شیخ احمد کافی-#روضه_شب_21_ماه_رمضان (2).mp3
7.83M
#بشنوید 👇👇
📢 صوت | #روضه_شب_21_ماه_رمضان با صدای شهید حاج شيخ احمد کافی -
📅 سالهای پیش از انقلاب - مهدیه تهران
🤲 #التماس دعای خیر در این شب های عزیز 🌔🌓
میثم مطیعی _ غریبِ مدینه.mp3
9.64M
📢صوت | #میثم_مطیعی :
🌴 غریبِ کوچهها شدن با من ...
🌷غریبِ کربلا شدن با تو ...
┄──┄──┄──ا
🌼 زبان حال امام حسن(ع) با برادرش امام حسین(ع) و خواهرش حضرت زینب(س)
📆 شب قدر
شب شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
التماس دعا🙏
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
برای شهید شدن گاهی
یک خلوت سحــر هم کافیست
دل که شهید شود
در نهایت انسان شهید می شود ...
#دفاع_مقدس #شهید
#خلوت_سحر
🌗 سحر ۲۱ رمضان
🌴 استقبال پیامبر و زهرا از علی
(علیهم السلام)
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
۱۳ فروردین ۱۴۰۰
👆📷 جمع نیروهای تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) در جوار یاران شهید🌷
#مراسم_زیارت_آل_یاسین
در بهشت زهرای تهران
کنار مرقد پاک سرداران شهید
حاج سید محمد زینال حسینی، حاج ناصر اربابیان
این مراسم با سخنرانی حضرت آیت الله قائم مقامی و مداحی حاج حسین سازور همراه بود.
🌿 آیت الله قائم مقامی قبل از ایراد سخنرانی با حضور بر مزار شهید ناصر اربابیان ، یاد این دوست قدیمی خود را گرامی داشت.
1_sokhanrani ghaem maghami 14000113 (2).mp3
19.73M
##فایل_صوتی
#سخنرانی_آیت_الله_قائم_مقامی
بهشت زهراء(س) - جوار رزمندگان و سرداران تخریب لشگر سیدالشهدا (ع)
شهیدان حاج سید محمد زینال حسینی، حاج ناصر اربابیان . . .
۱۳ فروردین
2_ghazal emam zaman (2).mp3
13.89M
#بشنوید
یاد یاران 💕
#فایل_صوتی
#مداحی_حاج_حسین_سازور
بهشت زهراء(س) - جوار رزمندگان و سرداران تخریب لشگر سیدالشهدا (ع)
شهیدان حاج سید محمد زینال حسینی، حاج ناصر اربابیان . . .
۱۳ فروردین ۱۴۰۰
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
شهید روز طبیعت
تخریبجی شهید
رضا استاد
شهادت : ۱۳ فروردین ۶۷
شهر بیاره عراق
شهادت با بمب شیمیایی
راوی: برادر اسماعیلی پور
رضا از بچه های با صفای جنوب شهر بود خودش میگفت بچه شاه عبدالعظیم.
خیلی لوطی منش بود. از همون ابتدای ورودم به گردان تخریب یه سری از بچه های شاه عبدالعظیم تازه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود. اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان هم دوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش.
بهم گفت چطوری بچه محل!
منم زدم زیر خنده
بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهرری .
خندید و گفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه.
دیدم چیزی می خواد بگه
بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟
گفتم در خدمتم؟
پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟
خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش.
دیدم جدی داره حرف میزنه. بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه،
خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای خانواده شهدا بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد.
گذشت تا روز سیزدهم فروردین ۶۷ توی منطقه بیاره داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی سیزده بدر میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند.
من و دو سه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دور و برا بود. رضا پایین تر از ما جلوی چادر تدارکات بود که دقیقا بمب شیمیایی کنارش خورد.
توی همون موقع یکی داد زد شیمیاییه.
یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود).
!خلاصه ماسک و زدیم . همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات.
از اونجا معلوم بود که چند جای دیگه رو هم زدند.
فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند
نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند رضا استاد شهید شده.
یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش...
تصویر مقر #تخریب_لشگر_10
در #شهر_بیاره_عراق
که در روز ۱۳ فروردین ۶۷ توسط هواپیماهی بعثی #بمباران_شیمیایی شده و عده زیادی مصدوم شدند
#موقعیت_جغرافیایی
مقر #تخریب_لشگر_10
در #شهر_بیاره_عراق
که در روز ۱۳ فروردین ۱۳۶۷ توسط هواپیماهی بعثی #بمباران_شیمیایی شده و عده زیادی مصدوم شدند
#بمباران_شیمیایی
#مقر_بچه_های_تخریب_لشگر_10
۱۳ فروردین ۶۷
#بیاره_عراق
✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی
روز #بمباران_شیمیایی #مقر_تخریب_در_ بیاره من هم اونما بودم.
خبر #شهادت_بچه ها در مقر نزدیک خط رسیده بود و حاج مجید و احمد خسروبابایی رفته بودند برای پیگیری کارهای آنها.
ما در#مقر_تخریب در بیاره مستقر بودیم.
نماز ظهر و عصر تمام شده بود ولی هنوز ماشین غذا نرسیده بود.
برخی بچه ها خودشان با بعضی خورا کیها که از چادر تدارکات و بقیه چادرها گیر می آوردند سیر می کردند.
من خودم یک مقدار از نوعی سبزی های بهاری که قابل خوردن بود خوردم
احنمال میدادم که هواپیماهای دشمن برای بمبارون پیداشون بشه. رفتم داخل ساختمان و ماسک شیمیایی رو به صورت زدم ودراز کشیدم با این کار میخواستم دیگران رو هم تشویق کنم که برای احتیاط هم که شده ماسک هاشون رو به صورت بزنند.
هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای شیرجه هواپیمای دشمن و صدای مهیب اصابت بمب روی زمین آمد،ولی انفجاری صورت نگرفت.
همه از داخل ساختمان بیرون ریختیم.
#چادر_تدارکات که مقابل ساختمان بود به درختی آویزان بود و پیکری غرق خون که بعدا فهمیدیم #شهید_رضا_استاد است اونجا روی زمین افتاده بود . و از بمبی که کنار چادر تدارکات به زمین اصابت کرده بود مواد سمی سفید رنگی فوران میکرد.
بدون معطلی بچه ها را به ارتفاع کنار ساختمان هدایت کردم.
وقتی از رفتن بچه ها مطمئن شدم با یکی دو نفر آمدیم پایین سمت ساختمان.
هنوز بچه های ش.م.ر سر بمب نرسیده بودند.
تعدادی از بچه ها از جمله حاج آقا تاج آبادی هم مجروج شده بودند. اینها را برداشتیم و به بهداری رسوندیم.
حاج تاج آبادی را خودم و بچه های دیگر را هم دوستان دیگر به بهداری رسوندند.
اکیپ خنثی سازی بمب آمدند و چاله بمب را با مواد پر کردند.
#پیکر_مطهر_شهید_رضا_استاد رو هم داخل پتو پیچیده و به #معراج_شهدا فرستادیم ..
فرمانده گردان تخریب از راه رسید و اسامی 20 نفر رو داد که برای ماموریت مین گذاری اعزام شوند
بچه هایی که قرار شد ماموریت بروند جدا کردم و لحظاتی بعد مینی بوس آمد و ما سوار شدیم و حرکت کردیم.
ظاهرا طوریمان نبود. ولی یک مقدار که با مینی بوس رفتیم حال بچه ها خراب شد و همه شروع کردن به استفراغ و...
تا اونجا یادم هست که با هر بدبختی بود خودمان را به بهداری رسوندیم
ابتدا لباس های آلوده بچه ها رو درآوردند و همه رو زیر دوش آب فرستادند تا خودشون رو بشورند.
بعد از دوش گرفتن یه لنگ دادن و همه رو داخل اتوبوس هایی که صندلی نداشت سوار کردند و به عقب فرستادند.
ماها رو یه راست بردند #بیمارستان_امام_رضای(ع) #مشهد ...
#خاطره_ای_متفاوت
ایثارگری هایی که کار دست ما داد
#مقر_تخریب_لشگر_10 در شهربیاره عراق
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
در چند قدمی سمت راست ساختمان مقر تخریب لشگر10 در بیاره عراق ، با عرض معذرت محل #دستشویی های مقر بود...
#بچه_های_مخلص_تخریب عادت داشتند که همیشه ایثار کنند و با عرض معذرت #آفتابه_ها رو برای استفاده همسنگرانشون پر نگه دارند و بعضا میشد که کشیک میکشیدند تا اگر آفتابه ای خالی شد پرش کنند.
روز 13 فروردین سال 67 یکساعت به غروب بود که ما از خط برگشتیم و مواجه شدیم با مقری که هدف #بمب_شیمیایی قرار گرفته بود و گاز شیمیایی همه جا را آلوده کرده بود.
تمام اطراف ساختما ن رو بوی تند سیر( یکی از علایم خطر شیمیایی استشمام بوی سیر بود) گرفته بود.
نزدیک نماز مغرب بود و ما هم برای تجدید وضو به سمت دستشویی ها رفتیم و یکی از آفتابه های پر آب که در یک ستون از جلو نظام!!!! شده بود و ساعت ها در آلودگی گازهای شیمیایی معطل مانده بود برداشتیم و با عجله وارد دستشویی شدیم و ..... بقیه اش طلبتون که چه شد و چه کشیدیم.....
که هنوز داریم میکشیم..
شرمنده که این خاطره رو گفتم
من و تعداد زیادی از بچه ها به خاطر ندانم کاری با آفتابه های آب شده و آلوده به مواد شیمیایی گرفتار شدیم.
و جهت اطلاع بدونید اون شبی که گرفتار شدیم #شب_نیمه_شعبان بود