آنجایی که عراقی ها هم این مسأله را درک می کردند و طبعاً تدابیری هم برای مقابله با این مسأله در نظر می گرفتند....
از جمله این تدابیر تزریق واکسن به بچه ها بود. واکسنی که هیچگاه متوجه نشديم برای مقابله با چه بیماری بود و از آنجا که هر ساله، يك روز قبل از تاسوعای حسینی بلا استثناء به همه اسرا تزریق می شد، بچه ها به آن واکسن ضد عزاداری می گفتند! چرا که این واکسن دو سه روز همه را از پا در می آورد ودر تب و لرز شدیدی فرو می برد.
البته بچه ها دست بردار نبودند و قضاى عزاداری را در روزهای بعد به جا می آوردند! با اینکه با شروع ماه محرم هر آسایشگاه مراسم سینه زنی و نوحه خوانی را هر شب بر پا می کرد؛ ولی هر چه به تاسوعا و عاشورا نزدیکتر می شدیم، وعده های عزاداری و زمان آن بیشتر می شد.
مسائل امنیتی را هم باید رعایت می کردیم و با به کار گماردن چند تا از بچه ها در پشت پنجره های آسایشگاه، مواظب بودیم که سربازهای عراقی به ما شبیخون نزنند، با این حال یک شب که بچه ها گرم عزاداری و سينه زنی بودند، فرمانده اردوگاه با تعداد زیادی از سربازهایش به یکباره در آسایشگاه را باز کردند و به داخل هجوم آوردند.
بچه ها برای چند ثانیه در حالی که جا خورده بودند، دست از سینه زنی برداشتند، ولى ناگهان يك
«یا حسين» از میان جمعیت شنیده شد و همگى «یا حسین» گفتند و به سر و سينه زدند. فرمانده عراقی هم هر چه فریاد زد که ساکت باشيد بچه ها توجهی نکردند و همچنان ادامه دادند.
راستش خودمان هم باورمان نمی شد که اینطور جلو عراقی ها ایستاده و عزادارى می کنیم. فرمانده عراقی هم که درمانده شده بود، آمد جلو یکی از بچه ها و شروع کرد به استهزاء او، این برادر عزیزمان هم باصدای بلند فریاد زد:«يا ابوالفضل» به طوري كه با شنیدن این فریاد و اسم مبارک حضرت ابوالفضل (ع) عراقي ها دچار ترس شده، خیلی سریع آسایشگاه را ترک کردند!
@Defa_Moqaddas
صادق آهنگران-سوی دیار عاشقان رو به خدا می رویم.mp3
7.85M
🌷 دوران #دفاع_مقدس
📢 صوت| حاج صادق آهنگران
🌴سوی دیار عاشقان رو به خدا میرویم
🌸بهر وَلای عشق او به کربلا میرویم
@Defa_Moqaddas