🌿 جدا ماندن از کسی که دوستش داری،فرقی با مُردن ندارد
🔸پس عمری که بی تو می گذرد،مرگیست به نام زندگی . . .
🌷پیکر پاک و مطهر شهید محمدتقی ابوسعیدی💕
ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️
🔹فرازی از وصیتنامه شهید ابوسعیدی:
پروردگارا،اگر کشته شدم ،چون نام شهید را بر خود نهم،موقعی که زندگی خود را با دیگر شهیدان اسلام ،در این نبرد حق وباطل مقایسه کنم،می بینم که هیچ نیستم و خجالت می کشم؛که اگر توفیق کشته شدن را در راه خدا را داشته باشم ؛و لطف و رحمت پروردگار شامل من شود وباری از گناهانم از دوشم برداشته شوند؛خود را شهید بدانم.
بنابر این،مراهر گزشهید خطاب نکنیدواگر جسدم به دست نیامد و هرگز من راتشییع نکنیدو در مزار پاک شهیدان اسلام دفن نکنید؛بلکه در جایی دفن کنید که زودتر به دست فراموشی سپرده شوم.تا اسمی از این بنده گناهکار نباشد.
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
🌴 کانال "دفاع مقدس"
🌷شهید محمدتقی ابوسعیدی
در سال 1360 پس از آن که دیپلم مکانیک را با معدل ممتاز دریافت کرد وارد سپاه پاسداران شده و در واحد اطلاعات این نهاد مشغول به انجام وظیفه شد .
با شروع عملیات فتخ المبین عازم جبهه های جنوب شد. او در یکی از مراحل عملیات بیت المقدس و در ارديبهشت1361، در خرمشهر بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. پيكر او در گلزار شهداي کرمان به خاك سپرده شد.
💠 خاطرهای از شهید- 1
🔹نماز پشت خاکریز عراقی
پشت یک خاکریز نشسته بودیم و رفت و آمد نیروهای عراقی را به دقت زیر نظر گرفته بودیم تا هر گونه تحرکشان را ثبت کنیم. آن قدر به عراقی ها نزدیک بودیم که حتی با هم حرف نمی زدیم و حرف هایمان را با اشاره به هم می فهماندیم.
محمدتقی اشاره کرد به من و با حرکت لب گفت: نماز مغرب شده. در موقعیت بدی بودیم. با اشاره گفتم: بر می گردیم مقر و بعد نماز می خوانیم. خیلی آهسته گفت: معلوم نیست برگردیم.
دیدم رویش را برگرداند به طرف قبله و تکبیرالاحرام گفت.
💠 خاطرهای از شهید- 2
🔹حاجی، فرمانده است باید اطاعت کنیم
هوا تازه روشن شده بود که حاج قاسم آمد توی مقر و خواست برویم نزدیک عراقی ها و منطقه را شناسایی کنیم. چون شب قبل تا صبح نزدیک همان جایی را که حاجی گفته بود شناسایی کرده و خیلی خسته بودم. اول مخالفت کردم؛ اما محمدتقی بلند شد و گفت: برویم.
گفتم: نه، توی روز روشن کجا برویم؟ توی دل عراقی ها، تازه اونجا هم جاییه که لو رفته!
محمدتقی که بلند شد، مهدی جمهری هم بلند شد و ایستاد که برود برای شناسایی. آمدم مخالفت کنم که تقی دستم را گرفت و گفت: می گم بریم.
راه افتادیم، همانطور که می رفتیم، محمد تقی گفت: وقتی حاج قاسم می گه بریم، بریم.
محمد تقی نشست روی موتور، من هم نشستم پشت سرش، داشتیم می رفتیم به طرف منطقه ای که قرار بود شناسایی کنیم. سرم را بردم نزدیکش و گفتم: تقی.... امروز کوتاه بیا! امروز از اینجا زنده بر نمی گردی.
همانطور که به موتور گاز می داد، گفت: امام گفته حرف فرمانده ها را باید اجرا کنیم، حالا هم فرمانده گفته.
خندیدم و گفتم ما که با حاج قاسم رفیقیم، با حاجی این حرف ها را نداریم، بعداً می رویم. گفت: نه! حاجی فرمانده است، باید اطاعت کنیم.
💠 خاطرهای از شهید- 3
🔹شهید می شوم و اینجا دفنم می کنند.
بعد از عملیات فتح المبین آمد مرخصی و با هم رفتیم گلزار شهدا.
محمدتقی برای شهدا فاتحه می خواند و خیلی آرام توی گلزار قدم می زد. من را برد یک گوشه و گفت: من دیگه بر نمی گردم.
منظورش را وقتی فهمیدم که به جایی روی زمین اشاره کرد و گفت: من را اینجا دفن می کنند... اینجا.
غوغای بود توی گلزار شهدا. حدود 100 شهید عملیات بیت المقدس تشییع می شدند. صدای گریه و زاری خانواده شهدا به آسمان می رسید. وقتی رفتم بالای قبر محمد تقی، برای چند لحظه مات و مبهوت ماندم. داشتم خاطرات روزگار گذشته ام را که با محمدتقی بودم مرور می کردم. یادم آمد مدتی قبل از شهادتش که برای زیارت به گلزار شهدا آمده بودیم، همین جایی را که الان من ایستاده بودم نشانم داد و گفت: من دیگر بر نمی گردم.
شهید می شوم و اینجا دفنم می کنند.
حالا محمدتقی درست همان جایی بود که خودش گفته بود.
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا DC https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
🌴 کانال "دفاع مقدس"
💕 هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود
🌿کجاست مرد که با ما سر سفر دارد...
🌸🌼☘️ عکسی دیده نشده از جاویداالاثر حاج احمد متوسلیان
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
🌴 کانال "دفاع مقدس"
💠 طنز جبهه
یکبار سعید خیلے از بچهها ڪار ڪشید. فرمانده دستہ بود.
شب برایش جشن پتو گرفتند.
حسابے کتکش زدند.
من هم ڪه دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تاشاید کمےڪمتر کتک بخورد!
سعید هم نامردے نڪرد، بہ تلافےآن جشن پتو، نیمساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت.
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچهها خوابند. بیدارشان ڪرد و گفت:
اذان گفتند چرا خوابید؟
گفتند ما نماز خواندیم!!!
گفت الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید؟؟
گفتند سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من براے
نمازشب اذان گفتم نه نماز صبح!
🌷شهید سعید شاهدے🌷
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
🌴 کانال "دفاع مقدس"
🌷 رزمندگان خطه جنوب
🌴 خط #دهلاویه
⏳ تابستان 1360
📷 از چپ: حاج حسن قاصدزاده برادر سیامک بمان دکتر خلیل عالمی سعید حاج علی عموری شهید فرشاد مقدم شهید علیرضا اسکندری شهید سید مهدی نجم السادات شهید نادر یزدانیان برادر مصطفی شیبانی شهید عزیز حریزاوی شهید ناصر چراغعلی شهید ابوکریم بغدادی برادر آزاده پرویز رمضانی
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
🌴 کانال "دفاع مقدس"
🌷شهید شیخ شریف قنوتی، از مدافعین خرمشهر در روزهای آغازین جنگ تحمیلی - او که با چنگ و دندان در برابر تجاوز ارتش تا دندان مسلح عراق در خیابان های خرمشهر با صدامیان می جنگید، به اسارت بعثیون درآمد و اینچنین مغز و شقیقه او توسط ضربات سرنیزه دشمن متلاشی شد. (مهرماه 1359)
💠 هنگامی که به اسارت درآمد سربازان عراقی فریادی شادی برآوردند: "اسرنا الخمینی"ما یک خمینی را اسیر کردیم!!
وقتی تاریخ تکرار می شود:👇
🌷نمونه این پاکباختگان راه حق در عصر ما طلبه بسیجی، "آرمان علی وردی" است.
او در هفته قبل در ناآرامی های محله اکباتان تهران توسط اغتشاشگران به شهادت رسید.🕊🕊
وحوش برانداز، این جوان بیست ساله را با شوکرهای خاص و شبه نظامی مورد ضرب و شتم وحشیانه قرار دادند، بطوریکه حجم ضربههایی که به سر او وارد کردند موجب ضربه شدید مغزی شد. سرانجام جنایتکاران، پیکر غرق در خون این شهید عزیز را در حالیکه پتو پیچی شده بود در گوشه خیابان رها ساختند.
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
🌴 کانال "دفاع مقدس"
زندگی مردم خوزستان در شرایط جنگی – اهواز – 13 آبان 1359
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
🌴 کانال "دفاع مقدس"
💠 هدیه امام خمینی 🌿
▫️ یکی از رزمندگان لشکر ۸ نجف اشرف نقل میکند که در بعد از عملیات کربلای پنج با حاج احمد کاظمی(فرمانده لشگر) به پشت خط بر میگشتیم. حاج احمد پشت فرمان نشسته بود و با هم صحبت میکردیم.
در بین صحبتها گفت:
🔹 این شعار "مرگ بر آمریکا" که امام به ما هدیه داد، ما را حیات داد و ما را سربلند کرد.
⚪️ سپس حاج احمد سه بار دست خود را به فرمان ماشین زد و گفت: فلانی به هفتاد پشتت (نسل بعد از خودت) بسپار که با پوتین بخوابند چرا که حفظ کردن این سربلندی بسیار سخت است.
🌷 دوران دفاع مقدس
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
🌴 کانال "دفاع مقدس"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دوران جنگ تحمیلی
🎥فیلم | آتش زدن پرچم آمریکا در حضور خبرنگاران خارجی با شعار:
🇺🇸🔥🇺🇸مرگ بر آمریکا🇺🇸🔥🇺🇸
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
🌴 کانال "دفاع مقدس"
صادق_آهنگران_اجرای_سرود_انقلابی.mp3
5.35M
📢 صوت | اجرای سرود انقلابی "مرگ بر آمریکا"
💠توسط حاج #صادق_آهنگران و گروه همخوانی و کُر
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
🌴 کانال "دفاع مقدس"
اگه این جوری خالصی، بسم الله
رئیس جمهور نبود.
وزیر یا نماینده مجلس هم.
آقازاده و داماد فلانی هم اصلا.
نوجوانیش در جنگ، در گردان تخریب گذشت؛ وسط میدان مین، به بلوغ رسید و با تیر و ترکش مرد شد.
جنگ که تمام شد، او هنوز وسط بیابان بود.
همچنان مین خنثی می کرد تا پیکرهای برجای مانده را به آغوش مادران چشم انتظار بازگردانَد.
نه با بنز و ماشین آخرین مدل و محافظ و گماشته؛ که با پای مصنوعی که چند بار شکست و وصله پینه شده بود.
و از آن مهم تر، خانواده ش را هم با خود به اندیمشک برد. در آن گرمای طاقت فرسای جنوب.
یک بچه کوچیک داشت که مریض بود. قسمت این بود. از همون موقع تولد کمی مشکل داشت. ولی او عاشقش بود و همچون پروانه به دورش می چرخید.
خودش می گفت:
"با خودم فکر می کنم کجای جنگ کم گذاشتم، که خدا این بچه را با این وضعیت به من داده."
بدنش در جنگ متلاشی شده بود. کم که هیچ، زیاد هم گذاشته بود. خیلی بیشتر از دیگران.
یک پا و کلیه اش رفته بودند و اندامش مملو بود از ترکش مین والمری.
زمستان 1375 بچه اش را آورده بود فکه. آورده بود وسط میدان مین. در آغوش گرفته بود و همنوا با زیارت عاشورایی که در محل شهادت شهیدان سعید شاهدی و محمود غلامی زمزمه می شد، می گریست.
وقتی گفتم:
- علی آقا، این طفل معصوم را با این احوال، چرا آوردی این جا؟
نگاه معناداری انداخت و گفت:
- آوردمش اینجا بلکه به آبروی شهدا شفا بگیره.
و این عکس را، به یادگار از او و فرزند دلبندش گرفتم.
بعدها شهید مجید پازوکی تعریف می کرد:
"علی محمودوند می گفت: خیلی می رفتم مشهد پابوس امام رضا (ع) و طلب می کردم که شفیع من بشه تا این بچه کوچولو شفا بگیره. یک شب کنار پنجره فولاد نشسته بودم، آقا امام رضا (ع) اومد به خوابم. ذوق کردم. خوشحال شدم. آقا بهم گفت: اگه بهت بگم این مصلحت خداست که بچۀ تو این جوری باشه، باز هم التماس می کنی؟
و از اون روز به بعد دیگه علی چیزی نگفت."
سال ها گذشت، روز 22 بهمن 1379، وقتی ما، شادمان و خندان، همراه خانواده در خیابان های آذین بسته، مشت ها را گره کرده و شعار می دادیم، در وسط میدان مین فکه، هنگام عملیات تفحص و کشف پیکر شهدا، مین والمری، همان که آوینی را آسمانی کرد، منفجر شد و علی محمودوند هم پیوست به یاران شهیدش.
چند سالی بیشتر طول نکشید که بچه کوچولیش هم رفت پیش بابا.
بسم الله الرحمن الرحیم
به ارواح طیبه همه شهداء به خصوص شهیدان این راه پرارزش (تفحص) که شما در آن مشغول حرکت هستید و این شهید عزیز شهید محمودوند به خصوص، برای ارواح طیبه همهشان از خداوند متعال علو درجات و همنشینی با صالحان و اولیاء و ائمه را مسئلت میکنم، شما باب شهادت را باز نگه داشتید.
سید علی خامنهای
20 اسفند 1379
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
🌴 کانال "دفاع مقدس"
👇👇👇