1.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتی متفاوت از نبود تجهیزات نظامی و کمبود نیرو از زبان شهید بهروز مرادی
------------------------------------------
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊
🌴بچه بسیجیهای خرمشهر
✍️ یادداشت های هنرمند شهید بهروز مرادی
— بخش اول
▫️ بسمه تعالی
آنچه که مینویسم و شما میشنوید ادراکاتی است که در اثر مجاورت و زندگی با بعضی انسانهائی بدست آمده که امروز در جمع ما نیستند و کبوتران خونینبالی را مانند که از بام هستی سر به آسمان در بینهایت در پروازند.
روزهای اولی که توی کوچه پسکوچهها به بازیگوشی و علافی عمر میگذراندند، بجز مزاحمت و شکستن شیشه در و همسایه، و یا احیاناً در شب دهه عاشورا چسباندن چسب روی زنگ منزل یهودیها و یا مسیحیها، از جمله افتخاراتی بود که به آن مینازیدند و عقیده داشتند که باید تا صبح عاشورا بیدار ماند.
هنگام سحر جگر آبپز شده گوسفندان قربانی را از دست آشپز مسجد محل قاپ زده و با ولع نوشجان میکردند یا احیاناً خبر کردن احمد و محسن و تقی و .... بهسرکردن عبای زنانه در مجلس عزاداری زنهای محل خود را قاطی نموده و یک چائی داغ بالا میکشیدند.
و صبح عاشورا هم که میشد میرفتند دنبال دسته زنجیرزنهای فلان تکیه و تا نزدیکیهای ظهر، بو میکشیدند که کجا ناهار امام حسین میدهند. و غروب هم بیحال، بیرمق، زهوار در رفته، برمیگشتند به خانههایشان و مثل لش ولو میشدند توی اتاق، درحالی که کف پاهایشان یکمن کثافت پینه بسته بود.
این همه آن چیزی بود که از عاشورا و امام حسین توی مخ بچههای کوچک محل رفته بود. کمکم اینها بزرگ شدند، و در سنین نوجوانی پا بهرکاب انقلاب. توی مسجد محل به اتفاق دیگران کلاس قرآن و حدیث تشکیل دادند، و بچههای کوچولوی محل را جمع کرده بودند، تا از این کلاسها استفاده کنند. ولی عموعلی خادم مسجد زیرلب قر میزد. که این دیگه چه وضعیه، مگه مسجد جای بچه کوچیکاس، برید بیرون برید گم شید. بچههای کوچک لجبازی میکردند، عموعلی هم عصبانی میشد.
چوب را بر میداشت و دنبال آنها داد و بیداد میکرد. دِ برید تخمسگهای مردمآزار.
محمود، سیدابراهیم، منصور، جمشید، تقی و بچههای دیگر ریشسفیدی میکردند، تا عموعلی را راضی کنند، ولی عموعلی سماجت میکرد و پا در یک کفش که: نه مسجد جای بچه کوچیکا نیست. اما هرطوری بود کمکم سدّ عموعلی هم شکست و با اجازه بانیان مسجد قرار شد که در هفته چند جلسه منظم توی مسجد تشکیل بشه. و بچههای محل در این جلسات شرکت کنند.
در خلال این مدت منصور و جمشید به اتفاق چندتای دیگه میرفتند توی نخلستانهای اطراف شلمچه و پل نو. تا وضع فقرای روستاها را از نزدیک بررسی کنند و احیاناً کمکی.
و محمود هم داخل مسجد با چندتای دیگه کار فکری و فرهنگی میکردند.
اما از چیزهای خیلی جالب این بود که این بچهها بیسر و صدا کمکهای جنسی را از این و آن توی طبقه بالاخانه مسجد جمع میکردند و شبها تا دیروقت میبردند بین مستمندان، میان روستاهای پر از نخل لب مرز تقسیم میکردند بدون اینکه کسی بوئی ببرد.
👇👇
🌴بچه بسیجیهای خرمشهر
✍️ یادداشت های هنرمند شهید بهروز مرادی
— بخش دوم/پایانی
▫️ وقتی جنگ شروع شد، هنوز چند مدتی از ثبتنام اینها توی بسیج نگذشته بود. درخلال درگیریهای اولین روزهای جنگ، مثل بقیه مردم، دست به اسلحه شدند. و هستههای مقاومت داخل مساجد بوجود آمد. از بچههای کوچک داخل مسجد بعضیها ماندند و بعضیها رفتند.
عراقیها شهر را یکپارچه زیر آتش گرفته بودند و صدای انفجار، بوی باروت و دود، عرصه را بر همه تنگ کرده بود. شهدا را توی گورستان جنتآباد، کنارهم ردیف کرده بودند، و بدون غسل در شرائط دشوار بهخاک میسپردند.
شهر محاصره شده بود، و لحظات طاقتفرسا و دشواری بر همه میگذشت و در این میان اندک کسانی که تا آخرین لحظات مانده بودند، یکی بعد از دیگری در جنگ و گریزهای کوچه پسکوچههای شهر، در خون خود میغلطیدند.
جمشید توی یک راهپله، شهید شد.
سیدابراهیم هم یک کوچه آنطرفتر.
اکبر موقعی که داشت لب شط غسلشهادت میکرد شهید شد.
محمود مسئول کارهای فرهنگی مسجد، در کنار سامی، سر یک کوچه نزدیک مدرسه پشت گلفروشی باهم شهید شدند. و تعدادی از بچههای فضول آنروزها و مردان بزرگ و حماسهساز امروز، در لابلای آجرپارههای شهر مدفون شدند.
جنازه حسین و شبیر رویهم رفته یک کیلو کمی بیشتر نشد، که هردو را در یک قبر جا دادند، و جنازه محمودرضا هم لابلای نخلستانهای نزدیک دبیرستان دورقی پیدا شد، درحالی که یک لنگه کفش او کمی آنطرفتر پرت شده بود، و ساعت مچیاش هم لابلای شاخ و برگها از کار افتاده بود.
اینها که نوشتهام گذری کوتاه بود خلاصهوار درمورد شهدائی که اکنون در جمع ما نیستند، و دنیا را گذاشتهاند برای اهلش. تا زنده بودند و در عالم کودکی کارشان اذیت کردن و چوب توی سوراخ مورچهها کردن بود، و وقتی بزرگ شدند، هنوز در اوان نوجوانی که چون شمع بپای انقلاباسلامی آب شدند.
و حالا تصاویر چهرههای نورانی و دوستداشتنی آنها زینتبخش نمازخانه سپاه شده.
بهروز مرادی
7/10/63
خرمشهر
سال 1367 با تهاجم مجدد دشمن و اشغال بخشی از خاک ایراناسلامی، بهروز دوباره عازم میادین نبرد شد. او در جبهه شلمچه با یک قبضه آرپیجی 7 به همراه دیگر دوستانش به شکار تانکهای دشمن رفت و بهگفته همرزمانش، موفق شده بود 8 تانک دشمن را هدف قراردهد.
بهروز آنقدر گلوله آرپیجی شلیک کرده بود که از گوشهایش خون جاری بود ولی لحظهای استراحت را نمیپذیرفت.
سرانجام روز چهارشنبه 4 تیر 1367 هنرمند جوان خرمشهری، نقاش، عکاس، خبرنگار، نویسنده، سخنران، بهروز مرادی فرزند شهید "قربانعلی مرادی"، برادر شهید "فرزاد مرادی"، هدف تیر دشمن قرار گرفت و به پدر و برادر شهیدش پیوست و پیکرش در گلزار شهدای زادگاهش خرمشهر آرام گرفت.
پایان
🌷 ۱ دی ماه ۱۳۳۷ — سالروز تولد بهروز مرادی ، معلم، هنرمند و رزمنده خرمشهری🕊🕊
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
💠 همسایههای جنگ و صلح
سوم خرداد ۱۳۶۱ رزمندگان اسلام موفق شدند در عملیات "الی بیت المقدس" اشغالگران بعثی ارتش صدام را از خرمشهر اخراج کنند.
در اولین ساعت بعد از آزادی خرمشهر، بچههای خرمشهر که پاییز 1359 بیش از ۳۴ روز دلیرانه جلوی صدامیها مقاومت کرده بودند، با ذوق و شوق فراوان وارد شهر شدند.
بهروز مرادی، به محض ورود به شهر، یاد چیزی افتاد. چند تا از نیروها را با خود همراه کرد و به طرف میدان فرمانداری رفت.
از قدیم، نرسیده به میدان، کتابخانهای قرارداشت. بهروز با اضطراب وارد ساختمان یک طبقۀ کتابخانه شد. به محض ورود، همه در جا خشکشان زد.
تعدادی اسکلت، وسط سالن کتابخانه دور هم افتاده بودند. کتابهای قفسهها، روی آنها ریخته بودند.
بهروز با بغض و اشک گفت:
- آبان ۱۳۵۹ که عراقیها داشتند خرمشهر را اشغال میکردند، اینها ۱۲ نفر از تکاوران نیروی دریایی ارتش مستقر در خرمشهر و چندتایی هم بچههای سپاه بودند که در کتابخانه پناه گرفته بودند و نمیگذاشتند عراقیها به پل خرمشهر نزدیک شوند.
آن موقع یکی دو بار آمده بودم پیش آنها. بعداً شنیدم گلولۀ خمپارۀ بعثیها به سقف کتابخانه خورده و همۀ آنها شهید شدهاند. از آبان ۵۹ تا امروز (سوم خرداد ۱۳۶۱) منتظر بودم تا بیایم و ببینم چه بر سر اینها آمده است.
بچهها، آرام و با احترام، کتابها را کنار زدند و استخوانها را از میان آوار سقف درآوردند تا برای خانوادههای شان که بیش از یک سال و نیم دنبال بچۀ خود میگشتند، بفرستند.
آن کتابخانه امروز نوسازی شده است.
نمیدانم آیا در سالن کتابخانه نوشتهاند:
12 رزمندۀ غیرتمند ارتشی و سپاهی که هرکدام از یک نقطۀ ایران برای دفاع از وطن خویش به خرمشهر آمده بودند، در این کتابخانه، بیش از یک سال با "جنگ و صلح"، "بینوایان" و "پیرمرد و دریا" همسایه بودند؟!
بهروز مرادی، رزمنده، عکاس، نقاش، خبرنگار و نویسندۀ اهل خرمشهر ۴ خرداد ۱۳۶۷ آخرین روزهای جنگ، در شلمچه به شهادت رسید و در خرمشهر به خاک سپرده شد.
بازنوشتۀ حمید داودآبادی
-------------------------------------------
📡 به کانال "دفاع مقدس" بپیوندید
(ایتا، روبیکا،تلگرام)
اینجا بیت شهداست☝️☝️
896.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 فرازی از وصیت شهید عبدالواحد محمدی
▫️ اول دی ماه سال ۱۳۴۷ شمسی در محلهی مفتح تبریز چشم بر جهان گشود. عبدالواحد در خردادماه سال ۱۳۶۳ به مدت دو ماه آموزشهای نظامی را گذراند و در ۱۷ آذرماه همان سال عازم جبهه شد. عبدالواحد در میان همرزمانش با صدای گرم و شیوای خود مداحی میکرد. بعد از عملیات بدر به جمع گردان تخریب پیوست. در اول بهمن ماه ۱۳۶۶ در عملیات بیت المقدس ۲ در ماووت عراق به شهادت رسید.
دوران جنگ تحمیلی
-----------------------------------------------
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
🌴 کانال "دفاع مقدس"
حاج صادق آهنگران در کنار دو تن از ذاکرین اهل بیت (ع) و مداحان لشگر 31 عاشورا
شهیدان: عبدالواحد محمدی و محمدرضا باصر
🌴 دوران #دفاع_مقدی
در جبهه، هر فرد به مدت ۲۴ ساعت
شهردار یا خادم الحسین بود و مسئولیت
تهیهی غذا و مخلفات آن را و همچنین
انداختن و جمعکردن سفره، شستن ظروف صبحانه، نهار و شام را برعهده میگرفت...
چنانچه شهردار در نوبتِ وظیفه اش
خوب عمل می کرد و سلیقه به خرج میداد ،مرتب برای سلامتیاش صلوات میفرستادند و از او میخواستند در پُستش باقی بماند.
گاهی این رفتار را برای برادری که خوب از عهدهٔ کار برنیامده بود انجام میدادند تا در این کار استاد شود و با او شوخی میکردند که:
ننه چرا غذا سرد است؟
چرا غذا کم نمک است و از این حرفها…
📷👆 بسیجی دریادل، شهید عبدالواحد محمدی، تخریبچی گردان حبیب - لشکر آسمانی ۳۱ عاشورا🌈
🌱 ولادت: ۱۳۴۷ - تبریز
🕊 شهادت: زمستان ۱۳۶۶
❄️ عملیات: بیت المقدس ۲ - ماؤوت عراق
🌷مزار: وادی رحمت تبریز بلوک ۴
📄 فرازی از وصیتنامه شهید:
✍️ الهی! مرا توانایی ده تا با سلاح ایمان و روحی تزکیه (شده) بر سپاه خصم یورش برم.
▫️خدایا! از تو میخواهم هنگام مرگ مرا از تمام وابستگیها جز وابستگی به خودت و از تمام عشقها جز عشق به خودت رها سازی
▪️ کانال "دفاع مقدس