💠 رأس شهید #حسن_منصوری
🌴 منطقه عملیاتی والفجر سه - جبهه مهران - مرداد 1362
🌷شهید بی سر، حسن منصوری، معاون تدارکات لشکر 5 نصر- استان خراسان
📷👆 محل دفن سر از تن جدای شهید منصوری- او در 16مرداد 1362 در اثر بمباران هوایی دشمن و اصابت راکت در منطقه مهران به شهادت رسید. پیکرش با تنی بی سر به تربت حیدریه انتقال داده شد و در بهشت عسکری در کنار دیگر شهدای انقلاب و دفاع مقدس به خاکسپرده شد.
دفاع مقدس
💠 رأس شهید #حسن_منصوری 🌴 منطقه عملیاتی والفجر سه - جبهه مهران - مرداد 1362 🌷شهید بی سر، حسن منصوری
🌷 شهید حسن منصوری
سومین فرزند خانوادهی منصوری که در دهمین روز از ماه بهمن سال1332 در شهر تربت حیدریه به دنیا آمد، از سوی پدر و مادرش حسن نامگرفت.
کودکی حسن درخانهی مستأجری و با دسترنجی که پدر از درآمد کار شش ماهه در سال بهدست میآورد، سپری شد.
از رهگذر عشق و علاقهای که پدر به شرکت در جلسات قرآنخوانی داشت، «حسن» با قرآن آشنا شد. کودک شوخ و پر جنب وجوش خانوادهی منصوری پس از گذراندن دورهی ابتدایی و چند سال آغازدورهی دبیرستان ترک تحصیل کرد و برای کمک به پدر به مغازهیشیشهفروشی او رفت. در آن زمان به دلیل کثرت سربازها «حسن منصوری» که در سن خدمت قرار داشت از سربازی معاف شد و در بیست و سهسالگی ازدواج کرد. او در همان سالهای قبل از انقلاب وارد فعالیتهای مذهبی شد و یک انجمن ضدبهاییت تشکیل داد. پرداختن بهورزش باستانی از سرگرمیهای خاص او در این سالها بود.
با شروعانقلاب اسلامی در کار انتقال اعلامیهها از منزل آیتالله شیرازی از مشهد به تربتحیدریه نقش مؤثّری داشت.
او یک بار در حین فرار از دست مأموران شاه در محل روستای امام تقی که حد فاصل تربت و مشهد است با ماشین چپ کرد اما اعلامیهها را بهسرعت جمعآوری کرد و خودش را به تربت رساند. او در برپایی تظاهرات، مقابله با مأموران رژیم پهلوی، سرنگونی مجسمهی شاه و تصرف شهربانی در روز دی 1357 فعالیت چشمگیری داشت.
حسن منصوری پس از پیروزی انقلاب وارد کمیته انقلاب شد و پس از چندی در شمار مؤسسین سپاه پاسداران تربت حیدریه قرار گرفت و بهعنوان مسوول تدارکات فعالیت خود را آغاز نمود.
دی ماه 1361 زمانی بود که او به جبهه اعزام شد و مسؤولیت معاون تدارکات لشکر پنج نصر را به عهده گرفت. وی پس از مدتی به تربت حیدریه بازگشت اما در خرداد 1362 دوباره به منطقه جنوب اعزام شد و مسؤول تدارکات سپاه هشتم گردید. منصوری در «فتحالمبین» و عملیات «والفجر3» شجاعتها از خود به یادگار گذاشت و سرانجام در 17 مرداد 62 در اثر بمباران هوایی دشمن و اصابت راکت در منطقه مهران به شهادت رسید. 🕊🕊
دفاع مقدس
🌷 شهید حسن منصوری سومین فرزند خانوادهی منصوری که در دهمین روز از ماه بهمن سال1332 در شهر تر
📷 شهید #حسن_منصوری
معاون لجستیک لشکر 5 نصر- استان خراسان
🌷 شهادت: عملیات والفجر سه - جبهه مهران - مرداد 62
پیکر بی سر شهید به تربت حیدریه انتقال یافت و در بهشت عسکری در کنار دیگر شهدای انقلاب و دفاع مقدس آرام گرفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فیلم کامل| خاطره نوجوان رزمنده از امداد غیبی در عملیات والفجر۳
🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱ا
🌴 عملیات والفجر ۳ در ساعت ۱۱ شب (۷ مرداد ماه سال ۱۳۶۲) با رمز مقدس (یاالله، یاالله، یاالله) در جبهه غرب واقع در منطقه عمومی مهران توسط ۳۲ گردان پیاده، زرهی و مکانیزه و چهار گردان توپخانه رزمندگان اسلام آغاز و به مدت دو هفته انجام شد.
دوران#دفاع_مقدس
🕊🕊 ۵ مرداد ۱۳۶۷ — (عملیات مرصاد)، سالروز شهادت پاسدارِ جانباز، محمد مجازی
از شهدای اسلامشهر، شهرک سعیدیه
عضو گردان بدر، تیپ ۳ ابوذر (۱۳۶۲)
عضو گردان حمزه سید الشهدا (ع)
معاون دلاور گروهان شهید بهشتی
گردان مالک اشتر
(بعد از عملیات خیبر تا والفجر ۸)
مسئول محور تیپ ۲ سلمان
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
در زمان شهادت
ا◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️
فرالزی از وصیت نامه شهید:👇
✍️"ای دل منال! ای دل ز درد نفس بنال.
دلم مینالد؛ نمیدانم چگونه بگویم که ننالد. الها! کمکم کن که همیشه در مشکلات ننالم و اگر نالیدم فقط جهت استمداد از تو و لاغیر باشد. میروم (خط) ولی حس میکنم لیاقت ندارم و فقط توفیق آن را فقط و فقط از تو میخواهم که لیاقت ما را (بنده را) نیز مجد توفیق قرار بدهی.
ای دل رضا به رضای خدا شو و لاغیر
ای دل رضا به رضای خدا شو نه نفس
ای دل کارت را فقط برای رضای او انجام بده و لاغیر
(یا سریع الرضا)
دفاع مقدس
🕊🕊 ۵ مرداد ۱۳۶۷ — (عملیات مرصاد)، سالروز شهادت پاسدارِ جانباز، محمد مجازی از شهدای اسلامشهر، شهرک س
"اینها را بزنید شما اگه بهشان رحم کنید، اینها به شما رحم نمی کنند.
حواستون باشد، گول نخورید بگید: ایرانی هستند،
اینها از صدتا اجنبی پست ترند"
❇️ عملیات مرصاد
تنگه چهارزبر
🔹 شهادت شهید محمد مجازی
🔸به روایت برادر احسان احمدی خاوه👇
اوضاع در کرمانشاه خیلی مساعد نبود، سرعت عمل منافقین از یک طرف و عملیات ایذایی عراق در جنوب در سمت دیگر، موجب شده بود نیروهای ما به نوعی غافل گیر شوند.
منافقین همه نیروهایش را از همه دنیا فراخوان داد و به عراق آورده بود. رجوی توانسته بود پنج هزار نفر را جمع و جور کند که حدود یک چهارم آنها را زنان و دختران تشکیل می دادند.
بعد از تصرف اسلام آباد و فرار مردم، در بیرون شهر ترافیک سنگینی ایجاد شده بود و ستون تجهیزات منافقین را کاملا متوقف کرده بود. این توفق اجباری، فرصتی به نیروهای خودی داد تا بتوانند راه را بر آنها ببندند. بعد از خلوت شدن تدریجی مسیر، با یکی دو درگیری مختصر، منافقین به حسن آباد رسیدند، اما در حوالی صبح چهارم مرداد در گردنه چهارزبر دوباره متوقف شدند و درگیری شروع شد.
محمد که به منطقه برگشت، به عنوان مسئول محور تیپ ۲ به فرماندهی حاج محمود امینی، گردان های تحت امر تیپ را به سه راهی اسلام آباد غرب _خرم آباد منتقل کرد.
منافقین تا اسلام آباد، مراکز دولتی و نظامی را تقریبا غارت کردند، در درگیری نیروهای خودی با منافقین، محمد وقتی به محور رسید، یک موتور انداخت زیر پایش و همه محور را با موتور زیر پا گذاشت.
حدود صد متر مانده به سه راهی اسلام آباد، پشت یک پمپ بنزین، یک آب گیر زیر جاده به وجود آمده بود که از این محل به عنوان مقر تاکتیکی برای هدایت نیروها استفاده می کردند.
هر نیم ساعت بچه های هوانیروز می آمدند و منافقین را می زدند، از آن طرف هم نیروی هوایی عراق همان طور که قبلا رجوی قولش را گرفته بود در حمایت از آنان، عملیات پشتیبانی انجام می داد. قبل از سه راهی اسلام آباد، یک باند فرودگاه اضطراری بود که محمد کوثری فرمانده لشکر و فرماندهان گردان ها در کناره ارتفاعات آن جا برای هماهنگی کارها دور هم جمع شده بودند. محمد حجازی هم آنجا بود. روی ارتفاعات، چند کیلومتر جلوتر آتش هایی روشن بود، فرمانده لشکر به آن طرف اشاره کرد و گفت: آن جایی که آتش روشن است، منافقین پناه گرفته اند، باید آن منطقه را بزنیم.
جلسه توجیهی در همین حد بود، نه کالکی، نه نقشه ای و نه هیچ چیز دیگری وجود نداشت، محمد با موتور، دائم در طول منطقه در رفت و آمد بود. هنوز چشمش را که در عملیات بیت المقدس ۴ شیمیایی شده بود، آفتاب اذیت می کرد و مجبور شده بود عینک آفتابی بزند.
بطور مدام، در محور بالا و پایین تردد داشت و خط را کنترل می کرد و به بچه ها می گفت: "اینا رو بزنید شما اگه به اینا رحم کنید، اینا به شما رحم نمی کنند. حواستون باشه گول نخورید، بگید: ایرانی هستند، اینا از صدتا اجنبی پست ترند"
پنجم مرداد بود، دو روز از شروع عملیات می گذشت. منافقین اگر چهار زبر را رد می کردند دیگر سخت می شد جلویشان گرفت. مردم تا شنیدند اوضاع کرمانشاه قمر در عقرب شده، دسته دسته دوباره خودشان را رساندند به کرمانشاه.
هرچه بیشتر می گذشت، تلفات منافقین در چهارزبر بیشتر می شد تا اینکه حوالی ظهر از دوطرف، از طرف پادگان الله اکبر و از طرف سه راه اسلام آباد نیروهای خودی به سمت اسلام آباد حمله کردند. از صبح، کار به جنگ تن به تن کشید.
در این سه روزی که اینجا بودند محمد بیشتر از دو، سه ساعت نخوابیده بود. بچه های دیگر هم حال روز بهتری نداشتند. همه با تمام توانشان می خواستند این فتنه را همان جا خفه کنند. در یکی از سرکشی ها، خمپاره ای نزدیک محمد اصابت کرد و محمد به مراد دلش رسید 🕊🕊🕊
پایان آنروز ، پایان کار منافقین هم بود آنها با به جا گذاشتن بیش از چهار هزار نفر تلفات و انهدام صدها دستگاه تانک و نفر بر و خودرو به داخل خاک عراق فرار کردند .
دفاع مقدس
"اینها را بزنید شما اگه بهشان رحم کنید، اینها به شما رحم نمی کنند. حواستون باشد، گول نخورید بگید: ا
💠 شهید محمد مجازی - جانشین گردان حمزه - لشکر 27 محمد رسولالله (ص)
🌷شهادت: اسلام آباد غرب - ۵ مرداد ۱۳۶۷ (عملیات مرصاد ) - توسط منافقین خلق
⚪️ مزار: بهشت زهرا، قطعه 40، ردیف 48، شماره 4
دفاع مقدس
هرگز نروی از یاد ...
در نعره طوفان ها ..
یاد و خاطره
معاون دلاور گروهان شهید بهشتی
گردان مالک اشتر
پاسدار باشرف سپاه اسلام
سردار شهید محمد مجازی
معاون گردان حمزه سید الشهدا
(هنگام شهادت)
شهادت: ۵ مرداد ۱۳۶۷، عملیات مرصاد
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
🔹✍️✍️"سلام مرا به رهبر برسانید و بگویید تا آخرین قطره خون خود سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد و با خداوند پیمان میبندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین(ع) همراه باشم، سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی لا اله الا الله و محمد رسول الله و علی ولیالله برتمام جهان سلطه افکند و در زیر پرچم امام زمانعج به اجرا درآید."
ا◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️
فرالزی دیگر از وصیت نامه شهید:👇
✍️"ای دل منال! ای دل ز درد نفس بنال.
دلم مینالد؛ نمیدانم چگونه بگویم که ننالد. الها! کمکم کن که همیشه در مشکلات ننالم و اگر نالیدم فقط جهت استمداد از تو و لاغیر باشد. میروم (خط) ولی حس میکنم لیاقت ندارم و فقط توفیق آن را فقط و فقط از تو میخواهم که لیاقت ما را (بنده را) نیز مجد توفیق قرار بدهی.
ای دل رضا به رضای خدا شو و لاغیر
ای دل رضا به رضای خدا شو نه نفس
ای دل کارت را فقط برای رضای او انجام بده و لاغیر
(یا سریع الرضا)
کانال دفاع مقدس
دفاع مقدس
هرگز نروی از یاد ... در نعره طوفان ها .. یاد و خاطره معاون دلاور گروهان شهید بهشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 فیلمی کمتر دیده شده از شهید محمد مجازی(شال سیاه به گردن) - جانشین گردان حمزه - لشکر27 محمد رسولالله (ص)
⏳ دوران جنگ تحمیلی
کانال دفاع مقدس
📆 ۶ مرداد ۱۳۳۳ - سالروز ولادت سردار سپاه اسلام شهید #اسماعیل_دقایقی فرمانده لشکر ۹ بدر
دفاع مقدس
📆 ۶ مرداد ۱۳۳۳ - سالروز ولادت سردار سپاه اسلام شهید #اسماعیل_دقایقی فرمانده لشکر ۹ بدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📆 ۶ مرداد ۱۳۳۳ - سالروز ولادت سردار سپاه اسلام شهید #اسماعیل_دقایقی فرمانده لشکر ۹ بدر
◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️
🎥☝️ فیلم| سخنرانی شهید اسماعیل دقایقی فرمانده لشکر بدر - رزمنده های این لشکر را عراقی های مخالف رژیم بعث صدام تشکیل داده بودند و یک ایرانی(شهیددقایقی) فرماندهی آنها را بر عهده داشت
دفاع مقدس
📆 ۶ مرداد ۱۳۳۳ - سالروز ولادت سردار سپاه اسلام شهید #اسماعیل_دقایقی فرمانده لشکر ۹ بدر ◽️◽️◽️◽️◽️◽️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | ناگفتههای سرلشکر محسن رضایی و شهید ابومهدی المهندس از شهید اسماعیل دقایقی
📆 ۶ مرداد ۱۳۳۳ - سالروز ولادت سردار سپاه اسلام شهید #اسماعیل_دقایقی فرمانده لشکر ۹ بدر
⚪️ محسن رضایی،فرمانده وقت سپاه درباره شهبد دقایقی مییگوید: مناسبترین فردی که برای فرماندهی نیروهای بدر که متشکل از نیروهای انقلابی عراقی بود، میشناختم،ایشان بود. اینکه چرا مسئولیت تشکیل این نیروها را به دقایقی دادم، دلایلی داشت که از مهمترین آنها این بود که بسیار صبور بود و نیز اینکه بسیار دوستانه و با ملایمت با دیگران برخورد میکرد.دقتی که این شهید در کارهایش و بویژه در شناسایی افراد داشت نیز از دلایل این انتخاب بود
🌹او آنچنان خوب کار کرد که تیپ او به لشکر تبدیل شد. لشکر او یکی از بهترین یگانهایی بود که همواره سختترین عملیاتها را در درون خاک عراق انجام میداد. وی حتی توانست از میان اسرای عراقی نیز گردانی به نام «احرار» تشکیل دهد که با فداکاری و اخلاص در کنار رزمندگان ما در جبههها با دشمن میجنگیدند
🌹من با او ازمدتها پیش از انقلاب که هردو در هنرستان شرکت نفت اهواز درس میخواندیم آشنا بودم.درجریان مبارزه هم با یکدیگر بودیم. پس از پیروزی انقلاب هم با همدیگر مراوده و ارتباط داشتیم.درشهادت او بلحاظ روحی بسیار ضربه خوردم،ولی آنچه این رنج را هموارکرد این بود که او به آرزوی خود که شهادت بود،رسید
◽️◽️◽️◽️◽️
خاطره ای از شهید👇
🌸 اسماعیل دقایقی فرمانده لشکر بدر در تاریکی شب به چادرهای بچه های بسیجی سر می زد و آن ها را نظافت میکرد
☘️ از بس خاکی می گشت، اگر کسی به لشگر بدر می آمد، نمی توانست تشخیص بدهد فرمانده این لشگر کیست؟
یکبار یکی از بچه ها که اسماعیل را نمی شناخت و فکر می کرد نیروی خدماتی است گفت:
چرا نیامدی چادرمان را نظافت کنی؟ و او جواب داده بود: به روی چشم امشب میام!!
📆 ۶ مرداد ۱۳۶۴ - سالروز شهادت مسعود منفرد نیاکی فرمانده لشکر ۹۲ زرهی ارتش
ا▫️🌱🌷▫️🌱🌷
💠 فرماندهی که در تشییع جنازه دخترش نبود‼️
خاطره ای از شهید نیاکی👇
🔹 در جریان «عملیات بیتالمقدس به شهید #نیاکی خبر میدهند که دخترش ناخوش است و بهتراست به تهران برود. اما او نمی رود. بعد از چند روز دوباره به او می گویند که دخترت به سرطان خون مبتلا شده است، اما او بازهم درجبهه می ماند تا اینکه پزشکان درمان دخترش را ناممکن می دانند و حال او وخیم می شود و پس از چند روز از دنیا میرود
همسرش با اوتماس میگیردکه حداقل درمراسم ختم وتشییع جنازه دخترشان حاضرشود اما سرلشکر شهید نیاکی درنامه ای به همسرش می نویسد که من چطور این رزمندگانی را که درجبهه می جنگند و مانند فرزندان من هستند و هرروز تعدادی از آنها شهید می شوند، تنها بگذارم. درشهر کسی هست که تابوت فرزندمان را بلند کند اما در اینجا کسی نیست که پیکرهای این شهدا را از زمین بلند کند. بعد از پایان عملیات بیت المقدس،شهید نیاکی به منزلش رفت. ازآنجایی که نیمه های شب بخانه رسیده بود به اتاق دخترش میرود و تا اذان صبح اشک میریزد💦
دفاع مقدس
📆 ۶ مرداد ۱۳۶۴ - سالروز شهادت مسعود منفرد نیاکی فرمانده لشکر ۹۲ زرهی ارتش ا▫️🌱🌷▫️🌱🌷 💠 فرماندهی که
💠 خاطره ای از شهید نیاکی
🔹 در ادامه پاتکهای سنگین عراقیها در تنگ #چذابه در عملیات #طریق_القدس در سال ۱۳۶۰، آتش سنگینی بر روی رزمندگان اسلام اجرا میشد و تلفات و مجروحین زیادی دادیم. خوف آن میرفت که عقبنشینی اجباری به سمت شهر #بستان داشته باشیم.
🔸#غلامعلی_رشید، شهید #صیادشیرازی، #محسن_رضایی، #رحیم_صفوی، سرهنگ شهید #نیاکی [فرمانده لشکر ۹۲ زرهی] و... در روستای بردیه قبل از #دهلاویه و چند کیلومتری سوسنگرد جمع بودند. فرماندهان فوق برای پیروزی در این عملیات #دعای_توسل قرائت میکنند.
🔺من و جمعی از نیروها در خط مقدم بودیم. به یکباره آتش عراقیها و پاتک آنها قطع شد. دلیل آن این بود که به پیشنهاد روحانی شهید #مصطفی_ردانیپور دعای توسلی در قرارگاه کربلا برگزار شد و این توسل کار خودش را کرد🌴
▪️در #تنگه_چذابه در جلسه دعا، سرهنگ #نیاکی فرمانده لشکر زرهی ارتش از شدت تاثر از ذکر مصیبت حضرت زهرا (س) غش کرد. بعد از عملیات فرماندههان خدمت امام (ره) رسیدند. شهید #صیادشیرازی خاطره سرهنگ نیاکی را خدمت امام راحل مطرح کرد و گفت که وی در حین ذکر مصیبت بیبیِ دوعالم از هوش رفت.
🌷 امام (ره) فرمودند:
─ «این رجعت و بازگشت به اصل خویش است.»
(راوی: نبی رودکی)
دفاع مقدس
💠 خاطره ای از شهید نیاکی 🔹 در ادامه پاتکهای سنگین عراقیها در تنگ #چذابه در عملیات #طریق_القدس در
💠 خاطره ای از شهید سرلشگر مسعود منفرد نیاکی👇
در سال 62 شهید منفرد نیاکی فرمانده لشکر 92 زرهی اهواز بود.ما به همراه یک کاروان صد نفره از ارتش جمهوری اسلامی ایران به سفر حج تمتع مشرف شدیم. در این سفر روحانی اخلاق و رفتاری که از این شهید بزرگوار دیدیم حقیقتا مثالزدنی است، به قدری خاکی و بامحبت بود که ما باورمان نمیشد ایشان فرمانده لشکر ما هستند. قبل از همه سلام میکرد، هیچ کدام از بچهها در سلام کردن و نماز خواندن نمیتوانستند از ایشان سبقت بگیرند، همیشه هقهق گریه شهید بزرگوار را در مراسم دعای توسل یا دعای کمیل میشنیدیم، در سفر حج هم گوشهای مینشست و مشغول دعا کردن میشد با بچهها خیلی خوشبرخورد بود، بهطوری که شهید بزرگوار سپهبد صیاد شیرازی ایشان را به عنوان نماینده خود در سفر حج معرفی کردند.
(راوی: سرهنگ مظفری)
دفاع مقدس
💠 خاطره ای از شهید سرلشگر مسعود منفرد نیاکی👇 در سال 62 شهید منفرد نیاکی فرمانده لشکر 92 زرهی اهواز
💠 خاطره ای از شهید مسعود منفرد نیاکی:
یک روز به امام خمینی(ره) خبر میدهند که دیدیم سرهنگی وسط تانکها نشسته و هقهق گریهاش به گوش میرسد! به ایشان میگویند که این سرهنگ منفرد نیاکی است. امام(ره) میفرمایند که هنوز زود است که شما منفرد نیاکی و منفرد نیاکیها را بشناسید.
سال 1361 بازنشسته شد، ولی بسیار پیگیری کرد تا در ارتش بماند؛ به همین خاطر به آیتالله خامنهای که آن زمان رئیسجمهور بودند، نامهای نوشت که با ماندن ایشان موافقت نمایند.
حضرت آقا هم در جواب نامه ایشان مرقوم داشتند: شایستگی خدمت ممتد وی در جبهههای نبرد مورد توجه قرار گیرد. بدین ترتیب در ارتش ماند و سه سال بعد به شهادت رسید🕊🕊
دفاع مقدس
💠 خاطره ای از شهید مسعود منفرد نیاکی: یک روز به امام خمینی(ره) خبر میدهند که دیدیم سرهنگی وسط تانک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | توضیحات شهید مسعود منفرد نیاکی فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز در جمع فرماندهان سپاه و ارتش
🎞 هنگام تشریح نقشه عملیات
▫️ در جمع حاضر محسن رضایی(فرمانده وقت سپاه)- شهید صیاد شیرازی— شهید حسن باقری و . . . حضور دارند.
🌴 دوران دفاع مقدس
📆 ۶ مرداد ۱۳۶۴ - سالروز شهادت مسعود منفرد نیاکی فرمانده لشکر ۹۲ زرهی ارتش
به یاد رزمنده دوران دفاع مقدس
و ذاکر دلسوخته اهل بیت (ع)
"شهید محسن گلستانی"
مسئول دسته اخلاص
گردان حضرت حمزه سیدالشهدا {ع}
لشگر ۲۷ حضرت محمّد رسول الله {صلوات الله علیه و آله}
شهادت : ۲۴ بهمن ۱۳۶۴
فاو - عملیات والفجر هشت
مزار : امامزاده عباس {ع} / چهاردانگه
بخشی از وصیت شهید :
« اگر اشکی دارید برای آقا اباعبدالله {ع} بریزید
برای زینب {س} و یتیمان گریه کنید
به پهلوی شکسته فاطمه زهرا {س}
و به مظلومیت علی {ع} گریه کنید
و اگر برای این خانواده و مصیبت های آنان
اشکتان نمی آید پس برای خودتان گریه کنید
که مبادا از اهل بیت {ع} دور باشید و متوجه نباشید
و این مصیبت، گریه دارتر از مصیبت های دیگر است
یاد امام حسین {ع} و شهدای کربلا
و تمامی وقایع ایثارگرانهٔ پیامبران و امامان
و مصیبت هایشان را زنده نگهدارید
به خاطر رضای خدا و پا برجا بودن پرچم لااله الاالله
و برای دین مبین اسلام بجنگید و سختی بکشید
نه به خاطر حبّ متاع دنیا و زمین و ثروت
شعائر اسلامی را زنده نگه دارید
و سعی کنید نوحه خوانی و سینه زنی
و مراسم های دعاهای کمیل و توسل و ندبه را
هر چه با شکوهتر برگزار کنید
که تنها راه نزدیک شدن به خدا
دنبال راه ائمه {ع} و اولیا؛ رفتن است »
سلام و صلوات هدیه به روح مطهر و ملکوتی
مداح و معلم بسیجی شهید محسن گلستانی
و شادی روح مادر دلسوخته اش
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین
کانال دفاع مقدس
دفاع مقدس
به یاد رزمنده دوران دفاع مقدس و ذاکر دلسوخته اهل بیت (ع) "شهید محسن گلستانی" مسئول دسته اخلاص
💠 خاطره ای از رزمنده دفاع مقدس، مداح و ذاکر اهل بیت (ع)، شهید «محسن گلستانی»:👇👇
«همینطور از لای دستش به سنگر عراقیها نگاه میکردم متوجه شدم که دارند رگبار را عوض میکنند ضمن عوض کردن رگبار بودند که این فرصت را غنیمت شمردن و پریدم پشت یک تخته سنگی که جان پناه خوبی باشد برای جنگیدن.
وقتی پشت تخته سنگ قرار گرفتم متاسفانه دیگر به سنگر عراقیها دید نداشتم، چون از ارتفاع کمی به طرف پایین کشیده بودم و فقط صدای بچهها را میشنیدم که گاهی اوقات تکبیر میگفتند و گاهی دعای توسل میخواندند من هم همان جا نشسته بودم و یک چندتایی از عراقیها، پایینتر از من جمع شده بودند، روی یک تپه و از بچههای بالا هیچ خبری نداشتم.
نزدیک غروب شد. پیش خودم گفتم خورشید که کاملاً غروب کرد، و هوا که تاریک شد، میروم پیش بچهها و یک تصمیمی میگیریم که چکار بکنیم؟ از چه راهی برویم؟ چون واقعاً ما محاصره شده بودیم از سه چهار طرف آرپیجی و تیربار میزدند هیچ راهی نبود، بچهها با فرمانده لشکر (شهید حاج همت) هم تماس گرفته و گفتند ما در اینجا مقاومت می کنیم. آنها با ایمانی که داشتند مقاومت نموده و تسلیم نشدند.
اما از غروب بگویم .... تا به حال این قدر غروب را به این غمناکی ندیده بودم... پشت درخت بودم، به حالت درازکش.دراز کشیده، چون نمیتوانستم سرم را بلند کنم. هوا که کم کم تاریک تر می شد، توانستم مقداری تکانی بخورم. با آن حال تیمم کرده. بطور نشسته نماز مغرب و عشایم را خواندم.🌴
از نظر دید، دشمن دیگر دیدی به من نداشت، ولی از لحاظ نزدیکی صدا خیلی به هم نزدیک بودیم و تمام حرکات پا و حرف زدن آنها به گوشم میرسید. بعد تصمیم گرفتم که بروم پیش بچهها تا برای گریز از محاصره دشمن چارهای بیاندیشیم و همان مسیری را که پایین آمده بودم بالا رفتم. زیر همان درختی که شهید بازوزاده افتاده بود، دیدم چند نفر دیگر شهید شدهاند، از جمله عباس رضایی و ساریخانی، ولی بقیه نیروها نبودند، همان ها که پشت یک تخته سنگی پناه گرفته بودند.
گویا تغییر موضع داده و رفته بودند؛ شاید به این گمان که من برگشتهام جای دیگر و موضعی دیگر یا اینکه شهید شدهام🌷لذا به دنبالم نیامده و صدایم نزدهاند. در همین فکرها بودم که یک دفعه حس تنهایی بر من غلبه کرد و خودم را در آن مکان تنهای تنها یافتم. با خود فکر کردم که در لابلای این دشت و کوهها، فقط من هستم و این همه دشمن خونخوار —- یک لحظه از خدا غافل شده بودم، غافل از اینکه نمیدانستم نزدیکترین یار و قدرتمندترین پشتیبان من در آن جا خداست، اینجا بود که یک مرتبه، یادم هست که فقط خدا را صدا زدم، یکبار، دوبار، سه بار... گفتم شاید قسمت ما هم این بوده که اینطوری آخرین لحظات زندگیمان را بگذرانیم... و خدا خواسته که ما این جور تنها و بیکس در اینجا شهید شویم...🕊🕊
در این حال یکی دو تا از بچهها را با صدای بلند خواندم، کسی جوابم را نداد، فقط صدای خودم در کوه و دره میپیچید و برمیگشت. پژواک صدای استمدادطلبی ام من به من هشدار میداد که: ای #گلستانی !!! توجه تو باید به خدا باشد و از او مدد بخواه و به امدادهای دنیوی پایبند مباش!!
خداوند می فرماید:
ادعونی استجب لکم ...
تو مرا صدا بزن و از اعماق جانت صدایم کن🤲
از این صدای بلند من، مزدوران عراقی متوجه شده بودند که یک نفر پایین شیار تنهاست. این بود که شروع به تعقیبم کردند. یک دفعه متوجه صدای پای یک یا چندنفر شدم که از سمت راست شیار میآید و نشان می داد به طرف پایین در حال حرکتند. وقتی منور زدند، فوراً نشستم. تا نشستم سربازان دشمن متوجه شده و شروع کردند به سمت من تیراندازی کردن .... تا اینکه نتوانم از جایم بلند شده و بگریزم، هی می زدند جلوی پایم و دور و برم. فهمیدم نمی خواهند مرا بزنند، حدس زدم قصدشان به اسارت گرفتن من بود.
لذا اسلحهام را آماده کرده و پیش خودم گفتم اولین نفری که جلو بیاید او را میزنم .... ولی از آنجا که خدا نمیخواست، آنها جلو نیامدند و فقط به نزدیکی های من تیراندازی می کردند.
در آن تاریکی شب، زیر نور منور که عراقی ها انداخته بودند ناگهان چشمم خورد به تعدادی مین. درست که دقت کردم دیدیم که یک سری مین در اطرافم کاشته شده که ضامن آنها به وسیله یک رشته سیم مویی و باریک به هم وصله، که کافی بود جزئی از بدنم به آن اصابت میکرد، تا منفجر شود🔴
من تا لحظاتی پیش، مقداری از این میدان مین را دویده بودم و از روی مینهای مختلف، بدون آنکه خودم متوجه باشم عبور کرده بودم‼️ این چه حکمتی بود؟... این چه قدرتی بود؟... آیا این غیر از امداد و معجزه الهی بود؟
▫️ در این حال با بررسی بیشتر دقیق تر زمین دور و اطراف خود، مسیر مین های کاشته شده را دیده و راه برون رفت از آن معرکه را یافتم.کافی بود نور منور خاموش شود ... که همینطور هم شد .... و من توانستم در تاریکی هوا از آن مهلکه هولناک بگریزم!
🏴 #روایت_کربلا | زینب کبری فرمود: خدایا این قربانی را از ما قبول کن!
▪️رهبر معظم انقلاب: زینب کبری اون وقتی بدن پارهپاره شدهی برادر را در آن قبلهگاه عشق و محبت و فداکاری و مجاهدت، بر روی زمین افتاده دید، دستها را زیر بدن برد و سر را به طرف آسمان بلند کرد و فریاد زد: «بارالها! این قربانی را از ما قبول کن». او میدانست بر اثر خون شهیدان، قدرتهای طاغوتی بسیاری سرنگون شد. قدرت طاغوتی بنیامیه و قدرتهای بسیاری از بنیعباس، با تكان شديد این طوفان بنیانافکن ستم، بکلی نابود و ویران شد. حکومتهای بسیاری در سرزمینهای اسلامی پدید آمد و اسلام ماند و تشیّع به عنوان رگهی پرتپش و هیجانآفرین اسلام باقی ماند. ۱۳۵۹/۱/۱۰
🌷 ۸ مرداد ۱۳۶۲ — سالروز شهادت علی ماهانی
فرمانده واحد مخابرات لشکر ۴۱ ثارالله (ع) کرمان
🌴 از یاران حاج قاسم سلیمانی در دوران دفاع مقدس
🌱 ولادت : ۱۳۳۶ - کرمان
🕊 پرواز: ۱۳۶۳/۰۵/۰۸ — عملیات والفجر۳ — آزادسازی مهران
▪️مفقودالاثر، بازگشت پیکر : سال ۱۳۷۶
اونقدر با اسم بی بی انس گرفته بود
که اگه توی بهترین لحظههای زندگیش
از حضرت فاطمه (س) میگفتی
شروع میکرد به اشک ریختن ...
یه روز رفتم تو اتاقش دیدم
واسه خودش مجلس روضه گرفته
از حضرتزهرا (س) میخوند و گریه می کرد پرسیدم: « علی چرا گریه میکنی؟؟ »
گفت: " برای مظلومیت حضرت زهرا (س)
شما هم وقتی من شهید شدم ، بیایید
سرِ خاکم و روضه حضرت زهرا رو بخونید.
دفاع مقدس
🌷 ۸ مرداد ۱۳۶۲ — سالروز شهادت علی ماهانی فرمانده واحد مخابرات لشکر ۴۱ ثارالله (ع) کرمان 🌴 از یارا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #کلیپ | #علی_آقا
🎤 سخنان شهید حاج قاسم سلیمانی در رابطه با شهید علی ماهانی از فرماندهان لشکر ۴۱ ثارالله (ع) کرمان
🔹انتشار بهمناسبت سالروز شهادت رزمنده عارف علی ماهانی — ۸ مرداد ۱۳۶۲ - عملیات والفجر ۳ - منطقه مهران
🔺رفیق حاج قاسم...
🔹شهید مستجاب الدعوه، حافظ قرآن، انیس مساجد و اسوه اخلاق؛ سردار شهید علی ماهانی
🔹حاجقاسم سلیمانی پیش او دو زانو مینشست.
🔹شهیدی که با لب تنشه به شهادت رسید و همواره دست و پای زخمی و مجروح خودش رو پنهان می کرد.
🎞 سردار سلیمانی:
برادری داشتیم به نام علی ماهانی خیلی آدم مقدسی بود. این آقای ماهانی یه زخمی در دستش و شبیه آن در پایش داشت و همیشه آن را مخفی می کرد که تظاهر به این زخم نکرده باشد (اینها خیلی حرف هست برادرا خیلی خودسازی میخواهد) آن وقت این فرد در والفجر ۳ در میدان مین ماند(رفت روی مین) آمدند تا به مجروحین آب بدهند اول رفتند به سمت علی ماهانی ، تا به او آب بدهند... نخورد! گفت به فلانی بدهید ... دادند و بازهم که برگشتند باز علی آقا آب نخورد و گفت به فلانی بدهید!
همینجور به همه آب دادند و وقتی برگشتند به سمت علی، شهید شده بود.... آن وقت ما در موضوعات مادی و موضوعاتی که خیلی ارزشی ندارد چه رقابت هایی میکنیم... در موضوعاتی که حیات ما به آن بستگی ندارد و ناجی جان ما نیست... در چیزهایی که یه ذره ما را بالا میبرد ... از نظر رتبه یا درجه یا هر چیز دیگری... چه رقابت های می کنیم!
دفاع مقدس
📹 #کلیپ | #علی_آقا 🎤 سخنان شهید حاج قاسم سلیمانی در رابطه با شهید علی ماهانی از فرماندهان لشکر ۴۱ ث
🌷خاطره ای از شهید علی ماهانی:
به سنگر اپراتوری مخابرات رفته بودم . دیدم علی آقا یک دستش را روی پوتین گذاشته و نخی را به سوزن کرده و با دست دیگرش در حال دوختن پوتین است . چون یک پایش پاشنه نداشت ، چوبی تراشیده بود و گذاشته بود جای پاشنه اش ، و این چوب که کار پاشنه را می کرد گاهی کج می شد و موجب پاره شدن وصله ته پوتین می گردید . لذا دائما ًدر حال وصله کاری بود . با این وضعیت با اصرار زیاد به او گفتم : علی آقا توی انبار پوتین هست ، شما چرا با این زحمت داری پوتین می دوزی؟ چند سال داری این پوتینُ به پا می کنی؟ حال بگذارش کنار ، می رویم شهر می دهیم کفاشی درستش کنه ، هر چه گفتم قبول نکرد. رفتار او ، آدم را یاد مولا علی (ع)می انداخت ، که کفش پاره اش را وصله مجدد می زد .
(راوی : رزمنده، محمد رضا ایرانمش)
🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱ا
🕊 ۸ مرداد ۱۳۶۲ - سالروز شهادت علی ماهانی، از فرماندهان لشکر ۴۱ ثارالله (ع) کرمان — عملیات والفجر ۳ - منطقه مهران