eitaa logo
دفاع مقدس
3.9هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
11.1هزار ویدیو
933 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن ومانیست،سخن ازمردانیست که عاشورا رابازیافته،سراسر ازذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال دربال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند بگذار اغیارهرگز درنیابندکه ما ازتماشای شهدا سیرنمی‌شویم
مشاهده در ایتا
دانلود
بی یاد شما هـر شب زمستان ؛ و هر شب پُر از سرماست ... دی ۱۳٦٦ ؛ ماؤوت عملیات بیت المقدس۲ عکاس : احسان رجبی
☀️ صبح و باران و غزل در دست دوس 🌷صبح زیبایِ شقایق‌ها بخیر 😊 خنده لبهای تو، یک جرعه عشق 🌸ای گلم! این صبح عاشق ها بخیر
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 اجرای در جمع رزمنده ها به یاد و خاطره ی شهدای گروه بسیج دانش آموزی در زمان جنگ، شهیدان؛ و...🌷🌷
40.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦 عملیات پیروزمندانه سال ۶۴ // که توسط رزمندگان تیپ ۱۸ الغدیر یزد انجام گرفت. 🌿 گردان عملیاتی آبی--خاکی و غواص امام علی(ع) قسمت اول
16.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦 عملیات پیروزمندانه سال ۶۴ // که توسط رزمندگان تیپ ۱۸ الغدیر یزد انجام گرفت. قسمت دوم
31.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦 عملیات پیروزمندانه سال ۶۴ // رزمندگان تیپ ۱۸ الغدیر یزد گردان عملیاتی آبی--خاکی و غواص امام علی(ع) قسمت سوم
📷عکس بالا 👆این هم عکس حجله‌ای من! این هم عکس حجله‌ای من! برای اونایی که گیر دادن با هر کی عکس گرفتم شهید شده! ۴۰ سال پیش، اولین روزهای دی ماه ۱۳۶۳، در کنار زمین صبحگاه پادگان دوکوهه، گردان میثم: اون روز، سعید طوقانی دوربین رو از دستم گرفت، این عکس رو از من انداخت و گفت: "حالا وایسا ... منم این عکس حجله‌ای رو ازت میندازم و می زنم روی حجله‌ات!" و من فقط خندیدم و گفتم: "آقا سعید، خیلیا از این فکرا برای من داشتن، ولی خودم عکسی رو که ازشون گرفتم، زدم روی حجله‌شون!" سعید طوقانی دو ماه بعد همراه عباس دائم‌الحضور اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر در شرق دجله به شهادت رسیدند و ۱۳ سال بعد تیر ماه ۱۳۷۶ پیکر مطهرشان به خانه بازگشت. حمید داودآبادی
دلتنگ همتون هستم بچه ها زمستان۱۳۶۳ گردان میثم، پادگان دوکوهه یکی از روزها،همه داخل اتاق نشسته و مشغول تخمه شکستن بودیم.سعید طوقانی آرام آمد کنار من و دم گوشم گفت: -می‌گم حمید،این یادگاری‌هایی که روی دیوار نوشتی خیلی باحال شده،دستت درد نکنه،ولی چیزه،عباس می‌گفت حمید خطش مثل خودش بی‌ریخته و زمخت.می‌گفت حمید گند زده به درودیوار پادگان. باعصبانیت نگاهی انداختم به عباس که درحال صحبت با حسین رجبی بود.سعید بلند شد و رفت طرف کیسه مشمّای وسط اتاق که مثلا تخمه بردارد.فکر کرد من متوجه‌ش نیستم و نمی‌فهمم دارد چکار می‌کند.رفت کنار گوش عباس و گفت: -می‌گم عباس آقا،می‌دونی این یارو خِپِله حمید،چی می‌گفت؟ عباس خونسرد پرسید:چی می‌گفت؟ که سعید گفت: -حمید می‌گفت عباس دوزار بلد نیست ضرب بزنه.همون بهتر که بره توی عروسی‌ها و تُنبَک بزنه.می‌گفت عباس فقط بلده دامبول دیمبول کنه. عباس نگاه تندی به من انداخت.من هم با عصبانیت نگاهش کردم.سعید خودرا کشیدکنار اصغر و یواشکی خندید.اصغر گفت: -پدرآمرزیده باز این دوتا رو انداختی به جون هم؟الانه که اتاق رو بریزند به هم. من باصدای بلند گفتم: -نفهمیدم عباس آقاحالا دیگه کارت به جایی رسیده که به پروپای من می‌پیچی و دربارۀ هنر خطاطی بنده افاضۀ سخن می‌فرمایی؟ عباس هم سرپا ایستاد و قیافۀ داش‌مشدی‌ها را به خود گرفت و درحالی که یک کتف خود را به‌طرف من کج کرده بود،گفت: -حالا دیگه بعضیا این‌قده خوش‌خط شدن که به ضرب ما گیر می‌دن؟ملالی نیست،اگه خواستن،ارکستر داریم که واسۀ عروسیشون باباکرم بزنه.آخه بعضیا لیاقتشون همینه دیگه. ناگهان من و عباس سرشاخ شدیم.لنگ و پاچه‌ی همدیگر را گرفتیم و شروع کردیم به رجزخوانی.همۀ آنهایی که توی اتاق بودند،خود را کنار کشیدند تا زیر دست‌وپای ما له نشوند.لحظه‌ای بعد هردو درهم شدیم و شروع کردیم به دعوا. سعید با پای برهنه دوید داخل راهرو و داد زد: -بچه‌ها!بدوید که این دوتا دوباره جنگشون شد. نیم ساعتی من و عباس مثلا همدیگر را می‌زدیم.خسته که شدیم،رو کردم به اصغر و گفتم: -شما همین‌طور نشسته‌اید کنار و هرره کرره می‌کنید؟خب بیایید جدامون کنید دیگه. صدای قهقهه‌مان در راهروی گردان پیچید و به همۀ اتاق‌ها رسید. عباس دائم الحضور، سعید طوقانی و حسین رجبی،اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر در شرق دجله به شهادت رسیدند. نقل از کتاب:پهلوان سعید نوشتۀ:حمید داودآبادی چاپ:نشر نارگل