۹ تیر ۱۳۶۵ پشت خاکریز مهران
امشب ساعت ۹ به بعد اسمان رنگ خون گرفت
امشب ساعت ۹ به بعد
پدرهایی کمرشان شکست
مادرانی قلبشان سوخت
خواهرهایی داغ برادر دیدند
برادرانی تنها ماندند
همسرانی داغدار شدند
و فرزندانی طعم یتیمی چشیدند و نجوا کردند
یتیمی درد بی درمان یتیمی
یتیمان حسین ارشدی و عباس تبری تسلیت
امشب محسن صباغچی رفت ولی نفهمید چقدر دوستش دارم
حسین رضا خاننجاد رفت نفهمید عاشق اخمکردنش بودم
محمود ازادی رفت و ناله سوختم سوختمش بر جانم ماند
مجید ابراهیمی رفت و به امتحان دانشگاه نرسید
داوود معینی رفت و مرا با یاد شربازیهایش حسرت به دل گذاشت
صفرخانی رفت و مرا در داغ بک فرمانده مقتدر نشاند
دستواره رفت و به برادر کوچکش پیوست
امشب اولین سالی است که تنها برایشان سالگرد می گیرم
ولی حق ندارم اشک بریزم که چشمانم نسوزد
خدایا
هنوز باورت نشده سوختم؟!
بس نیست؟!
منتظری چی از زبان گنه کرده ام بشنوی؟!
یا رفیق من لا رفیق له
به قول شهید جعفرعلی گروسی:
دوستت دارم، دوستم داری؟!
Hamid Davodabadi:
عکس حجله ای فرمانده
عکاس: حمید داودآبادی
دم غروب بود. عصر روز دوشنبه 9 تیر 1365
چند روزی بود که ارتش عراق شهر مهران را اشغال کرده بود. حضرت امام خمینی (ره) فرموده بودند: "مهران باید آزاد شود."
قرار شد آن شب، گردان شهادت به فرماندهی "علی اصغر صفرخانی" خط شکن باشد. قرار بود نیروهای گردان، اولین نفراتی باشند که در تاریکی شب، وارد دشت روبه رو شوند، به تیربارهای دشمن حمله کنند، خط را بشکنند تا نیروهای دیگر گردان ها بروند برای آزادسازی مهران؛ که رفتند و مهران را دو سه روز بعد آزاد کردند.
دم غروب بود.
فرمانده گردان، آمده بود تا برای آخرین بار، از بالای خاکریز، وضعیت خط مقدم دشمن را زیرنظر بگیرد.
وقتی از خاکریز پایین آمد، دوربین عکاسی را از کوله پشتی درآوردم. از او خواستم با آن چهره خاکی، بایستد تا عکسی تکی از او بگیرم. ایستاد، عکس گرفتم، که شد این.
با خنده گفتم: برادر صفرخانی، ان شاءالله این عکس رو می زنم روی حجله تون.
خندید و گفت: عمرا اگه بتونی.
و خندیدم و گفتم: حالا می بینیم.
فردا صبح، سه شنبه دهم تیر ماه 1365، وقتی علی اصغر صفرخانی فرمانده گردان شهادت به شهادت رسید، همین عکس را در قطع بزرگ چاپ کردم و بر حجله اش نشاندم.
پدر شهید می گوید: علی اصغر که شهید شد آقای خامنه ای با پسرشان آمدند منزل ما. پسر بزرگ ایشان آقا مصطفی، همرزم علی اصغر بود و زمان شهادت پسرم، آقا مصطفی هم آنجا حضور داشته. ایشان از لحظه شهادت علی اصغر تعریف می کرد که: ما داشتیم از خط بر می گشتیم، گفتم: علی اصغر بیا برویم داخل سنگر. گفت: شما برو من الان می آیم. من چند قدم که رفتم انفجاری شد و گفتند صفرخانی تیر خورده. رفتم جلو دیدم غرق در خون افتاده و قرآنش هم کنارش افتاده بود.
آقا مصطفی به من گفت: راضی باشید من این قرآن را به یادگار بر می دارم.
8.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره دیگر از شهید مظلوم آیت الله بهشتی
برادر حاج مرتضي شریعتی
بهشتی سید مظلوم امت جگرسوز است عزایت.mp3
10.22M
ایخوشا با فرق خونین در لقای یار رفتن
سرجدا پیکرجدا درمحفل دلدار رفتن
بهشتی سید مظلوم امت
بهشتی سید. مظلوم امت
جگر سوز است عزایت
مصیبت وا مصیبت
زهجرانت در این سال شهادت
بسوزم تا قیامت
مصیبت وا مصیبت
نوای:حاج صادق آهنگران
شاعر:حاج_حبیب_الله_معلمی
#نوای-آهنگران
25.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در رثای شهید مظلوم بهشتی و ۷۲ تن یاران باوفایش