فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم اسارت شهید محمدجواد تندگویان وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران در عراق
بلند پایهترین مسئولی که در طی جنگ تحمیلی به اسارت دشمن درآمد
29 آذر 1370
سالروز انتقال پیکر شهید #تندگویان
پس از 11 سال از عراق به کشور
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
دفاع مقدس
🎥 فیلم اسارت شهید محمدجواد تندگویان وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران در عراق بلند پایهترین مسئولی که
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید محمد جواد تندگویان وزیر نفت دولت شهید رجایی
یک زمانی وزیرمون برای این که به نیروهاش روحیه بده رفت جنوب و اسیر بعثیها شد وبعد از این که کلی شکنجه کردنش شهید شد
♦️مهندس تندگویان در دوران شاه با وجود اینكه امتیاز لازم را برای اعزام به خارج به عنوان سهمیه بانك ملی به دست آورده بود. در مصاحبه به دلیل اینكه مذهبی متعصب شناخته شد كنار گذاشته شد. او با توجه به علاقهای كه داشت در سال ١٣٥٤به تحصیل در دانشكده نفت آبادان مشغول میشود و فعالیتهای اسلامی و انقلابی خود را در انجمن اسلامی این دانشكده دنبال میكنند. پس از انقلاب با توجه به سوابق انقلابی اش از سوی شهید رجایی به عنوان وزیر نفت به مجلس معرفی شد
♦️٤٠روز بعد، شهید تندگویان كه به قصد تشویق و تقدیر كاركنان شجاع تاسیسات نفتی از یك راه فرعی عازم آبادان بود، مورد تهاجم مزدوران صدام قرار گرفته و به اسارت گرفته میشود كه پس از تحمل سالها اسارت به درجه رفیع شهادت نائل آمد
♦️سرانجام پس از پایان گرفتن جنگ و تبادل اسرا و کشتهشدگان میان دو طرف، پیکر شهید محمد جواد تندگویان که در اثر شکنجه جان سپرده بود، به ایران بازگردانده و در آذر ۱۳۷۰ به خاک سپرده شد.
#وزیر_بسیجی
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
29 آذر 1396-🌷سالروز شهادت جانباز سرافراز شهید علی خوش لفظ
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
پاسخ رهبر انقلاب به نگرانی و دغدغههای شهید #خوش_لفظ :
🌴 آرام باشید!... این انقلاب، چیز عجیبیست؛ تازه اول کاره؛ این انقلاب دردسرها درست میکنه برای اربابان دنیا !!
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
دفاع مقدس
29 آذر 1396-🌷سالروز شهادت جانباز سرافراز شهید علی خوش لفظ ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ پاسخ رهبر انقلاب به
بخشی از پیام رهبر معظم انقلاب بمناسبت شهادت جانباز سرافراز، علی #خوش_لفظ :
سلام و رحمت خدا بر جانباز عزیز آقای علی #خوش_لفظ که اجر دههاسال درد و رنجِ جانبازی را به جایگاه والای شهادت فیسبیلالله پیوند زد.
او شهید زنده بود و اداش عظیم صابران را بدست آورد
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
#خاطره🌸
یک روز صبح در محوطه پادگان دوکوهه در حال قدم زدن بودم، سبز پوشِ با وقاری را دیدم که به گردان ها سر می زد.
معطل نکردم.دویدم و هن و هن کنان گفتم:سلام حاج آقا.😊
جواب سلامم را که داد، ذوق زده پرسیدم:مرا که میشناسید حاج آقا؟!
جادهی راه خون، یادتان که می آید؟!
#خوش_لفظ هستم، همان که برایم از بلدچی خوب بودن گفتید.
یادتان که نرفته؟!🙄
خندید.😄
آغوش باز کرد و بوسهای بر پیشانیام زد که گرمی اش را هنوز حس میکنم.
با این کار با #حاج_احمد_متوسلیان احساس صمیمیت بیشتری کردم.
بچه های گردان نگاه می کردند و من گفتم:
حاج آقا روز آخر در مریوان گفتید برو و زود برگرد.آمده ام برای عملیات.🙂
_حتما...ان شاءالله در عملیات بعد شرکت خواهی کرد.اما بگو ببینم چرا توی این گرما ژاکت زمستانی پوشیده ای؟!🤔
سرم را پایین انداختم و گفتم:خب باید معلوم شود بچهی همدانم.😅
📃خاطرهی #شهید_علی_خوشلفظ با #حاج_احمد_متوسلیان
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
دفاع مقدس
29 آذر 1396-🌷سالروز شهادت جانباز سرافراز شهید علی خوش لفظ ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ پاسخ رهبر انقلاب به
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #شهید علی خوشلفظ خطاب به رهبرانقلاب: با اينکه شیمیدرمانی می شوم و خیلی درد دارم؛ شما را که دیدم دردهایم رفت...
❤️ آقاجان!! ماهم تمام ناملایمات روزگار رو به عشق وجود شما تحمل می کنیم.
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
29 آذر 1396-🌷سالروز شهادت جانباز سرافراز شهید علی خوش لفظ
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
هدایت شده از پایداری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خلاصه ای از مصاحبه با شهيد "علی خوش لفظ" راوی کتاب "وقتی مهتاب گم شد". به همراه تقریظ رهبر انقلاب
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
29 آذر 1396-🌷سالروز شهادت جانباز سرافراز شهید علی خوش لفظ
✅ ایتا https://eitaa.com/farhange_paydari
✅ روبیکا https://rubika.ir/farhange_paydari
✅ تلگرام https://t.me/farhange_paydari
https://chat.whatsapp.com/FtTlWgqrJRRAmwkRlYwWvl
⚪️ گروه واتساپ #پایداری
دفاع مقدس
🎥 خلاصه ای از مصاحبه با شهيد "علی خوش لفظ" راوی کتاب "وقتی مهتاب گم شد". به همراه تقریظ رهبر انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بغض و اشک رهبر انقلاب هنگام تعریف خاطرهای از کتاب خاطرات #شهید علی خوش لفظ
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
29 آذر 1396-🌷سالروز شهادت جانباز سرافراز شهید علی خوش لفظ، راوی کتاب "وقتی مهتاب گم شد"
⚪️ همو که سرلشکر شهید حاج حسین همدانی- دو ماه پیش از شهادتش در مراسم رونمایی کتاب خاطرات وی به حالش غبطه خورد و گفت: «مهتاب که گم نمیشود، علی خوشلفظ تازه پیدا شده و دارد نورافشانی میکند.» و حاج قاسم سلیمانی هم برایش نوشت: «علیِ عزیز، تمام گذشتههایم را به رخم کشیدی».
🌴 نقل قول حضرت رهبر از رزمندهی همدانی (شهید علی چیت سازیان) برگرفته از کتاب خاطرات شهید #خوش_لفظ است (📚 «مهتاب که گم نمیشود ) که امروز سالگرد شهادت این جانباز سرافراز می باشد🕊🕊🕊
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
دفاع مقدس
🎥 خلاصه ای از مصاحبه با شهيد "علی خوش لفظ" راوی کتاب "وقتی مهتاب گم شد". به همراه تقریظ رهبر انقلاب
🔆 برای مهتاب به مقصد رسیدهام: علی خوشلفظ
سردار حاج علی خوشلفظ جانباز سرافراز دوران دفاع مقدس که شخصیت و کتاب خاطرات وی مورد تقدیر حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی قرار گرفته بود، در چنین روزی (29 آذرماه) در سال 1396بر اثر جراحتهای به جای مانده از دوران جنگ تحمیلی به شهادت رسید. متن زیر یادداشت آقای حمید حسام، نویسندهی کتاب «وقتی مهتاب گم شد» (خاطرات شهید علی خوشلفظ از دوران دفاع مقدس) است در رثای این شهید عزیز منتشر نمود:
برای مهتاب به مقصد رسیدهام: علی خوشلفظ
یقولون انّ الموت صعبٌ
والله مُفارقةُ الاحبّاء أَصعَب
سلام صبورِ بیادعا، سلام ای کتیبهی زخم!
همهجا پُر شده که تو پر کشیدی و پریدی و رسیدی به قرارگاه محضر حق، کنارِ رفقا و سر روی زانوی سیدالشهدا (علیهالسلام) و چشم در چشم ۹۰ شهیدی که با هم عهدنامهی شفاعت نوشتید.
هنگامی که روی تخت دیدمت، برای اولین بار پس از سی سال رفاقت، خوشلفظ نبودی! حرف نمیزدی؛ فقط نگاهم میکردی با آن دو چشمی که آینهی حماسهها بود و من اشک میریختم و لال شده بودم. میخواستم بگویم علی جان! سال 95 در همین روزها به دیدار آقا رسیدیم. آن دیدار که تو در آغوش آقا آرام گرفتی و گفتی آقاجان! من خیلی درد دارم اما شما را که دیدم، همهی دردهایم را فراموش کردم.
تو، سی سال رفیقِ درد بودی و جاماندهی قافلهی مردان مرد.
جسمت میان ما بود و جانت در ملکوتِ مهتابها و حتماً مانده بودی که هر کس دلش برای متوسلیان، همت، شهبازی و چیتسازیان و ۸۰۰ همرزم شهیدت تنگ شد، تو را ببیند؛ تو را که آینهی شکسته اما بیغبار حماسهها بودی.
علی جان! آن روزها که به بهانهی نوشتن خاطراتت، شناسنامهی رزمِ تو را میکاویدم، میدانستم که «درد» نامِ دیگر شناسنامهی توست. نه درد دهها زخمِ تیر و ترکش و موج انفجار و گازهای شیمیایی که دردِ هجرانِ نیمههای گمشدهی تو؛ درد دوری از علی چیتسازیان، علی محمدی، نادر فتحی، بهرام عطائیان و همهی آنها که در شبهای مهتابی جنگ، گمشان میکردی.
علیِ خوشمعنا! تو با خدایت در این سالهای قحطی رفاقت، چه میثاقی گذاشتی که قافلهسالار شهدای حرم -سرلشکر شهید حاج حسین همدانی- دو ماه پیش از شهادتش در مراسم رونمایی کتاب خاطرات به حال تو غبطه خورد و گفت: «مهتاب که گم نمیشود، علی خوشلفظ تازه پیدا شده و دارد نورافشانی میکند.» و حاج قاسم سلیمانی هم برایت نوشت: «علیِ عزیز، تمام گذشتههایم را به رخم کشیدی».
علیِ خوشمرام! که برای هیچ رفیقی، رفیق نیمهراه نبودی، قول و قرارها که یادت نرفته؛ به ما هم مزهی «سلوک گمنامی» را بچشان و از «معبر تعلقات» عبورمان ده و به «راهکار اشک» ما را برسان.
لبخند شفاعتی به ما -قبرستاننشینان عادات سخیف- بزن؛ ای خوشرفیقِ رسیده به رفیقِ اعلی!
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
دفاع مقدس
🎥 بغض و اشک رهبر انقلاب هنگام تعریف خاطرهای از کتاب خاطرات #شهید علی خوش لفظ ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
📚 «یک عالم مطلب از آن کتاب گیر من میآید»
رهبر معظم انقلاب:
🔹خاطرههای هشت سال دفاع مقدّس، شد یک ثروت عظیم و ملّی. اینقدر هم این خاطرهها زیاد و متنوّع و پُرمغز و گویا است که هیچ زبان گویایی هم قادر نیست که همهی آنها را بیان کند.
🔹دلیلش این است: قریب سی سال از پایان جنگ دارد میگذرد، امروز دربارهی جنگ کتاب مینویسند، وقتی بندهی حقیر -که خودم هم حاضر بودم، ناظر بودم و خیلی از قضایا را میدانستم- آن کتاب را میخوانم، یک عالَم مطلب از آن کتاب گیر من میآید؛ اشخاص را، شخصیّتها را، حرفها را، حکمتها را [میتوان شناخت].
🔹این مطلبی که نقل کردند از من نیست؛ حرف یک رزمندهی همدانی است که اگر چنانچه از سیم خاردار میخواهی رد بشوی، اوّل باید از سیم خاردار نفْست عبور کنی. وقتی گرفتار خودمان هستیم، نمیتوانیم کاری انجام بدهیم؛ این را آنها به ما یاد دادند؛
🔹 این را آن جوان ۲۰ ساله یا ٢۵ سالهی رزمنده به ما تعلیم داد، از آنها یاد گرفتیم؛ این یک ثروت عظیم است.
95/12/16
📎 کتاب وقتی مهتاب گم شد؛ خاطرات علی خوشلفظ؛ منظور از رزمندهی همدانی شهید چیتسازیان است.
#خاطرات_دفاع_مقدس
#وقتی_مهتاب_گم_شد
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
از سیم خاردار نفْست عبور کن . . .
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
چه سخت دقیقه می شوند
ساعت ها را هم که به عقب کشیدند
پاییز یا من
کدام یک یلدا را خواهد دید؟
🍁🍁🍁ا
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
دفاع مقدس
چه سخت دقیقه می شوند ساعت ها را هم که به عقب کشیدند پاییز یا من کدام یک یلدا را خواهد دید؟ 🍁🍁🍁ا ا
☀️ چه عجب گر دل من روز ندید
🌔 زلف شما صد شب یلدا دارد . . .
ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
📷👆 مقدمات شب یلدا توسط رزمنده ها☝️☝️
ا🌓▫️🌓▫️🌓▫️🌓▫️🌓
💠 خاطرهای از شب یلدا در جبهه!
#زمان_جنگ
🌸 بچهها را بيدار كرديم و به ستون يك در حالى كه بيسیمچى در جلو و عقب و من كه آن شب به عنوان بَلَدچى گردان بودم در كنار فرمانده گردان براى شناسائى منطقه به حركت افتاديم و تا صبح پياده روى كرديم.
🍀 در ميان افراد نوجوان چهارده ساله تا پيرمرد هفتاد و پنج ساله به چشم ميخورد كه همگى از روحيهاى برخوردار بودند كه انسان در كنار آنها اصلأ احساس خستگى نميكرد.
🌼 وقتى از مناطق شناسائى بازگشتيم دقيقأ صبح شده بود كه نماز صبح را به جماعت خوانديم و به چادرها رفتيم و همه خوابيديم. ميتوانم بگويم كه آن شب يكى از بهترين شب يلداهايم بود كه از خواندن شاهنامه خبرى نبود و هيچكس براى كسى فال حافظ باز نكرد، در آن شب از انار و هندوانه خبرى نبود، از آجيل و تخمهای که مردم فهيم ما برايمان فرستاده بودند نيز خبرى نبود، چون بچههای باقی مانده در چادرها، ترتیب همه را داده بودند😄
🌺🌿 ولى نامههاي لابلاى آجيلها که مردم فرستاده بودند، ما را سخت سرگرم كرده بود!
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
😊 #شوخ_طبعی - #دوران_جنگ
💠 آجیل مخصوص
🌸 شوخطبعیاش باز گل کرده بود. همۀ بچهها دنبالش میدویدند و اصرار که به ما هم آجیل بده؛ اما او سریع دست تو دهانش میکرد و میگفت: نمیدم که نمیدم.
🍀 آخر یکی از بچهها پتویی آورد و روی سرش انداخت و همگی شروع کردند به زدن. حالا نزدن کی بزن. آجیل میخوری؟ بگیر، تنها میخوری؟ بگیر.
🌼 و بالاخره در این گیر و دار، یکی از بچهها در آرزوی رسیدن به آجیل دست توی جیبش کرد، اما آجیلِ مخصوص، چیزی نبود جز نان خشکِ ریز شده!
➖ همگی سر کار بودیم.
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
همتی به بلندای
شب یلدا داشتند . . .
آنان کہ خاکی بودند و بی ادعا . . .
ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️
🌴دزفول، سال ۱۳۶۵ - پادگان شهید مدنی، واحد تبلیغات لشکر ۳۲ انصارالحسین(ع)همدان
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
🌿 انار برایتان شکسته ام که غمم را
🌾 به این بهانه برایتان دانه دانه بگویم
ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
💠 انار خوران شب یلدا !
اصلا جبهه همه چیزش متفاوت بوده!
حتی انارخوری در شب یلدا !
در این شب های سرد که دور کرسی ، آهان ببخشید اشتباه گفتم: دور مودم و وای فای نشستیم و هرکدام سرمان به دوستان مجازی خودمون گرمه، یاد اونا بخیر که بدون اینکه بدونیم یا بهمون پیامک بدن، یا توی شبکه های مجازی عکس سلفی "من و ترکش یهویی" بذارن! توی سخت ترین و سردترین و زیر آتش خمپاره، یاد ما بودند!
یادشون بخیر
شادی اونایی که رفتند و سلامتی اونایی که هنوز هستند و می سوزند و می سازند، تا عاقبت بخیر بشن! صلوات -
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
دفاع مقدس
😊 #شوخ_طبعی - #دوران_جنگ 💠 آجیل مخصوص 🌸 شوخطبعیاش باز گل کرده بود. همۀ بچهها دنبالش میدویدند
📷 👆 پدافندی فاو / جاده ام القصر
گردان المهدی (عج)
لشکر ۱۰ حضرت سید الشهدا (ع)
۱. محمدعلی زندی معاون گردان المهدی (عج)
۲شهید سلگی مسئول مخابرات گردان که ۱۰ دقیقه بعد از این عکس شهید شد.
۳.شهید سید محمد حسن حسنیان
(دقایقی بعد عکس
هواپیماهای عراقی در ارتفاع پایین حمله کردند
درست همینجا شهید سلگی به شهادت رسید.)
چگونه چشم سیر شود از دیدن این همه زیبایی! و چه تعبیری در این عکس نهفته است که م ارا با لبخند لاله زاران همراه کرده!
بچه ها آنقدر از نوع زندگی خود در
جبهه ها و رفاقت های خود خرسند بودند، که از کمترین ها لذت می بردند و خودشان را با شرایط وفق می دادند!
خب بهار است!
یعنی بوی عید می آید!
بوی شکلات و تخم مرغ رنگی و سبزه!
بچه های بی ریای هور و بچه های گریان در شب حنابندان، این چنین خنده بر لب با بهار همنشین می شوند و خاطرات عید را به شوق می نشینند.
دستان مشتاق رزمندگان
حکایت از شوق گرفتن رزقی سرشار از معرفت و صفا در میان میدان نبرد از دست فرمانده گردان خود دارد!
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
بازدید سفیران کشورهای خارجی و خبرنگاران از حملات موشکی عراق به مناطق مسکونی
اوایل جنگ تحمیلی - پاییز 1359
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #جنایت_صدام 🔥🔥
🌓 #یلدای_خونین
✍️می نویسم که یادمان نرود ۳۰ آذر ۱۳۶۵ ، مردم شهر #کرمانشاه ( #باختران آن موقع) مشغول تدارک #شب_یلدا بودند که دهها فروند جنگنده بعثی، محله های شهر را بمباران کردند و چند صدنفر مرد و زن و بچه پرپر شدند، اما دولت های غربی فقط نظاره کردند و دم بر نیاوردند!!
⏳ دوران #جنگ_تحمیلی
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
خالی بندی در جبهه!
بله درست خوندید: خالی بندی در جبهه.
خب مگه چیه؟
توی جبهه هم خالی بند بود.
یکیش من!
بله خود بنده.
پاییز 1362 در کردستان، سقز، در روستای "حسن سالاران" که مستقر بودیم، حوصلمون سر رفته بود.
شخص شخیص بنده که دوربین عکاسی با خود داشتم، فکرم گل کرد و به بچه ها پیشنهاد دادم یک طرح جالب بریزیم.
شانس آوردیم دوربین فیلمبرداری نداشتیم وگرنه اخراجیهای دهنمکی رو همون سال 62 می ساختیم!
القصه
بچه ها رو راه انداختم رفتیم بالای تپه کنار روستا، مقداری "دوا گُلی" (همون مرکوکرم که قرمز رنگه و روی زخم میزنن) با خودمون بردیم تا بجای خون ازش استفاده کنیم.
دیگه نمی دونم میزانسن میگن یا هر چیز دیگه، همه رو چیدم و حاصلش شد این عکسها.
خودمم توی بعضی از عکسها حضور پیدا کردم.
مثل کارگردانهای معروف امروزی که غالبا جای راننده تاکسی یا مسافر توی فیلمای خودشون یه سکانس بازی می کنن تا حسرت به دل نمونند!
حالا شما اخماتون رو توی هم نکنید.
راستی
به عکسهای دیگرم شک نکنید ها!
به جون خودم، فقط همین سه چهارتا عکس خالی بندی بوده و دیگه تکرار نشد.
گفتم که اونم از سر بیکاری بود.
واقعا اگه اون وقتا یکی پیدا میشد قدر منو می دونست، الان برای خودم کسی بودم!
در این زمانه بی کسی!
مگه نه؟!
حمید داودآبادی
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
💠 گاهی به تیمارستان سری بزنید!
برای اینکه زیاد اذیت نشوید، به خود بباورانید:
این خاطره اصلا واقعی نیست!
این یک داستان تخیلی است و به هیچ وجه در پاییز 1359، در هیچ شهر در خطر اشغالی، برای هیچ هموطنی، اتفاق نیفتاده است!
به سادگی رویتان را برگردانید و به خوشی های امروز فکر کنید!
*
خرمشهر داشت سقوط می کرد. عراقی ها توی کوچه پس کوچه ها، افتاده بودند به جان مردم. خانه ها را غارت می کردند. هرکس را هم که می دیدند، رگباری رویش می بستند.
شاد و شادمان از اشغال شهر، تانک هایشان خیابان ها را زیر شنی خود می گرفتند.
بچه ها اما، سخت مقاومت می کردند. وعده زیاد داده می شد:
- مقاومت کنید الان نیروی کمکی می رسه ...
ولی خودشان می دانستند که اگر قرار بود نیروی کمکی از تهران که هیچ، از آن سر دنیا راه بیفتد، در این یک ماهه رسیده بود.
می جنگیدند. با همه ته مانده مهمات و اسلحه های داغون.
با چنگ و دندان جلوی حمله دشمن به خانه و کاشانه شان را می گرفتند.
خانه شان بود.
شهرشان بود.
کشورشان بود.
یعنی همه کشور، خانه آنها بود که دشمن می خواست اشغالش کند.
رضا هم می جنگید. دوش به دوش بقیه.
یک اسلحه ژ-3 داشت. از آنهایی که با پیروزی انقلاب، از پاسگاه برداشته بودند.
از بچه ها جدا شد.
رفت تا از کوچه بالایی، جلوی هجوم نیروهای دشمن را به محله همسایه بگیرد.
دوان دوان می رفت.
همه هوش و حواسش به این بود که صدای تانک و عربی حرف زدن از کدام کوچه بیشتر به گوش می رسد.
ناگهان ...
در جا میخکوب شد.
دقت کرد. نمی شد.
نفس را در سینه حبس کرد تا بهتر بشنود.
سکوت محض ... نه.
درست شنیده بود.
جیغ بود ...
جیغ؟!
آره جیغ بود.
جیغ دختری وحشت زده، بی پناه و ...
اسیر در چنگ ...
برگشت. خیلی سریع.
لازم نبود زیاد بدود. خیلی آن طرفتر نبود.
همین که رسید سرکوچه، رنگش پرید.
ای وای ...
- این که کوچه خود ماست ...
کوچه چیه؟ این که خونه ...
- وای خواهرم ...
صدای جیغ خیلی آشنا بود.
درست جلوی در خانه خودشان
زیاد بودند.
خیلی بیشتر از او که فقط یک نفر بود.
پنج شش نفری می شدند.
ولی او فقط یک نفر بود.
رضا نه،
خواهرش فقط یک نفر بود.
افتاده در چنگال بعثی ها.
از ته حلقوم جیغ می کشید.
بعثی ها اما، شادمانه از فتح بزرگ شان، هلهله می کردند.
با هم دعوا داشتند که اول ...
رضا اما
دنیا دور سرش چرخید. گیج خورد.
چشمانش سیاهی رفت.
دیگر هیچ نفهمید.
باید می رفت
باید می زد
چاره ای نداشت
عربده کشید:
- بی شرفا ...
- لعنتی ها ... ولش کنید ...
همین که دوید داخل کوچه، لوله تفنگها به سمتش برگشت
او اما، نترسید. پا سست نکرد.
در همان حال دویدن و فریاد زدن، انگشتش را ناخواسته بر ماشه فشرد.
دود و آتش کوچه را گرفت
همه بر خاک افتادند.
همه متجاوزین بعثی.
ولی ...
یکی دیگر هم بر خاک افتاده بود.
دست و پا می زد.
خون از بدنش بر سنگفرش کوچه، جلوی در خانه خودشان جاری بود.
لیلا بود.
خواهرش!
خواهر دردانه خودش
خواهر گلش
او که عالمی را به فدایش می ساخت.
حالا لیلا، دیگر نفس نداشت.
نه حتی آن قدر که در چشمان برادر نگاه کند.
لیلا افتاده بود.
در میانه جنگ و نبرد یک نفر با پنج شش نفر
گلوله های ژ-3 برادر، بر بدن او هم نشسته بود.
*
- هرچی باشه، اگر تو نمی رفتی، اگر نمی زدی، معلوم نبود چی می شد ...
شاید ...
- خفه شو ... دهنت رو ببند ...تو اصلا می فهمی یعنی چی؟
- آره می فهمم.
- نه نمی فهمی. من خواهرمو کشتم. من لیلای نازم رو با همین دست های خودم کشتم.
- چرا نمی فهمی. اون جا که نمی تونستی تصمیم بگیری کدام گلوله به کی بخوره، به کی نخوره.
- این که شهید شد بهتره، یا اگه تو نمی رسیدی و ...
- گفتم خفه شو و دهنت رو ببند. من اصلا نمی خوام به هیچی فکر کنم. مهم اینه که چطوری به پدر و مادرم بگم، من، خواهر خودمو کشتم. لیلا با اسلحه من کشته شد ...
*
جنگ تموم شد.
شهر آزاد شد.
همه مردم به خانه های ویران خود بازگشتند.
زندگی دوباره در کوچه های شهر جریان پیدا کرد.
پدر و مادر رضا هم برگشتند خانه شان.
رضا اما، در خانه نبود.
یعنی از همان روزهای غمبار پاییز، دیگر به خانه نیامد.
پدر و مادر که از هیچ چیز خبر نداشتند، گاهی به تیمارستان می رفتند تا فرزندشان را ملاقات کنند.
رضا ولی، باوجودی که پدر و مادرش را می شناخت، ترجیح می داد سکوت کند و خود را به نشناختن بزند.
این طوری، آرام تر از این بود که سر همه عربده بکشد که به تخت زنجیرش کنند!
دوستانش ولی
وقتی به ملاقاتش می آمدند، ناله می کرد.
سر بر شانه شان می گذاشت، آرام می گریست و زیر لب نجوا می کرد:
- من خواهر خودمو کشتم ...
دلداری آنها هم هیچ فایده ای نداشت.
*
در یک غروب سرد پاییزی بعد از جنگ
وقتی پرستارها وارد اتاق شدند، وحشت زده
یکی را دیدند که از سقف آویزان است ...
رضا دیگر آرام گرفته بود!
ترک دارد دل ما
همچون انار آخر پاییز
همه شبهای دلتنگی
بدون تو شب یلداست ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#دفاع_مقدس
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
🚤 گفته بودی قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب،
دور خواهیم شد ازین شهر غریب!
قایقت جا دارد؟
که نجاتم دهی از اين گرداب..
ا🌱💦🌱💦🌱💦🌱💦🌱
📷 👆 رزمندگان استان چهارمحال بختیاری - قبل از عملیات بدر - سال 63
ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"