📃#بریده_جراید - #اطلاعات - 14 تیر 1360
🔹 واحدهای نظامی ایران با سرکوب 3 ضدحمله عراق در نوسود به مرز رسید
💠 ناخدا افضلی: خط آمریکا در زمان کن.نی ایجاد جنگ داخلی در ایران است.
▫️ (بهرام افضلی عضو حزب کمونیست توده که با نفوذ خود به مقامات بالای نظامی رسید و فرمانده نیروی دریایی ارتش شد!! - او سرانجام به اتهام جاسوسی برای شوروی سابق - ابرقدرت شرق- دستگیر، محاکمه و به اعدام محکوم شد-۱۳۶۲)
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
📡 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🗓 ۱۵ تیر ۱۳۵۹ - سالروز تخریب بیمارستان قصر شیرین توسط ارتش عراق
🔹بیمارستان۱۴۴ تختخوابی و تازه تأسیس واقع در حاشیه غربی جاده قصرشیرین-خسروی با هجوم دشمن بعثی به تصرف آنان درآمد. این مکان ۲۱ ماه در اشغال دشمن بود. آنها پیش از عقب نشینی به منظور اثبات خوی تجاوزگری خود، در پای ستونهای بیمارستان مواد منفجره کار گذاشته و آن را تخریب کردند.
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
📡 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
⏳ #اوایل_جنگ
💠 تصرّف #قصر_شیرین در روزهای آغازین تجاوز ارتش عراق به خاک ایران
🔺 خیابانهای شهر، زیر چکمههای سربازان دشمن
🔹 نصب تصاویر صدام بر در و دیوار شهر
📆ا مهرماه #سال_1359
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
📡 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
HRY / HRY شعر آوارگان - به زبان کُردی.mp3
زمان:
حجم:
5.31M
🗓 ۱۵ تیر ۵۹ - سالروز هجوم ارتش صدام به قصرشیرین
📢شعر آوارگان #قصر_شیرین و #سر_پل_ذهاب به زبان شیرین کُردی
─ پس از تجاوز عراق به خاک میهن، مردم مناطق جنگزده، خانه و کاشانه خود را از دست داده و آواره شدند
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
📡 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
12.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 آزادی مهران
🌷 با روایت مرتضی آوینی
🗓 ۹ تا ۱۹ تیرماه ۱۳۶۵ - سالگرد عملیات کربلای یک
#کلیپ
#نماهنگ
#مهران
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
📡 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دکتر حمید داودآبادی!
جراح مغز و اعصاب هستم!
چیه تعجب کردید؟
فکر کردید از آن دست مدارک کیلویی و اهدایی دانشگاه جاسبی گرفتم؟
اون که رفت خدایش ...
پول هم که نداشتم بتوانم با مبلغ بالا از دانشگاههای معتبر بی اعتبار و آبرو! مدرک دکتری بخرم!
اگر این بود که می رفتم وزیر دولت یا نماینده مجلس می شدم!
گفتم "جراح مغز و اعصاب" می دونید یعنی چی؟
پس بفرمایید این هم مجوز دکتری بنده. آن هم نه امروز، که 22 سال پیش!
فروردین 1375 بود و تازه کاروانهای راهیان نور راه افتاده بودند. همراه خانواده، با کاروان "دانشگاه علوم پزشکی ایران" که همه دکتر و دانشجوی دکتری بودند، رفتیم خوزستان.
شب جمعه، در حسینیه شهید حاج همت پادگان دوکوهه، همه کاروانها جمع بودند.
قرار بود حاج منصور ارضی دعای کمیل بخواند.
کنار "مرتضی شادکام" جانباز تخریبچی قدیمی و تفحصگر، به دیوار حسینیه تکیه داده بودیم.
مرتضی گفت:
- حمید، می تونم ازت خواهش کنم یه کاری برای من بکنی؟
- خب بله. چه کاری باید بکنم؟
پیشانی اش را آورد جلو که یک برجستگی غیرعادی داشت و گفت:
- چند سال پیش توی عملیات، یه ترکش کوچولو خورد توی سر من. این جای پیشونیم. هیچ دکتری حاضر نشد به آن دست بزنه چه برسه بخواهند دربیاورند. میگن دست زدن به این ترکش خیلی خطرناکه و هر امکانی داره. اخیرا خیلی اذیتم می کنه.
- خب؟
- خب که یه زحمت بکش و این ترکش رو از کله ام بکش بیرون.
با اشتیاق گفتم:
- آخ جون، دکتربازی. به روی چشم.
با شیطنت گفتم:
- فقط بذار چراغها رو که برای دعا خاموش کردند، تا رسید به جایی که حاجی صداش رو بلند کرد، عمل جراحی رو انجام می دم.
فقط تو چفیه رو محکم لای دندونات فشار بده که صدات درنیاد و تا ترکش رو کشیدم بیرون، بذار روش که خونش ما رو نجس نکنه!
چند دقیقه بعد تا حاجی گفت:
- حالا که تا این جا اومدی، دلت رو بسپر به خدا و با صدای بلند بگو الهی العفو ...
ناخن هایم را به لبه ترکش که بیرون بود فشار دادم و به یکباره در اوج خباثت و شیطنت و هرچی که بگید، ترکش را از کله مرتضی کشیدم بیرون.
خب اون جا که دیگه بیهوشی و ضدعفونی و از این سوسول بازیها نداشتیم.
همچین دادی زد که همه اطرافیان با خودشون گفتن این داداش عجب گناهای سنگینی داره که این جوری عربده میزنه!
فردا جای ترکش کله مرتضی بدجوری باد کرده بود. همچنان می نالید و می گفت:
- لامصب من گفتم بکش بیرون، نه این جوری. خدا رحم کرد همراه ترکش، مغزم رو نکشیدی بیرون!
و از آن روز به بعد، مرتضی هر جا می خواست من را معرفی کند می گفت:
"حمید داودآبادی جراح مغز!"
حمید داودآبادی
عکس: مرتضی شادکام و حمید داودآبادی
بهار 1378 فکه، مقتل شهدای والفجر مقدماتی
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
📡 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
در تقویم جهانی
یک روز به عنوان
#روز_بوسه ثبت شده
تا به عنوان نماد محبت
انسانها به یکدیگر باشد...
اما برخی بوسه ها
بدون شرح مانده و می مانند
مانند بوسه مادر...
مانند بوسه وداع...
#روز_جهانی_بوسه
ا▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️
💕 بوسه عشق
🌷آخرین بار که می خواستیم بدرقه اش کنیم، خواستم صورتش را ببوسم، ناخودآگاه صورتش را برگرداند تا با یکی از بدرقه کنندگان صحبت کند که لب هایم به جای صورتش پشت گردنش را بوسید.
🌹وقتی پیکر مطهرش را آوردند، دیدم ترکش درست به همان جایی که بوسیده ام، اصابت کرده است. او شهید والامقام مصطفی پیشقدم، فرمانده ی گردان امام حسین (ع) از لشگر ٣١ عاشورا بود. دیدم حریفش نمی شوم، گفتم: برو پسرم در پناه خدا، مثل این که ایمان تو قوی تر از من است.
🌻رفت. بعد از چند روز تلفن کرد و گفت: «مادر! بعد از پانزده روز برمی گردم. درست روز پانزدهم جنازه اش برگشت».
—(راوی: مادر شهیدان مصطفی و مهدی پیشقدم)
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
📡 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
خستہ ام بعد تـــــو از
این همہ شبــــ بیداری ...
دم بہ دم یادِ تــــــو و
درد و غــــم و بیداری ...
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
👆 بوسه پدر بر چهره فرمانده و فرزند شهیدش💕
🌷 سردار سرفراز شهید صادق مکتبی
🌴 دوران دفاع مقدس
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
📡 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
خستہ ام بعد تـــــو از این همہ شبــــ بیداری ... دم بہ دم یادِ تــــــو و درد و غـ
🌷شهید سرفراز، صادق مکتبی
در سال ۱۳۴۲ در روستای محمد آباد از توابع شهرستان گرگان به دنیا آمد. پدرش شغل کشاورزی داشت و از وضع مالی و اقتصادی و مناسبی برخوردار نبود ،و به سختی زندگی را می گذراند. صادق در سال ۴۹ دوره ابتدایی را آغاز و در سال۵۴ به پایان برد.
نبودمدرسه راهنمایی در محمد آباد موجب شد به
شهرستان گرگان رفته و در منزل خواهرش ساکن
شودو دوره راهنمایی را آنجا ادامه دهد.
پس از آن وارد دبیرستان شد و تا سال سوم
نظری ادامه تحصیل داد. در کنار تحصیل در مغازه
آهن فروشی کارمی کرد و مخارج تحصیل خود را
تامین می کرد.
از سیزده سالگی تکالیف دینی خود را انجام می داد
نماز میخواند و روزه میگرفت و بیشتر اوقات در مسجد حضور مییافت.
علاقه زیادی به مداحی داشت و کتاب های مداحی مطالعه می کرد. با آغاز انقلاب اسلامی به حرکت مردمی پیوست.
پس از پیروزی انقلاب به عضویت رسمی سپاه پاسداران در آمد.
او در کنار اقدامات عملیاتی و گسترش تشکیلات و فرماندهی نیروها، فعالیت فرهنگی، تبلیغی نیز انجام می داد.
وی در دوران جنگ، راهی جبهه ها شد و در عملیات فتح المبین شرکت نمود. بعد از آن به موطن خود بازگشت و در سن هجده سالگی با راهنمایی خواهرش با دوشیزه ای اهل ورامین که از قبل با یکدیگر رفت و آمد خانوادگی داشتند ازدواج کرد. بعد از زندگی مشترک نیز به جبهه می رفت. خواهرش نقل می کند: یک روز که برادرم از منطقه برگشته بود به او گفتم: همسر شما اینجا غریب است، خوب است بیشتر پیش او باشی! او در جواب گفت: دین و اسلام غریب تر است!
این شهید عزیز در سال ۶۲ - ۶۱ بنا به نیاز سیستان و بلوچستان، به همراه خانواده، ترک دیار کرده، عازم آن استان محروم شد و در منطقه فقیرنشین خاش سکنی گزید. در این منطقه، گروهکهای ضد انقلاب، اشرار و خوانین، امنیت و آرامش را از مردم سلب کرده بودند، از اینرو شهید مکتبی به همراه یارانش به مقابله با آنها می پرداخت.
پس از این مقطع زمانی، به گرگان بازگشت. همزمان با آغاز مانور قدس، در قالب نیروهای طرح لبیک و با سمت فرماندهی گردان دیگربار عازم جبهه ها شد. صادق مکتبی سرانجام در آخرین روز سال ۶۴ در عملیت والفجر هشت در جاده #فاو - ام القصر به شهادت رسید🕊🕊🕊 پیکر مطهر این شهید به گرگان انتقال یافت و در گلزار شهدای امامزاده عبدالله به خاک سپرده شد.
از این شهید عزیز، دختری به نام فاطمه به یادگار ماند که هنگام شهادت پدر دو ساله بود.
شهید همواره رزمندگان را به تقوی، خواندن قرآن و دعا و مسائل اخلاقی سفارش می کرد.
او همچنین تأکید می کرد: زندگی نامه شهدا را مطالعه کنید و از سلوک و مرام آنها درس بگیرید.
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
📡 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
❤️ غرق در بوسه 💕
🌸 ريخته بودند دور و برش و سر و صورت و بازوهاش رو ميبوسيدند. هر كار ميكردي، نميتوانستي حاجي را از دستشان خلاص كني. انگار دخيل بسته باشند، ول كن نبودند.بارها شده بود حاجي، توي هجوم محبت بچهها صدمه ديده بود؛ زير چشمش كبود شده بود،حتي يك بار انگشتش شكسته بود
🍀سوار ماشين كه ميشد،لپهايش سرخ شده بود؛ اینقدركه بچهها لپهاش رو برداشته بودند براي تبرّك! بايد با فوت و فن براي سخنراني ميآورديم و ميبرديمش
➖ خب،حالا قِصِر در رفت! يواشكي آوردنش! وقتي خواست بره چي؟
🌼 بين بچهها نشسته بودم و ميشنيدم چي پچ پچ ميكنند. داشتند خط و نشان ميكشيدند. حاجي را يواشكي آورده بوديم و توي چادر قايمش كرده بوديم.بعد كه همه جمع شدند، حاجي براي سخنراني آمد
بعد از اتمام صحبتهاش سريع سوار ماشين كرديمش.تا چند صد متر، ده بيست نفري به ماشين آويزان بودند.آخر سر مجبور شديم بايستيم و حاجي بياد پايين
🌷یاد سردار بیسر ((حاج محمد ابراهیم همت)) به خیر باد!
گروه واتساپ دفاع مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
📡 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
💕 بوسه شهید حسن سلطانی بر چهره شهید حسین نوبخت، رزمنده لشگر31 عاشورا(آذربایجان)
🌷شهید دیگر، حسین زادحیدر، مسئول دسته از گردان حبیب بنمظاهر
🔹ارتفاعات #گوجار –کردستان عراق
🔸زمستان66
گروه واتساپ دفاع مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
📡 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas