🔰 امام خمینی(ره)
مکرر دیدیم که زنان بزرگواری زینب گونه فریاد میزنند که فرزندان خود را از دست داده و مفتخرند به این امر؛
و میدانند آنچه به دست آوردهاند بالاتر از جنات نعیم است، چه رسد به متاع ناچیز دنیا.
۲۶ بهمن ۱۳۶۱
🌴 ولادت با سعادت حضرت زینب کبری(س) و روز پرستار مبارک🌷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
💠 در مقاومت 45 روزه خرمشهر، خواهران نیز به دفاع از شهر میپرداختند ولی با اصرار شهید جهانآرا، فرمانده سپاه خرمشهر، آنها صحنه نبرد را ترک کردند زیرا احتمال به اسارت رفتن آنها بود.
🔹جهان آرا خطاب به خواهران در واپسین لحظات اشغال خرمشهر چنین میگوید:
جهان آرا سخن هایی پر از سوز
بگفتا بر زنان در واپسین روز
شما ای مادران به ز جانم
الا ای خواهران پرتوانم
کنون دشمن به پشت در رسیده
دگر دوران هجران بر رسیده
رها باید کنید این شهرتان را
و دانم کین فزاید قهرتان را
ز هر سویی ببارد ترکش و نار
رها سازید سنگرها به اجبار
نمی خواهم روید اندراسارت
که میآرندتان اندر حقارت
شماها دین تان دیگر ادا شد
در این ره جان جمعی تان فدا شد
بهر مجمع که پس از این رسیدید
بگویید آنچه در این شهر دیدید
ز مظلومیت یاران بگویید
برای این عزیزان چاره جویید
چو زینب یادشان احیا نمایید
حقیقت بر همه افشا نمایید
امام و رهبرم را نیز بینید
برای درد دل نزدش نشینید
بگویید از شهیدانی که رستند
و دل در آستان عشق بستند
بگویید این مکان قحط فشنگ است
به تا کی نزد مسئولین درنگ است
عدو با تانک های پیشرفته
و توپ و میگ، خط ها را شکسته
وماباکوکتل وبرنو بدستیم
چهل روزی ره آنان ببستیم
نبردتن به تن گردیده آغاز
و ما اندک شمار و جمله جانباز
من و یاران دگر فرصت نداریم
که بر دیدار او همت گماریم
حضوری مستمر اینجا نمودید
و حتی بر عدو آتش گشودید
ز ایثارزنان در راه ایده
بمانندِ شماها کس ندیده
چو ملت نقشتان را یاد آرند
بر این ایثارتان عزت گذارند
دگر خارج شوید از صحنه جنگ
که تا بر ما نگشته این مکان تنگ
برفتند و به پشت خط رسیدند
دگر هرگز جهان آرا ندیدند
پس از آن رازقی ممد و یاران
شدند اندر ره حق رهسپاران
—( برگردان به شعر، توسط: رازقی)
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
#خاکریز_خنده 🤣
#طنز_صبحگاهی 🌱
گفتم:"احمد! گلوله که خورد کنارت، چی شد؟"
گفت:" یه لحظه فقط آتیش انفجارشو دیدم و بعد دیگه چیزی نفهمیدم".
گفتم:" خب!
گفت:" نمیدونم چه قدر گذشت که آروم چشمامو باز کردم؛ چشمام، تار می دید.فقط دیدم چند تا حوری دور و برم قدم می زنند.😅
یادم اومد که جبهه بوده ام و حالا شهید شده ام.
خوشحال شدم. می خواستم به حوری ها بگم بیایید کنارم؛ اما صدام در نمی اومد.
تو دلم گفتم: خب، الحمدالله که ما هم شهید شدیم و یه دسته حوری نصیبمون شد!!
می خواستم چشمامو بیشتر باز کنم تا حوریا رو بهتر ببینم؛ اما نمی شد.
داشتم به شهید شدنم فکر می کردم که یکی از حوری ها اومد بالا سرم.
خوشحال شدم. گفتم: حالا دستشو می گیرم و می گم حوری عزیزم! چرا خبری از ما نمی گیری؟!
خدای ناکرده ما هم شهید شدیم!.
بعد گفتم:"نه! اول می پرسم: تو بهشت که نباید بدن آدم درد کنه و بسوزه؛ پس چرا بدن من اینقدر درد می کنه؟!
داشتم فکر می کردم که یه دفعه چیز تیزی رو فرو کرد تو بدنم.😅
صدام دراومد و جیغم همه جا رو پر کرد.
چشمامو کاملا باز کردم دیدم پرستاره؟ خنده ام گرفت.
گفت:" چرا می خندی؟".😁
دوباره خندیدم و گفتم:" چیزی نیست و بعد کمی نگاش کردم و تو دلم گفتم: خوبه که این حوری نیست ... ؟!😂😂
دوران جنگ تحمیلی
#شوخ_طبعی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
👆📷 وسط معرکه ...
وقتی چوب لباسی، آویز سرم میشه!!
دوران جنگ تحمیلی
#روز_پرستار_مبارک
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالبنژاد(
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت بیست و ششم:
همه سعی میکردیم با شرایط جدیدمان کنار بیاییم زینب به مدرسه راهنمایی نجمه رفت. او راحت تر از همه ما شرایط را پذیرفت. بلافاصله بعد از شروع درسش در مدرسه فعالیت هایش را از سر گرفت یک گروه نمایش راه انداخت و با دخترهای مدرسه تئاتر بازی می.کرد برای درسش هم خیلی زحمت کشید در طول سه ماه خودش را به بقیه رساند و در خرداد ماه مدرک سوم راهنمایی اش را گرفت شهلا و زینب با هم مدرسه میرفتند زینب همیشه در راه مدرسه آب انجیر میخرید و میخورد خیلی آب انجیر دوست داشت. در مدرسه زینب، دو تا دختر که سالها با هم دوست صمیمی بودند در آن زمان با هم قهر کرده بودند زینب که نسبت به هیچ چیز بی تفاوت نبود، با نامه نگاری آن دو را به هم نزدیک کرد و بالأخره آشتی داد. او کمتر از سه ماه در آن مدرسه بود ولی هم شاگردی هایش علاقه زیادی به او داشتند.
در همسایگی ما در اصفهان، دختری هم سن و سال زینب زندگی میکرد که خیلی دوست داشت قرآن خواندن یاد بگیرد. زينب از او دعوت کرد که هر روز بعد از ظهر به خانه ما بیاید زینب روزی یک ساعت با او تمرین روخوانی قرآن میکرد بعد از چند ماه آن دختر روخوانی قرآن را یاد گرفت همسایه ما باغ بزرگی در آن محله .داشت آن دختر برای تشکر از زحمتهای زینب یک تشت پُر از خیار و گوجه و بادمجان و سبزی برای ما آورد آن روز من و مادرم خیلی ذوق کردیم زینب با محبتهایش همه را به طرف خودش جذب میکرد و مایه خیر و برکت خانه ما بود. شش ماه در محله دستگرد ماندیم وقتی آخر سال برای گرفتن کارنامه زینب به مدرسه اش رفتم، مدیر مدرسه از او تعریف کرد. یکی از معلمهایش آنجا بود و به من گفت دخترت خیلی مؤمنه. افتخاری بالاتر از این برای یک مادر نیست که بچه هایش باعث سربلندیاش باشند. خدا را شکر کردم که زینب و خواهر و برادرهایش همیشه باعث سرافرازی من بودند.
حميد يوسفيان در خرداد سال ۶۰ شهید شد. پیکر او را به اصفهان آوردند و در تکه شهدا دفن کردند، شهادت حمید خیلی دلم را سوزاند اگر حمید و خانواده اش به ما کمک نمی کردند معلوم نبود که سرنوشت من و بچه هایم چه میشد ما در مراسم تشییع حمید شرکت کردیم و کنار مادرش بودیم زینب آن روز امتحان داشت و نتوانست به تشییع بیاید، اما به من و مادر بزرگش خیلی سفارش کرد و گفت شما حتماً شرکت کنید بعد از امتحانات خرداد هم با شهلا سر قبر حمید یوسفیان رفتند. مادر حمید چند روز بعد از شهادت پسرش خواب دید که شهیدی آمده و صندوق صندوق میوه روی قبر حمید گذاشته است او گفت توی خواب اون شهید رو خوب میشناختم انگار خیلی با ما آشنا بود.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
@DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت بیست و هفتم:
من و بچه ها مرتب برای شرکت در دعای کمیل و زیارت عاشورا به تکه شهدا می.رفتیم زینب علاقه زیادی به شهدا داشت هر بار که برای تشییع آنها به گلزار شهدای اصفهان می میرفت مقداری از خاک قبور شهدا را میآورد و تبرکی نگه می داشت. زینب هفت میوه درخت کاج و هفت مشت خاک تبرکی شهدا را در بین وسایلش گذاشته بود، هنوز در محله دستگرد بودیم که یک روز همراه زینب برای زیارت به تکه شهدا رفتیم. زينب من را سر قبر زهره بنیانیان از شهدای انقلاب بُرد و گفت مامان نگاه کن فقط مردا شهید نمیشن زنا هم شهید میشن. زینب همیشه ساعتها سر قبر زهره بنیانیان مینشست و قرآن میخواند. ماه آخری که در محله دستگرد بودیم مینا و مهری همراه مهران پیش ما آمدند. همزمان با آمدن بچه ها بابای مهران هم از ماهشهر به اصفهان آمد. او تصمیم گرفت خانه ای در اصفهان بخرد شرکت نفت برای خرید خانه وام میداد این موقعیت خوبی بود که از مستأجری راحت شویم. بابای مهران قصد داشت که با وامش در شاهین شهر اصفهان خانه بخرد. تعداد زیادی از کارگرهای بازنشسته شرکت نفت خوزستان در آنجا خانه خریده بودند مینا و مهری برای پیدا کردن خانه همراه پدرشان به شاهین شهر رفتند. بچه ها محیط غیر مذهبی آنجا را که دیدند با خرید خانه در آنجا مخالفت کردند شاهین شهر بیست کیلومتر با اصفهان فاصله داشت و محیطش بسیار باز بود طوری که دخترها توی کوچه و خیابان بدون حجاب دوچرخه سواری میکردند. جعفر به خاطر همکارهای شرکت نفتی و همشهریهای جنوبی به خرید خانه در شاهین شهر تمایل داشت، مخالفت بچه ها تأثیری در تصمیم او نداشت. بچه ها بعد از تمام شدن مرخصی شان به آبادان برگشتند. من و جعفر هم چند روز برای انجام کارهای اداری و قانونی وام به تهران رفتیم، مادرم پیش بچه ها بود. بعد از برگشتن از تهران بابای بچهها خیلی سریع یک خانه دویست متری در خیابان سعدی فرعی هفت خرید و ما از محله دستگرد اصفهان به شاهین شهر اثاث کشی کردیم.
بیشتر مردم شاهین شهر مهاجر بودند شرکت نفتیها بعد از سالها کار در مناطق گرم از مسجد سلیمان امیدیه و اهواز برای دوره بازنشستگی به آنجا مهاجرت میکردند تعدادی از جنگ زدههای خرمشهری و آبادانی هم بعد از جنگ به شاهین شهر رفتند. ظاهر شهر خوب و تمیز بود، خیابان کشیهای مرتب و فضای سبز قشنگی داشت اما جو مذهبی نداشت.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
دفاع مقدس
🌴 به مناسبت ولادت باسعادت حضرت زینب سلام الله علیها 📢 صوت| مولودی خوانی با صدای حاج #صادق_آهنگران
💐💐 در این روز میلاد، مذاقمان را شیرین میکنیم به دیدن این نامه👆که در زمستان ۱۳۶۵ نوشته شده و موصوع آن: گزارش قسمت قنادی و شیرینیپزی لشکر ۸ نجف اشرف میباشد.
طبق این نامه دست نویس، قنادی لشکر نجف اشرف، طی ۲۷ روز در فاصله ۱۹ دی تا ۱۶ بهمن ۶۵ ، با شش نفر نیرو، توانسته چهار هزار کیلو انواع شیرینی تولید کند. مواد اولیه مورد استفاده این میزان شیرینی، ۸۰ هزار تومان ارزش داشته و شیرینی تولید شده، در بازار ۱۳۱۹۶۷ تومان قیمت داشته. (زمانی که حقوق یک کارمند ۴۰۰۰ بود)
در انتهای نامه نیز تاکید شده که فعالیت این قنادی ادامه دارد و روزانه ۲۵۰ کیلوگرم، تولید شیرینی دارد. این نامه، روی سربرگ های شرکت «انبارهای عمومی خرمشهر» نوشته شده.
از این سربرگهای باقیمانده از دوره قبل از انقلاب، استفاده شده تا از دور ریختن کاغذهای سفید پرهیز کنند, زمانی که کشور در حال محاصره اقتصادی بود و نفت ایران هم به سختی به فروش میرسید.... و ارزاق عمومی مردم با کوپن تأمین میشد.
دوران جنگ تحمیلی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
هدایت شده از دفاع مقدس
15.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆🎥 فیلم| جشن اعیاد و ولادتهای مذهبی - دوران #دفاع_مقدس
🎞 شادی و پخت شیرینی و پخش آن بین رزمندهها
💠 مقر تاکتیکی لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب(علیهالسلام)- گردان سیدالشهدا(ع)
🌴 دوران #جنگ_تحمیلی
🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱
💐💐 میلاد حضرت زینب (س) مبارک باد 💐💐
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
السلام علیکِ یا عقیله العرب و العجم
یا زینب کبری سلام الله علیها
ولادت باسعادت حضرت زینب(س) مبارک باد