🌷علی هاشمی، سردار مظلوم هور . . .
🌿 سردار جنوب، فاتح خیبر، بدر، شلمچه، اروند . . .
🔴سقوط سنگین جزایر
🎤به روایت احمد غلامپور👇
بخش اول:
💠 آنروز حدود ساعت 10 صبح بود که همراه علی اصغر گرجی، رئیس ستاد سپاه ششم و علی هاشمی فرمانده سپاه ششم در جزیره مجنون در قرارگاه فرماندهی نشسته بودم و در مورد وضعیت جزایر بحث میکردیم.
🔹علی هاشمی که انگار در این دنیا نیست میگفت من جزیره را بزرگ کردم و به راحتی آن را رها نمیکنم. او درست میگفت. من شهادت میدهم که حاج علی از سال 62-61 وجب به وجب این جزیره را همراه نیروهایش شناسایی میکرد و بهترین عملیات سپاه را در اواخر سال 1362 راهاندازی کرد.
قول و قرارهایی که با علی هاشمی گذاشتیم
از زحمات با اخلاص حاج علی هاشمی همین بس که فرماندهی آنوقت کل سپاه میگوید عملیات خیبر مدیون فعالیتهای سردار علی هاشمی است.
به قول آقا محسن، علی هاشمی اولین سپهبد سپاه بود که فرمانده سپاه ششم شد ولی آن موقع ما درجه و مدارج نظامی نداشتیم.
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
💠 19 اردیبهشت 1389 — کشف پیکر شهید #علی_هاشمی ، فرمانده سپاه ششم و قرارگاه سرّی نصرت
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️
🌷 چهارم تیر ماه 1367 - سالروز شهادت سردار هور، شهیدعلی هاشمی
دفاع مقدس
🌷علی هاشمی، سردار مظلوم هور . . . 🌿 سردار جنوب، فاتح خیبر، بدر، شلمچه، اروند . . . 🔴سقوط سنگین
🌷علی هاشمی، سردار مظلوم هور . . .
🔴 سقوط سنگین جزایر
🎤 به روایت احمد غلامپور👇👇
بخش دوم:
از اواخر سال 1366، وضعیت جنگ عوض شد و تمام دنیا علنا به کمک صدام آمدند و هر کس سعی میکرد بخشی از نیازمندیهای عراق را برطرف کند. برخی کشورها نیروی انسانی او را تأمین میکردند. برخی هواپیماهای جنگی، برخی سلاحهای شیمیایی، برخی اطلاعات منطقه ایران و . . .
صدام در اوج حمایتهای زورمداران دنیا از اسفند ماه 66 شروع به تهاجمات سنگین خود تحت عنوان دفاع متحرک نمود.
عراقیها در گام اول با همکاری مستقیم هوایی آمریکاییها توانستند در عرض چند ساعت شهر بندری فاو را اشغال کرد و در دنیای غوغای تبلیغاتی راه انداختند.
در قرارگاه وقتی با حضور فرماندهی کل سپاه جلسه برگزار شد او ضمن هشدار در مورد حرکت بعدی عراق گفت آنها در گام بعدی حتماً به سراغ شلمچه خواهند آمد.
در آن ایام سعی کردم به لحاظ مسئولیتم تمام یگانها را سرکشی نموده و آنها را جهت یک درگیری تمام عیار آماده نمایم. متأسفانه عراق آنقدر در محور شلمچه جلو آمد که نتوانستیم مانع سرعت آنها شویم. پس از شلمچه همه میدانستیم مقصد بعدی عراق در جبهه جنوب، تصرف جزایر مجنون است.
💠 با فرماندهی کل سپاه چندین بار به قرارگاه، سپاه ششم که معروف به قرارگاه خاتم چهار بود رفتم و با علی هاشمی جلسه داشتیم.
آقا محسن تأکید داشت هر کاری کردید باید مانع از سقوط جزایر شوید. علی هاشمی وقتی بحث سقوط جزایر را از زبان آقا محسن شنید، گفت این بچههایی که الان در جای جای جزایر دارند نفس میکشند، نمیتوانند بگذارند عراق به راحتی جزایر را بگیرد.
علی هاشمی بلافاصله در ارتباطی که با استانداردی خوزستان و مدیران آن برقرار کرد، آنها را به همراه نماینده امام در استان خوزستان به قرارگاه آورد و موقعیت حساس منطقه را برایشان توضیح داد. هر روز که به 1367.4.4 نزدیک میشدیم دغدغههای علی هاشمی بیشتر میشد او به ندرت به اهواز میآید. تمام فکر و دغدغه ذهنیاش شده بود جزایر. گاهی اوقات که با او تلفنی حرف میزدم و از اوضاع سؤال میکردم میگفت: حاج احمد مثل کوه ایستادهایم.
علی امید داشت با حمایتهای مدیریتهای اجرایی استان و تهران بتواند جلوی چکمهپوشان تقویت شده بعثی را بگیرد.
عاقبت به آن لحظهای که همیشه در خاطرم از او فراری بودم مبتلا شدم و شمارش معکوس از دست دادن برادری رشید را با گوش دلم شنیدم.
روز 1367.4.4 ساعت 8 صبح راهی جزیره شدم و همراه برادر علی اصغر گرجیزاده رئیس ستاد سپاه ششم و علی هاشمی و مسئولین اطلاعات مشغول بررسی اوضاع جزیره شدم.
علی میگفت عراق از امروز صبح شروع به ریختن آتش روی نقطه نقطه جزیره کرده و در بسیاری از حملات توپخانهای از گلولههای شیمیای استفاده کرده است.
حاج عباس هاشمی، جانشین وی در گزارشش اشاره داشت که بسیاری از بچههای خط مقدم در اثر استنشاق گاز شیمیایی زمینگیر شدهاند و حتی نمیتوانیم آنها را به عقب منتقل کنیم.
او در حالی که به شدت عصبی بود میگفت حاج احمد بعضی از توپچیهای ما با شلیک اولین گلوله در اثر تنفس گاز سیانور در جا به شهادت رسیدند.
اوضاع جزیره بیش از حد بحرانی بود و هر لحظه منتظر بروز حادثهای بزرگ و تلخ بودیم.
علی هاشمی در هر نوبت که صحبت میکرد میگفت خیالتان را راحت کنم تا جزیره هست من هستم و عراق مگر از روی جسد من رد شود و آن را بگیرد.
من وسط حرف او آمدم و گفتم نه خیر این طور نیست شما باید عقب بیایید چون وضع اصلاً عادی نیست با بسیاری از یگانهای مستقر در خط مقدم صحبت کردم که هیچ کدام امیدی به روند اوضاع نداشتند. هرچه میشنیدم اخبار نگرانکننده بود.
ساعت 10 صبح بود که برادر مرتضی قربانی با من تماس گرفت و گفت: حاج احمد دارم محاصره میشوم به داد من برس. من هیچیک را ندارم.
به علی هاشمی گفتم: ظاهراً هر لحظه وضع بدتر میشود. من میروم کمک برادر قربانی و برمیگردم تو هم مراقب مسائل و جزئیات خط باش و وقتی تأکید کردم علی جان اوضاع دارد نگرانکننده میشود او با آرامشی همراه با طمئنینه گفت: ای بابا حاج احمد حالا کجا تا خرابی اوضاع!
و افزود که فعلاً که الحمدالله خبری نیست.
دفاع مقدس
🌷علی هاشمی، سردار مظلوم هور . . . 🔴 سقوط سنگین جزایر 🎤 به روایت احمد غلامپور👇👇 بخش دوم: از اوا
🌷علی هاشمی، سردار مظلوم هور . . .
🔴 سقوط سنگین جزایر
🎤 به روایت احمد غلامپور👇👇
بخش سوم (پایانی):
💠 از این برخورد علی نگرانیم بیشتر شد. گفتم: علی جان خبری نیست یعنی چه؟ حتماً عراق باید بیاید تا دم در سنگر شما که اینجا را رها کنی و او باز با همان آرامش خاص خود گفت: حاج احمد نگران نباش مواظب هستم.
بالاخره گفتم: علی جان من باید بروم سراغ مرتضی قربانی. فشار عراق روی یگان مرتضی خیلی زیاد است تو هم سریع جمع و جور کن بیا عقب. منتظرت هستم.
از در سنگر فرماندهی بیرون آمدم و در محوطه قرارگاه نگاهی به اطرافم کردم و رو به آسمان نمودم و گفتم: خدایا هر چه هست دست توست.
سوار ماشین شدم و به راننده گفتم سریع برو طرف جاده قمر.
برادر قربانی امانم نمیداد و مدام با بیسیم میگفت حاج احمد برس به دادم. وضع خوب نیست. برای چند لحظه از مقر فرماندهی قرارگاه دور نشده بودم و هنوز به تقاطع شهید باکری نرسیده بودم که هلکوپترهای عراقی را دیدم که بالای سر قرارگاه هستند، حدود 7 هلی کوپتر بودند.
برای چند لحظه گفتم: خدایا کمک؛ قرارگاه علی هاشمی را عراقیها محاصره کردند. باز به خودم روحیه دادم نه. آنها دارند گشت میزنند.
از ماشین پیاده شدم، دیدم سربازی گفت: آقای غلامپور تلفن شما را کار دارد. در آنجا یک ماکس یک کاناله قرار داده بودیم جهت ارتباط تلفنی. تعجب کردم که چه کسی میدانست من دارم میایم اینجا. بلافاصله به طرف تلفن رفتم و گوشی را گرفتم و گفتم: بفرمایید. ناگهان صدای برادر گرجی (رئیس ستاد) در حالی که با صدای بلند حرف میزدم در جانم نشست:
آقای غلامپور عراقیها، عراقیها، قرارگاه سقوط کرد.
و مرتب سؤال میکردم: تو الان کجا هستی؟ سریع بگو چه شده؟
و او گفت بعد از این که شما رفتید بلافاصله عراقیها هلیبرن کردند و دقیقاً روی مقر قرارگاه فرود آمدند و الان دیگر قرارگاه سقوط کرده.
داشتم صدای هلهله و سروصدای عراقیها را میشنیدم که گوشی قطع شد. مجدداً بلافاصله قرارگاه علی هاشمی را گرفتم که کسی گوشی را برداشت و به جز صدای هلهله عراقیها چیزی شنیده نمیشد که نشان میداد که قرارگاه سقوط کرده است.
5 دقیقه بعد مرتضی قربانی از راه رسید و در حالی که با سرو صورت خاکی و ناراحت بود گفت: خط ما سقوط کرد.
به او گفتم: خدا بزرگ است، ناراحتی ندارد و بعد گفت خودم هم نزدیک بود اسیر شوم که گفتم حالا که نشدی آرامش داشته باش.
با تلفن خبر سقوط قرارگاه را به آقا محسن دادم که احساس کردم پشت گوشی برای یک لحظه بهت وجودش را گرفت و پرسید: علی هاشمی چه شد؟
گفتم: هیچ خبری ندارم.
و با لحن خاصی گفت: بالاخره اسیر شد؟
گفتم: معلوم نیست.
و با همان ابهام توأم با ناراحتی پرسید: یعنی چه؟ بالاخره چه شد؟
من هم همه چیز را برایش توضیح دادم و گفتم دیگر نمیدانم بعد از تماس برادر گرجیزاده چه اتفاقی افتاده است. آیا علی توانسته خود را از مهلکه محاصره نجات بدهد یا خیر. آن روز، روز تلخ جزیره بود و من از فرط خستگی نای حرف زدن نداشتم.
عراقیها هم چهار نعل داشتند جلو میآمدند. به طوری که ساعت یک بعدازظهر دیگر جزیره به صورت کامل سقوط کرد.
غم از دست دادن جزیره یک طرف و غم علی هاشمی یک طرف.
گروههای اطلاعات را فرستادم بروند تا شاید خبری بیاورند ولی خبری نبود.
یک فروند هلیکوپتر فرستادیم شناسایی تا شاید خبری بیاورند باز هم هیچ خبری نشد.
ولی تا سه روز تلاش فراوان زمینی و هوایی هیچ خبری از علی نشد. ساعت 3 عصر 67.7.7 بود که آقا محسن تلفنی در حالی که ناراحت بود گفت: از برادرمان علی خبری نشد؟ جواب دادم آقا محسن متأسفانه نه. ولی خوب یادم هست که علی هاشمی در آخرین حرفی که در جلسه در قرارگاه در جزیره به من و فرماندهان زد این بود که عراق مگر از روی جسد من عبور کند که جزیره را بگیرد.
و باز آقا محسن کوتاه سؤال کرد، یعنی؟!!
گفتم: آری یعنی از هور به آسمان رفته است.
و برای همین است که روز 1367.4.4 یادآور یکی از روزهای تلخ و پرخاطره زندگیم است که باور نمیکردم این گونه برادرم حاج علی هاشمی را از دست بدهم. حس غربتی که از آن روز در فراق برادرم حاج علی هاشمی به جانم شعله کشید!
فراقی که هنوز از آن میسوزم...
«و انشاءالله بهم لاحقون»
هدایت شده از دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مصاحبه شهید آوینی با مادری که علاوه بر پسران، نوههایش را هم بسوی جبهه بدرقه میکند.
🌴 دوران #جنگ_تحمیلی
#ایثار_امت_حزب_الله
#بدرقه_رزمندگان
#جبهه
-------------------------------------------
-------------------------------------------
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
گروه واتساپ ۱
دفاع مقدس
#استوری #شهید_علی_هاشمی #عملیات_بیتالمقدس ۱۳۶۱/۲/۷
19.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 #کلیپ | سردار شهید علی هاشمی
🎤 با صدای محمد اصفهانی
ا🌱💦🌱💦🌱💦🌱💦🌱💦🌱
در گل و لای سياه قعر هور...
می درخشد تا ابد يك كوه نور...
تا نباشد نور در هور سياه...
كی كند رهرو ز معبرها عبور...
#سردار_هور
دیگر به خواب فکر نمیکنند
آنها که بیدار شدهاند
و آنها که بیدار میکنند ...
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
-------------------------------------------
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
گروه واتساپ ۱
12.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽نماهنگ زیبا و نوستالژیک #کاروان
🌸 تقدیم به محضر شهدای پاکباز عملیات پیروزمند #بیت_المقدس (آزادسازی خرمشهر از چنگال متجاوزین بعثی)
#دفاع_مقدس
#فتح_خرمشهر
-------------------------------------------
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
گروه واتساپ ۱
#روزه_نذری در گرمای جنوب☀️
✍️ سردار علیجان میرشکار، فرمانده تیپ سوم از لشکر ویژه ۲۵ کربلا نقل می کردند:
🌴 در دوران جنگ، از آنجا که مدت حضور رزمنده ها در یک مکان، اصلاً قابل پیش بینی نبود، به همین دلیل نمازها را شکسته می خواندیم، مگر اینکه مطمئن می شدیم که در یک مکان بیش از ۱۰ روز می مانیم، آن وقت نیت ۱۰ روزه کرده و نمازمان را کامل می خواندیم.
یادم هست در هوای گرم شلمچه، روزی یکی از بسیجی ها پیشم آمد و گفت: چند روز در این منطقه می مانیم؟ سوالی که او پرسید برایم دور از انتظار بود، زیرا در برخی مواقع، اعلام استقرار و مدت حضور در یک مقر، طبقه بندی داشت و جزء اسرار جنگ به حساب می آمد. (که مبادا دشمن خبردار شود!!)
🔹به دو دلیل هیچوقت این اعلام نمی کردیم.
(۱) نیروها همیشه آماده عملیات باشند.
(۲) خدای نکرده کسی قصد سوء استفاده نداشته باشد.
در پاسخ به آن رزمنده نوجوان، گفتم: معلوم نیست، چطور مگه؟
ولی او سماجت کرده و اصرار داشت این را بداند.
بار دوم بهش گفتم چرا می خوای بدانی ؟ گفت: اگر ۱۰ روز در این مکان می مانیم، قصد دارم روزه بگیرم.
به او گفتم: الآن که ماه رمضان نیست!! در جوابم گفت: نذر کردم به نیت حضرت زهرا (س) روزه بگیرم.
ا🌱🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱
پ.ن:
خواننده محترم، اگه می گوییم دفاع ما مقدس بود، یکی از هزاران دلیلش همین است . . . که در آن گرمای خوزستان، یک رزمنده ۱۶ ساله روزه نذری می گرفت!!
🔹امام راحل در کتاب دفاع مقدس ص ۴۱۰ فرمودن : آنهایی که در این چند سال مبارزه و جنگ، به هر دلیلی از ادای آن تکلیف بزرگ، طفره رفته و جان، مال و فرزندانشان را از آتش حادثه دور نگه داشتند، مطمئن باشند که از معامله با خدا طفره رفتند و در واقع، خسارت و زیان و ضرر بزرگی کردند، آنها بی تردید حسرت این غفلت و ترک انجام تکلیف را در روز واپسین خواهند کشید.
(راوی: علی محسن پور)
-------------------------------------------
📡 کانال "دفاع مقدس"
(ایتا، روبیکا،تلگرام، واتساپ)