شهید روز طبیعت
تخریبجی شهید
رضا استاد
شهادت : ۱۳ فروردین ۶۷
شهر بیاره عراق
شهادت با بمب شیمیایی
راوی: برادر اسماعیلی پور
رضا از بچه های با صفای جنوب شهر بود خودش میگفت بچه شاه عبدالعظیم.
خیلی لوطی منش بود. از همون ابتدای ورودم به گردان تخریب یه سری از بچه های شاه عبدالعظیم تازه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود. اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان هم دوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش.
بهم گفت چطوری بچه محل!
منم زدم زیر خنده
بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهرری .
خندید و گفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه.
دیدم چیزی می خواد بگه
بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟
گفتم در خدمتم؟
پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟
خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش.
دیدم جدی داره حرف میزنه. بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه،
خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای خانواده شهدا بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد.
گذشت تا روز سیزدهم فروردین ۶۷ توی منطقه بیاره داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی سیزده بدر میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند.
من و دو سه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دور و برا بود. رضا پایین تر از ما جلوی چادر تدارکات بود که دقیقا بمب شیمیایی کنارش خورد.
توی همون موقع یکی داد زد شیمیاییه.
یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود).
!خلاصه ماسک و زدیم . همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات.
از اونجا معلوم بود که چند جای دیگه رو هم زدند.
فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند
نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند رضا استاد شهید شده.
یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش...
تصویر مقر #تخریب_لشگر_10
در #شهر_بیاره_عراق
که در روز ۱۳ فروردین ۶۷ توسط هواپیماهی بعثی #بمباران_شیمیایی شده و عده زیادی مصدوم شدند
#موقعیت_جغرافیایی
مقر #تخریب_لشگر_10
در #شهر_بیاره_عراق
که در روز ۱۳ فروردین ۱۳۶۷ توسط هواپیماهی بعثی #بمباران_شیمیایی شده و عده زیادی مصدوم شدند
#بمباران_شیمیایی
#مقر_بچه_های_تخریب_لشگر_10
۱۳ فروردین ۶۷
#بیاره_عراق
✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی
روز #بمباران_شیمیایی #مقر_تخریب_در_ بیاره من هم اونما بودم.
خبر #شهادت_بچه ها در مقر نزدیک خط رسیده بود و حاج مجید و احمد خسروبابایی رفته بودند برای پیگیری کارهای آنها.
ما در#مقر_تخریب در بیاره مستقر بودیم.
نماز ظهر و عصر تمام شده بود ولی هنوز ماشین غذا نرسیده بود.
برخی بچه ها خودشان با بعضی خورا کیها که از چادر تدارکات و بقیه چادرها گیر می آوردند سیر می کردند.
من خودم یک مقدار از نوعی سبزی های بهاری که قابل خوردن بود خوردم
احنمال میدادم که هواپیماهای دشمن برای بمبارون پیداشون بشه. رفتم داخل ساختمان و ماسک شیمیایی رو به صورت زدم ودراز کشیدم با این کار میخواستم دیگران رو هم تشویق کنم که برای احتیاط هم که شده ماسک هاشون رو به صورت بزنند.
هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای شیرجه هواپیمای دشمن و صدای مهیب اصابت بمب روی زمین آمد،ولی انفجاری صورت نگرفت.
همه از داخل ساختمان بیرون ریختیم.
#چادر_تدارکات که مقابل ساختمان بود به درختی آویزان بود و پیکری غرق خون که بعدا فهمیدیم #شهید_رضا_استاد است اونجا روی زمین افتاده بود . و از بمبی که کنار چادر تدارکات به زمین اصابت کرده بود مواد سمی سفید رنگی فوران میکرد.
بدون معطلی بچه ها را به ارتفاع کنار ساختمان هدایت کردم.
وقتی از رفتن بچه ها مطمئن شدم با یکی دو نفر آمدیم پایین سمت ساختمان.
هنوز بچه های ش.م.ر سر بمب نرسیده بودند.
تعدادی از بچه ها از جمله حاج آقا تاج آبادی هم مجروج شده بودند. اینها را برداشتیم و به بهداری رسوندیم.
حاج تاج آبادی را خودم و بچه های دیگر را هم دوستان دیگر به بهداری رسوندند.
اکیپ خنثی سازی بمب آمدند و چاله بمب را با مواد پر کردند.
#پیکر_مطهر_شهید_رضا_استاد رو هم داخل پتو پیچیده و به #معراج_شهدا فرستادیم ..
فرمانده گردان تخریب از راه رسید و اسامی 20 نفر رو داد که برای ماموریت مین گذاری اعزام شوند
بچه هایی که قرار شد ماموریت بروند جدا کردم و لحظاتی بعد مینی بوس آمد و ما سوار شدیم و حرکت کردیم.
ظاهرا طوریمان نبود. ولی یک مقدار که با مینی بوس رفتیم حال بچه ها خراب شد و همه شروع کردن به استفراغ و...
تا اونجا یادم هست که با هر بدبختی بود خودمان را به بهداری رسوندیم
ابتدا لباس های آلوده بچه ها رو درآوردند و همه رو زیر دوش آب فرستادند تا خودشون رو بشورند.
بعد از دوش گرفتن یه لنگ دادن و همه رو داخل اتوبوس هایی که صندلی نداشت سوار کردند و به عقب فرستادند.
ماها رو یه راست بردند #بیمارستان_امام_رضای(ع) #مشهد ...
#خاطره_ای_متفاوت
ایثارگری هایی که کار دست ما داد
#مقر_تخریب_لشگر_10 در شهربیاره عراق
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
در چند قدمی سمت راست ساختمان مقر تخریب لشگر10 در بیاره عراق ، با عرض معذرت محل #دستشویی های مقر بود...
#بچه_های_مخلص_تخریب عادت داشتند که همیشه ایثار کنند و با عرض معذرت #آفتابه_ها رو برای استفاده همسنگرانشون پر نگه دارند و بعضا میشد که کشیک میکشیدند تا اگر آفتابه ای خالی شد پرش کنند.
روز 13 فروردین سال 67 یکساعت به غروب بود که ما از خط برگشتیم و مواجه شدیم با مقری که هدف #بمب_شیمیایی قرار گرفته بود و گاز شیمیایی همه جا را آلوده کرده بود.
تمام اطراف ساختما ن رو بوی تند سیر( یکی از علایم خطر شیمیایی استشمام بوی سیر بود) گرفته بود.
نزدیک نماز مغرب بود و ما هم برای تجدید وضو به سمت دستشویی ها رفتیم و یکی از آفتابه های پر آب که در یک ستون از جلو نظام!!!! شده بود و ساعت ها در آلودگی گازهای شیمیایی معطل مانده بود برداشتیم و با عجله وارد دستشویی شدیم و ..... بقیه اش طلبتون که چه شد و چه کشیدیم.....
که هنوز داریم میکشیم..
شرمنده که این خاطره رو گفتم
من و تعداد زیادی از بچه ها به خاطر ندانم کاری با آفتابه های آب شده و آلوده به مواد شیمیایی گرفتار شدیم.
و جهت اطلاع بدونید اون شبی که گرفتار شدیم #شب_نیمه_شعبان بود
#از_آن_زمان_شروع_شد....
🌷روز ۱۳ فروردین سال ۱۳۶۷ بود که با تعدادی از بچهها رفتیم برای جمع کردن چادرهای مقری که توی خط داشتیم. چون روز سیزده بدر و از طرفی هم شب نیمه شعبان بود، گفتیم روحیه بچهها عوض بشه. مهدی صور اسرافیل شروع کرد سرود خوندن و گفت: برادرها من هرچی میگم شما بگید: گرفت، گرفت.... مهدی خوند: فلق دوباره رنگ خون گرفت و همه بچهها یک صدا میگفتند: گرفت، گرفت و میزدند زیر خنده و بعد هم چون شب نیمه شعبان بود با هم سرود" ای ولی عصر" رو خوندیم.... به مقر که رسیدیم چون چادرها روی زمین خوابیده بود همه با هم چهار طرف چادر را گرفتیم و بلند کردیم و بچهها پایههای چادر رو مستقر کردند و چادرها سر جای خود قرار گرفت. چادرها که سر پا شد ما با منظرهای مواجه شدیم که اشکها رو سرازیر کرد....
🌷دیدیم جانمازها کنار هم در یک ردیف پهن شده و این حکایت میکرد که دوستان شهید ما برای نماز جماعت ظهر و عصر مهیا شده بودند و وقت نماز مقر بمباران شده بود. (این مقر روز ۱۱ فروردین توسط هواپیماهای بعثی بمباران شیمیایی شد که ۱۲ تن از بچهها به شهادت رسیدند.) چادرها رو جمع کردیم و نزدیک غروب بود که به نزدیک مقرمون در بیاره رسیدیم. دیدم ماشینها چراغ میزنند که جلوتر نرید. دشمن شیمیایی زده. باز به دلمون بد اومد که اینبار هم مقر ما رو زده. تا جلوی مقر رسیدیم، حاج احمد ماشین رو نگه داشت. من زودتر از همه پایین پریدم و سر بالایی جلو مقر رو بدو بالا رفتم. دیدم چادر تدارکات روی درخت آویزونه و یکی هم به پشت روی زمین افتاده. دلم ریخت و بچهها رو صدا زدم. دیدم کسی جواب نمیده. وارد ساختمون شدم همه جا تاریک بود و صدایی از کسی نمییومد.
🌷کف اتاق تعداد زیادی پتو افتاده بود. پتوها رو وارسی کردم. اتاق خالی بود. از ساختمون بیرون اومدم و بچههای دیگه هم رسیدند و همه جا رو وارسی کردیم. یکی از بچهها صدا زد: بچهها رفتند بالای ارتفاع و کسی اینجا نیست. خاطرمون جمع شد که تلفات زیاد نیست. رفتیم سر وقت چادر تدارکات. شهید رضا استاد به پشت افتاده بود و صورتش خونی بود. اون رو داخل پتو پیچیدیم و به معراج شهدا بردیم. قرارمون بود که شب نیمه شعبان برای ولادت امام زمان (ع) جشن بگیریم که هواپیماهای دشمن برنامه ما رو بههم زدند. اون روز نزدیک ۵۰ نفر از بچههای تخریب لشگر ۱۰ سیدالشهداء (ع) مصدوم شیمیایی شدند. یه تعداد که حالشون خراب بود و حالت تهوع داشتن با مینیبوس به بهداری فرستادیم و ما هم که حالمون زیاد بد نبود موندیم.
🌷نماز مغرب و عشاء رو که خوندیم وضعمون به هم ریخت و سرفههای شدید و خارش پوست شروع شد.... حالت تهوع و درد چشم هم اضافه شد و مجبور شدیم که به بهداری مراجعه کنیم و ما رو فرستادند پاوه و بعد هم کرمانشاه و در نهایت در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری شدیم....
راوی: رزمنده دلاور جعفر طهماسبی از رزمندگان تخریبچی لشکر۱۰
-------------------------------------------
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
📆 فروردین ۱۳۶۰
📷 عکسمربوط به شهید حبیبالله دانهگردی است. او دوره آموزشی را در پادگان غدیر اصفهان میگذراند
امروز سیزده بدر است مادرش به ملاقات او آمده تا در محوطه بیرون از پادگان، ساعت خوشی را با فرزند خود بگذراند
🌷 او در اسفند۶۴ و در عملیات والفجر۸ شهید شد
دوران #جنگ_تحمیلی
-------------------------------------------
🔵 کانال دفاع مقدس
(ایتا، تلگرام، روبیکا، واتساپ)
🌸🌼🍀 طبیعت هم،
🌿💦 دلتنگ طراوت و زلالی شماست
دوران #دفاع_مقدس 💕
-------------------------------------------
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 #یاد_آن_روزهای_خوب_بخیر
وداع یاران عاشق
هر کدام از کوی و دیاری...
اما دلهاشان به هم نزدیک....
گویی به حجله می روند
آنانی که مرگ را به بازی گرفته اند
چقدر زیبا امامشان در وصشان فرمود:
"چه غافلند دنیاپرستان و بیخبران که #ارزش_شهادت را در صحیفههای طبیعت جستجو میکنند و وصف آن را در سرودهها و حماسهها و شعرها میجویند و در کشف آن، از هنرِ تخیل و کتابِ تعقل مدد می جویند.
. . . حاشا که #حل_این_معما_جز_به_عشق میسر نگردد،
ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
🎥☝️رزمنده های لشگر10 سیدالشهداء(ع)
عازم میدان نبردند . . . می روند تا ابهت پوشالی دشمن را در #جزیره_ام_الرصاص بشکنند
اینجا بیمارستان ولیعصر(ع) خرمشهر است
لایوژاکت های رنگارنگ به تن کرده اند تا از آب خروشان اروند رد شوند.
خیلی هاشان در رویارویی با دشمن، شهید شدند🌷🌷🌷
-------------------------------------------
🔵 کانال دفاع مقدس
(ایتا، تلگرام، روبیکا، واتساپ)
اینجا بیت شهداست☝️☝️
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌿 سیزده بدر با طعم #شهادت...🌷
عملیات بیت المقدس ۴
روز ۱۳ فروردین بود که با تعدادی از بچه ها رفتیم برای جمع کردن چادر بچه هایی که روز قبل شهید شده بودند.
روز سیزده بدر و از طرفی هم شب نیمه شعبان بود گفتیم روحیه بچه ها عوض بشه . به مهدی صور اسرافیل اشاره کردم و اون هم روی ما رو زمین نگذاشت و شروع کرد سرود خوندن .
گفت برادرها من هرچی میگم شما بگید. گرفت ، گرفت ..
مهدی خوند...فلق دوباره رنگ خون گرفت و همه بچه ها یک صدا میگفتند گرفت، گرفت و میزدند زیر خنده. و بعد هم چون شب نیمه شعبان بود با هم سرود" ای ولی عصر" رو خوندیم .
به مقر که رسیدیم همه چیز بهم ریخته و روی زمین خوابیده بود. با کمک بچه ها چادرها رو روی پایه هاش بلند کردیم . چادرها که سر پا شد با منظره ای مواجه شدیم که اشک ها رو سرازیر کرد. دیدیم جانماز ها کنار هم در یک ردیف پهن شده و این حکایت میکرد که دوستان شهید ما برای نماز جماعت ظهر و عصر مهیا شده بودند و وقت نماز مقر بمباران شده بود.
چادرها و وسایل شهدا رو جمع کردیم و به طرف شهر بیاره برگشتیم. نزدیک غروب بود که به نزدیک مقرمون در بیاره رسیدیم.. دیدم ماشینها چراغ میزنند که جلو تر نرید . دشمن شیمیایی زده. باز به دلمون بد اومد که اینبار هم مقر ما رو زده. تا جلوی مقر رسیدیم .
حاج احمد ماشین رو نگه داشت.
من زودتر از همه پایین پریدم و سر بالایی جلو مقر رو بدو بالا رفتم.
دیدم چادر تدارکات روی درخت آویزونه و یکی هم به پشت روی زمین افتاده.
دلم ریخت و بچه ها رو صدا زدم . دیدم کسی جواب نمیده.. وارد ساختمون شدم همه جا تاریک بود و صدایی از کسی نمیومد .. کف اطاق تعداد زیادی پتو افتاده بود . پتوها رو وارسی کردم. اطاق خالی بود. از ساختمون بیرون اومدم و بچه های دیگه هم رسیدند و همه جا رو وارسی کردیم. یکی از بچه ها صدا زد بچه ها رفتند بالای ارتفاع و کسی اینجا نیست. خاطرمون جمع شد که تلفات زیاد نیست. رفتیم سر وقت چادر تدارکات ... شهید رضا استاد به پشت افتاده بود و صورتش خونی بود. اون رو داخل پتو پیچیدیم و به معراج شهدا بردیم.
قرارمون بود که شب نیمه شعبان برای ولادت امام زمان (ع) جشن بگیریم که هواپیماهای دشمن برنامه ما رو به هم زدند. اون روز نزدیک ۵۰ نفر از بچه های تخریب لشگر ۱۰ سیدالشهداء(ع) مصدوم شیمیایی شدند. یه تعداد که حالشون خراب بود و حالت تهوع داشتن با مینی بوس به بهداری فرستادیم و ما هم که حالمون زیاد بد نبود موندیم . نماز مغرب و عشا رو که خوندیم وضعمون به هم ریخت و سرفه های شدید و خارش پوست شروع شد ... حالت تهوع و درد چشم هم اضافه شد و مجبور شدیم که به بهداری مراجعه کنیم و ما رو فرستادند پاوه و بعد هم کرمانشاه و در نهایت در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری شدیم .
در بمباران دو تا مقر تخریب لشگر ده سیدالشهدا علیه السلام ۱۴ تا شهید دادیم و بیش از پنجاه نفر هم مصدوم شیمیایی شدند. و گردان ما در تهران پخش بین دو تا بیمارستان شد. عده ای در بیمارستان لقمان... تعدادی هم در بیمارستان بقیه الله...
(راوی: رزمنده دلاور جعفر طهماسبی از رزمندگان تخریبچی لشکر۱۰)
ما را سر باغ و بوستان نیست
هرجا که تویی تفرج آنجاست ...
حاج قاسم عزیز
#دفاع_مقدس
🌺 #طبیعت سرسبز و باغ و بوستان های خوش آب ورنگ امروزمان رامدیون باغبان های خاکی و بی ادعایی هستیم که هستی و وجودشان را بپای پاسداری ازاین خاک و کشور ریختند.
🌸 #یاد_و_نامشان_گرامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خواب روزهدار
🌷شهید آوینی:
.. اگر در ماه مبارك رمضان، خواب روزهدار عبادت است، در جبههها نیز اینچنین است ؛ خواب مجاهدی كه از عهده انجام وظیفه خویش در راه خدا بهتمامی بر آمده ، و اكنون بعد از شبی پرحادثه ، بر خاك جبهه به خواب رفته است.
مقصد ما در انتهای این كانالهایی است كه توسط دشمن برای مقابله با سپاه اسلام حفر شده است. می دانیم شما هم به یاد این شعر افتادهاید كه : عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. با وجود این كانالها دیگر برای ما نیازی به حفر سنگر وجود ندارد.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✋🏻با سلام
🏴 مؤذن اذان نگو . . .
📣 فایل صوتی یزله شهید بهمن دُروَلی در سحرگاه ضربت خوردن امام علی(ع)، در منطقه روستای چویبده در جنوب آبادان ، خرداد 65 و چند روز قبل از شهادت
🌙نزديك به صبحدم روز ۱۹رمضان و دقايقی قبل از اذان صبح ناگاه صدای حزن انگيز و گريهآلود بهمن دُرولی از بلندگوی گردان بلال در ميان آن نخلستانهای بياد ماندنی بلند شد كه:
الصَلاة، الصَلاة، قَد قُتِلالمُرتَضی، قَد قُتِل المُرتَضی. موذن اذان نگو....
🌴در نخلستان های روستای چویبده ، قیامتی بر پا می شود در آن سحرگاه غم گرفته . . . .
دفاع مقدس
✋🏻با سلام 🏴 مؤذن اذان نگو . . . 📣 فایل صوتی یزله شهید بهمن دُروَلی در سحرگاه ضربت خوردن امام عل
🌴 مؤذن اذان نگو
بهمن دُرولی در شبهای قدر ماه مبارك رمضان، خردادماه سال ۶۵ با شعار؛ يزله و نوحهسرايیهايش تمامی گردانها و تيپهای منطقه روستای چوبيده در جنوب آبادان و در كناره بهمنشير را متوجه خود میكند.
فرياد آن يزله معروفش كه میگفت «بسيجيون شهادت اَ عسل شِرينتَرَه» ديگر يك نوای آشنا برای افراد غيرآشنا با او میشود و همه میپرسند اين همان دستهای است كه شهادت برايشان از عسل شيرينتر است؟
شبهای احياء فرا میرسد، بهمن آتشی در ميان رزمندگان لشكر هفت ولی عصر(ع) خوزستان برپا میكند، آتشی از عشق به مولايش علی(ع) را كه در درونش بود به جان گردان و لشكر میاندازد و فرياد میزند و میگويد «برادران در شهر دزفول برای امام حسين(ع) با لباس سينه میزنيد كه مبادا نامحرمی شما را ببيند اما اينجا كه نامحرمی نيست پس همگی پيراهنها را در بياوريد و در عزای مولای متقيان(ع) بر سر و سينه بزنيد.
شبهای قدر آن قدر برای حضرت علی(ع) گريست كه ملائكه بارگاه قدس الهی نيز گريستند. نزديك به صبحدم روز ۱۹رمضان و دقايقی قبل از اذان صبح ناگاه صدای حزن انگيز و گريهآلود بهمن دُرولی از بلندگوی گردان بلال در ميان آن نخلستانهای بياد ماندنی بلند شد كه:
الصَلاة، الصَلاة، قَد قُتِلالمُرتَضی، قَد قُتِل المُرتَضی. موذن اذان نگو- موذن اذان نگو، خسرو خوبان رفته- موذن اذان نگو، ولیّ سبحان رفته- موذن اذان نگو، موذن اذان نگو- مؤذن اذان نگو،
زيب شيون میكند- مؤذن اذان نگو، كلثوم شيون میكند ــ مؤذن اذان نگو، حسن به ديوار سر نهد- مؤذن اذان نگو، حسين بر سر میزند- مؤذن اذان نگو …
نيروهای گردان هميشه پيروز و خط شكن بلال نيز در اوج شوق و عرفان و عشق بر سر و سينه خود میزنند.
آری چند صباحی ديگر به ملاقات با پروردگار نمانده بود، بهمن هر آنچه را كه داشت به خدمت اسلام و مسلمين بیهيچ بخل و حسدی در طبق اخلاص گذاشت و مرحله عبوديت خويش را به اتمام رساند.
او روز عيد سعيد فطر از زير دروازه قرآن به همراه گروهان قائم از گردان بلال عبور كرده و به خط مقدم فاو میرود، فردای آن روز بر اثر اصابت ۲۴ تركش خمپاره دشمن به پيكر نازنينش شهيد میشود.
دفاع مقدس
🌴 مؤذن اذان نگو بهمن دُرولی در شبهای قدر ماه مبارك رمضان، خردادماه سال ۶۵ با شعار؛ يزله و نوحهسر
شهید بهمن درولی – نفر دوم از راست
متولد ۱۳۴۰ در ۲۰ خرداد ۱۳۶۵ در منطقه فاو به شهادت رسید و مزار مطهر او در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است
صادق_آهنگران_وای_محراب_علی_مقتل.mp3
4.81M
📢صوت| نوحه خوانی صادق آهنگران به مناسبت شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
💠 وای محراب علی ، مقتل خونین علی
🔹 دوران #دفاع_مقدس
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄🕊
صادق_آهنگران_واحسرتا_مولا_امیرالمؤمنین (2).mp3
6.2M
🌗 شام غریبان علی (ع)
📢صوت| مرثیه سرایی حاج #صادق_آهنگران
🌷 واحسرتا مولا امیرالمؤمنین رفت
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
01 - Azadar-e Ali.mp3
4.54M
◼️عزادار علي◼️
مطلع نوحه:
شيعيان از نو جهان
🎤 با نوای #حسین_فخری
شاعر: محمود موجي
سال اجراي مراسم:١٣٩٠
🌓 شام عزای امیرالمومنین (ع)💦💦
پای_تابوت_ساقی_کوثر_دختر_زهرامی.mp3
22.35M
روضه ی شهادت امام علی (ع)
مولا علی در شام غریبان
فرما نظر بر اشک یتیمان
پای تابوت ساقی کوثر
دختر زهرا می زند بر سر
🎤 با نوای #صادق_آهنگران
🌟مدار مغناطيسی علیبنابیطالب (ع)
قربانی مهم است اما مهمتر از قربانی، آن چیزی است که انسان برای آن قربان می شود. عظمت آن چیزی که برایش قربانی می شود مهمتر از خود قربانی است. امام حسین (ع) عظیم است اما اعظم از امام حسین علیه السلام آن چیزی است که امام حسین (ع) برای آن قربانی شد و آن اسلام است.... هر كس به مدار مغناطيسی علیبنابیطالب (ع) نزدیکتر شد، اين مدار بر او اثر می گذارد؛ او کمیلبنزیاد میشود، او ابوذر غفاری میشود، او سلمان پاک میشود... روایتی از شهیدحاج قاسم سلیمانی
🌟راز یک شهید که نامش علی بود
سردار شهید سید علی دوامی در 21 رمضان سال 1346 در شهر ساری در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود. نامش را خود به همراه آورده بود یعنی علی. جریان انقلاب اسلامی شروع شد، این جرقهای بود تا آتش درون علی شعله ور شود. دوران انقلاب در تظاهرات شرکت میکرد عشق او هر لحظه به خدا و امام بیشتر میشد تا اینکه جنگ تحمیلی آغاز و از آنجایی که علی عاشق امام و انقلاب بود، روانه جبههها شد. او عاشق جدش امیر المومنین علیه السلام و پسرش حسین ابن علی بود. علی هیچگاه برای شهدا گریه و زاری و سیاه نمیپوشید حتی برای دایی خودش که به شهادت رسیده بود. او آرزوی شهادت در روز تولدش را داشت و برای دوستانش میگفت: همان شبی که به دنیا آمدم از دنیا خواهم رفت. سعی میکرد روز تولدش در جبههها باشد تا اینکه طبق آرزویش در 21 رمضان سال 1367 به فیض شهادت نائل شد. دوستانش میگفتند: در شب شهادت حضرت علی (ع) لباس سیاه بر تن کرد و شال سبز برکمر بست و خود را معطر ساخته بود بسیار خوشحال بود و میگفت امشب شب شهادت من است. مادر شهید "سیدعلی دوامی " راز 21 را این چنین تعریف کرد: در سن 15 سالگی ازدواج کردم 21 ساله بودم که در 21 رمضان، علی به دنیا آمد و در 18 اردیبهشت ماه سال 67 مصادف با 21 رمضان و در حالی که علی تنها 21 سال از عمرش میگذشت در خاک مقدس شلمچه به درجه شهات نائل گشت تا "سردار راز 21" لقب بگیرد...
🌟آقا امام علی(ع)
یکی از شبها نزدیکیهای سحر سید ساجدی با چشمانی گریان به سراغ من آمد، او پس از اینکه مقداری اشک ریخت، گفت: در عالم خواب به پشت بام آسایشگاه رفتم دیدم که در شب تاریک و سرمای زمستان یک انسان بزرگواری در حال قدم زدن میباشد، از همان ابتدا به قلبم الهام شد که او آقا امام علی(ع) است، جلو رفتم و سلام کردم و آقا با مهربانی و تبسم، جوابم را دادند، افتادم و دست و پای شان را بوسیدم، پس ازاین چند لحضهای کنار آقا بودم، عرض کردم، یا امیرالمومنین (ع) در این سرمای سخت و شب تاریک در اینجا چه میکنید؟... "آقا فرمودند: شما بروید بخوابید، از روزی که شما را اسیر کردند من شما را مهمان خود میدانم و از شما نگهبانی میکنم، با شنیدن این جمله گریهام گرفت و از خواب بیدار شدم..."
خاطرهای از مرحوم حجت الاسلام ابوترابی
🌟شهید توکلی
با شروع جنگ تحمیلی تحول شگرفی در شخصیت سید علی توکلی ایجاد شد و همین امر باعث شد تا در جمع آوری کمکهای مردمی برای جبهه انجام وظیفه کند. شوق پیوستن سید علی به رزمندگان، او را از خود بیخود کرده بود . شهید توکلی نهایت هدف خود را دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی و حضور در جبهه به عنوان یک وظیفه میدانست. او معتقد بود زمانی میتوانیم دِین خود را به انقلاب ادا کنیم که بجنگیم و قطعه قطعه شویم. سید علی برای دفاع از اسلام و انقلاب در دوم آذر 1360 عازم گیلانغرب شد. وی در 18 بهمن 1360 جهت ادامه خدمت به تیپ ویژه شهدا مستقر در استان کردستان مأمور شد.او در هر نامه و تلفن توصیه میکرد که در جوار حضرت رضا (ع) امام خمینی را دعا کنید و هنگامی که خود در سحرگاهان به نماز میایستاد، برای پیروزی اسلام و سلامتی امام خمینی (ره) دعا میکرد. او در مدت حضورش در جبهه، همیشه برای شهادت آماده بود و به دوستان خود توصیه میکرد برای رسیدن به این فیض عظیم او را دعا کنند. سید علی همواره به مادرش میگفت: دعای مادر در حق فرزند مستجاب میشود، پس برای شهادتم دعا کند تا من هم به این آرزو برسم. سید علی توکلی در یکم تیر 1363 مصادف با سالروز شهادت امیرالمومنین (ع) در درگیری با عناصر ضد انقلاب در عملیات «لیلهالقدر» در حالی که فرماندهی گردان حضرت رسول (ص) و فرماندهی محور لشکر ویژه شهدا را بر عهده داشت در سردشت به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از تشییع در بهشت رضا در کنار دیگر همرزمانش به خاک سپرده شد. بیسیمچی شهید توکلی در خصوص حالات او قبل از شهادت میگوید: شهید توکلی قبل از حضور در عملیات لیلهالقدر بسیار خوشحال بود.علت را جویا شدم، که او در جواب گفت: میخواهم به میهمانی بروم. دیشب حضرت علی (ع) را در خواب دیدم که به من فرمودند: سه روز دیگر شما به میهمانی من خواهی آمد.
کتاب شهدا و اهل بیت، ناصرکاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اعلام خبر شهادت سردار زاهدی از صداوسیما
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا
🔹در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
سردار سرتیپ پاسدار محمدرضا زاهدی از فرماندهان ارشد جبهه مقاومت در حمله عصر امروز سیزدهم فروردین ماه ۱۴۰۳ توسط جنگندههای رژیم صهیونسیتی به بخش کنسولی سفارت جمهوری اسلامی ایران در دمشق به شهادت رسید.
دفاع مقدس
♦️اعلام خبر شهادت سردار زاهدی از صداوسیما مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَي
سردار محمدرضا زاهدی که بود؟
🔹سردار محمدرضا زاهدی متولد ۱۱ آبان ۱۳۳۹ در اصفهان، در سال ۱۳۵۹ به سپاه پاسداران پیوست و در طول جنگ تحمیلی از فرماندهان میانی سپاه بود و فرماندهی تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم را از ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۵ برعهده داشت.
🔹وی در فاصله سالهای ۱۳۶۵ تا ۱۳۷۰ فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین(ع) بود.
🔹زاهدی در فاصله سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۷ فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران بود.
🔹وی از ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۵ با حفظ سمت فرمانده قرارگاه ثارالله نیز شد و از سال ۱۳۹۵ تا ۱۳۹۸ معاونت عملیات سپاه پاسداران را هم برعهده داشت.
🔹سردار زاهدی از سال ۱۳۸۷ تا ۱۳۹۵ در نیروی قدس فعالیت میکرد و فرمانده سپاه سوریه و لبنان بود.
🔹این سردار والامقام در جنایت حمله هوایی امروز صهیونیستها به دمشق به شهادت رسید.