#این_نان_را_نمیشود_خورد؟!
#محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود.
در چادر بودم که از بیرون چادر کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم #آقا_مهدی را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سر گونی را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای نان خورده ها را می گشت. تا آخر قضیه را خواندم.
سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و #گفت:
ـ برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟!
ـ بله، #آقامهدی می شود.
دوباره دست در گونی کرد و تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد.
ـ این را چطور؟ آیا این را هم می شود استفاده کرد؟
من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟ آقا مهدی ادامه داد.
#الله_بنده_سی*... پس چرا #کفران_نعمت می کنید؟... آیا هیچ می دانید که این نانها با چه مصیبتی از #پشت_جبهه به اینجا می رسد؟... هیچ می دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه #جوابی دارید که #به_خدا بدهید؟
بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده ام تنها گذاشت.**
#منبع: کتاب «خداحافظ سردار»، نوشته سید قاسم ناظمی، چاپ سوم، صفحه 25
* تکیه کلام شهید باکری #بندهسی به معنی «بنده خدا»
** خاطره از رحمان رحمان زاده
#شهیدباکری #اللهبندهسی #شهدا #پرهیزازاسراف #بیتالمال #وجدان #خونشهدا
خوش آن سفرهی افطار که #خرما را تو بچینی؛
خودش مائده باشد،
از جنت الأعلی .....
🌷 #شهید_مهدی_باکری
#سفرهافطار
#شهدا
#شهیدباکری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
🎥 👆 #فیلم | جمع آوری کمک های مردمی برای جبهه -- دوران جنگ تحمیلی
#اخلاص_مردم
در دهه ۶۰ مردم خونگرم و وفادار، هر آنچه توان داشته، می آوردند تا به جبهه ها هدیه کنند . . . حتی آن مادر سالخورده که کیسه کوچک بادامی را که از پاییز سال گذشته، ذخیره عدد چیزی بود که پیرزن با دستان لرزان خود به مسئول جمع آوری هدایا داد تا رزمنده ها از آن استفاده کرده و قوت بگیرند
ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️
🎙 #شهید_مرتضی_آوینی : اگر میخواهی رمز پایداری اسلام را دریابی به درهبید بیا... اینجا پیرزنی هست كه از پاییز سال پیش كیسهی بادامی جمع كرده است تا آن را در راه خدا هدیه كند. كسی به این كیسهی بادام نیاز ندارد ، اما بدینوسیله آن پیرزن سهم عظیم خویش را در راه حاكمیت حق و استمرار ولایت باز مییابد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌷برادرم شهید شد!
جمعه 6 فروردین61 –گیلانغرب
نادر محمدی همراه با دو تن از همرزمانش به گیلانغرب آمدند. آنروز صبح،همراه با آنها یک سر به خط مقدم زدیم و برگشتیم
در شهر گشت میزدیم که ناگهان نادر روی لبه میدان نشست.صورتش را میان دستهایش گرفت و شروع کرد به گریه کردن. با تعجب پرسیدم:
- نادر چی شده؟مگه اتفاقی افتاده؟
گفت:حمید مون شهید شد!
حمید،برادر بزرگترش بود.در جبههی جنوب، عملیات فتحالمبین جریان داشت
گفتم:مگه کسی خبری داده؟
گفت:نه،کسی خبر نداده، ولی الان یک دفعه احساس کردم.دلم گرفت. فهمیدم حمیدمون شهید شده. دست خودم نیست
بتهران که آمدیم،همان شب نادر را دیدم که به دیوار مسجدتکیه داده و گریه میکند.باتعجب جلو رفتم و گفتم: نادر چی شده،چرا گریه میکنی؟
هقهق کنان سرش را بلند کرد وگفت:
- یادته توی گیلانغرب بهت گفتم حمیدمون شهید شده؟فردا جنازهاش رو میارن
حمید محمدی متولد21شهریور1341 شهادت6فروردین1361 عملیات فتحالمبین،شوش
نادر محمدی متولد22اسفند1344 شهادت23 اسفند1362عملیات خیبر،جزیره مجنون
...و برادر دیگرشان علی محمدی متولد17آبان 1347شهادت13خرداد1365مهران
#عیدیای_که_خدا_به_من_داد....
🌷"قدیر" دوازده سالش بود، اما همیشه گریه میکرد که من میخواهم بروم جبهه، رضایت بدهید. من میگفتم: "تو هنوز سنت کم است، هر وقت که بزرگ شدی میروی." میگفت: "اگر رضایت ندهید از شهر دیگری میروم جبهه." ....آن سالها گذشت. هفده سالش بود و چند باری هم به جبهه رفته بود و آخرین باری که به مرخصی آمد، شب "یلدا" بود. همه دور هم جمع شده بودیم. صبح فردا هم قرار بود برود.
🌷آن شب تا دیروقت بیدار بودیم، هنوز خواب به چشمانش نرفته بود که با اضطراب از رختخواب بیدار شد و رفت وضو گرفت. چهرهاش خیلی خندان بود، گفتم: "چی شده خیلی سرحالی؟" گفت: "قرار است من شهید بشوم، جایش را هم به من نشان دادند!" نماز شب که خواند من هم همراه او بیدار بودم اما کم کم از هوش رفتم و چیزی نفهمیدم. صبح که بیدار شدم آماده رفتن بود.
🌷از زیر قرآن ردش کردم و در جلوی در، پشت سرش آب ریختم؛ بیصبر شده بودم و به دنبالش به سپاه رفتم. سوار ماشین شده بود، همین که مرا دید از ماشین پیاده شد و گفت:"چرا آمدی؟" زبانم بند آمده بود و فقط تماشایش میکردم. انگار وقت دیگری برای این کار نبود! گفت: "حالا که آمده ای، بیا با همین ماشین میرسانمت." ته دلم هم همین را میخواست، اما انگار هنوز "باشد" را نگفته بودم که داشتم از اتوبوس پیاده میشدم.
🌷گفتم: "پسرم ان شاءالله به سلامت برگردی." گفت: "مادر دعا کن که من به آرزویم که شهادت است برسم." این را که گفت، توی دلم آشوب به پا شد؛ آشوبی که دقیقاً تا روز اول عید همراهم بود و درست روز اول عید بود که عیدیام را از خدا گرفتم. وقتی خبر شهادتش را آوردند دیگر آشوبی در کار نبود!
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز قدیر حیدری که در ۵ فروردین ۱۳۴۸ در روستای ناصرآباد در استان قزوین به دنیا آمد و در ۲۴ اسفند ۱۳۶۳ در جزیره مجنون به شهادت رسید.
➖راوی: خانم گوهر رضایی، مادر شهید
✅ پنجم فروردین ۱۳۶۷
سالگرد عملیات بیت المقدس ۴
عملیات والفجر ۱۰ علاوه بر آزادسازی حلبچه و تصرف چند ارتفاع مهم در منطقه، سبب نزدیکی رزمندگان ایرانی به تاسیسات سد دربندیخان گردید، همین امر باعث شد که طراحان جنگ به عملیاتی دیگر در این منطقه و همچنین تصرف ارتفاعات مشرف به سد بیاندیشند، به همین منظور عملیات بیت المقدس۴ در ۵ فروردین ماه ۶۷ در منطقه دربندیخان با طراحی سپاه و هدایت قرارگاه کربلا در تکمیل عملیات حلبچه اجرا شد. نیروهادر همان ساعات نخستین حمله موفق به فتح ارتفاعات مهم منطقه، همچون "شاخ شمیران" و "شاخ سورمر" که به سد دربندیخان مشرف است، شدند. دشمن ضمن اجرای آتش شدید توپخانه، به بمباران شیمیایی منطقه پرداخت و پس از کاستن از توان یگان های خودی، پاتک سنگین خود را آغاز کرد. به این ترتیب ادامه عملیات میسر نشد و تنها ارتفاعات آزاد شده حفظ و تثبیت شدند. در این عملیات بجز ارتفاعات یادشده "پشت قلعه" و "کبیره" به همراه ۹ قله دیگر و روستاهای تولی، شمیران، کانی کوه، سرشات سرو، سرشات خوار و چند دهکده دیگر آزاد شد.
کانال دفاع مقدس" 🕊🕊
عراق همیشه به منطقه و ارتفاعات جنوب دریاچه دربندیخان (از جمله شاخ شمیران و شاخ سورمر و برددکان)حساسیت ویژهیی داشت چراکه این منطقه راه رسیدن نیروهای خودی به سد دربندیخان بود. با اجرای عملیات والفجر۱۰ وموفقیتهای حاصل از آن، هوشیاری وحساسیت دشمن به این منطقه دوچندان شد. انتقال سریع تعدادی از یگانهای دشمن از جبهههای جنوب به منطقهسد دربندیخان بفاصله چند روز پس از شروع عملیات والفجر۱۰ و استقرار بیش از ۸یگان دشمن در ارتفاعات جلو سد تا اندازهیی مؤید این امر میباشد. با وجود حضور این یگانها،نیروهای دشمن به دلیل نداشتن زمان کافی،نتوانستند مواضع و ردههای مستحکمی را در سواحل جنوبی دریاچهی دربندیخان و زمینهای نسبتاً هموار دشت تولبی، ایجاد کنند،بنابراین با بمببارانهای وسیع شیمیایی کوشیدند تاحدی عقبماندگی خود را جبران کنند.سرعت عمل رزمندگان در شروع عملیات – با وجود نواقص متعدد در زمینههای گوناگون (شناسایی،طرح مانور، کمبود امکانات و …)-موجب شد تا دشمن با وجود هوشیاری نسبتاً زیادی که درمنطقه داشت نتواند بطور کامل مانع حرکت رزمندگان اسلام شود
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
رمز عملیات بیت المقدس4-لشگر10 (2).mp3
1.62M
☑️انتشار فایل صوتی اعلام رمز عملیات بیت المقدس 4 برای رزمندگان لشگر10 بعد از 33 سال.
🟢 #اعلام_رمز_عملیات
اعلام رمز #عملیات_بیت_المقدس_4 توسط فرمانده لشگر10 حاج علی فضلی.
🔶در اسناد و منابع عملیات بیت المقدس 4 رمز عملیات با نام اباعبدالله الحسین(ع) ثبت شده اما در این سند صوتی فرمانده لشگر10 سیدالشهداء(ع) اعلام میکند. رزمندگان عزیز اسلام..... یاوران امام امت.
با رمز مقدس #یا_امام_سجاد علیه السلام به صدامیان کافر بتازید
خدا پشت و پناهتون باشه.
✅لازم به ذکر است عملیات بیت المقدس 4 در روز جمعه 5 فروردین ماه سال 1367 انجام شد و روز قبل از آن مصادف با ولادت سیدالساجدین زین العابدین علیه السلام بود.
🔵 کانال دفاع مقدس
(ایتا، تلگرام، روبیکا، واتساپ)
اینجا بیت شهداست☝️☝️
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
✅ پنجم فروردین ۱۳۶۷ سالگرد عملیات بیت المقدس ۴ عملیات والفجر ۱۰ علاوه بر آزادسازی حلبچه و تصرف چن
🌷شهید علی همایونپور در عملیات های «والفجر ۴»، «کربلای ۴»، «کربلای ۵» و «بیت المقدس ۴» حضور داشت؛
همرزمان علی در زمان جنگ از او میپرسند:
آینده جنگ راچگونه می بینی؟
و علی پاسخ میدهد:
ما در جنگ امیدواریم که به پیروزی کامل برسیم و همان طور که امام خمینی (ره) فرمودند:«ما برای وظیفه میجنگیم نه برای پیروزی»
اصل آن است که به وظیفه خود عمل کنیم، چه ظاهرا شکست بخوریم و چه پیروز شویم که ان شاءالله پیروز خواهیم شد.
رزمنده دلاور گروهان شهید بهشتی
گردان مالک اشتر ،لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص)
🌷شهید علی همایونپور🌷
شهادت: ۷ فروردین ۱۳۶۷
عملیات بیت المقدس ۴
ارتفاعات شاخ شمیران
🌿 دوران دفاع مقدس
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊
دفاع مقدس
🌷شهید علی همایونپور در عملیات های «والفجر ۴»، «کربلای ۴»، «کربلای ۵» و «بیت المقدس ۴» حضور داشت؛ همر
به یاد سروِ رعنا قامت مالک ...
دانشجوی شهید
علی همایون پور
دانشجوی رشته مکانیک
دانشگاه امیر کبیر
آر.پی.جی زن گروهان شهید بهشتی
🇮🇷گردان مالک اشتر
لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص)
برادر شهید محمد همایون پور
شهادت: ۷ فروردین ۱۳۶۷
شاخ شمیران
عملیات بیت المقدس ۴
اونقدر باهوش بود که با وجود اینکه
تو جبهه دیپلم گرفته بود ولی تو کنکور سراسری همان سال در دو رشته برق و مکانیک قبول شد .
اونقدر قد بلند بود که توی قبر جا نمی شد و پاهایش را خم کردند .
اونقدر جسور بود که در وصیت نامه اش نوشته بود: من در اون دنیا جلوی تک تک شما رو میگیرم اگر پشت به ولی فقیه کنید .
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
📄 گزیده ای از وصیت نامه:
✍️ اگر بگویم مادرم برای من گریه نکن ممکن است قبول نکند ولی مادر جان تنها چیزی که روحم را معذب می کند ناراحتی شماست اگر گریه برای دوری می کنید این که گریه ندارد چرا که به گفته خداوند من دائم در کنار شمایم.."
دفاع مقدس
☑️انتشار فایل صوتی اعلام رمز عملیات بیت المقدس 4 برای رزمندگان لشگر10 بعد از 33 سال. 🟢 #اعلام_رمز_ع
سلام بر آنان که
همواره در آرزوی باران،
در خون خود جاری شدند
و دشت عطشناک حیات را طی کردند،
تا سرخی عشق را در بهار شقایق
وسعت دهند ...
فروردین ۱۳۶۷، سلیمانیه
منطقه عملیاتی بیتالمقدس۴
عکاس: احسان رجبی
سالروز عملیات بیت المقدس ۴ گرامی باد🌷
دفاع مقدس
☑️انتشار فایل صوتی اعلام رمز عملیات بیت المقدس 4 برای رزمندگان لشگر10 بعد از 33 سال. 🟢 #اعلام_رمز_ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 بررسی عملیات بیت المقدس ۴
فروردین ۱۳۶۷
منطقه عمومی سددربندیخان عراق
دوران جنگ تحمیلی
lll_1546789014_maddahi1_153652.mp3
9.37M
دل میزنم به دریا ، پا میذارم تو جاده
راهی میشم دوباره ، با پاهای پیاده
راهی میشم ، به سوی خاکی آسمونی
که داره عطر مهربونی ، عطر حریم بی نشونی
شور و نوایی ، میخوام بگیرم اذن رهایی
🌷 ای شهدا….
اگه که قلبم رو شیدا کردم
اگه که چشمام رو دریا کردم
اما هزارمین اینجا هستم
گمشده ام رو شاید پیدا کردم
دارم گله ها ، از فاصله ها ، جا مونده منم ، از قافله ها….
اومدم اینجا قلبم ، رنگ خدا بگیره
چی بگی عاشقی رو ، از شهدا بگیره
با یادشون ، جاری اشک های زلال ام
میخوام که با شروع سال ام ، عوض بشه دوباره حالم
مدد میگیرم، از خود مادر
که دم بگیرم تا دم آخر
یا فاطمه ، یا فاطمه …
ولایت ات همه آمال من
روشنی بخش ماه و سال من
دل ام رو زیر رو کرده مهرت
تویی محول احوال من
من از تو میخوام ، تنها یه حاجت
اذن رهایی … رزق شهادت🕊🕊
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
⌛️ ۷ فروردین ۱۳۶۲
• پاکسازی ۱۳ روستا در محور سنندج-مریوان بههمت نیروهای سپاه، ژاندارمری، ارتش و پیشمرگان مسلمان کرد؛ در این عملیات، ۴۰ تن از مزدوران حزب #دموکرات و کومهله کشته شدند، از افراد خودی نیز ۱۸ تن شهید و زخمی شدند.
• همچنین پاکسازی دو روستای بناویله و نیلان در جنوبشرقی سردشت بهدست نیروهای یگان قدس، جندالله و پیشمرگان مسلمان کرد؛
بازپسگیری روستاهای کپهکند و درمان در شرق مهاباد از عوامل کومهله؛
عملیات موفقیتآمیز نیروهای خودی برای پاکسازی روستاهای کانیرش، پیرانجوق و صوفیان در منطقه صومای در شمالغربی ارومیه
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
👆📷 قاسملو، سرکرده حزب جدایی طلب #دمکرات
🔴 جنایتکاری که دست در دست صدام علیه ایران می جنگید (دهه ۶۰)
34.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مداحی و سینه زنی رزمندگان قبل از عملیات #والفجر_مقدماتی
#بهمن #۱۳۶۱
منطقه #فکه #رقابیه #جنگل_امقر
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌿 خاطره ای #طنز از دوران جنگ
▫️چند روزی از عید ۱۳۶۵ میگذشت. پس از مجروحیت سخت در عملیات والفجر ۸ در فاو، از بیمارستان به خانه آمده بودم.
مادرم تُشکی گوشهی اتاق، رو به حیاط پهن کرده بود که آنجا استراحت میکردم. در را هم باز کرده بود تا نسیم بهاری بهم بخورد. بهقول خودش، این نسیم مُرده را زنده میکرد.
از بس آبمیوه و غذاهای مقوی بهخوردم داده بود و مدام استراحت میکردم، مثل جوجههای جلوی آفتاب بهاری، چُرت میزدم.
تلفن که زنگ خورد، مادرم گوشی را برداشت و سپس به من گفت: بیا مثل اینکه رفیقای تو هستند. گوشی را که گرفتم، فهمیدم علی اشتری است. گفت میخواهند با چندتا از بچهها به ملاقاتم بیایند.
مادرم از صبح خانه را جمعوجور کرده بود. تا گفتم: "رفیقام دارن میان" چایی را دم کرد و ظرف میوه و پیشدستیها را آورد گذاشت کنار تشک من.
نیم ساعتی نگذشت که زنگ خانه بهصدا درآمد. خواستم بلند شوم بروم در را باز کنم که مادرم مانع شد و گفت:
- مثلا تو زخمی هستی و اینا اومدن ملاقاتت!
با دیدن جمشید مفتخری، علی اشتری و حسین کریمی، کلی ذوق کردم و خوشحال شدم. از روزی که در فاو زخمی شدم، اینها را ندیده بودم.
دست اشتری یک کادوی بزرگ بود. تعجب کردم. این اخلاق اصلا به این بچهها نمیآمد. نگاهی به مادرم انداختم که ذوقزده، داشت به کادو نگاه میکرد. اشتری گفت:
- ببخشید دیگه، قابل شما رو نداره. خواستیم یه جعبه شیرینی بگیریم، دیدیم این بهتره. واسه همین این رو شریکی باهم خریدیم.
کلی از آنها تشکر کردم. جمشید اصرار کرد کادو را باز کنم. حسین کریمی، محجوب سر بهزیر انداخته بود.
بهخواست علی کادو را باز کردم. شانس آوردم مادرم رفته بود توی آشپزخانه. کاغذ کادو را که باز کردم، با جعبهی بزرگی مواجه شدم. با خود فکر کردم حتما ظروف کریستال و از این چیزها باشد، ولی آنقدر سنگین نبود.
در جعبه را که باز کردم، با چند بسته پفکنمکی مواجه شدم. چشمانم چهار تا شد. بینشان را گشتم، هیچی نبود جز دو سه تا پفکنمکی.
اشتری داشت از خنده میترکید. حسین جلوی خندهاش را گرفته بود و جمشید هم پِقی زد زیر خنده؛ آنچنان که مادرم با تعجب، وارد اتاق شد.
مانده بودم چه بگویم. مادرم نگاهی به داخل جعبه انداخت و با نگاهش بهم فهماند:
بفرما، رفیقات هم مثل خودت بیمزه هستند.
اشتری با نگاه مادرم، از خجالت آب شد. حسین که مثل لبو قرمز شده بود؛ ولی به یکباره همه باهم زدیم زیر خنده.
(حمید داودآبادی)
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
🌴 رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
شَهْرُ رَمَضَان,
أَنْفَاسُکمْ فِیهِ تَسْبِیحٌ
رمضان، ماهی است که نفسهایتان در آن تسبیح است...
👆📷 رزمندگان تخریبچی
لشکر ۱۷ علی بنابیطالب علیه السلام
🌴 دوران #دفاع_مقدس
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊
دفاع مقدس
🌹طنز جبهه! 💥داستانهای آقا فریبرز (3):👇 🌿... مدتی بعد، صبح و ظهر و غروب صدای رعبآور اذان آقا مصطفی
🌹طنز جبهه!
💥داستانهای آقا فریبرز (4):👇
🌿...همه ترسم این بود که فریبرز با بچه ها صمیمی بشود و سپس با آن قیافه مظلوم😊 و حق به جانب خود, شیطنت هایش😈 شروع بشود...👌بله حدسم درست بود... 😏 فریبرز شده بود👈 داش فری بچه ها😄 و موقعیت برای کارهایش فراهم شده بود😵
🌿... معمولا بچه ها برای نماز شب 🙌 یک جای خلوت را انتخاب می کردند و آهسته می رفتند مشغول به نماز شوند تاخدا نکرده ریا نشود😍 به پای بچههای نماز شب خوان زلم زیمبو (قوطی کمپوتها را با سیم به هم وصل کرده بود) میبست😇 تا نصفه شب که میخواهند بی سر وصدا از چادر بروند بیرون وضو بگیرند، سر و صدا راه بیفتد؛😵 وبچه ها بیدار شوند😍 پتو را به پیراهن و شلوار بچهها میدوخت؛😄 توی نمکدان تاید میریخت و هزار شیطنت دیگر که به عقل جن😈 هم به آن نمیرسید.😀 از آن بدتر، این بود که مثل کنه به من چسبیده بود.😣 خیر سرمان بنده هم روحانی و پیشنماز گردان بودم و دیگران روی ما خیلی حساب میکردند. اما مگر فریبرز میگذاشت؟😭😥😰
🌿... یه روز نزدیک های ظهر رفته بودم تدارکات گردان. 😆 دوستم مسئول تدارکات بود؛ منتهی از آن تدارکاتی هایی که همه ی گردان می گفتند ما بچه هایمان هم با او خوب نمی شوند.😄 خیلی اهل حساب و کتاب و درست و دقیق ؛ از اون زرنگ هایی که پشه را روی هوا نعل می کنند.😠 از همه جا بی خبر که دیدم از آن پایین، پشت سنگر تدارکات صدای ناله و ندبه می آید.😇 حالا نگو بچه ها مرا دیده اند و با تحریک فریبرز عمدا صدای شان را بلند کرده اند که توجه مرا جلب کنند. 😵 خوب گوش کردم.😠چند نفربا تضرع تمام داشتند ظاهرا با خدای خودشان رازو نیاز می کردند: 👈 ظلمت … ن …. فسی ، ظلمت … ن …فسی. اما چرا این موقع روز !؟ 😎🎩
پاورچین پاورچین رفتم نزدیک. آقا چشمت روز بد نبیند؛ چه دعایی ، چه شوری ، چه حالی😍 مسئول تدارکات و فریبرز و چند نفر دیگر👇
🍟تنقلات را ریخته بودند وسط؛ می خوردند و می خندیدند و با سوز و آه " ظلمت نفسی " می گفتند. " 😆 برگشتم به مسئول تدارکات گفتم, تو دیگه چرا!؟😠 فقط با اشاره گفت:👇
تقصیر فریبرزه 😳 اصلا نفهمیدم چه جوری خام شدم😵 وگول خوردم...😢 فریبرز باز یکی از آن خنده های معروفش را کرد و با خنده گفت😄حاجی بزن روشن شی😵
#کتاب_گلخندهای_آسمانی #ناصر_کاوه