eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
10.2هزار ویدیو
840 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 ماجرای خداحافظی شهید همت با همسرش در آخرین دیدار 🔷️ همسر شهید همت درباره آخرین دیدار و خداحافظی با شهید همت می گوید: آن شب بریدن حاجی را دیدم. برخورد سرد او گویای همه چیز بود. به خودم لرزیدم، یک لحظه احساس کردم نکند آخرین شب دیدارمان باشد. ◇ حاجی گفته بود که صبح روز بعد ماشین جلوی منزل باشد. کمی زودتر بلند شد و خود را آماده کرد؛ اما ماشین نیامد. ◇ ساعت ۷ راننده بدون ماشین آمد و گفت: "ماشین دچار نقص فنی شده!" حاجی تا ساعت ۹ صبح در خانه ماند. دو ساعت تمام بی آنکه چیزی بگوید . ◇ قطرات پیوسته اشکی را که از گونه هایش جاری بود، دیدم. ماشین که از راه رسید حاجی آماده حرکت بود. ◇ وقت خداحافظی سرش را پایین انداخت و گفت: "خدا رو شکر ماشین دیر اومد و تونستم بیشتر پیش شما باشم! ... خب دیگه ما رفتیم. اگر ما رو ندیدی حلالمون کن." ◇ معنی حرفهای او را کاملا میدانستم. با اینحال گفتم: امکان نداره که شهید بشی. ◇ پرسید: "چطور مگه؟" ◇ گفتم: "باور نمیکنم خداوند در یک لحظه همه چیز بنده اش را از او بگیرد... " ◇◇ وقتی صدای حرکت ماشین به گوشم رسید، احساس از دست دادن او در قلبم قوت گرفت. شهادت ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ عملیات خیبر - جزیره مجنون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 📽 آلبومی بسیار دیدنی از عکس های زیبا و خاطره برانگیز رزمندگان و فرماندهان شهید در دوران دفاع مقدس با نوحه ای شنیدنی از مداح باصفای جبهه ها 🎙یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد شهیدان است شوری که در دلها پایان نمی گیرد یاد شهیدان است نام شهیدان در این عالم هستی پاینده می ماند ایثارشان همچون سرچشمه ای پاک و زاینده می ماند میراث جانبازی در نشر فرهنگ آینده می ماند بر درک و مفهوم انگیزه شأن خلقی مبهوت و حیران است از جوشش خون این عاشقان خون در رگها به جوش آید فریاد پیروزی با گرمی خون ایشان به گوش آید با یاد ایثار و جانبازی آنها دل در خروش آید کاین گونه جانبازی زاینده ی عزم آزاد مردان است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 📽 تصاویری بسیار زیبا و دیدنی از یادمان طلائیه ، یادآور ایثارها و شهامت رزمندگان اسلام در عملیات غرورآفرین با گفتارهایی شنیدنی از سید اهل قلم
دفاع مقدس
⏳۱۶ اسفند ۱۳۶۳ - بمباران هوایی پادگان ابوذر توسط دژخیمان ارتش بعث عراق نزدیک ترین پادگان نظامی به م
۱۶ اسفند (۱۳۶۳) سالروز عاشورای ایران و شهادت ۱۲۵۳ تن از نیروهای اسلام در پادگان ابوذر سرپل ذهاب در نتیجه بمباران سنگین جنگنده‌های بعثی گرامی باد. 🌷شهید آوینی: «ما از مرگ نمی ترسیم که مرگ ما شهادت است و شهادت حیات عندالرب، عقل های محجور و آیینه های قیراندود فطرت بشر غربی چگونه خواهند توانست که معنای حیات عندالرب را دریابند؟ حیات عندالرب نقطه پایانی معراج بشریت است که به آن جز با شهادت دست نمی توان یافت.»
دفاع مقدس
. پادگان ابوذر جلوه استقامت غرب کشور است ۱۶ اسفند در سرپل ذهاب شاید ماندگارترین روز در اذهان مردم از دوران ۸ساله دفاع مقدس باشد روزی که هواپیماهای رژیم بعث عراق چهار مرحله برفراز آسمان پادگان ابوذرش و مناطق اطراف آن به پرواز درآمده و آنرا بمباران هوایی کردند. پادگان ابوذر یک پادگان استراتژیک در طول دفاع مقدس بود . جایی که رزمندگان جبهه شمالغرب ، غرب و حتی جبهه میانی برای اعزام و آماده سازی جهت عملیات‌های مهم جنگ تحمیلی در آن به دور هم جمع می شدند و برای عملیات آمادگی لازم را کسب می کردند. در ۱۶ اسفند سال ۱۳۶۳ بیش از ۱۸ هزار نیروی رزمنده ارتشی ، سپاهی و بسیجی به پادگان ابوذر آمده بودند تا در یک تک ایذایی علیه دشمن در جبهه غرب کشور شرکت کنند . این تک ایذایی قرار بود که با عملیات بدر در جبهه جنوب بصورت همزمان برگزار شود که دشمن از تمرکز کامل بر جبهه جنوب بازداشته شود و در واقع می توان گفت برای فریب دشمن و تقسیم تمرکز نیرو و تجهیزات دشمن بر دونقطه ، کاهش قدرت دشمن در جبهه جنوب دربرابر نیروهای عمل کننده عملیات بدر و بالابردن درصد موفقیت و پیروزی رزمندگان در عملیات بدر بود. این حضور گسترده نیروها از طریق ستون پنجم دشمن لو می رود و دشمن با هواپیماهای جنگی خود در یک روز چهارمرحله بمباران هوایی پادگان و نقاط اطراف آنرا انجام می دهد. بیش از یک هزار و ۲۰۰ شهید در یک روز از نیروهای رزمنده ارتشی ، سپاهی و بسیجی و حتی مردم عادی منطقه از یک سو نشانگر سنگینی بمباران هوایی آنروز و از سوی دیگر موید اهمیت بمباران هوایی این پادگان برای دشمن است . به گواه شاهدان عینی در پادگان ابوذر حمام خون به راه می افتد. نقطه به نقطه پادگان پیکر مطهر شهیدی یافت می شود و می توان گفت که جای جای این پادگان مزین به خون مقدس شهدا می باشد. ناله زنان و کودکان قلعه شاهینی از صدای غرش هواپیماهای بعثی و فرود موشکهای سنگین هنوز هم به گوش می رسد . خانواده هایی که در اثر این بمباران هوایی تعداد اعضای آنها کم شد و چه بسیار سفره هایی که رنگ خون گرفت . کمتر کسی در قلعه شاهین پیدا می شود که این حادثه تلخ را به یاد نداشته باشد و در اذهان مردمان این دیار حک شده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰پاسخ زیبای یک رزمنده به دوستش که به او می‌گوید: ✍ اسمت را روی جیبت ننویس، گلوله می‌خورد، پاک می‌شود ... دوران جنگ تحمیلی ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
۱۷ اسفند ۱۳۶۵ -- سالروز شهادت فرمانده دلیر، فرامرز ملایری 🌴 عملیات کربلای پنج --
دفاع مقدس
حلالم ‌کن فرمانده! ۴۰ سال از اولین باری که دیدمت می گذرد ولی هنوز، داغی جانسوز در سینه دارم از دست تو! رژه روز ۲۲ بهمن ۱۳۶۲ در میدان آزادی تهران طرح اعزام نیروی شما به عنوان فرمانده گردان معرفی شدید ولی من و بچه محل هایم از تهراننو، با پررویی و مسخره بازی، تا توانستیم شرّبازی درآوردیم. آنقدر بی حیا و بی ملاحظه بودیم که همه چیز را وارونه دیدیم ‌و از آن بدتر، وارونه جلوه دادیم. وقتی فهمیدیم شما سه نفره به جبهه آمده اید، پدر پیرت، برادرت و خودت، تازه مسخره بازیمان شروع شد. تا یکی از ما را بخاطر تمرّد و حرف نشنوی، دستور سینه خیز می دادی، با تمسخر می گفتیم: برادر فرمانده، چرا پارتی بازی می کنید؟ خب پدر و برادر خودتون رو هم سینه خیز ببرید! ای وای جوانی بودم ۱۸ ساله، ‌مغرور،‌ پررو، جسور و ... و تا دلت بخواهد، کله پوکم، بوی قورمه سبزی می داد و متاسفانه هنوز هم می دهد! اصلا به خودم اجازه نمی دادم فکر کنم تو، چقدر ایثار و فداکاری داری که همراه پدر و برادرت به جبهه آمده ای! و در عملیات،‌ اگر یکی از آنها جلویت شهید یا مجروح شود بخصوص پدر پیرت، تو چه خواهی کرد؟! دست آخر هم با لجبازی، به بهانه شهادت دوستانمان علی مشاعی، حسین نصرتی و نادر محمدی،‌ تنهایت‌ گذاشتیم. و لعنت بر من و ما، که به سادگی جیم شدیم و رفتیم عقب پشت به دشمن، رو به میهن، رفتیم تهران تا مثلا مراسم تشییع پیکر دوستانمان باشکوه و عظمت برگزار شود و پشت‌جبهه ضعیف نشود که امام، تنها نماند! و تو با گردان، زدی به خط دشمن در طلاییه و شهیدان: مصطفی حیدرنیا،مظفر نجفعلی،حسن اسماعیلی،سعید فتحی،محسن کلهر،مجید ثروتی،محسن اگاهی،شیخ الاسلامی،حسن خلج،عباس فراهانی و... در خط طلاییه ماندند و سالها بعد درست ایامی که ‌ما دیگر فکر تقویت پشت‌جبهه نبودیم، بلکه در اندیشه تقویت زندگی مادی و دنیایی خود بودیم، پیکر استخوانیشان برای شرمنده کردن ما، بازآمد. اگرچه ۴۰ سال از آن نافرمانی می گذرد که می شود گذاشت به پای شرّوشور جوانی، ‌ولی من، تا ابد هم‌ که بگذرد، ‌می گذارم به حساب کم‌کاری خودم،‌ جاخالی دادن در فرصت و زمان لازم‌ و با شرمندگی و خجالت همیشگی، فرار از مسئولیت ‌و جنگ! نمی دانم خدا به حرمت ماه ها و سالهای بعد که به جبهه رفتم و کارهایی که کردم‌و تیر و ترکش هایی که خالصانه بر بدن نوش جان کردم، با من‌چه خواهد کرد! ولی‌امروز،‌ ملتمسانه از تو شهید عزیز فرمانده دلیرم درخواست دارم: چشم به امید شفاعتت ‌ندارم التماس دعا ازت ندارم فقط حلالم ‌کن از من بگذر بعد ۴۰ سال تو همچنان استوار بر راه خویش مانده ای و من، جز تمرّد، سرپیچی و سرکش، ‌چیزی ندارم و تو، همچنان داری محاکمه ام می کنی! چون تو فرمانده ام بودی و من نیروی زیردستت که تمرّد کردم و بعید می دانم به سادگی قابل گذشت و جبران باشد! اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا (حمید داودآبادی) ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ ۱۷ اسفند ۱۳۶۵ -- سالروز شهادت فرمانده دلیر، فرامرز ملایری 🌴 عملیات کربلای پنج --
▫️«همیشه با وضو باشید ، ▪️قرآن بخوانید . ▫️حجاب ها را از قلب خود بردارید تا با عالم غیب ارتباط داشته باشید و اسرار غیبی را بدانید و ببینید ، ▪️نگاه های خود را کنترل کنید تا بتوانید حسین و ائمه شهداء را ببینید و زیارت کنید . ▫️بینی خود را از بوهای حرام نگه دارید تا بوی حسین ( ع ) و عشق را بشنوید ... ▪️ و با زبان خود غیبت نکنید و تهمت نزنید تا بتوانید با مولایتان صحبت کنید» 📙برگرفته از کتاب: بی خیال (خاطرات شهید علی حیدری)
دفاع مقدس
او تمام اعضا و جوارحش را در کنترل خود داشت و دفترچه ای داشت که به حسابرسی از اعمال خود می پرداخت که نامش را "طریق پرواز" گذاشته بود. وی با امتیازهای منفی و مثبتی که برای خود درنظر می گرفت، اعمالش را تحت نظر داشت و از این طریق به خود تذکر می داد. ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ برادر شهید علی حیدری نقل می کنند: ▫️ایشان همیشه اعضای خانواده را نصیحت می کرد و دائماً در حال تذکر بود و به گونه ای عمل می کرد که کسی ناراحت نشود. علی ما اهل شوخی و خنده بود و در همان قالب، حرف هایش را می زد. به عنوان مثال اگر یکی از بستگان ما در حال غیبت کردن بود با گفتن جمله، "ای وای دارند گوشت مرده می خورند" بیرون از محفل می رفت که با این اقدام خود می خواست به اطرافیانش بفهماند شما نبایستی دیگر غیبت کنید و واقعاً تا آنجاییکه می توانست تذکر می داد و آنجایی که نمی شد، می رفت و حتی المقدور آن محوطه را ترک می کرد. او دائم در حال جهاد با نفس بود.چ و از محرمات الهی پرهیز داشت. در حالیکه در زمان شهادت علی، حدود دو سال از ازدواج من گذشته بود ولی اگر همسر مرا می دید نمی شناخت!! تا این حد از نگاه هایش مراقبت می کرد.
💠 🌈 🌷بار اولی بود که برای درمان به کشور انگلیس رفته بودیم. بار اول خانم پرستاری برای کنترل وضعیت باقر آمد، تمام مدت چشمان باقر به گوشه ای دوخته شده بود. هر چه پرستار سئوال می کرد او چشم نمی چرخاند، پرستار به همکارانش گفت: نمى دانم این چرا به آن گوشه خیره شد. خلاصه دست برد تا مچ باقر را بگیرد و نبض او را یادداشت کند. باقر بلافاصله دستش را کشید و با عصبانیت گفت: داداش به این خانم بگو به من دست نزنه! گفتم: داداش من این دکتره، حسب وظیفه این کار را می کنه. گفت: بگو اگه لازمه یک پارچه بندازه رو دستم. 🌷با انگلیسی دست و پا شکسته جریان را برای پرستار توضیح دادم، پرستار و همکارانش با ناراحتی اتاق را ترک کردند. اشک در چشمان باقر حلقه زده بود. دست به سوی آسمان کشید و گفت: خدایا ما که در جبهه جنگ و آن همه عملیات توفیق و لیاقت شهادت نداشتیم، از این به بعد از ما راضی شو و نگذار در بین این آدم هایی که خدا را نمی شناسند و از حلال و حرام اسلام آگاه نیستند گرفتار شویم! 🌷سرپرست تیم پزشکی حاج باقر، شخصی بود به نام پرفوسور کتوفسکی، که یک مسیحی بود. وقتی جریان را فهمید، از پرستاران مرد خواست تا کارهای او را انجام دهند. ایشان علاقه عجیبی به باقر پیدا کرده بود می گفت: من از نگاه به چهره شما لذت می برم و به یاد حضرت مسیح می افتم! 🌷روزی برای ملاقات باقر آمدم دیدم دکتر با ١٠، ١٥ همراه پشت در ایستاده است. جلو که رفتم جریان را جویا شدم، گفتند: برای معاینه آمده ایم اما ایشان در حال عبادت هستند، به احترام ایشان وارد نشدیم. این در حالی بود که ایشان در انگلستان متخصص مطرحی بودند و وقتش ارزشمند بود و به همه کس نمی داد. تا نماز باقر تمام بشود، دکتر از باقر و اخلاقیات او برای آنها توضیح می داد. وقتی وارد شدند، یک لحظه دیدم پروفوسور دستش را به آسمان بلند کرد. نگاهم به لب هایش قفل شده بود. می گفت: ما باید از بندگانی مثل ایشان درس بگیریم! 🌷....دو نفر از همراهان دکتر، خانم هایی بودند که لباس مناسبی نداشتند. دکتر به آنها گفت: بهتر است شما بیرون باشید که ایشان از حضور شما معذب نباشند. این هم دعای مستجاب باقر بود که خدا اسباب راحتی و عزیزی اش را در کشوری غریب این گونه مهیا کرد. برادر دیگرم که در آخرین سفر همراه ایشان بود نقل می کرد در هنگام شهادت، همین پرفوسور دست باقر را بلند کرده بود و با اشک و آه می گفت: خدایا ما هر چه در توان داشتیم به کار بردیم دیگر باید خودت کمک کنی! 🌷طی یکی از دوره های درمان حاج باقر در کشور انگلستان در معیت ایشان بودم. روزی یکی از پرستاران خانم که مصری الاصل و مسلمان بود برای تزریق سرم وارد اتاق حاج باقر شد. باقر چون شنیده بود ایشان مسلمان است و پوشش و حجاب برای زن مسلمان واجب، با انگلیسی دست و پا شکسته ای که بلد بود به ایشان فهماند که تا حجاب نداشته باشد؛ نمی گذارد که به ایشان دست بزند. هر چه پرستار اصرار کرد؛ فایده ای نداشت. 🌷پرستار رفت و مسئولین بخش پرستاری را واسطه کرد باز باقر نپذیرفت. با امور جانبازان تماس گرفتند، آنها هم نتوانستند باقر را راضی کنند که این پرستار به او سرم وصل کند. پرستار مسلمان به اجبار حوله ای دور سر خود پیچید، تا باقر اجازه داد او سرم و داروهایش را به او وصل کند. از آن به بعد برنامه را جوری می ریختند که رسیدگی به باقر در شیفت این خانم پرستار نباشد! 🌹خاطره اى از شهید حاج باقر رشیدی (متولد: استان فارس، شهرستان نورآباد، روستای گازرگاه)؛ فرمانده ى سپاه داراب، لار و.... شهادت: ٢١/٨/١٣٧١ ناشى از مصدومیت های شیمیایی، در کشور انگلستان 🎤 راوى: برادرِ شهيد حاج باقر رشيدى ✅ کانال "دفاع مقدس"-
هدایت شده از دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🕊 سالروز پرواز و عروج ملکوتی سردار پاکباخته و محبوب بسیجی ها، شهید محمد ابراهیم همت 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج ابراهیم همت فرمانده لشکر محمد رسول الله ( ص ) قسمت اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج ابراهیم همت فرمانده لشکر محمد رسول الله ( ص ) قسمت دوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج ابراهیم همت فرمانده لشکر محمد رسول الله ( ص ) قسمت سوم
❇️ روایت جانباز سرفراز رضا نوریان از دیدار با شهید همت خاطره روبوسی من با شهيد همت در شب يازدهم اسفند ۱۳۶۲ و يك هفته قبل از شهادت ايشان، همچنان برایم شيرين و لذت بخش است. يك سال و نيم بود که در زمان سخنرانی‌ها و مناسبت‌های لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص)، حسرت بوسيدن چهره آرام و زیبای فرمانده را داشتم. ولی زمانی که می‌ديدم شور و شوق بعضی از رزمندگان لشگر برای روبوسی با فرمانده خود، منجر به ازدحام شدید جمعیت و فشار و اذیت این فرمانده متواضع و خاكی می‌شود، هر مرتبه از اين كار منصرف می‌شدم. تا اینکه در جریان عملیات خیبر و زمان رفتن به جبهه طلائيه، این فرصت طلائی برای من هم فراهم شد. در آن عملیات، من بی‌سیم‌چی گردان میثم بودم. زمانی که با ماشين‌ها به پای‌کار رسیدیم و پياده شديم، در تاريكی شب، صدای دوست‌داشتنی فرمانده لشگر را شنيدم كه با صدای نسبتا بلند، خطاب به سيد ابراهيم كسائيان فرمانده گردان موضوعی را گفت. نگاه که کردم، دیدم فرمانده دل‌ها، گوشه‌ای تنها ایستاده. با لباس‌هایی خاکی و چهره‌ای خسته، ولی با دلی به وسعت دریا و به زلالی چشمه‌های کوهسار و اراده‌ای همچون کوه دماوند! یک آن متوجه شدم که فرصتی بهتر از این پیدا نخواهم کرد. به دوست نازنینم ابوالفضل عابدينی که با هم بصورت اعزام انفرادی، چند روز قبل خود را از کرج به گردان میثم رسانده بودیم، گفتم بدو، حاج همت اينجاست! سریع رفتيم پيش ايشان و چند بوسه از فرمانده گرفتيم. هنگام روبوسی هم، شهید همت کلماتی را بیان و ما را دعا کرد. كلمات دعا را در خاطر ندارم، ولی شهيد همت، بسيجی‌ها را همواره «دريادل» خطاب می‌كرد! آن چند لحظه کوتاه روبوسی و نرمی ريش شهید همت، بعد از ۳۷ سال همچنان برایم شیرین و خاطره‌انگیز است! بی تو مهتاب شبی، باز از آن جبهه گذشتم! 🌸🌺🌼🌸 بعد از روبوسی با حاج همت و پیاده شدن همه بچه‌های گردان، به سرعت به خط شدیم و در یک ستون نظامی، از نقطه رهایی، پیاده به سمت جبهه طلائیه به راه افتادیم. سید ابراهیم کسائیان فرمانده گردان در جلوی این ستون نظامی حرکت می‌کرد و احمد حاجی‌خانی معاون گردان هم در انتهای ستون بود. بایستی قبل از طلوع آفتاب، مسیر طولانی تا محل درگیری با نیروهای بعثی را طی می‌کردیم. برای همین، نیروهای گردان با وجود داشتن ادوات و تجهیزات نظامی سنگین، تمام شب را بدون استراحت، به سختی دویدند. یکی از بهترین نمازهایم، یعنی نماز صبح پنج‌شنبه یازدهم اسفند ۶۲ را هم در همین وضعیت خواندم. درحالیکه با بی‌سیم پی‌آرسی ۷۷ و گوشی به دست نزدیک به شهید کسائیان در حرکت بودیم، به ناگاه صدای دلنشین نقطه رهایی دیشب، باز به گوشم خورد، ولی این مرتبه از طریق بی‌سیم: «کساء کساء همت» «کساء کساء همت» ابراهیم همت، خود پشت دستگاه بی‌سیم قرار گرفته بود و ابراهیم کسائیان را صدا می‌زد. در شرایط عادی، معمولا بی‌سیم‌چی قرارگاه و یا فرمانده لشگر، تماس اولیه را برقرار می‌کردند، ولی زمان تنگ بود و فرمانده نمی‌خواست لحظه‌ای را هم در هماهنگی واحدهای نظامی از دست بدهد. دوباره غرق شادی شدم و از خوشحالی داد زدم: جانم حاجی، به گوشم! حاج همت نگران زمان بود و در صحبت با کسائیان فرمانده گردان تاکید کرد: «ابراهیم، پشت دستت را نگاه کن» که حاکی از آن بود که حواست به ساعت مچی‌ات باشد که زمان زیادی تا روشنایی روز و تشدید شرایط باقی نمانده است. گردان میثم به هرصورت خود را به خط مقدم رساند و در پشت جاده خاکی کوتاهی سنگر گرفت. با روشن شدن کامل هوا، نیروهای بعثی پاتک سنگین خود را شروع کردند. علیرغم آنکه، دشمن نسبت به موقعیت ما تسلط داشت و علاوه بر آتش تهیه سنگین خمپاره و ادوات، با مسلسل‌های سنگین دوشکا و ضدهوایی کالیبر ۲۳ بصورت تیغ‌تراش و همچنین تانک‌های خود، آتش سنگین بدون وقفه‌ای را روی موقعیت ما می‌ریخت، ولیکن بچه‌های گردان انصافا مقاومت جانانه‌ای کردند. ولی پس از ساعت‌ها مقاومت، بخاطر اینکه تنها راه لجستیکی و پشتیبانی نیروها، کاملا زیر آتش دشمن بود، خودروهای حامل مهمات هم مورد اصابت قرار می‌گرفتند تا جائیکه من شخصا شاهد بودم، یک آمبولانس هم مورد هدف تانک‌های عراقی قرار گرفت. تعداد زیاد شهداء و مجروحین و تمام شدن مهمات برای تعداد اندک رزمنده باقیمانده گردان، چاره‌ای بجز عقب‌نشینی برجای نگذاشت. در آن روز، همه بچه‌ها جانانه جنگیدند و فداکاری کردند ولی تهمتن این پهلوانان، احمد حاجی‌خانی بود که در آن شرایطی که واقعا غیرقابل ترسیم است، مردانه ایستاد تا آخرین نفر هم امکان بازگشت به عقب پیدا کند. در آخرین لحظات هم، احمد حاجی‌خانی، بجای بازگشت به عقب، راه بالا و رسیدن به جوار رحمت الهی نصیبش شد. پهلوان اسطوره‌ای ما یعنی حاج همت هم در جریان همان عملیات و در روز چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ و در حالیکه همچون یک رزمنده عادی، در حال جابجایی نیروها بود، سر به آستان الهی تقدیم کرد! ادامه 👇👇